درس تفسير نهج البلاغه - جلسه چهل و نهم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
در لغت عرب عزيز به معناي شکست ناپذير است. لذا آياتي که در مقابله با دشمن آمدهاست، رودرروي با مشرکين و کفار است پايان اين آيات ]ان الله عزيز حکيم يا عليم[ بيشتر است. يعني هر اسبي ميخواهيد بتازانيد خدا قدرت شکست ناپذير است ]وما انتم بمعجزين[ شما اين توان را نداريد که پروردگار عالم را ناتوان کنيد و قدرت او را بکوبيد. نه. اين طور نيست. او تواناي شکست ناپذير است. ]لله العزّۀ و لرسوله[ پيامبرش هم تواناي شکست ناپذير است. ]وللمومنين[ مردم مومن واقعي هم شکست ناپذير هستند. کربلا شکست خوردند اين 72 نفر. نه اينها در گردونه «يقتلون» قرار گرفتند و به اوج پيروزي رسيدند. ]ولاتحسبن الذين[ حسب، معمولا در آيات قرآن مجيد مربوط به خيال بي پايه است. يک توهم و وهم و خيال که ريشه ندارد و متکي به هيچي نيست. ]ايحسب الانسان ان يترک السدي[ يعني اين گمان تو گمان بي خودي است. ]يحسب انّ ماله اخلده[ گمانت گمان بيخودي است. اگر فکر ميکني اين هفتاد و دو نفر را قطعه قطعه کرديد و اينها شکست خوردند و شما پيروز شديد نه پرونده شکست براي دين و دينداران باز نشده است از ازل؛ تا ابد هم باز نميشود. ]ولاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياءَ عند ربّهم[ بل اضرابيه است. يعني گمان شما گمان بيخودي است. گمان بيهوده اي است. گمان باطلي است. پس اين معنا را بايد عنايت بفرماييد که شکست براي دين و دينداران در تاريخ عالم وجود نداشته است با اين نگاه اگر نگاه بکنيد نيکان گذشته را بهترين راهنمايي و دلالت و درس است. و پيروزي براي مجرمين ابدا نبوده، مجرم دائم در حال شکست خوردن بوده، و با اين ديدگاه اگر اين طايفه را نگاه بکنيد اين نظر درس گرفتن و نظر پند گرفتن است.
پرونده اينان در قرآن خيلي گسترده است. ]افلم يسيروا في الارض فينظروا کيف کان عاقبة الذين من قبلهم[ تمام گذشته را آيا دقت نکردند که نهايت کارشان به کجا کشيد؟ به شکست و به نابودي؟! ]ولدار الاخرة خير للّذين اتّقوا أفلا تعقلون[ خانه آخرت تازه براي اهل تقوا بهتر از زندگي دنيايشان است که شما براي اينکه از طريق اين آيه گذشته را نگاه بکنيد به چهار نفر ميتوانيد نگاه بکنيد. چون آيه هر دو را ميگويد. يک آيه کامل و جامعي است. فرعون را بايد نگاه کرد که سرانجام چه شد. آن وقتي که ]انا ربکم الأعلي[ ميگفت. در شکست بود يعني خانه سعادتش و عاقبتش داشت نابود ميشد. قيامتش داشت تخريب ميشد. روز و شب داشت گناه بار ميکرد چنانچه در ابتداي سوره قصص است که ]ان فرعون علا في الأرض وجعل اهلها يستضعف طائفة منهم يذبّح ابنائهم و يستحيي نسائهم[ مال زمان زنده بودنش و قدرتش بود. در اوج قدرت «انه کان من المفسدين» اين شکست است. بعد از اينکه در آب هم غرق شد و وارد قيامت شد حسابي توانست طعم شکست را بچشد. اين آدم يکي از مصاديق قسمت اول آيه است.
اين يک حاکم است. اما يک ثروتمند حرفه اي مثل قارون. آن وقتي که دچار تکاثر شده بود در حال شکست بود. آن وقتي که به دعوت موسي گوش نميداد و لطف موسي را در حق خودش طرد ميکرد در حال شکست بود. وقتي هم ]خسفنا به الأرض[ ديگر واقعا طعم تلخ شکست را چشيد. اين هم يکي از مصاديق بخش اول آيه است.
يک مصداق که معروف است در تفاسير، بلعم باعوراست. البته من در يکي از تفاسير 5 -6 جلدي اهل سنت ديدم که ايشان يک فرد زمان پيغمبر را بيان کرده. حالا زمان که براي ما مطرح نيست. اسم هم مطرح نيست. بلعم با آن دانشش که در سوره مبارکه اعراف، بيان شده عاقبتش را ميبينيد، ]فمثله کمثل الکلب ان تحمل عليه يلهث او تترکه يلهث فاقصص القصص[ بخوان، اين داستانها را براي مردم که بهترين درس و پند و عبرت است، و اما بخش دوم آيه ]ولدار الاخرة خير[ اينجا خير معني افعل تفضيل ميدهد و حتما مقابل دارد. يعني خوب دارد که ميگويد خوبتر. نيک دارد که ميگويد نيک تر. آن مقابلش چيست؟ بهترش مال ]ولدار الاخرة للذين اتقوا[ است. بهتر و خوبش چيست؟ يوسف و حکومتش و زندگيش. بالاخره يک زندگي بسيار خوبي در کشور مصر براي يوسف بود ولي با تقوا بود. بيت المال دستش بود. اسلحه دستش بود. قدرت سياسي دستش بود اما با تقوا بود. يعني در هيچ کدام از اين نواحي نه در ناحيه بيت المال و نه در ناحيه سياست و حکومت و نه در ناحيه اسلحه و ارتش ابدا نلغزيد. يعني هر لحظه يوسف عبادت ميکرد. هر لحظه. با حکومتش با بيت المالش با اسلحه اش. اين زندگي خوب، نيک، ولي نميشود گفت زندگي بهتر. چون در برابرش زندگي آخرت است. ]خير للذين اتقوا[ خودش هم به همين معنا اعتراف کرد. زماني که در سفر سوم شناختند او را. ايشان با يک دنيا ادب به ده تا برادرش فرمود ]هل علمتم مافعلتم بيوسف واخيه[ هر ده نفر بهتشان زد که ما چهل سال قبل اين بچه را انداختيم در چاه بايد نابود شده باشد. در اين کشور اسم يوسف آن هم به وسيله عزيز. همه غرق در حيرت شدند که يهودا بزرگترشان برگشت و گفت ]أانک لأَنتَ يوسف قال انا يوسف وهذا اخي[ آن وقت ببينيد علت اين رشد را چه چيزي بيان ميکند. ]من يتّق ويصبر[ همين دو کلمه. همه خوبيها در همين دو کلمه است. همه پيروزي در همين دو کلمه ميباشد. اين دو کلمه قفلي بر هفت در دوزخ است. اين دو کلمه کليدي بر هشت در بهشت است. ]انّه من يتق ويصبر[ کسي که اهل تقوا باشد، هم براي باطنش و هم براي ظاهرش و بر اين تقوا صبر بکند. خودش را در گردونه تقوا نگاه بدارد که از اين دايره بيرون نرود. حالا نتيجه اش خيلي مهم است. ]فان الله لايضيع اجر المحسنين[ البته محسنين در اين آيه يعني همين باتقواها و صابران هستند.
خيلي از جوانها از من سوال ميکنند چکار بکنيم به مقامات معنوي برسيم، من همين يک قطعه سوره يوسف را ميگويم. وقتي اين ده نفر شناختند او را و غرق در تعجب شدند جوابشان را داد که بله ما را انداختيد ته چاه به نيت اينکه ما هفت کفن بپوسانيم و ديگر چيزي از ما نماند. ولي تقوا و خود را در دايره تقوا نگاه داشتن، صبر يعني کف نفس باعث شد که ما به اين درجه برسيم. هيچ تواني و قدرتي براي بالا بردن انسان مانند ترک گناه نيست. يقين بدانيد که عبادات قدرتش به اندازه قدرت ترک گناه نيست. ]ولدار الاخرة خير للذين اتّقوا افلا تعقلون[ خيلي آخرت براي يوسف بهتر است. من به نظرم اين از آياتي است که خيلي حرف دارد.
مسئله نظر تمام شد. بصيرت که حاصل نظر است يعني آن جمله دوم اميرالمومنين، «نظر فابصر» اين مقابلش چيست؟ أعمي يعني کوردلي. سوره فاطر آيه 19. ]ومايستوي الأعمي والبصير[ در هيچ چيز. ]ولاالظّلمات ولاالنّور ولا الظّلّ ولا الحرور و مايستوي الاحياء ولا الأموات[ اعمي. آنهايي که در ظلماتند آنهايي که در حرور هستند، آنهايي که مرده حساب ميشوند دور ريخته ميشوند و بهترين حرفي که خدا درباره اينها دارد آيه عجيبي است. عجيب بودن آيۀ مال اين است که فعل ماضي سر آيه است با اينکه بايد يکون باشد. قيامت اعميها را ميخواهد بگويد. قيامت تاريک دلان را ميخواهد بگويد. قيامت باطن جهنميها را ميخواهد بگويد. قيامت اموات را ميخواهد بگويد نه مرده اصطلاحي ]أوَ مَن کان ميتا فأحييناه[ «امات قلبي عظيم جنايتي» ]ماانت بمسمع من في القبور[ اينها را ميخواهد بگويد. ]اذا دعاکم لما يحييکم[ يعني شما بدون نبوت و بدون خدا و بدون وحي ميت هستيد. هر کس که ميخواهيد باشيد. يعني آن وقتي که در دنيا بودند و کاخ داشتند و قارون بودند و بلعم بودند و در پول ميغلطيدند و در رياست ميغلطيدند آن زمان ]کانوا لجهنم حطبا[ هيزم دوزخ بودند. اين آيه هم از آيات خيلي قابل دقت قرآن است. ]وانّ جهنّم لمحيطةٌ بالکافرين[ با اسم فاعل «محيطۀ» همين الان. الان دوزخ احاطه بر کافران دارد. اين شکست است و بدترين شکست است.
ارزش کار بر مبناي بصيرت است. خداوند به پيامبر ميفرمايد: «قل هذه سبيلي» بگو اين راه من است. اين است راه «أدعوا الي الله علي بصيرة» تمام حقايق براي من روشن است و من براساس اين روشنايي و بصيرت شما را به خدا دعوت ميکنم. حالا شما اگر زلفتان به توحيد گره بخورد در دنيا و آخرت چه چيزي گيرتان ميآيد؟ اين دعوت بر بصيرت است يا دعوت بر ضد بصيرت، معلوم است اين دعوت به هواي نفس و به شهوات بي مهار و به بت زنده و به بت بي جان و به ماديت محض است. آن دعوت در فضاي کوردلي است. ]أدعوا الي الله علي بصيرة انا ومن اتّبعني[ که مصداق اتم «من اتبعني» ائمه طاهرين(ع) هستند.
اميرالمومنين چقدر زيبا سخن گفته و پرمعنا. بصير را معني کرده که به چه کسي ميگويند بصير. «فانّما البصير من سمع و تفکر» بشنود و در انديشه فرو برود. «ونظر و ابصر» که اين جمله خودشان در خطبه 86 است که توضيح داده شد. «وانتفع بالعبر» بصير آن کسي است که از تمام جريانات تلخ و شيرين عالم پند بگيرد.
من اين آقايي را که اسم ميبرم قبرش هم زير ساعت همين حرم حضرت معصومه(س) است در صحن ديده بودمش. مرحوم حاج محمدحسين احسن که بالاي 40 سال در بروجرد و در قم در محضر آيت الله العظمي بروجردي بود. در بروجرد تاجر بود بين دو نماز ايشان مسئله ميگفت. ايشان که آمد قم اين بزرگوار هم طاقت نياورد و دنبال ايشان آمد قم، خيلي آدم وفاداري بود به ايشان. ايشان نقل ميکرد. يکبار هم پسرش برايم نقل کرد در بروجرد. ميگفت: هوا خيلي گرم بود و آن وقت هم اين کولرهاي مختلف نبود. نهايت کاري که مردم ميتوانستند براي مبارزه با گرما بکنند بادبزن بود رفتيم روستاي وشنوه جاي خنک و دار و درخت دار يک خانه اي را براي آقاي بروجردي گرفتيم، گاهي روزها من ميرفتم در ده قندي بخرم چايي بخرم يک روز بعدازظهر در آن خانه جوي آب روان بود. به ايشان عرض کردم آقا من تا بيرون بايد بروم و بيايم يک قاليچه بردم لب جوي، آب و هوا خيلي عالي است شما از توي اتاق در بياييد کنار آب بنشينيد. من رفتم خريد کردم و برگشتم. پيرمرد 88 ساله با آن همه خدمات با آن علم با آن آثار، حاج محمدحسين ميگفت من رسيدم پشت در صداي گريه ايشان ميآمد. بلند تا توي کوچه صدايش ميآمد. خيلي ترسيدم که حالا حادثه براي شخص خودشان اتفاق افتاده دارند گريه ميکنند يا يکي از قم، بروجرد، جايي خبر ناگوار برايشان آورده. آرام در را باز کردم ديدم به شدت دارد اشک ميريزد. خيلي بَکّاء بود مرحوم آقاي بروجردي. گفت آمدم دو قدمي شان نشستم تا يک مقدار گريه شان آرام شد گفتم آقا چه شده؟ براي خودتان خبري از کسي براي شما آمده؟ فرمود: نه. براي خود اتفاقي نيفتاده. داشتم رفتن آب جوي را نگاه ميکردم به ادبيات فارسي هم ايشان خيلي وارد بود.
بنشين بر لب جوي و گذر عمر ببين کاين اشارت زجهان گذران ما را بس
آبي که دارد ميرود ديگر بر نميگردد. اين شنبه اي که ميرود در جوي عالم براي ما ديگر بر نميگردد.هفته اي که در رود عالم رفت ديگر بر نميگردد. گفتم آب دارد ميرود و بر نميگردد. شما چرا داريد اينطور گريه ميکنيد؟ فرمود: هشتاد و چند سال رفت و بر هم نميگردد و کاري نکردم. اين را آدم باور بکند خون گريه ميکند. کاري نکردم حرف دروغي نيست. يعني در مقابل عظمت حق و اين همه عنايت و لطفي که به من آخوند کرده اگر بناي به تلافي بود چکار کرده بود؟ چه کردم که هم وزن اين همه عنايت او و نعمت او قرار بگيرد. هيچ کاري. «وانتفع بالعبر» بعد از اينکه «سمع و تفکر و نظر ابصر وانتفع بالعبر و سلک جددا واضحاً» ديگر بايد پا شود در راه مستقيم الهي راه بيفتد. «يتجنب و فيه الصرعة في المهوي» کاملا بيدار خودش باشد که در هاويهها سرنگون نشود. در دره هاي هولناک معنوي نيفتد.
در غرر الحکم چقدر اين جمله زيباست با اين کوتاهيش. «ابصر الناس من ابصر عيوبه» اين به نظر اميرالمومنين بيناترين مردم کسي است که در خودش حبس نباشد. در خودبيني حبس نباشد. عيوب خودش را درک بکند که من چه عيب هايي دارم و چه کمبودهايي در اخلاق، در عمل، در علم دارم. که بعد هم به رفع عيوبش اقدام بکند. اين يک جمله. «واقلع ذنوبه» قلع يعني ريشه کن کردن. ابصر الناس کسي است که تمام مواد گناهش را ريشه کن بکند. راحت کند خودش را.
خداوند بصير را اين طور معرفي ميکند. ]فمن ابصر فلنفسه[ آن کسي که واقعا بصير است به سود خودش است. پس ما از هرچه که سود واقعي ببريم ودر آن باشد، نشان ميدهد بصيريم. ]وَ مَن عمي فعليها[
سوره فصلت آيه ]و امّا ثمود فهديناهم[ قوم ثمود را ما هدايت کرديم به وسيله پيامبرشان تمام دلالت هاي لازم را به آنها داشتيم. ]فاستحبوا العمي علي الهدي[ آن کسي که هدايت خدا را قبول نکند اعمي و ضد بصير است. آخرين آيه را هم بشنويد از سوره مبارکه رعد آيه 19 چون آيات بعد توضيح آخر اين آيه است. ]أفمن يعلم أنّما أنزل اليک من ربک الحق[ يعلم يعني آگاهي، معرفت، رفته فکر کرده و شنيده و خوانده. مطالعه کرده که حالا يعلم شده. من اين آيه را با 4-5 آيه قبلش را شش سال يعني 60 جلسه بحث کردم البته 20 جلسه اش خرج اين قطعه آيه شد که اغلب فعل هاي 4-5 آيه بعد مضارع است. ]يوفون بعهد الله[ عهدالله طبق سوره بقره عهد امامت و نبوت است. و طبق آيات و روايات ديگر قرآن است. اينان تا آخر عمرشان به نبوت انبيا و امامت امامان و به کتاب خدا عملا وفادار هستند. معطلي من دو سال سر همين جمله بود.
کلمه «حق» با «يعلم» ارتباط دارد. «افمن يعلم» آنچه که از جانب خدا بر تو نازل شده حق است و واقعيت است. «کمن هو اعمي» اين آدم فهميده عالم با معرفت مانند کوردل است؟ «انما يتذکر أولُوا الالباب» صاحبان خرد به حق بودن قرآن توجه دارند. حالا عاقلان و خردمندان چه کساني هستند؟ اخلاق و اعمال و عقايد آنها را در چند آيه بعد بيان ميکند. اين بصير است. پيامبر ميفرمايد «شرّ العمي عمي القلب» بدترين کوري، کوردلي است.
من يک عمه پدري داشتم که عمه پدرم بود. سالي يکبار چون راهش به تهران دور بود. 60-70 فرسخ دورتر بود من ميرفتم ديدنش. نزديک 27-28 سال است که از دنيا رفته. آن وقت در يک ده زندگي ميکرد شوهرش البته زندگيش در آن ده بود، صدسال پيش که ازدواج کرده بود عمه پدر مان را برد در آن ده، يک خانه خشتي و کاه گلي و تيرچوبي بود. 20 سال هم بود که شوهرش از دنيا رفته بود يک پسر هم داشت که روحاني باسواد و با تربيتي بود که آن هم مرده بود. دخترش هم سر زا از دنيا رفته بود ولي من در خانواده خودمان، از جامعه که خبر ندارم شاکرتر و صابرتر و راضي تر از او را نديده بودم. اتاقي که زندگي ميکرد در آن نان هم ميپختند. تمام ديوارها از دود هيزم سياه بود طاق سياه بود و برق هم نداشتند. چشمش هم نميديد. يکبار که من رفتم خدمت ايشان، ديدم يک قرآن از قرآن هاي چاپ هندي قديم روي کرسي است. به او گفتم عمه قرآن هم ميخواني؟ گفت: عمه جان ميخوانم. شب فقط ميخوانم. گفتم شما که برق نداريد. يکي از اين چراغ هاي لامپ هاي قديمي که نورش کم بود داشت، گفتم چشمتان هم که نميبيند چطوري قرآن ميخوانيد. نميخواست بگويد. خيلي آدم کم حرف و کتومي بود. فهميده بود که من طلبه شدم. خيلي خوشحال بود. گاهي گريه ميکرد از خوشحالي. گفت: عمه من چشمم بالکل نابينا شده. وقتي که ديگر نميديدم دکترهايم ديگر نااميد بودند از عمل چشم به پروردگار عالم گفتم 80 سال دوست داشتي من ببينم. چندروزي که از عمرم باقي مانده دوست داري من نبينم. اين که دوست داشتي من ببينم و دوست داري که من نبينم يک حقيقت است. من مملوک تو هستم. من حق ندارم به تو بگويم، چرا حالا چشمم نميبيند. اما اين حق را خودت به من دادي. اگر اين حق را هم به من نداده بودي من حرف هم نميزدم که در قرآن فرمودي ]ادعوني استجب لکم[ گفتم حالا چشمم بالکل نميبيند اما به من اجازه بده وقتي قرآنت را باز ميکنم بتوانم بخوانم. نگذار من محروم از ارتباط با کتابت بشوم. گفت از آن وقتي که به او گفتم ديگر شبها قرآن را که باز ميکنم بين چشمم و آيات يک نوري وصل ميشود من آيات را خوب ميبينم و ميخوانم. اما قرآن را که ميبندم آن نور هم ميرود و ديگر چيزي نميبينم. فقط وقتي قرآن را باز ميکنم اين ارتباط برقرار ميشود. واقعا از خدا بخواهيم و کنار حرم حضرت معصومه(س)، اينجا يقين بدانيد که چون برايم تجربه شده که دعا مستجاب است حالا که ما رفتيم سراغ نهج البلاغه خداوند متعال عنايت بکند نهج البلاغه را هم سراغ ما بفرستد يعني نهج البلاغه خودش را به ما بنماياند.
اميرالمومنين در آن خطبه اي که اين آيه را توضيح ميدهد. «رجال لاتلهيهم تجارة ولابيع عن ذکرالله» بيش از يک صفحه اين بخش آيه را امام در توضيح دادن غوغا کرده. آن را هم ببينيد و ببينيد اين درخواست درخواستي نيست که نتواند تحقق پيدا بکند. يک وقت ما قرآن و نهج البلاغه را ميخوانيم و يک وقت قرآن و نهج البلاغه خودشان را براي ما ميخوانند. اگر به آن نقطه دست پيدا بکنيم آن وقت ميبينيد در هر جمله نهج البلاغه سير معارف در حرکت است. باز اين حرف خود اميرالمومنين است. «ينحدرعَني السيل» سيل وار از من سرازير است. بالاخره نشانش دادند ارائه به او دادند اينطور نيست که يکطرفه باشد و فقط بايد قرآن را قرائت کرد. نه. خود خدا در قرآن مجيد به پيامبر ميگويد ]ان علينا جمعه وقرآنه[ خود من حالا قرآن را براي تو قرائت ميکنم. واقعا قرائت او با قرائت بشر يکي است؟ وقتي خود خدا بر ما قرائت بکند دريادريا معارف در قلب ما ميريزد.