درس تفسير نهج البلاغه - جلسه پنجاه و سوم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
ذکر در مقابل نسيان است. ذکري که در خطبه هشتاد و ششم نهج البلاغه مطرح است «ذکر فاستکثر» چون متعلقش محذوف است ميتوانيم برايش معناي عام بگيريم که متعلق اين ذکر پروردگار و قرآن کريم و روز قيامت است که خداوند در قرآن کريم نسيان را به همين سه بخش تقسيم کرده است.
نسيان خدا ]نسوا الله[ نسيان قرآن ]نسوا ما ذکّروا به[ و نسيان قيامت.
عامل نسيان هم دلمشغولي کامل به امور ظاهري است. يعني وقتي انسان غرق بشود در امور مادي و امور مادي زندگيش بشود، در اعتقادش هم اصالت به امور مادي بدهد، دچار اين بيماري بسيار خطرناک ميشود. گاهي به بعضيها گفته ميشود حالا که همه ماه رمضان را و همه محرم و صفر را در مجالس نيامديد لااقل يک شب احياء را بيا. يک شب عاشورا و يک شب جمعه را بيا. خيلي راحت ميگويند: وقت نداريم. يعني دلمشغولي اين قدر سنگين است که راهي براي ياد خدا، توجه به قرآن و توجه به قيامت برايشان نگذاشته است. در سوره طه ميفرمايد: ]ومن اعرض عن ذکري[ حالا اين ذکر يا ياد خودش است يا توجه به قرآن است يا توجه به قيامت است. بيشتر از خود آيه استفاده ميشود توجه به قرآن کريم است. ]فان له معيشۀً ضنکا[ براي او زندگي تنگ، سخت و محدودي خواهد بود. اين زندگي سخت و تنگ چيست؟ ما خيليها را در روزگار خودمان ميبينيم قرآن هم نشان ميدهد، از خانههاي وسيع، ثروت سنگين، پول فراوان تا لحظه خروج از دنيا برخوردار بودند. معيشت ضنک به معني فقر و تهيدستي و نداري نيست، قارون تا لحظه آخر عمرش کل ثروتش بود. خيلي از ثروتمندان زمان ما ثروتشان برجا بود و مردند. اين آيه به چه معناست؟ اصلا يک معني لطيفي دارد. کسي که اعراض از خدا يا قيامت يا قرآن بکند در همين تنگناي چندروزه زندگي مادي اسير ميشود و از همه فيوضات و عنايات حق و کار براي آباد کردن قيامت محروم ميشود. اين معيشت ضنک است. واقعا يک زندگي پرننگ و پرظلمت، پرظلم به خود و به ديگران که در اين زندگي تمام روزنههاي تنفس از فيوضات پروردگار و رحمت حق به روي انسان بسته است. حالا نتيجه چنين زندگي (ومن اعرض عن ذکري فان له معيشتۀ ضنکا)
ما در سوره ليل شش آيه داريم که سه آيه اش مربوط به خداخواهان و خداجويان و اهل توجه است. سه آيه اش مربوط به همين ناسيان بدبخت است که اين سه آيه اين است. ]واما من بخل واستغني[ کسي که ثروت هنگفتي دارد ولي بخيل است. از خدا هم جدا شده و احساس بي نيازي ميکند و توجهي به خدا، به رحمت خدا و به عنايت خدا نميکند. اين معناي استغنا است. ]وکذب بالحسني[ منکر زندگي نيکوتر است. تا ميآيي درباره قيامت با او حرف بزني انسان را رد ميکند. اين خيلي درد سنگيني است. بخل که ورزيده، کوس بي نيازي هم که زده، قيامت را هم که منکر شده، من بايد با او چکار بکنم؟ ]سنيسره للعسري[ راه تنگي زندگي و سختي زندگي را پيش پايش ميگذارم که در همين ماديت دست و پا بزند و يک قدم پيش نيايد، يک قدم جلو نيايد، از رحمت و فيض من دور بماند، ]ومايغني عنه ماله اذا تردي[ کلمه غنا وقتي با حرف «عن» متعدي ميشود ديگر به معني بي نيازي و استغنا نيست. به معني برطرف شدن است. مثل کلمه عهد ميماند که وقتي کنار «الي» بيايد ديگر به معناي پيمان و تعهد نيست مانند ]ألم اعهد اليکم يا بني آدم ألا تعبدوا الشيطان[ بعد به ما بگويند کجا با ما قرارداد بسته که شيطان را بندگي نکنيم. اين عهد وقتي با حرف «الي» ترکيب ميشود به معناي سفارش و وصيت است. آيا من به شما سفارش نکردم. از زماني که پدرتان آدم را آفريدم سفارش کردم و خطر ابليس را گوشزد کردم. اين است که در توضيح آيات قرآن حتما ادبيات آيه بايد لحاظ بشود که اشکالي در ذهن مستمع پيش نيايد که با شيطان دست در دست هم نگذاريم. نه سفارش کرده. اينجا هم همينطور است. در سوره ]تبت يدا ابي لهب و تب مااغني عنه ماله و ما کسب[ همين معني را ميدهد. ]ومايغني عنه ماله اذا تردي[ ردي به معني سقوط در گودال و چاه است. حالا به دو صورت ميتوان معنا کرد. زماني که در چاه هلاکت افتاد يا روزگاري که او رادر قبر گذاشتند، اين ثروت باقي مانده هيچ عذابي را از او برطرف نخواهد کرد.
اين نتيجه نسيان است. حالا اين آدمي که در تنگناي ماديت زندگي کرده، زندگي فقط زندگي پولي بود، شکمي و شهوتي بود. ]ونحشره يوم القيامة اعمي[ واقعا زندگي تنگي براي اينهاست. خودشان هم نميفهمند. وقتي هم پيش ميروند دچار اضطراب و رنج و ناراحتي ميشوند چون ايمان به خدا ندارند. درها به رويشان باز نيست. شديد احساس دلتنگي ميکنند يا تحت فشار عصبي قرار ميگيرند يا رواني ميشوند يا خودکشي ميکنند. مثل خودکشي اين دروازه بان بسيار قوي معروف دنياي غرب که ديگر 33-34 سالش شده بود و حس ميکرد کار دروازه باني ديگر به پايان ميرسد و يک پول سنگيني هم که به دست آورده چکار بايد بکند، راه بازي براي خودش نديد رفت کنار ريل راه آهن، قطاري که با 200 کيلومتر ميآمد خودش را انداخت روي ريل و قطار هم از رويش رد شد و تکه پارهاش کرد. اين معيشت ضنک است.
اما ابوذر را ميبينيد در تبعيدگاهش «ربذه» آب ندارد، نان خشک ندارد، از گرسنگي دارد جان ميدهد ولي در کمال آرامش و اطمينان است.
کسي که دنيا و قرآن و دين و قيامت را نفهمد به همين نفهمي هم وارد قيامت ميشود. يعني درک لذائذ قيامت را ندارد. ]قال رب لم حشرتني اعمي وقدکنت بصيرا[ من بالاخره در دنيا يک چيزهايي را درک ميکردم چطور اينجا من عين چوب خشک وارد محشر شدم. آن وقت خداوند متعال به او ميگويد تو در دنيا از آيات من اعراض کردي ما هم الان همه درها را به روي تو بستيم. هيچ افقي براي تو براي درک لذت و رضايت ، بهشت و تماشاي انبياء وجود ندارد.
نسيان سوم: نسيان قيامت است. ]الذين اتخذوا دينهم لهوا ولعبا[ آنهايي که دين را بازيچه و سرگرمي گرفتند. يعني اصلا رو به دين نياوردند. دين را يک بازي و سرگرمي دانستند.
سايت ما يک جوان خيلي با ادبي سؤال کرده بود که به من ميگويند همه اين مسائلي که آخوندها ميگويند اينها براي پر کردن جيب خودشان است و هيچ کدام واقعيت ندارد. و من نتوانستم جواب بدهم. من خودم جواب دادم اگر آخوندها اين قدر توانشان بالاست که نشستند قرآن ساختند و نشستند با ذهنشان يک قيامت آباد، منظم با حساب دقيق ساختند که بايد هيکل اين آخوندها را طلاي 24 عيار گرفت که اين قدر قدرتمند هستند که نشستند قرآن ساختند. بعد جوابهاي ديگر به او دادم. اينها آنهايي هستند که در اين آيه مطرح هستند. دين بازيچه است. يک عده اي درست کردند يا به قول کمونيستها اين دين افيون ملت هاست. واقعا قرآن چقدر عجيب است که با دو کلمه ]لهوا و لعبا[ نگاه غلط همه مکتبهاي ضدخدا را به دين بيان کرده. کساني که دين را بازيچه ميدانند سرگرمي ميدانند ]وغرتهم الحياة الدنيا[ اين زندگي زودگذر و متاع قليل آنها را فريفته است. ]فاليوم ننساهم[ ما روز قيامت تمام درهاي عنايات و رحمت و فيوضات را به رويشان ميبنديم. نسيان خدا يعني محروم کردن از رحمت. ]کمانسوا لقاء يومهم هذا[ يعني ميخواهد اين ]ننساهم[ را پاداش و کيفر قرار بدهد. چنانچه در دنيا ميگفتند دين بازي و سرگرمي است. قيامت را فراموش کردند و توجه به دنياي بعد نکردند. ]وکانوا بآياتنا يجحدون[ دائم تا زنده بودند اين قرآن مرا منکر بودند و ميگفتند اين کار بشر و سحر و جادو است.
سوره مبارکه ص، آيه 26 ]ان الذين يضلون عن سبيل الله[ اينهايي که به جان مردم افتادند و مردم را از راه ما گمراه ميکنند. دين را پيش آنها کوچک ميکنند و گمراهي را بزرگ ميکنند. ]لهم عذاب شديد[ چرا به اين جنايت دست زدند. وارد گمراه کردن مردم و شکستن عظمت دين در قلب مردم شدند. ]بمانسوا يوم الحساب[ به خاطر اينکه روز حساب گري را که روز قيامت است فراموش کردند والا کسي که توجه به قيامت دارد دقيق و با حساب زندگي ميکند.
يک متني اميرالمومنين دارند من الان متن را در ذهن ندارم. خيلي وقت پيش ديدم که حضرت ميفرمايد «والله لواعطيت الاقاليم السبعه بما تحت افلاکها» والله قسم اگر هفت اقليم هستي را و آنچه که در خيمه هفت اقليم است به من بدهند و بگويند علي جان کل اين عالم هستي ملک تو، مال تو. هر تصرفي هم ميخواهي در او بکني، بکن. ولي ما اين مجموعه را که ملک تو کرديم، يک کار از تو ميخواهيم. چيست آن کار؟ اين است که يک مورچه اي پوست جويي را به نيش گرفته و ميبرد در لانه اش. برو اين پوست را از دهانش بکش و بينداز دور. يک مورچه را از يک پوست جو محروم کن. والله من اين معامله را قبول نخواهم کرد. خيلي بايد فکر کرد روي اين جمله.
سوره مبارکه سجده، آيه 13 و 14. باز راجع به نسيان قيامت است. ]ولکن حق القول مني لاملئن جهنم من الجنة والناس اجمعين[ اين حق القول يعني فرمان قطعي. اين حق به معناي ثابت است و قول هم به معني فرمان است. فرمان يقيني من است که جهنم را از جن و انس پر ميکنم. البته در آيات ديگر ميدانيم اهل ايمان و اهل خدا و اهل قيامت استثنا هستند. اين جن و انس همان جن و انس کافر و مشرک و گرفتار نسيان هستند. ]فذوقوا بمانسيتم لقاء يومکم هذا[ به آنها ميگويم اين عذاب را بچشيد. به خاطر اينکه امروز را که 124 هزار پيامبر و ائمه معصومين و بيش از 1000 آيه هشدار داده بودند، فراموش کرديد. ]انا نسيناکم[ ما هم امروز همه درهاي رحمت را به رويتان ميبنديم و نگاهي به شما نميکنيم. ]وذوقوا عذاب الخلد[ اين عذاب پيوسته و دائم را بچشيد. ]بماکنتم تعملون[ اينجا «کنتم تعملون» ترکيبش ماضي استمراري است. يعني شما از اول جواني تان تا وقت مرگ غرق در گناه بوديد.
نسيان تقريبا روشن شد که در سه بخش در قرآن مطرح است. خدا و قرآن و قيامت. اما معني ذکر. يک معني ذکر همين ياد دروني نسبت به پروردگار مهربان عالم است.
سوره مبارکه اعراف آيه 205. ]واذکر ربک في نفسک[ اين خارج از ذکر زباني است. يعني ياد من در باطنت پر باشد هميشه بيدار من باش. هميشه ياد من باش. ]تضرعاً وخيفۀ[ با زاري و تواضع و با ترس از عظمت من «و دون الجهر من القول» نميخواهي با زبانت فرياد بکشي الله اکبر و لااله الا الله. باطنت را از يادم پر کن.
يک کتابي است که ظاهرا غزالي در يکي از کتاب هايش از اين کتاب اسم برده به نام التصفيه. اين قطعه مال اين کتاب است که اين ياد درون چيست «واذکر ربک في نفسک» واذکر الله هم ندارد. ببينيد رب را ميگويد يعني آني که مالکت و کارگردانت است و پرورش دهنده ات است. هماني است که قيامت را برپا ميکند، يک ياد کامل از او داشته باش.
اين کتاب نقل ميکند 5-6 نفر زمان پيامبر از مدينه يک سفري را شروع کردند يک مقدار زيادي راه را رفته بودند، ظهر رسيدند به يک چوپان. يک تعدادي گوسفند در بيابان رها کرده بود و خودش هم نشسته بود گوسفندان را ميپاييد. اين افراد به يکي از دوستانشان که بزرگ جمع بود، گفتند: يک بره از اين بخريم ذبح بکنيم و يک کبابي درست بکنيم و بخوريم. گفت: عيبي ندارد. آمد پيش چوپان. گفت: يک بره به ما بده. گفت: من بره ندارم. گفت اين همه گوسفند و بره. بره نداري. گفت: نه. من مالک اينها نيستم. اينها مالک دارد و من هم چوپانم. ملک من نيست. بره هم مثلا 10-20 درهم بود. گفت: به هر قيمتي به ما بدهي ما ميخريم. گفت: گفتم من مالک نيستم. گفت: پولش را 4-5 برابر بگير.غروب که رفتي، اگر مالک اين گوسفندان گفت: يک دانه بره ام کم است، بگو گرگ حمله کرد و پاره اش کرد وخورد. حالا چوپاني که در حال ذکر است. نه ذکر زبان. گفت: من اين بره را اگر به شما بفروشم و پولم را بگذارم در جيبم و بخورم امکان دارد. صاحب گله عجيب به من اطمينان دارد. من اگر بگويم بره ات را گرگ پاره کرد از من صد در صد قبول ميکند و تمام هم ميشود. من اين دروغ را غروب در فضاي اطميناني که صاحب گله به من دارد به صاحب گله ميقبولانم، اما شما به من بگوييد اين دروغ را در دادگاه قيامت چگونه به خدا بقبولانم. اين را چکار کنم؟ اين را ميگويند ياد. اين را ميگويند ذکر. اين بالاترين و بهترين ذکر است. اين يک ترمز قوي ملکوتي و معنوي است. پيامبر ميفرمايد: هفت طايفه هستند که روز قيامت در سايه پروردگارند «يوم لاظل الا ظله» يکي از اين هفت نفر «رجل دعته امرئة ذاحسب وجمال» جواني است که يک زن جوان زيبا براي شهوت دعوتش کرد. گفت: من پولي از تو نميخواهم و خودم پول دارم و عاشق تو شدم و خانه هم دارم بيا برويم. جوان هم برگشت به او گفت «اني اخاف الله» من نسبت به خدا دغدغه دارم. کجا بيايم. او که ما را ميبيند. جاي خلوتي که نميتوانيم پيدا بکنيم که او ما را نبيند. اين جوان روز قيامت در سايه پروردگار عالم است يعني هيچ رنج قيامت را احساس نميکند. ]ان الذين اتقوا[ اهل تقوا يعني اهل خدا يعني آنهايي که ياد خدا در درونشان پر است. ]اذا مسهم[ نه يک نفر ]طائف من الشيطان[. اگر گرداگردشان را شياطين محاصره کنند به آنان گروهي از شياطين برسند و نزديک بشوند و محاصره شان بکنند و گناه يا کارهاي جاسوسي يا جنايات ديگر پيشنهاد بکنند. ]تذکروا[ يک مرتبه توجه به پروردگار از افق درونشان شعله ور ميشود. ]فاذاهم مبصرون[ در بينايي قرار ميگيرند که اگر ما قبول بکنيم جواب خدا را چه بدهيم و خرابي آخرتمان را چه بکنيم برباد دادن زحمات انبياء را براي هدايتمان چکار کنيم؟
کهف، آيه 28. يک سفارش به امت است. البته خطاب به پيامبر اسلام است. ]ولاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا[ آن کسي که اصلا توجه به ما ندارد. توجه به قيامت ندارد. توجه به قرآن ندارد. ]واتبع هواه[ و بنده هواي نفسش است. ]وکان امره فرطا[ اندازه گير در هيچ چيز زندگي نيست حرف اينها را اصلا گوش نکن. اين يک معني ياد است.
معناي دوم ذکر طاعت است. وقتي انسان وجود مقدس رسول خدا را به عنوان مثال يا ائمه را الگو قرار داد براي زندگيش و از فرهنگ آنها اطاعت کرد. اين ميشود اهل ذکر.
احزاب، آيه 21 ]لقدکان لکم في رسول الله اسوة حسنة[ اما براي چه کسي پيامبر اسوه ميشود؟ ما الان 70 ميليون جمعيت داريم در بدنه دولت و ملت ودر بدنه تجارت و کشاورزي، در بدنه کاسبي رسول الله سرمشق چه کساني است در اين کشور؟ ميگويد ]لمن کان يرجوا الله[ کساني پيامبر را سرمشق خودشان گرفتند که اميد مثبت به خدا دارند. اميد منفي چيست؟ اينکه من100 هکتار زمين داشته باشم سراسر زمستان بگيرم بخوابم، زمين را آماده نکنم تخم هم نپاشم اميد داشته باشم که بهار همه چيز از اين زمين برويد و تابستان هم 200-300 ميليون محصول بدهد. اميد مثبت اين است که من با همه وجود دنبال علم هستم براي اينکه عالم بشوم، براي اينکه بعدا به دين خدا و به عباد خدا خدمت بکنم، اين اميد مثبت است. يا خدا را براي جلب عنايت او عبادت ميکنم اين اميد مثبت است. پيامبر اسوه قرار ميگيرد براي کسي که اميد به خدا ]واليوم الاخر[ وروز قيامت دارد ]وذکر الله کثيرا[ و ميخواهد در ذکر کثير غرق بشود يعني درون از ياد خدا پر بشود.
سوره طه، ]اقم الصلوة لذکري[ لذکري يعني براي اينکه مرا اطاعت کني.
سوره عنکبوت آيه 45 ]اقم الصلوة ان الصلاة تنهي عن الفحشاء والمنکر ولذکرالله اکبر[ نمازت يک مسئله و اينکه اطاعت کردي از من واين نماز را خواندي اين حال اطاعتت اکبر از صلاتت است. اين هم يک معناي ذکر.
چند روايت هم درباره ذکر براي شما بخوانم بسيار روايات عالي است. «ليس عمل احب الي الله ولاانجي لعبد من کل سيئة في الدنيا والاخرة من ذکرالله، قيل: ولا القتال في سبيل الله قال: لولا ذکر الله لم يومر بالقتال» هيچ عملي پيش پروردگار محبوبتر نيست و نجات بخش تر براي عبد از هر گناهي در دنيا و آخرت مثل ياد خدا نيست. اين همان يادي است که چوپان داشت. همان يادي است که آن جوان در مقابل زن بدکاره داشت به پيامبر گفتند: جنگ در راه خدا چيست؟ آن بهترين عمل نيست پيش خدا. حضرت فرمودند اگر کسي باطن خدايي نداشته باشد در گردونه امر به جهاد خودش را قرار نميدهد و گوش به پروردگار نميدهد.
اميرالمومنين(ع) ميفرمايد: «ذکر الله جلاء الصدور» ياد خدا سينه را جلا ميدهد از زنگار پاک ميکند و به آدم روشنايي ميدهد «وطمانينة القلوب» دل را آرامش ميدهد. ]الا بذکرالله تطمئن القلوب[ . اميرالمؤمنين به فرزندش حضرت مجتبي سفارش ميکند «وکن لله ذاکرا علي کل حال» امر ميکند. حسن جان، اسم فاعل است و دلالت بر دوام دارد. هميشه ياد خدا باش. «من عمر قلبه بدوام الذکر» خود حضرت هم اسم فاعل را معني کرده، کسي که دل را به ياد دائم خدا آباد کند «حسنت افعاله في السر والجهر» در آشکار و پنهان تمام کارهايش کار نيک خواهد بود.
«ايما عبد اطلعت علي قلبه» هر بنده اي که به دلش نگاه بکنم «فرايت الغالب عليه التمسک بذکري» ببينم آني که در دلش بر همه چيز غلبه دارد يادم است، «توليت سياسته» امر زندگيش را خودم توليت ميکنم. «وکنت جليسه ومحادثه وانيسه» همنشينش خودم ميشوم، از طريق باطن با او حرف ميزنم، انيس و مونسش هم ميشوم. اين همان الهام الهي است که گاهي يک مرتبه برق ميزند در وجود آدم و آدم به يک سلسله امور بسيار عالي هدايت ميشود.