درس تفسير نهج البلاغه - جلسه پنجاه و یکم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
خطبه 86 از نوادر خطبههاي اميرمومنان(ع) است که امام در 40 بخش اين خطبه معارف را مورد توجه قرار دادند. بخش عمدهاي از اين خطبه در بخش اول، که ويژگيهاي محبوبترين عباد خدا بيان شده، مطالب به قول قديميها خيلي تلگرافي بيان شده. به همين خاطر در توضيح بخشي از اين جملات تلگرافي، کوتاه، دو کلمهاي شارحان نهجالبلاغه را براي يافتن معنا به اين در و آن در کشانده. ولي اين طور نيست که شارحان نهج البلاغه چه در علماي اهل سنت و چه شيعه، تمام درهاي اين جملات را باز کرده باشند. هنوز هم جا دارد که اهل تحقيق دقت فراواني در اين جملات داشته باشند تا به گوهرهاي نابي در اين درياي علم حق دست پيدا کنند.
جملهاي که بعد از «نظر فابصر» آمده «ذکر فاستکثر» است که به نظر ميآيد اين جمله بايد بعد از تحقق نظر جمله قبل رخ نشان بدهد. چون ذکر و اکثار و تکثيرش و فراوان کردنش مال مردم جاهل و نادان و غافل که نيست. مال مردمي هست که به بينايي رسيدند. دليلش هم «فاستکثر» است. آدمهايي نيستند که توجه به يک لفظ بکنند و بگذرند. اينها در ذکر يا توجه به يک حقيقت دارند يا توجه به حقايق دارند که در کنار آن حقيقت يا حقايق تکثير ميکنند آنچه را که بايد تکثير کنند. شما ملاحظه ميکنيد که متعلق ذکر و متعلق فاستکثر محذوف است. به همين خاطر ما راهنمايي ميشويم به اينکه ذکر در اين کلام يک سلسله حقايق است چون فرمايشهاي پيامبر اسلام و ائمه طاهرين به دنبال قرآن تحمل معاني و حقايق متعدده و مصاديق فراوان را دارد. حالا که متعلق محذوف است يعني «ذکر الله فاستکثر ذلک الذکر» اينها توجه به خدا کردند و ذکر گفتند و اين ذکر را فراوانش کردند در زندگي شان يعني يک يارب و يک يا الله گفتند و بعد دو تا و سه تا و ده تايش کردند. يک کار اصلي برايشان شده بود. معني اش اين است؟ يا نه. منظور از اين ذکر بنابه آيات قرآن توجه باطني به پروردگار مهربان عالم است که وقتي توجه به حضرت حق کردند، باز هم براساس قرآن در سوره حشر به خودشان هم توجه کردند که حالا ميرسيم به آن آيه. در توجه به خدا، توجه به خود چراغش روشن شد. به اينکه من در کنار پروردگار مملوک هستم و مالک من چه سرمايههاي عظيمي براي تجارت معنوي در اختيار من گذاشته. عقل است، فطرت است، تمکن مالي است، قدرت بدني است، يک خواستههايي هم اين مالک از من دارد. پس من بايد به خودم بيفزايم و افزودن به خود به اين طريق است که در گردونه عبادت رب بچرخم و در گردونه خدمت به خلق ديگر کارشان به جايي برسد که به قول قرآن مجيد در ده مورد با داشتن ارزشهاي ملکوتي محبوب خدا بشوند. «يحب الصابرين» «يحب المتقين» «يحب المتوکلين» باب حب قرآن مجيد را ملاحظه بفرماييد حدود ده مورد را ميتوانيد پيدا بکنيد که پروردگار عالم اين حقايق ر،ا صبر را، توبه واقعي را، طهارت همه جانبه را، توکل را، احسان را، تقوا را در هر کس ببيند عاشق او ميشود. همه يحبها با فعل مضارع بيان شده يعني اين عشق و محبت به اينان تداوم دارد. معني تکثير اين است ؟ قطعا به اين جمله ميخورد. که من قبل از توجه واقعي به پروردگار ]لستم عَلي شيء[ بودم خطاب به مسيحيها و يهوديهاي هر دورهاي است. يا در آن آيهاي که ميفرمايد ]فلا نقيم لهم يوم القيامۀ وزناً[ ما در قيامت براي اينها ترازوي سنجش برپا نميکنيم. چون اين قدر پوک وپوچ هستند که قابل کشيدن نيستند. چه چيزي را بکشم. چيزي ندارند. اين اضافه يعني اين که من با توجه به حضرت حق که حالا توجهم از طريق عقل تامين بشود يا وحي تامين بشود يا مطالعه تامين بشود، از هرجا که تامين بشود، مثل قطع قاطع، از پريدن يک کبوتر قطع به چيزي پيدا بکند که برايش حجت است. از هر راهي که اين توجه پيدا بشود و مرا وارد دايره استکثر بکند که اضافه بکنم به ارزش خودم، به کرامت خودم، به انسانيت خودم، به اخلاق خودم، تحمل اين معنا را دارد. چون متعلق هم محذوف هست. حضرت نفرمودند: چه ذکري و چه يادي و چه توجهي. قطعا اين جمله تسبيح انداختن با يک ذکر را نميگويد چون ممکن است همان ذکر هم درحال غفلت صورت بگيرد. من صدبار يارب بگويم دلم هم جاي ديگر باشد. يا صدبار يارب بگويم و يک گره پولي دارم اصلا يارب را استخدام ميکنم به عنوان ذکر براي باز شدن گره پولي ام. اين جور ذکر که در دايره فاستکثر از نظر عملي قرار نميگيرد. خود ذکر تکرار ميشود.
يک روايتي در کتاب شريف کافي از امام صادق نقل شده خيلي روايت جالبي است.
حضرت ميفرمايد: «ليس ذکر الله علي کل حال سبحان الله والحمدلله ولااله الا الله والله اکبر» البته اين را بايد عنايت داشته باشيد که «ليس الذکر» متوجه ذکر غافلان است. از جملات بعد روشن ميشود. ذکر نسبت به آنها که حضرت در نظر دارند، غافلان، جاهلان، سبحان الله والحمدلله نيست. «و لکن اذا و رد عليک شيءٌ امرالله عز وجل به اخذت به ...» حضرت ميفرمايد بلکه ذکر اين است که هنگام رسيدن زمان واجبات چه مالي، چه عملي چه حقوقي شما واجبات خدا را ادا بکنيد. اين ذکر است و در برخورد به محرمات، محرمات را ترک بکنيد. اين ذکر است. اين به آدم اضافه ميکند و حقايق و ارزشها را در وجود انسان فراوان ميکند و واقعا کار را به جايي ميرساند که تمام امور انسان زيرمجموعه ذکر بشود. يعني او ريشه و اصل ميشود، بقيه کارهاي آدم ميشود شاخ و برگ آن، توجه عمقي قلبي به حضرت حق. چنانچه در سوره نور آمده ]رجال لاتلهيهم تجارة ولابيع عن ذکر الله[ ببينيد تجارت خيلي کشش سنگيني دارد و جاذبه سنگيني. يعني کسب و تجارتم، کار و زن و بچه و رفاقت و درسم، همه ميشود زيرمجموعه ذکر الله. يقينا ايني که خدا ميفرمايد: ذکر زباني نيست که تجارت و بيع مرا از آن باز نميدارد. اين يک توجه باطني و قلبي و ياد تحرک آوري است که خود اميرالمومنين، اين آيه را در نهج البلاغه به قدري عارفانه و حکيمانه توضيح ميدهد که به نظرم اين خطبه صد در صد عرفان خالص است. يعني کمتر به آن خطبه توجه شده. يک ارتباطي را حضرت بين اين رجال و پروردگار از طريق ذکر بيان ميکند که ديدني و خواندني و دست يافتني است. حتما اين خطبه را ببينيد که اگر بشود اين خطبه را به زباني که مردم بفهمند براي مردم هم توضيح بدهيد. اوج عرفان اين خطبه فوق العاده است و اميرالمومنين واقعا در آنجا يک انسان شناسي معنوي را به ميدان آورده که اين موجود چه قدر فضاي پروازش گسترده و عمق آن فضا ابدي است.
اين ذکر که متعلقش محذوف است شامل قرآن هم ميشود. شامل انبياء هم ميشود. شامل ائمه طاهرين هم ميشود، فرض بکنيد يک جواني که الان در مرز هر نوع گناه است يک مرتبه ميآيد توجه به يوسف، روش يوسف، اخلاق يوسف، کرامت يوسف و شئون يوسف ميکند ميگويد: او هم از جنس ما بوده. در اوج جواني شهوت و غريزه بوده، اگر نبود که کارش ارزش نداشت. يعني اگر توان جنسي نداشت کارش ارزش نداشت. ولي در اوج جواني و نوجواني و زماني که در آن سن انسان کپسول شهوت است، آتش نگيرد و منفجر نشود، حالا بگويد او هم جزء ما انسانها بوده چرا من به او اقتدا نکنم. او به نظر حضرت صادق ذاکر است. او در ذکر است و همين که جلوي خودش را ميگيرد و در حقيقت جهاد اکبر ميکند وارد گردونه «فاستکثر» شده است.
براي شناخت جايگاه ذکر و آثار ذکر اين جا ما چارهاي نداريم جز اينکه تکيه کنيم به اين جمله معروف و مشهور که بسياري از حکماي الهي به کار گرفتند و حالا من سفارش نميکنم سراغ مثنوي برويد. بالاترش روايات و آيات است. ولي به عنوان سر زدن عيبي ندارد. ايشان اين جمله را در سراسر مثنوي به کار گرفتند. من شايد 40 سال باشد با اين کتاب سر و کار دارم. البته سر و کار اصلي من با اين کتاب نيست اما مطالب خوبي در اين کتاب و در شروحش يافت ميشود. «تعرف الاشياء باضدادها» اگر به اصول کافي باب عقل و جهل هم مراجعه بفرماييد يک روايت نابي نقل شده که معروف به جنود عقل و جهل است. يک محقق اسلامي ميتواند در سايه اين حديث پربار (جنود عقل و جهل) بهترين کتاب روانشناسي و روانکاوي را بنويسد. خدا فقط ميداند که ائمه ما در اين رواياتشان چه روانکاوي عميقي کردند و چه روانشناسان بي نظيري بودند.
ضد ذکر نسيان است و فراموشي. حالا شما در قرآن مجيد ببينيد خداوند متعال چگونه نسيان را مطرح ميکند و آثار مخرب زيانبار خسارت بارش را بيان ميکند. نسيان با آثارش که شناخته بشود آن وقت جايگاه ذکر و آثارش شناخته ميشود.
نسيان يعني غرق شدن در امري يا در اموري که کاملاً انسان را از امور ديگر باز ميدارد. اصلا چيزي را باقي نميگذارد تا دربارهاش فکر بکند. يک کسي که تمام وجودش غرق در مال شده و غير از مال هم چيزي را نميبيند. به قول قرآن مجيد در سوره فجر ]و تحبون المال حبّا جمّا[ يعني ديگر در دلش جايي براي محبت ديگر باقي نگذاشته. پر است از محبت به مال. اين چگونه در کنار مالش ياد يتيم بکند، ياد فقير کند، ياد مسکين بکند، ياد مردم محتاج بکند، در شهرهاي بزرگ از اين آدمها الان فراوان هستند که فقط کارخانه پول سازي شدند و با پولشان هم هيچ کار خيري نميکنند. علت نسيان همين است که آدم يک مرتبه تمام توجهش را ببرد به طرف يک امر مادي که اين توجه آدم را غرق بکند و مانع بشود از اين که ياد مسائل ديگر بکند.
سوره مبارک انعام، آيه 43. ]ولکن قست قلوبهم[ قلب بي حرکت مثل جماد. قلب قسي شده. تاريک شده و در ظلمت و سختي فرو رفته. ياد هيچي نميتواند بکند. ]وزين لهم الشيطان ماکانوا يعملون[ که تا آخر عمرشان شيطان اعمالشان را در برابر ديدشان و خيالشان و وهمشان آرايش ميدهد واقعا باورشان هست هر کار زشتي که دارند ميکنند خوب است. يعني ببينيد انحراف در باور وقتي برايشان ايجاد ميشود چقدر اينها خلاف فکر ميکنند و اين از بدترين نوع انحرافات است. آيه ديگر: ]قل هل ننبئکم بالأخسرين اعمالا[ پناه به خدا، (اخسر) افعل تفضيل است يعني زيان کارترين مردم. کلمه خسران با کلمه ضرر فرق ميکند. که حالا يک وقتي فرق کاملش را براي شما عرض ميکنم. خسران يعني تمام سرمايههاي وجودي را به هدر دادن. جوري زندگي کردن که در قيامت بالکلي دست خالي است عمر تباه شده در دنيا و مال تباه شده. امکانات تباه شده، توان تباه شده، هيچ چيزي نمانده. غير از يک اسکلت استخواني که يک پوستي رويش است. بايد برود جهنم. ]قل هل ننبئکم بالاخسرين اعمالاً الذين ضلَّ سعيهم في الحياة الدّنيا[ 80 سال کوشش آنها بر باد رفته و هيچي نمانده. اين انحراف شديد فکري شان است. ]وهم يحسبون انّهم يحسنون صنعا[ حسب يعني خيال بي تکيه گاه. خيال خالي. يک خيالي که نه منطقي و نه عقلي است. يک چيز واهي و پوک و پوچ است. عرق ميخورده ربا ميخورده کار زشت ميکرده و ميگفته خوب است.
بلايي که سردمداران اروپا و آمريکا سر مردم خودشان درآوردند. اقتصاد اروپا و آمريکا روي رباست. شما درباره حرمت ربا با آنها حرف بزنيد ميخندند. به اينها باوراندند زنا و گناه بالاتر از زنا يک لذت اصيل در زندگي. يعني اين باور وجدان آنها را عقب رانده. يعني اگر با زن شوهر دار هم رابطه برقرار بکنند اصلا ناراحت نميشوند.
يک تلفني چند شب پيش از ژاپن يکي از ايرانيان به من زد و گفت من دارم زندگيم را جمع ميکنم برگردم ايران. ميگفت: جديداً در تلويزيون ژاپن دو زن و دو مرد را ميآورند مينشانند خيلي آرام و با خنده تعريف ميکنند که من همسرم را فرستادم خانه اين و اين هم همسرش را فرستاد خانه من و به مردم ژاپن ميگويند نميدانيد چه لذتي دارد. زن با زن عوض کردن. همين نکاحي که در جاهليت مردم مکه داشتند نُه جور ازدواج داشتند اين يکي اش بود نگاه استبدال. جابجا کردن زنانشان با همديگر. هيچ هم ناراحت نبودند حالا هم که پيامبر آمده با طريقۀ اقتصادشان با ازدواجشان و رفتارشان مخالفت ميکند تعجب ميکنند چطوري ميگويي که ازدواج بد است. چطوري ميگويي که اين روش اقتصادي بد است. چطوري ميگويي اين اعتقاد بد است. اين قدر بي توجهي که به نظر ما ميرسد که تو مجنوني. کارهايي که ميکني به نظر ميرسد ساحر هستي. حرفهايي که ميزني به نظر ميرسد دروغ ميگويي. واقعا اين را ميگفتند. چون زشتيها اين قدر در نظرشان زيبا جلوه داده شده بود که خودشان هم شيطان همديگر بودند، ]يحسبون انهم يحسنون صنعا[ آيات قوم لوط را که ميخوانيد ميبينيدجوابهايي که به حضرت لوط دادند نشان از همين انحراف شديد فکري بوده و شياطين اين هنر را دارند که بديها را به انسانها به عنوان عمل خوب بباورانند و خوبيها را به انسانها به عنوان عمل بد بباورانند. الان خيلي از خانمها و دخترخانمهاي ايران واقعا حجاب را بد ميدانند و يک چيز قديمي ميدانند خلاف تمدن ميدانند خلاف زندگي امروز ميدانند و ميگويند ما بلد نيستيم که با حجاب باشيم. اين توجيهها کار شيطان است. ]ولکن قست قلوبهم وزين لهم الشيطان ماکانوا يعملون[ که قرآن از همين فرهنگ زشت خبر ميدهد که ]يحسبون انهم يحسنون صنعا[ ميگويد نه من بدياي انجام ندادم.
يک وقتي يک بزرگواري با يک خانم بدکاري صحبت کرده بود که بدکاريش را بگذارد کنار. ظاهرا بالاي 30 سال هم بود که بدکاره بود از 14-15 سالگيش. گفت من زورم به اين نميرسد اگر موافق باشيد او را بياورم شما با او صحبت بکنيد. گفتم: بياورش. البته با حجاب و با چادر آورده بود. من همه جوانب مسئله زنا را که برايش توضيح دادم «قست قلوبهم» اين است، گفت من حرفهاي شما را نميفهمم. بدني است مال خودم. زيبايي است مال خودم و من هم دلم ميخواهد اين را در اختيار ديگران بگذارم و پول در بياورم. اصلا خودم يک سرمايه هستم. اصلا اين مطالب قرآن و روايات را قبول نکرد.
کلمه شيطان که در قرآن و ابليس نزديک 100 بار ذکر شده از ماده (شطن) است. شطن به معناي شر، گردنکش، طاغوت، کلمه هم عام است غير از ابليس است که خاص است و يک مصداق دارد. همان شيطاني که با آدم و پروردگار درگير شد. شيطان يعني آن کسي که نيت قطعي دارد افراد را گمراه بکند. حالا ممکن است پدر يک خانواده شيطان آن خانواده باشد. ]احلّوا قومهم دار البوار[ ممکن است برادر انسان باشد.
دو تا برادر بودند روز عاشورا يکي شان در ارتش عمر سعد بود و يکي شان جزء اين 72 نفر بود. آن کسي که در ارتش يزيد بود برادرش را صدا کرد و خيلي با برادرش صحبت کرد که حسين بن علي سرت را کلاه گذاشته و گولت زده. الان کشته ميشوي و زنت بيوه ميشود و بچه هايت يتيم ميشوند و با يک زبان چرب و نرم با اين برادر صحبت کرد. امّا اينها هم که در رأس بصيران عالم بودند، واقعا اين 72 نفر از کارشان و عملشان آدم متحير است که بعضي هايشان يادگار زمان پيامبر بودند، بعضيها زمان بعد از پيامبر به دنيا آمدند، بعضيها جوانتر بودند از هشتادساله تا 6 ماهه و در اين 72 نفر بود. روزگاري که اينها در زندگي داشتند در بدترين فضاي روزگار بود ولي اينها گول نخوردند. آن وقت حضرت حسين درباره شان فرمود «فاني لااعلم اصحابا أوفي و لا خيرا من اصحابي» خير در اينجا افعل التفضيل است که من يک بار خدمت حضرت آيت الله العظمي وحيد عرض کردم اين «لااعلم» کمال علم است. اين لااعلم، لااعلم جهل نيست. يک مقدار ايشان فکر کردند و بعد من عرض کردم اين لااعلم که حضرت ميفرمايدو دليل بر کمال گسترده حضرت است بالاخره حضرت يک نگاهي به اصحاب کل انبياء گذشته کردند حالا اصحاب پيامبر را که ديده بودند از ده تا، نه نفرشان بعد ازمرگ پيامبر گمراه شدند. اصحاب امامان بعد از خودش را هم ديد اصحاب امام دوازدهم را هم که صالحين هستند طبق قرآن، آنها را هم ديد. ديد که در تمام گذشته و آينده از نظر ارزش و معنويت هم وزن اينها هيچ جا نبوده. آن وقت گفت «لااعلم» يعني اعلم به اينکه اصحاب هيچ پيامبر و امامي مثل اصحاب من نشدند.
برادر حرفها را گوش داد و در جواب برادرش گفت دلم برايت ميسوزد که تو را کر و کور و ساقط کردند و تبديلت کردند به يک ابزار که در دستشان براي اين جنايت بچرخانند تو را و بعد هم ببرند تو را در اعماق جهنم. گفت برو گمشو. من دلم ميخواست تو را نجات بدهم از اعماق جهنم و نخواستي. ]زين لهم الشيطان ماکانوا يعملون[ که اين شياطين هم که بيشتر در بين خود انسانها و از جنس انسانها هستند با پشت هم اندازي، تابلو کردن آمال و آرزوهاي بي پايه وعدههاي پرفريب، زشتيها را زيبا نشان ميدهند و ميگويند بارک الله، و تشويق ميکنند، سفره گناه آماده ميکنند تکرار که ميشود يک پيله خيلي قوي تر از ابريشم دور قلب ميتنند تا تمام درهاي قلب به روي حقايق زير اين پيله بسته ميشود ديگر حق را باور نميکنند و متوجه به يک محور ميشوند و فقط پول. همه چيز را از ياد ميبرند و تمام حرکاتشان دور همين پول و غريزه پول پرستي انجام ميگيرد. امام صادق يک روايتي دارند خيلي زيباست و ديدني است. بايد گفت از روايات عرفاني اهل بيت است. ذيل اين آيه شريفه ]اورثنا الکتاب علي الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات[ که حضرت ميفرمايد: يک عدهاي هستند «فقال: الظالم يحوم حوم نفسه» طوافشان فقط دور شهوت و هواي نفسشان است و «والمقتصد يحوم حوم قلبه، والسابق يحوم حوم ربه» اينها که در اين آيات مطرح هستند همان «يحوم حوم نفسه» هستند. توجهشان به يک امر مادي صرف و شئون آن امر مادي صرف است، از بقيه حقايق فراموشي به آنها دست داده و در نسيان هستند.