درس تفسير نهج البلاغه - جلسه پنجاهم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
از مجموعه مسائلي که در جمله شريفه «نظر فابصر» گفته شد، روايات مهمي در باب عبرت باقي ماند که از وجود مبارک حضرت زين العابدين نقل شده و دو متن بسيار مهم از رسول خدا و اميرالمومنين در معرفي انسان بصير باقي ماند که در اين دو متن که يکي در نهج البلاغه است و يکي هم در کتابهاي مختلف با الفاظ مختلفه وارد شده. کافي و بحار و چندکتاب ديگر. اين مجموعه را عنايت کنيد تقريبا بحث در اين جمله امروز خاتمه پيدا ميکند.
کساني که اهل نظر و اهل دقت و اهل بينش هستند هر چيزي را که نگاه ميکنند هر جرياني را که ميبينند، اهل درس گرفتن و عبرت گرفتن هستند و نگاهي که دارند کاملا به نفع خودشان است، به بيداري آنها اضافه ميکند، به توقف آنها نسبت به گناه اضافه ميکند، به شوق آنها براي سير در بندگي اضافه ميکند، اين گونه نگاهشان به نظر وجود مبارک امام صادق عبادت است. يعني خود همين نگاه بندگي خداست. فرمان بردن از خداست. چرا که نگاه عبرت را پروردگار دستور داده در قرآن و کسي که از فرمان حضرت حق پيروي بکند و چنين نگاهي به جريانات و حوادث داشته باشد، دارد خدا را عبادت ميکند.
در يک جلسه اي به نقل روضه کافي که جلد دهم دوره کافي ميشود. دو جلد اصول است و هفت جلد فروع است و يک جلد روضه. روضه به معناي گلستان و باغستان است. يکي از زيباترين کتاب هاست اين بخش از روضه که خوب است اين کتاب را برادران يک کتاب مباحثه اي قرار بدهند. خيلي پرمطلب و پرنکته است. مسائل مهمي در اين جلد مطرح شده که يک زماني خودم شهرهايي که منبر ميرفتم يا تهران اين کتاب جزء کتابهايي بود که همراهم بود. خيلي استفاده بردم از اين کتاب. مرحوم کليني نقل ميکند که خدمت امام ششم صحبت از ابوذر شد و هر کسي هر خيري و هر خوبي و ويژگي اي از ابوذر خبر داشت در آن جلسه بيان کرد. امام ششم هم مستمع بودند حرفهاي همه که تمام شد امام صادق(ع) درباره ابوذر نظر دادند اين جمله را فرمودند «کان اکثر» اين خبر مقدم است که منصوب خوانده ميشود. «عبادة ابي ذر رحمۀ الله عليه خصلتين التفکر والاعتبار» اين ارزش ابوذر است. بيشترين عبادت ابوذر و بندگي او انديشه و فکر بود که همان نظر است و اعتبار يعني عبرت گرفتن و درس گرفتن که نتيجه آن نظر است. پس خود اين نگاه کردن و نتيجه گرفتن و عبرت گرفتن يک عبادت است و رشته اي از بندگي پروردگار عالم است.
گاهي هم در روايات ما، از اينکه مردم کمتر اهل پند گرفتن هستند گلايه شده و ائمه ما کلا پندگيرندگان را کم ميدانند. وقتي که کم باشند بقيه که اکثريت را تشکيل ميدهند ميشوند اهل نسيان و اهل غفلت و دارند ضرر ميکنند.
اميرالمومنين ميفرمايند «ما اکثر العبر واقلّ الاعتبار» تمام جهان کلاس پند و عبرت است ولي چقدر عبرت گيرنده و پندگيرنده کم است. همه چيز پند است. يک داستاني در زمان عبدالملک مروان اتفاق افتاد در کوفه که يک شاعر فارسي زبان، اين داستان را خيلي زيبا به شعر درآورده. در باب همين پند گرفتن و عبرت گرفتن است. در اين شهر کوفه در يک مدت اندک چند نفر حکومت کردند که کل حکومت اين چندنفر زمان کمي بود و در اين زمان کم چه خونها ريخته شد و چه جنايتها شد، چه غارتها صورت گرفت که هيچ کدامش براي بقاء حاکم کاربردي نداشت. يک ذره هم کاربرد نداشت. فقط تبعات حکومت اين بود که پرونده بسيار سنگيني از گناه و معصيت براي اين بدبختها تدوين بشود و يا بميرند يا کشته بشوند که اغلبشان هم کشته شدند. در اين مدت زمان کم فقط يک نفر يک حکومت نسبتا خوبي داشت که مورد دعاي وجود مبارک زين العابدين هم قرار گرفت و دعاي اهل بيت، اما زمانش خيلي کم بود همين زمان کوتاه با چند حاکم بهترين زمينه عبرت است که حالا اگر کاري دستم افتاد و پولي دستم آمد و قدرتي دستم آمد و علمي دست من آمد و مقامي دست من آمد خيال نکنم اينها به بودن من در اين دنيا اضافه ميکند يا حافظ من از خطر است يا نگاهدارنده من از خطر است. هيچ کدام اينها کاري براي کساني که شاني براي خودشان درست ميکنند يا برايشان درست ميشود ندارند.
من شنيدم که مرحوم آيت الله العظمي بروجردي هرچند وقت يکبار با آن مقامشان و رفعتشان و موقعيت و جايگاهشان يک نامه مينوشتند به نجف به مرحوم آيت الله العظمي آسيدجمال الدين گلپايگاني که در اصفهان ده سال با هم، همدوره بودند. مرحوم آسيدجمال به مقامات خيلي بالاي معنوي رسيد که خود مرحوم آقاي بروجردي هم همينطور. ايشان هم از شعور معنوي کم نداشتند ولي ببينيد اين بيداري و بصيرت را، نامه مينوشتند که حسين بروجردي را نصيحت کنيد. ايشان هم تعارفي نبود مرحوم آسيدجمال يک بار که جواب نوشتند به ايشان، نوشتند اين مرجعيت نه براي تو ميماند و نه براي من. عن قريب است که هر دو دوي ما را به يک پارچه بپيچند و ميان تاريکي گور بگذارند و بروند، حالا چيزي که از دست ما ميخواهد برود، دل خوش کردن به آن معنا ندارد.
امام چهارم ميفرمايند بنا به نقل مرحوم مجلسي در بحار، که در جلد 75 بحارالانوار باب مواعظ آمده: «مسکين ابن آدم له في کل يوم ثلاث مصائب لايعتبر بواحدة منهنّ» يعني بيچاره پسر آدم. ورشکسته و بدبخت پسر آدم. هر روز اين بيچاره سه حادثه جلوي چشمش هست که درس هم نميگيرد. پند نميگيرد. «ولواعتبر لهانت عليه المصائب وامر وجع الدنيا» اگر اهل پند گرفتن بود، مشکلاتي که در زندگي برايش پيش ميآمد، سختيها و رنج ها، خيلي برايش سبک ميشد. ديگر اهل جزع و فزع نميشد. داد و بيداد نميکرد. اهل شکايت و نفرين نميشد. داد نميکشيد که چرخ و فلک برگرديد. اي خدا اين چه وضعي است. يک چنين چيزهايي برايش پيش نميآمد. امور دنيا، کسب دنيا، زن و بچه داري دنيا، رفاقت مردم برايش بدون بار ميشد و سخت نبود. «فاما المصيبة الاولي فاليوم الذي ينقص من عمره» اين يک مصيبت و يک حادثه اي است که به او ميرسد. روز که تمام ميشود و از عمرش کم ميشود. او عبرت نميگيرد و بي توجه است و فکر ميکند ماندني است و هميشگي است. اگر نگاهش به اين معنا بود که يک روز از عمرم کم شد. معنيش اين است که يک روز به مرگ نزديک شدم. يک روز به آخرت نزديک شدم. اگر اين نقص عمر را روزانه اين گونه ببيند خوب يقين به اين معنا پيدا ميکند که من مسافرم و در يک جاده اي دارم سفر ميکنم که از دروازه مرگ از اين جاده بيرون ميروم. حالا که من مسافرم به شکل مسافر بايد زندگي بکنم. ديگر کارهايي که نشان ميدهد طرفش فکر کرده سالهاي سال در اين دنيا زندگي ميکند نميکند. ديگر گناه بار نميکند. ظلم بار نميکند. معصيت بار نميکند. رابطه اش با دنيا، يک رابطه صحيحي ميشود. ولي عبرت نميگيرد. بعد حضرت ميفرمايد: اما زماني که «وانا له نقصان في ماله اغتم به» يک پنج هزار تومان از دستش ميرود، ده هزار تومان از دستش ميرود. «والدرهم يخلف عنه» پولي که از دست ميدهيد کار ميکني باز هم به دست ميآوريم «والعمر لايرده شيء» عمر که عوض ندارد. جايگزين ندارد. اين يک روزي که از دستت رفت، رفت. اما در نقصان مال غصه دار ميشود در نقصان عمر غصه دار نميشود. اين دليل بر غفلتش ميشود. اما عمرش را نه. به اندازه پولي که از دستش رفته، يک روزي که از دستش رفته و نابود شده و هدر رفت و ضايع شد، غصه نميخورد. خود حضرت غصه ميخورد که چرا مردم غصه نميخورند. «والثانية انّه يستوفي رزقه» آن چيزي که خدا برايش مقرر کرده از روزي از کانالهاي کسبي يا هديه يا بخشش به او ميرسد. و بداند «فان کان حلالا حوسب عليه» اگر اين رزق رسيده به او از مسير حلال باشد با او حساب ميشود. «وان کان حراما عوقب عليه» توجه هم به اين ندارد که «في حلالها حساب و في حرامها عقاب» اگر توجه داشته باشد به اين معنا، در حلالش هم به خودش سخت گيري ميکند و با احتياط عمل ميکند. حلال را حساب ميکند اگر اضافه دارد زکات و خمسش را ميدهد. اگر بنا باشد که اصل کاري را پاي ما حساب بکنند ديگر واي بر حرام. «والثالثة اعظم من ذلک» اما سومي از مصائب که هر روزه است خيلي از اين دو تا سنگين تر است. «قيل وماهي؟» به حضرت عرض کردند: اين سومي چيست. فرمود: «ما من يوم يمسي الا وقد نا من الاخرة مرحلة» هيچ روزي را شب نميکند مگر اينکه يک قدم به آخرت نزديک ميشود. اما آخرتي که بنشيني پيش او و حرفش را با او بزني و بپرسي که وارد آخرت شدي اهل بهشتي يا اهل دوزخ. «لايدري علي الجنة ام علي النار» امروز را بر اين گذراند که اهل بهشت است يا نه اهل دوزخ است. اين را هم فکر نميکند. در هر صورت سه مورد عبرت در خود انسان است.
و اما بصير. اين دو خطبه خيلي مهم است. يکي خطبۀ 133 نهج البلاغه است. حالا ايني که من يادداشت کردم از نهج البلاغه ترجمه خودم يادداشت کردم خطبۀ 133 است. «وانما الدنيا منتهي بصر الاعمي» آخرين مرز نگاه کوردلان دنياست. حالا توضيح بهتري بخواهيم بدهيم اينجور بايد توضيح بدهيم که اميرالمومنين ميفرمايد آخرين مرز نگاه کوردلان همين آشپزخانه است و اتاقها و مغازه و خريد و فروش و خوردن و پوشيدن و خوابيدن و لذت بردن. اين آخرين مرز نگاه کوردلان است. «لايبصر مما وراءها شيئا» هيچ چيزي را ديگر خارج از آن چه که ميبيند، نميبيند. فقط همينهايي که شکم و شهوتش را اداره بکنند ميبيند. در حالي که اين کوردل اگر به خودش زحمت بدهد و يک نگاهي به نبوت انبيا و امامت ائمه و قرآن مجيد بيندازد ميبيند اين اتاقي که خودش را در آن حبس کرده آخرين مرز حيات نيست. اين آشپزخانه و اين خانه و درآمد و شکم و شهوت اينها آخرين مرز نيست. اما بصير يعني آن کسي که بالاخره با منابع بصيرت مثل انبياء و ائمه و قرآن و عقلش ارتباط پيدا کرده «والبصير ينفذها بصره» ديدش ديد نافذي است که خيلي جلوتر از خودش را ميبيند. آينده را ميبيند.
يک جمله اي امام صادق درباره قمر بني هاشم دارند که خيلي زيباست در بعضي از کتابها هم ديدم افراد شايسته هم نوشتند يک جمله اش را اشتباه معني کردند. «کان عمنا العباس بي علي نافذ البصيرۀ صلب الايمان» اين مال حضرت صادق(ع) است. عمويم عباس ايمان از دست نرفتني داشت. صلب يعني پابرجا و سخت و محکم. «نافذ البصيرة» هميني که اميرالمومنين ميفرمايد. ديدش وسعت بين بود. فقط دنيا را نميديد. پشت اين پردهها را هم ميديد با کمک عقل و نبوت و وحي. «جاهد مع ابي عبدالله وابلي بلاء حسنا» که اين را بعضيها اشتباه ترجمه کردند. ترجمه کردند امتحان خوبي داد. ولي اين يک اصطلاح عربي است و مربوط به ميدان جنگ هم هست که من به يکي از نويسندگان به واسطه گفتم، نميخواهد اسم مرا ببري اما بگو در کتابت اين اشتباه را کردي خيلي هم از آن بنده خدا تشکر کرده بود و گفته بود درچاپ بعد جبران ميکنم و عجيب است که من غفلت داشتم. اين اصطلاح است. «ابلي بلاء حسنا» يعني جنگ نمايان و نيکي کرد. اين اصطلاح شناسي عربي خيلي مهم است. شخصي يک ترجمه اي از نهج البلاغه ديدم به من نشان داد. حالا آن معروف به اين ترجمه است و در دسترس هم نيست که دارم عرض ميکنم. در جنگ جمل اميرالمومنين به عبدالله بن قيس فرمود: «و اشدد مئزرک و اخرج مِن حجرک» و حمله کن و بايست و از اين نيزهها و شمشيرها نترس. اين اشدد مئزرک. اين اصطلاح است. مترجم معني کرده بود که حضرت به عبدالله قيس فرمود: بند شلوارت را محکم ببند که داري حرکت ميکني يک وقت شلوار از پايت پايين نيايد. اين معنيش اين است کمرت را محکم ببند. يعني قوي باش در اين جنگ. آدم سستي نباش. آدم ناتواني نباش. ضعف از خودت نشان نده. يا در ترجمههاي قرآن ديديد ]تبت يدا ابي لهب[ ترجمه کردند بريده باد دو دست ابي لهب. اين بريده باد نفرين خود پروردگار است. در حالي که ابي لهب با يک بيماري پوستي بدي مرد و دو دستهايش هم به بدنش بود و قطع نشده بود که حالا اگر يکي به ما ميخواهد ايراد بگيرد بايد بگويد نفرين خدا هم که مال خود خدا هم بوده نگرفته و مستجاب نشده. اما اين يد کنايه از قدرت است. يعني آن تواني که ابولهب داشت با رفقاي کثيف مکه اش با رسول خدا درگير بود خداوند نفرين ميکند يعني نابود باد قدرت ابي لهب که نابود هم شد. يعني کارش به جايي رسيد که به ضعف و زبوني نشست و خبر جنگ بدر را هم که شنيد بيمار شد بعد هم مرد. اين اصطلاح است.
«والبصير ينفذها بصره ويعلم ان الدار وراءها» آخرين مرز نگاه بصير دنيا نيست. آخرين مرز نگاهش آخرت است. «فالبصير منها شاخص» اينجا ويژگي بصير را ميگويد. شخوص به معني حرکت و سفر است. انسان بينا و با بينش از دنيا به طرف آخرت حرکت ميکند. «والاعمي اليها شاخص» اما کوردل حرکتش برعکس است. پشت به پشت همديگر حرکت ميکنند. بصير ميرود طرف آخرت و همه اين ابزار دنيا را خرج اين سفر پاک ميکند ولي کوردل به طرف دنيا ميدود. در حاليکه آخرت به طرف بصير ميآيد ولي دنيا از کوردل دور ميشود چون هر يک روزي که از عمرش ميگذرد رابطه اش با دنيا سست تر ميشود. «والبصير منها متزود» آدم بينا از همه چيز دنيا براي آخرت توشه بر ميدارد. «والاعمي لها متزود» کوردل حمالي براي دنيا ميکند. بعد هم 40-50 ميليارد تومان بيشتر و کمتر ميگذارد و با چشم حسرت نگاه ميکند و جان به ملک الموت ميدهد. اين خطبه 133 است.
اما يک بصيري را هم بحار و کافي حالا من متن کاملش را براي شما ميخوانم. «عن ابي عبدالله»، راوي وجود مبارک امام صادق است. «استقبل رسول الله حارثة بن مالک» پيامبر اکرم با حارثه بن مالک روبه رو شد و برخورد کرد. ميدانيد که باب استفعال گاهي معني لازم هم ميدهد يعني دنبالش نرفت و رو به رو شد با حارثه بن مالک. «فقال له کيف انت يا حارثه» يعني حالت چطور است؟ «فقال: يا رسول الله مومن حقا» من يک مومني هستم که ايمانم ايمان حقيقي و واقعي است و باور درستي دارم. اين ادعا خصوصيات مومن در اين آيات بيان شده است. ]انما المومنون الذين اذا ذکر الله وجلت قلوبهم واذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا وعلي ربهم يتوکلون * الذين يقيمون الصلاة ومما رزقناهم ينفقون[ که پنج تا خصلت در اين دو آيه بيان شده و بعدش هم سه پاداش براي اين گونه مومنين پروردگار بيان ميکند. ]اولئک هم المومنون حقا لهم درجات عند ربهم ومغفرة ورزق کريم[ درباره شان هم در همان آيات قبل ميگويد.
حضرت فرمودند: «لکل شيء حقيقة» حارثه براي هر چيزي در اين عالم يک ريشه و اساسي و يک حقيقتي هست. «فما حقيقة قولک» اينکه ميگويي من مومن حقم دليلش را بگو و حقيقت و آثارش را بگو. «فقال يا رسول الله عزفت نفسي عن الدنيا» اصلا وجودم از دنيا رميده شده. تخليه شدم از دنيا. معني اش اين است که من ديگر آدم اهل دنيايي نيستم. آدمي نيستم که اسير دنيا باشم و کوردل نيستم. «فأسهرت ليلي» که اين کنايه است يعني چشم خودم بيمار است. شبم بيدار است يعني خودم بيدارم. «و أظمأت هواجري» روزهاي گرم روزه ميگيرم و به من سخت نميآيد. «وکاني انظر الي عرش ربي» به اينجا رسيدهام که به نظرم ميآيد که به عرش پروردگارم دارم نظر ميکنم. «وقد وضع للحساب» عرش يعني حکومت پرورگارم. حاکمي که حکومتش را براي حساب رسي بندگان کرده «وکاني انظر الي اهل الجنة» که در خطبه متقين هم هست. «فهم والجنة کمن راها... وهم والنار کمن قد رآها» چقدر آخرت را به خودشان نزديک کردند که گويا بهشت و دوزخش را ميبينند. از طريق بصيرتشان «وکاني اسمع عواء اهل النار في النار» عواء صداي گرگ است. من صدايي گرگ مانند گويي به گوشم ميخورد که اهل جهنم در جهنم دارند. «فقال له رسول الله عبد نور الله قلبه» اين بنده اي است که پروردگار عالم قلبش را روشن کرده. بعد حضرت به او فرمودند: «ابصرت» تو جزء اهل بصيرت شدي. «فاثبت» اين را براي خودت نگاه دار. «فقال يا رسول الله ادع الله لي» برگشت به پيامبر گفت يک دعا برايم بکن و اين دعا هم اين باشد. «ان يرزقني الشهادة معک» خداوند مهربان شهادت در رکاب تو را نصيب من کند. «فقال اللهم ارزق حارثة الشهادة» پيامبر هم دعا کرد که خدايا اين عاشق شهادت است شهادت را نصيبش کن. «فلم يلبث الا اياما» چيزي نگذشت «حتي بعث رسول الله بسرية فبعثه فيها» پيامبر يک جمعي را به يک جنگي فرستاد حارثه را هم فرمود با خودتان ببريد. «فقاتل فقتل تسعۀ او ثمانيۀٌ» جنگ کرد و از دشمن 9 يا 8 نفر را کشت «ثم قتل» بعد هم خودش به شهادت رسيد.
اين آدم بصير و آن هم مسئله عبرت و آن هم جمله ملکوتي اميرالمومنين درباره صفات محبوبترين عبد خدا که يکي اش «نظر فابصر» ميباشد.