لطفا منتظر باشید

درس تفسير نهج البلاغه - جلسه پنجاه و چهارم

(قم حوزه علمیه قم )
-

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
در باب ذکر؛ روايت بسيار مهمي از امام صادق(ع) و پيامبراکرم(ص) که به معناي طاعت است؛ وارد شده است. با اين دو روايت بحث در رابطه با «ذَکَرَ فَاستَکثَر» تمام مي‌شود. روايت اول را بحار کتاب شريف کافي هم نقل کرده است. پيامبر اسلام مي‌فرمايد: «اشدّ الأعمال ثلاثة»  با ارزش‌ترين اعمال سه عمل است. کلمه عمل به کار گرفته شده. اشد درست است که ظاهر لغتش به معناي سنگين‌ترين است ولي در حقيقت اين سنگيني به همان ارزش بر مي‌گردد. در سوره مبارکه اعراف آمده است. ]فمن ثقلت موازينه[  که اين سنگيني، سنگيني مادي نيست. ثقلت يعني اعمالش با ارزش است. در سوره قارعه مي‌فرمايد: ]فامّا مَن ثقلت موازينه فهو في عيشة راضية[  اين سبک و سنگيني مادي نيست. سبک و سنگيني معنوي است که به ارزش و بي ارزشي بر مي‌گردد. «انصاف الناس من نفسک» اينکه به تمام مردم از جانب خودت انصاف بدهي. انصاف به مردم يعني آن چه حق آنهاست و بر عهده توست ادا بکني. «حتي لاترضي لهم منها بشيء الا رضيت لهم منها بمثله» که راضي نباشي براي آنها چيزي را مگر آني که براي خودت راضي هستي. دوست نداري حقت را ببرند. حق مردم را نبر. دوست نداري آزار ببيني آزار نده. دوست نداري مالت را بخورند، مالشان را نخور. «ومواساتک الاخ في المال» مساوات نمي‌گويد. ما در اسلام معمولا مساوات نداريم. دين، دين اشتراکي نيست. مواساتک يعني کمک خوب و به جا به برادر ديني ات با مالت «وذکر الله علي کل حال» شاهد اين قسمت است. ياد خدا و توجه به پروردگار در هر حالي. «وليس سبحان الله والحمدلله ولا اله الا الله فقط» حضرت مي‌فرمايد: اين ذکري که ما مي‌گوييم يعني مسئله را منحصر به ذکر زباني نکنيد. «ولکن اذا ورد عليک شيء من امرالله اخذت به» ذکر اين است هنگامي فرماني، حکمي، برنامه‌اي از جانب پروردگار به تو اعلان شد، «اقم الصلاة» «کتب عليکم الصيام» «انفقوا مما رزقناکم» «اخذت به» «يايحيي خذ الکتاب» يعني عمل کن به انجيلي که براي مسيح فرستادم. امر را که نمي‌شود با دست گرفت. پس به معناي عمل کردن است. «واذا ورد عليک شيء نهي الله عزّوجلّ عنه ترکته» شما اگر مي‌خواهيد ذاکر خدا باشيد شبانه روز بايد در حال عمل و ترک باشيد. اين هم يک معناي ذکر از ديدگاه روايات است.
روايت دوم: رسول خدا(ص) به طور وضوح ذکر را به معني اطاعت گرفتند. مي‌فرمايد: «من اطاع الله فقدذکر الله»  اينجا کاملا پيامبر اکرم(ص)ذکر را به معني طاعت الله گرفتند. «وان قلت صلاته وصيامه وتلاوته للقرآن» حالا ممکن است اين آدم فقط نمازهاي واجب روزانه‌اش را بخواند و روزه ماه رمضانش را بگيرد و قرآن هم کم بخواند. روزي پنج آيه بخواند. سه روز يکبار ده آيه بخواند. هفته‌اي يکبار قرآن بخواند. آن کسي که در گردونه گناه نيست، «فقد ذکر الله» آن کسي که خدا را اطاعت مي‌کند. گرچه مقدار اطاعتش فراوان نيست، او ذاکر پروردگار است. «و من عصي الله فقد نسي الله» آن کسي که اهل گناه است بي توجه به پروردگار است «وان کثرت صلاته و صيامه و تلاوته للقرآن» مي‌گويد هرچند کثرت نماز و روزه و تلاوت قرآن براي شما مطرح نباشد. ولي عصيان خدا مطرح باشد. يک گناه هم در همه ساعت شبانه روز زياد و سنگين است.
اما بخش بعد که بايد بگويم اين جمله در خطبه 86 اوج عرفان اميرالمومنين(ع) است. چون ما وقتي که در آيات قرآن و روايات و دعاها دقت مي‌کنيم ، مي‌بينيم يک بخش عرفاني کامل داريم که حتي کنايه‌ها و لطائف و اشارات در اين آيات و دعاها و روايات زياد است. مثل سوره مبارکه انسان ]سقاهم ربهم شرابا طهورا[  ساقي رب است. خورنده انسان‌هاي مومن باتقوا. ماده قابل خوراک شراب طهور است. که براثر همين کنايات و اشارات و لطائف ادبيات ما به وسيله شخصيت‌هايي مانند سنائي، حافظ، سعدي و در اين اواخر مرحوم الهي قمشه‌اي در ديوان اشعارشان که بيش از هزار صفحه هست شکل گرفته است. امام خميني(ره) هم مي‌فرمودند: از اين اصطلاحات ترسي نداشته باشيد. اينها هر کدام به يک حقايقي و واقعياتي اشاره دارد.
جمله بعد حضرت «وارتوي من عذب فرات سهّلت له موارده فشرب نهلا وسلک سبيلا جَدَدا»  ارتوي يعني سيراب شدم. عذب فرات يعني آب شيرين در مقابل آب شور و آب تلخ. آبي که مخلوط نيست. آن فرهنگي که خالص است. آن معرفتي که خالص است. آن محبتي که خالص است. اين محبوب‌ترين بندگان خدا که در ابتداي خطبه اشاره کردند و بعد اين اوصاف را بيان کردند، اينها فرهنگ التقاطي ندارند. يک تکه از اين فرهنگ يک تکه از آن فرهنگ، يک بخش از يونان، يک بخش از اسکندريه، و يک بخش از ايران قديم و يک بخش از هند و يک بخش از اسلام و يک دين ديگري در مقابل قرآن و اهل بيت به وجود آوردند. نه اينطوري نيستند. اينها از عذب فرات سيراب شدند يعني قانع به قرآن و اهل بيت شدند و به معارف ناب الهيه. آب شيرين. مخلوط ندارد، از بيرون چيزي به آن اضافه نشده آن چيزي که اينها انتخابش کردند. سهلت به صورت صيغه مجهول آمده. چرا مجهول آمده؟ که جايگاه‌ها و موارد به سوي آن آب شيرين برايشان سهل و آسان شد. چگونه؟ عرض مي‌کنم. «فشرب نهلا» اولين باري که اين آب شيرين و خوشگوار را چشيدند. نهل به معناي اولين آب خوشگواري که کسي مي‌خورد. بعد از اينکه اين آب خوشگوار را نوشيدند. ديگر راه افتادند در يک راه محکم و هموار و راهي که زيرساخت کامل الهي دارد که اين سبيل جدد، قطعا همان صراط مستقيم است که در سوره مبارکه حمد مطرح است. جاده‌اي که نه در آن است و نه در آن تفريط است.
منظور از اين عذب فرات يقينا معرفت و ايمان و يقين و محبت پروردگار است. که اولين باري که اينها يافتند و نوشيدند، با گوششان و با دلشان  از اين حقايق، سيراب شدند که «سهلت له موارده» موارد اين عذب فرات يعني آن چشمه اش قرآن و نبوت و اهل بيت هستند. عالم رباني واجد شرايط است. پس از اينکه آگاهي پيدا کردند به حقايق معرفت پيدا کردند و دنبال معرفتشان مومن شدند. و در همان حال حرکت در گردونه معرفت و ايمان عاشق پروردگار شدند. عاشق پيامبر و ائمه شدند ]والذين آمنوا اشدّ حبا لله[  با کمک قرآن و نبوت و امامت اينها در راه مستقيم افتادند. کسي که در دنيا از اين آب بخورد، و مواردش برايش آسان بشود. آسان شدنش هم به همان کوشش و زحمات خودش است. و به همان تحملاتي است که در مشکلات کرده است. و آب ديده شده و اداي تکاليف برايش مهم نيست. اداي تکاليف سخت نيست. حرکت در صراط مستقيم هيچ برايش مشکل نيست تا جايي که از اميرالمومنين(ع) نقل شده که هر وقت مي‌خواستند تکليفي را ادا کنند دنبال سخت‌تر و پربارترش مي‌گشتند. يعني معرفت و محبت شان ديگر اقتضا مي‌کرد که سخت‌ترين تکليف و پرمشقت‌ترين تکليف برايشان آسان و راحت باشد. آنهايي که در دنيا از اين «عذب فرات» نوشيدند و «شرب نهلا» قيامت هم همين نوشيدن را خواهند داشت. اما آنجا تمام اين واقعيات به صورت ديگر جلوه مي‌کند. ]ان الابرار يشربون من کاس کان مزاجها کافورا[  ببينيد «شرب نهلا» در دنيا اهل نوشيدن معرفت و يقين و ايمان و محبت بودند در قيامت هم راه نوشيدن به صورت ديگر برايشان باز است. نيکوکاران به طور پيوسته از جامي که آميخته با يک ماده خوشبو و معطر به نام کافور است مي‌نوشند. ماده خنک، سفيد و معطر.
آيه ديگر. در سوره انسان است. ]عينا يشرب بها عبادالله[  يشرب مضارع است. ]يفجرونها تفجيرا[ به دلخواه خودشان به هر کيفيتي که مي‌خواهند اين آب را جاري مي‌کنند. ريشه آن کاس و ريشه چشمه، عينا در وجود خودشان است. در دنيا از معارف خود را سيراب کردند و مواردش را هم آسان کردند به خاطر آن معرفت و يقين و ديدگاهشان به قيامت حالا همان‌هايي که در دنيا از آن سيراب شدند در آخرت و در بهشت به صورت کاس که ]کان مزاجها کافورا[ و «عينا» در آمده.
يک قطعه بسيار مهمي هم نقل شده که در سه کتاب مهم آمده است. يکي در جامع الاسرار سيدحيدر آملي، يک تفسير بسيار عرفاني هم دارند که مي‌گويند شش جلد بوده ولي تا زمان ما در کتابخانه‌هاي ايران و هند و خارج بيش از دو جلدش را پيدا نکردند که همين دو جلد را چاپ مي‌کنند. دوم؛ در قره العيون مرحوم فيض در کلمه نور است. سوم؛ در کتاب کلمات مکنونه ايشان است. که معلوم مي‌شود شخصيت‌هايي مثل فيض اين روايت فوق العاده عرفاني را پذيرفته‌اند. «قال اميرالمومنين(ع) ان لله تعالي شرابا لاوليائه» آنهايي که دوستان پروردگار و محرم اين دستگاه هستند. اين شراب ارزان نيست که در کام هر کسي بريزند. يک آدم با معرفت بايد از اين شراب بنوشد. يک آدم عاشق پروردگار بايد بنوشد. «اذا شربوا سکروا» وقتي که مي‌نوشند مست معنوي مي‌شوند. «واذا سکروا طربوا» وقتي مست معنوي مي‌شوند فوق العاده شاد مي‌شوند که همين شادي شان وادارشان مي‌کند بيشتر به طرف حضرت حق حرکت بکنند. «واذا طربوا طابوا» وقتي که شاد شدند و آن شادي محرکشان براي اداي تکاليف الهيه شد، پاک مي‌شوند. و اگر چيزي در امور منفي در وجودشان بوده، پاک مي‌شود از صفحه وجودشان. «واذا طابوا ذابوا» وقتي پاک شدند، ذوب مي‌شوند در خدا. «واذا ذابوا خلصوا» وقتي که ذوب شدند يک بنده صد در صد خالص مي‌شوند «واذا خلصوا طلبوا» خيلي که خالص شدند طلبشان خيلي شديد مي‌شود. از پا نمي‌نشينند. «واذا طلبوا وجدوا» دنبالش که مي‌روند، آن چيزي را که هدفشان است پيدا مي‌کنند. «واذا وجدوا وصلوا» وقتي يافتند فراق تمام شده و به نقطه وصال رسيدند. «واذا وصلوا اتصلوا» اينجا ديگر خدايي صرف مي‌شوند. «واذا اتصلوا لافرق بينهم و بين حبيبهم»  که در زيارت حضرت هادي عليه‌السلام هم آمده که به اهل بيت مي‌گوييم که بين خدا و بين شما فرقي نيست «انهم مخلوقون»  همين فرق بين شما و بين پروردگار است.
از اين اصطلاحات نبايد ترسيد. يک داستاني را هم براي شما نقل بکنم که خيلي داستان جالبي است مرحوم آيت الله العظمي حائري براساس مسائل الهي با چه قدرتي به آبرو داري اقدام کرد. تصميم زود نگرفت و بلکه سعي کرد آن کسي را که مي‌خواستند بکوبند و آبرويش را ببرند با همه وجود در حوزه حفظش کرد. ما هنوز در تهران هم داريم که يک عده‌اي از اهل دين که حالا قديم‌ها به آنها خشک مقدس مي‌گفتند. امام (ره) به آنها متحجر مي‌گفت. يعني هيچ ميدان انديشه براي خودشان فراهم نمي‌کنند. باز نگاه نمي‌کنند. امام حدود 31-32 سالشان بوده که شعر مي‌گفتند. اشعار خوبي هم آن زمان براي ائمه طاهرين گفتند. يک بيت شعري را که مي‌گويند؛ دهان به دهان مي‌چرخد. مي‌فرمايند:
روم زدانه انگور سبحه‌اي سازم   براي رفتن ميخانه استخاره کنم
سبحه يعني تسبيح. حالا 70-80 سال پيش حوزه را در نظر بگيريد. حدود 400-500 طلبه اغلب مقدس و فراري از اين اصطلاحات حالا يکي هم آمده داخل حوزه علميه مي‌گويد مي‌خواهم بروم از دانه انگور تسبيح درست بکنم و بعد استخاره بکنم به ميخانه بروم. خوب آمد که بروم. بد که آمد حالا يک فکر ديگري مي‌کنيم.  با ]سقاهم ربهم شرابا طهورا[  با ]عينا يشرب بها[  با اين روايت بسيار پرنکته و اشاره اميرالمومنين بايد اين حرف را  ميزان گيري کرد. شش يا هفت تا از آن آخوندهاي معتبر آن زمان خدمت آشيخ عبدالکريم حائري مي‌آيند که دين دارد از دست مي‌رود و حوزه آلوده مي‌شود و اوضاع دارد به هم مي‌خورد و مطالب را مبهم مي‌گويند براي تحريک مرحوم آيت الله حائري که مثلا حالا آن کسي که اسمش را مي‌بريم شمابايد حکم واجب کنيد که از اين حوزه برود. حرفهايشان را زدند و فرمود: حالا چه شده؟ گفتند: بله اين حاج آقا روح الله اين شعر را گفته است
روم ز دانه انگور سبحه‌اي سازم   براي رفتن ميخانه استخاره کنم
حاج شيخ يک لحظه فکر مي‌کند و مي‌بيند اصلا برخورد منفي با ايشان درست نيست، ايشان اصلا خودش فقيهي و اصولي و فيلسوف و عارف است. شخصيتي مدرس است. اين اصطلاحات هم اصطلاحات اهل عرفان هست و بيشتر اين اصطلاحات را امام از مرحوم شاه آبادي گرفته. حاج شيخ به آن چندنفر مي‌گويد من به شما ماموريت مي‌دهم همين امروز برويد. حاج آقا روح الله را ببينيد و از قول من قاطعانه به او بگوييد در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست. اين بيچاره‌ها هم همه تعجب مي‌کنند و بعد هم بلند مي‌شوند و مي‌روند، داستان تمام مي‌شود.
اين «سهلت موارده» تحصيل و آمادگي براي ورود به اين نهري که اميرالمؤمنين عليه‌السلام مي‌گويد بدون تحمل گذشت ها، بدون تن دادن به مشقات و بدون دست شستن از لذائذ حيواني، بدون قيد و شرط امکان ندارد آدم در خانه اش بخوابد و بعد فکر بکند از اين عذب مي‌تواند بنوشد و خودش را سيراب بکند. اميرالمومنين(ع) در اين جمله مي‌خواهند بگويند عظمت و ارزش کمال روحي و اوج انساني چنان براي اينان معلوم و آشکار بوده که براي رسيدن به اين کمال روحي و اوج انساني و سيراب شدن از آن نهر سخت‌ترين تلاش‌ها در علم و عمل براي آنان آسان مي‌نمود. حالا يک مثل بزنم. کسي که بالاي يک کوه دوهزار متري هيچ هدفي ندارد. ماشين رو هم نيست. مال رو هم نيست. فقط بايد پياده رفت. به او بگويند روزي سه بار اين دو هزار متر را برو بالا و بيا پايين. مي‌گويد نه. من ديوانه نيستم من در سطح صاف راه مي‌روم و براي خودم هم کار ايجاد مي‌کنم مي‌آيم شش هزار متر را روزي سه بار بروم بالا و پايين بيايم نه. اما يک وقت آدم کنار اين کوه ايستاده مي‌بيند يک نفر عرق  مي‌ريزد و نفس نفس مي‌زند ولي مي‌رود تا سر دو هزار متر و بر مي‌گردد. يک آبي مي‌خورد و يک چايي مي‌خورد و دو ساعت بعد باز مي‌رود يک توبره هم خالي مي‌برد و پر بر مي‌گرداند. آدم تعجب مي‌کند چقدر راحت اين دو هزار متر را مي‌رود بالا و مي‌آيد پايين. به او مي‌گوييم: آقا از اين دو هزار متر ]فلا افتحم العقبة[  از اين دو هزار متر بالا رفتن براي شما سخت نيست؟ طبيعتا سخت است. براي او سختي آسان شده. مي‌گويد: نه. من کار هر روزم هست. 4-5 ماه هم بايد اين کار را بکنم. من نوک اين دو هزار متري چون درسش را خواندم، يک معدن طلا پيدا کردم که به احتمال قوي نزديک 20 کيلو طلا از اين معدن مي‌شود استخراج کرد. اين خاک‌ها و سنگ‌هايي هم که در اين توبره مي‌ريزم از آن بالا دوش مي‌گيرم و مي‌آيم پايين، اينها را بايد ببرم در کوره، طلا در اينهاست و بايد طلايش را سوا بکنم. رفت و آمد اين دوهزار متر عقبه و سربالايي براي اين آسان شده. کسي که در اين دنيا در اين 50-60 سال هدفش رشد انساني خودش است، هدف کمال روحي است. هدف رسيدن به رضايت خداست. هدف اين است که وقتي از اين دنيا خارج شد خداوند متعال او را با اکرام و احترام در بهشت قرار بدهد. مي‌بيند هدف آن طرف است. براي رسيدن به اين هدف درس خواندن لازم است. گذشت کردن زياد لازم است. بيداري لازم است. تحمل رنج‌ها لازم است. تحمل مطالعه لازم است. تحمل نوشتن لازم است. تحمل اين طرف و آن طرف رفتن براي تبليغ و از زن و بچه دور شدن لازم است. اما وقتي اهداف را نگاه مي‌کند اين مشکلات بر او آسان مي‌شود.
در نراق کاشان خانواده‌اي فقير زندگي مي‌کردند ، پدر کارمند بلديه بود با يک حقوق بسيار اندک زمان قاجاريه، حدود 250 سال پيش که من فکر مي‌کنم همين رفت و آمد اهل علم در محرم و صفر و ماه رمضان به دورترين نقاط و نزديک‌ترين نقاط و اينکه يک بچه مي‌بيند يکي آمد و روي منبر رفت آيه و روايت خواند و مردم دورش را گرفتند و پشت سرش نماز خواندند و به او احترام کردند هر شب او را يک جا ميهماني مي‌برند، خود اين اوضاع را که يک بچه تماشا مي‌کند مايه طلبه شدن در او به وجود مي‌آيد. خيلي‌ها با ديدن اين مناظر آمدند طلبه شدند. آنهايي که حالا خانواده شان اهل علم نبودند، حتما يک روحاني خوب و پاک و درستکار در آن محل رفت و آمد داشته که بچه اين خانواده که اسمش مهدي بوده به پدر مي‌گويد من مي‌خواهم بروم طلبه بشوم. پدر هيچ مقاومتي نمي‌کند مي‌گويد من افتخار مي‌کنم از خدا مي‌خواهم اما پسرم تو وضع مرا مي‌بيني من به زحمت دارم اين زندگي را اداره مي‌کنم. برو اما من يک ريال خرجي به تو نمي‌توانم بدهم. پسر 13-14 ساله مي‌گويد من از تو چيزي نمي‌خواهم. فقط اعلام رضايت کن که من بروم. مي‌گويد برو. از نراق پياده به دليجان و سپس به اصفهان مي‌آيد. کسي اين بچه را نمي‌شناخت. يک دوري در شهر مي‌زند يک مدرسه‌اي که ديگر تقريبا نزديک به مخروبه شدن بوده چهارپنج تا طلبه که جا نداشتند آنجا درس مي‌خواندند، مي‌آيد از خادم آن مدرسه يک حجره مي‌گيرد استاد هم شناسايي مي‌کند و براي و خوراکش نان خشک‌هايي که بيرون مي‌گذاشتند و پوست هندوانه و خربزه‌هايي که دور مي‌انداختند، آن زمان هم اين قدر آلودگي در کره زمين نبود. چيزي که مردم دور مي‌ريزند يعني از ملکيتشان خارج کردند. صبحانه و ناهار و شامش را اين جور تامين مي‌کند. براي مطالعه هم مي‌رود زير چراغ دستشويي مدرسه چون شب‌ها چراغ نداشته نه پول داشت چراغ بخرد و نه روغنش را بخرد. کنار دستشويي‌هاي آن زمان که چاله اش بيرون بوده است. چراغ‌هاي روغني که روغن پيه در او مي‌ريختند و يک فتيله داشته و دود هم مي‌کرده است. به اين شکل به تحصيل علم شروع مي‌کند. حالا هدفي که در باطن اين انسان بوده تمام اين مشکلات و گرسنگي را و نان خشک خوردن و شب‌ها کنار چراغ مستراح مطالعه کردن را برايش آسان کرده است. «سهلت موارده» اول با ديد گسترده به توفيق خدا؛ هدف را که مي‌بيند براي رسيدن به اين هدف اين دو هزار متر عقبه را که مي‌خواهد برود بالا رفتن برايش آسان است گرچه طبيعي سخت است.
يک روز مي‌آيد از کنار بقالي نزديک مدرسه برود. بقال صدايش مي‌زند. مي‌گويد تو لباس نداري بپوشي. تمام لباس‌ها پاره پاره و وصله پينه. هوا داشت سرد مي‌شد. مظلومانه جواب نمي‌دهد. خيلي آقا منش به بقال مي‌گويد نه. من لباس عوض کردني ندارم هميني که پوشيدم مرا کفايت مي‌کند. بقال فردا که مي‌آيد رد بشود صدايش مي‌زند. يک پالتوي تميز زمستاني به او مي‌دهد. نمي‌گيرد. مي‌گويد من نياز ندارم. اصرار مي‌کند. قسمش مي‌دهد. پالتو را مي‌گيرد. فردا پالتو را بر مي‌گرداند. به بقال مي‌گويد يک بار پوشيدم در حجره به شدت احساس حقارت کردم و بعد هم فکر مي‌کنم اين لباس تنم باشد هر وقت بيايم از درب مغازه تو رد بشوم و تو را ببينم دچار رنج روحي مي‌شوم که مني که در راه خدا دارم قدم بر مي‌دارم بگويي و نگويي بايد زيرمنت يک بنده خدا باشم پالتو را تا کرده پس مي‌دهد. هر کاري مي‌کند بقال مي‌گويد نه. بالاخره با اين سختي کار را ادامه مي‌دهد. پدرش را در نراق مي‌کشند. اقوام او نامه مي‌نويسند بيا. نامه‌ها را نمي‌خوانده. مي‌گذاشته زير همان گليم پاره. چهار پنج تا نامه مي‌آيد. نامه هم از نراق تا اصفهان 5-6 روز طول مي‌کشد و نمي‌خواند. اطرافيان او يک نامه به استادش ملااسماعيل خواجويي مي‌نويسند که پدر اين بچه را کشتند بگوييد: بيايد ما چندتا نامه نوشتيم نرسيده است، ملااسماعيل او را مي‌خواهد. آرام آرام به او مي‌گويد که يک درگيري پيدا شده و مظلومانه و بي گناه پدر شما زخمي شده و بالاخره همه بايد بميرند انبياء  هم مردند و پدر شما هم از دنيا رفته‌است. چندتا نامه براي تو آمده است. مي‌گويد بله نخواندم. مي‌گويد شما را خواستند. به ملااسماعيل مي‌گويد شما به عنوان فقيه به من حکم شرعي واجب کن که يکي دو روز بيشتر نراق نمانم که از درس عقب نيفتم. هر کاري مي‌کند که اين حکم را نکند. اصرار مي‌کند. بالاخره ملااسماعيل مي‌گويد باشد. حکم من اين است که شما دو سه روز بيشتر شرعي نيست در نراق بماني. خيلي خوشحال مي‌شود و مي‌آيد سر قبر پدر مي‌رود و مادر را مي‌بيند و فاتحه‌اي مي‌خواند و تسليتي مي‌گويد و دوباره به اصفهان بر مي‌گردد. بالاخره با ديدي که نسبت به هدف داشته که قطعا هدفش زنده نگاهداشتن اهل بيت و قرآن بوده تمام اين مشکلات را تحمل مي‌کند و نهايتا به ملامهدي نراقي تبديل مي‌شود و بعد هم که خدا آن فرزند بزرگوار ملااحمد نراقي را به او مي‌دهد. تبديل به يک چهره دائمي و ابدي و به انسان کامل و به عارف وارسته و بالاخره يک شخصيت کم نظيري مي‌شود و کتاب‌هاي بسيار با ارزشي مي‌نويسد که حضرت امام ولايت مطلقه فقيه را از کتاب عوائدالايام و مستندالشيعه اين پدر و پسر مطرح کرده است.
 

برچسب ها :