لطفا منتظر باشید

درس تفسير نهج البلاغه - جلسه چهل و پنجم

(قم حوزه علمیه قم )
-

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
وجود مبارک اميرالمومنين(ع) در خطبه‌ها و نامه‌ها و حکمت‌هايشان، در بسياري از علوم را به روي انسان گشودند. از زماني که سيد رضي بخشي از خطبه‌ها و نامه‌ها و حکمت‌ها را انتخاب کرده تا الان، شيعه و سني سراغ تفسير اين کتاب رفتند و مانند قرآن مجيد به پايان معارف و اسرار اين کتاب نرسيدند. يعني هنوز خيلي جاي کار دارد و براي تفسير و توضيحش قطعا لازم است صدها کتاب علمي اسلامي و صدها کتاب علمي که فرق نمي‌کند غربي‌ها نوشته باشند يا شرقي‌ها بايد مطالعه بشود.
من خودم تأسف مي‌خورم از اينکه اين بحث هفته‌اي يک بار بايد انجام بگيرد و هنوز اين کتاب در همة حوزه‌هاي شيعه چه در ايران و چه در خارج جايگاهي به اندازة اصول و فقه و کتاب‌هاي اصول وفقه پيدا نکرده. با اينکه ما مي‌دانيم فقه اهل بيت (عليهم‌السلام) محورش احکام و حلال و حرام و خلاصه‌اش همين رساله‌هايي است که به عربي يا به فارسي تحت عنوان رساله عمليه نوشته شده. يادم است يک استاد قوي «مغني» در زمان طلبگي ام در قم بود، که من علاقه داشتم «مغني اللبيب» را نزد او بخوانم ما هم «مغني» و هم «مطول» و هم «قوانين ميرزاي قمي» را که کتاب بسيار پيچيده و سختي هم هست خوانديم. و‌اي کاش آن‌ها باقي مانده بود و باز محور درس بود. حالا حداقل يک ورزش سنگيني براي ذهن و براي فکر و براي شکوفايي بود که انسان به يک جايي برسد، که وقتي علمي نگاه بکند امواج مختلفي در اين نگاهش پديدار بشود.
ايشان چون به من محبت داشت با يک طلبه ديگري که هم درس بودم، ايشان گفتند: من بعد از نماز صبح حرم وقت دارم اين درس را بگويم. يعني آن وقتي که نود درصد خوابند. خودش که خيلي با نشاط بود با اينکه سنش بالا بود. من هم قبول کردم. من هم درس مغني را خدمت ايشان با اينکه در نوجواني بودم بعد از نماز صبح خواندم. ما اگر بتوانيم در نهج البلاغه متخصص بشويم و اين را ببريم ميان مردم. خيلي عبادت بزرگي نصيبمان شده. اينکه نگاه اميرالمومنين(ع) به همه حقايق که تمامش هم کاربردي است. يعني در زندگي زمينه عمل دارد. اين را از دورترين دهات ايران تا بزرگترين شهرها ببريم خدمت عظيمي شده به تربيت و ادب مردم، به پاک شدن جان و روح مردم. بخصوص وقتي مردم بدانند آنچه را که مي‌شنوند از باب علم پيامبر(ع) است و از اين انسان يکتاي بي‌نمونه در اين عالم خلقت است.
خدا رحمت کند مرحوم شهيدمطهري را که من در مورد نهج البلاغه با ايشان رفت و آمد داشتم و ايشان خيلي به من محبت داشتند، در ماه رمضان که نزديک دانشکده الهيات بود، گاهي مي‌آمدند پاي منبر. در يکي دو مسافرت خدمت ايشان بودم.وقتي از استاد نهج البلاغه شان مرحوم حاج ميرزاعلي آقاي شيرازي که مقيم اصفهان بود صحبت مي‌کردند واقعا دگرگون مي‌شدند و گاهي به گريه مي‌نشستند. معلوم بود آن نهج البلاغه‌اي که حاج ميرزاعلي آقا گفته عجيب در اين بزرگوار و کساني که شاگرد اين بزرگوار بودند اثر داشته. شاگرداني كه خود زماني از شاگردان خوب مرحوم آيت الله بروجردي و علامه طباطبايي بودند. معلوم مي‌شود با آن دانش اصولي و فقهي و حکمتي شان از مرحوم حاج ميرزاعلي آقا مطالب جديدي دريافت مي‌کردند.
مرحوم آيت الله العظمي بروجردي به منبر حاج ميرزا علي آقا به شدت وابسته بود، که سالي ده روز ايام فاطميه دوم خود ايشان شخصا از حاج ميرزا علي آقا دعوت مي‌کردند که بيايد قم و منبر برود. البته ايشان اگر مي‌آمد قم هيچ جا نمي‌رفت، در همين طبقه دوم فيضيه همين روبه روي منبر دست راست در يک حجره‌اي ده شبانه روز بودند و روزها مي‌رفتند، البته جمعيت خيلي بود نقل هم مي‌کنند قبل از منبر آيت الله العظمي بروجردي که خودشان دريايي از چند رشته دانش بودند، مي‌آمدند منبر را هم نزديک مي‌گذاشتند، که ايشان کامل بشنود در تمام مدت ده روز هم ايشان فقط نهج البلاغه مي‌گفتند و مرحوم مطهري مي‌فرمودند: آقاي بروجردي با شنيدن نهج البلاغه از زبان آن مرد به پهناي صورت اشک مي‌ريختند. خود ايشان هم روز آخر وقتي منبرش تمام مي‌شد ديگر نمي‌رفت سراغ آقاي بروجردي. به صورت فرار مي‌آمد بيرون حرم، سوار مي‌شدند و مي‌رفتند که پولي بابت منبرهاي نهج البلاغه نگيرند. البته آقاي بروجردي خيلي آدم کريمي بود بعد که سوال مي‌کردند ايشان کجاست؟ مي‌گفتند: رفت اصفهان. پول قابل توجهي هم براي ايشان مي‌فرستادند. ايشان هم يک مقدار کمي از آن پول را برمي‌داشت و بقيه‌اش را در راه خدا هزينه مي‌کرد. يعني مي‌خواست منبرهاي نهج البلاغه‌اش وصل به امور مادي نشود. اين کتاب چنين جايگاهي دارد. روح را تصفيه مي‌کند نورانيت به انسان مي‌دهد. بايد حوزه‌هاي ما به کتاب خدا و نهج البلاغه و صحيفه خيلي بها بدهند. و دانشگاه هايمان که متاسفانه هم در حوزه و هم در دانشگاه جايگاه واقعي اين سه کتاب هنوز معين و روشن نشده. ما براي تربيت و ادب و کمال و رشد و براي تأمين سعادت دنيا و آخرت به رسالة تنها که نمي‌توانيم اکتفا بکنيم. آن را واجب است بخوانيم و واجب است تا سر حد اجتهاد هم بخوانيم اما فراگيري قرآن و نهج البلاغه و صحيفه و مطرح كردنش در بين مردم اوجب است.
شما در سخنراني‌هايتان آزمايش کرديد وقتي آدم حرفهايي خارج از قرآن و نهج البلاغه و صحيفه مي‌زند مردم با بي ميلي مي‌پذيرند. يک وقتي من نياز پيدا کردم بحثي را از اسفار روي منبر بگويم. حالا توجه هم نداشتم که اين مطلب را پيش مردم مشکل تر مي‌کند مي‌خواستم عظمت مطلب را بگويم. بيشتر وقت گذشت به همين حرفهاي اسفار جلد اول که وقتي از منبر آمدم پايين امام جماعت آن مسجد گفت: به اين منبر قسم من هيچ كدام از اين حرفها را نفهميدم. چون خودش فلسفه نخوانده بود گفت: حالا من که نفهميدم، از اين مردم بپرس که يک کلمه از اين حرفها را فهميدند شد يا نه. من ديدم که عمر مردم را ضايع کردم و اشتباه کردم. اما وقتي آدم بعد از بيان عظمت قرآن، يا بعد از بيان عظمت اميرالمومنين(ع) که خود من نوعا اين روش را در منبر دارم. قرآن را به صورت کلاس اول ابتدايي به مردم انتقال نمي‌دهم يا نهج البلاغه را. هميشه در محورهاي مهم يک مقدمه 4-5 دقيقه‌اي در عظمت قرآن و نهج البلاغه و در عظمت زين العابدين بيان مي‌کنم، اين بستر که آماده شد، بعد آيه را مي‌خوانم. راه هم دارد بيان عظمت قرآن. مثلا فکر بکنيد ما يکي دو آيه در قرآن داريم که در قيامت کساني که اهل دوزخ هستند اگر تمام سطح زمين را پر از طلا داشته باشند و دو برابرش بکنند، يعني کل کره زمين سطحش که حالا آيه شريفه اطلاق دارد سطح درياها را هم بايد بگيرد. که تمام سطح زمين را پر از طلا داشته باشند ]مِلءُ الارض ذهبا[  و دوبرابرش بکنند و بخواهند فديه بدهند براي آزادي خودشان از عذاب جهنم از آنها قبول نخواهند کرد. البته يک چنين چيزي امکان ندارد. چون «لو» دارد در آيه و ممتنع است. يک آدم لخت و عريان که کفنش در خاک قبر پوسيده حالا «ابکي لخروجي من قبري عريانا»  طلايش کجا بود؟ که به اندازه کره زمين و دو برابرش باشد! اصلا آن که ممتنع است، برفرض که اگر اينطور باشد قبول نخواهد شد، يعني اگر پرونده نماز درست بياورد که حکم قرآن است. اين کجا و زمين دو برابر پر از طلا کجا که قبول هم نمي‌شود. ]ماسلککم في سقر قالوا لم نک من المصلين و لم نک نطعم المسکين[  هر دو حکم قرآن است. ]وکنا نخوض مع الخائضين و كنّا نکذب بيوم الدين[  اين چهار محور قرآني است . اول بايد عظمت قرآن را گفت که همين چهار محور را اگر قبول نکنيد، عمل نکنيد، اهل جهنم هستيد. کدام جهنم؟ جهنمي که وقتي محکومت کنند كه اگر دو برابر زمين را طلا بدهيد قبول نمي‌کنند براي آزادي ات و بعد آيات قرآن را خواند.
در هر صورت قرآن و نهج البلاغه و صحيفه را امروز که هزاران سايت و ماهواره و هزاران مکتب انحرافي و صدها مکتب در کشور خودمان که هر روز دارد ساخته مي‌شود و مريد هم جمع مي‌کند. اگر ما قرآن که دافع اين مکتب هاست و نهج البلاغه و صحيفه را ببريم بين مردم خيلي کار عظيمي صورت مي‌گيرد و ما در حقيقت مردم را نسبت به اين ماهواره‌ها در حدي قرنطينه مي‌کنيم و مصونيت مي‌دهيم. «ولاية علي بن ابي طالَب حصني»  چطوري با ولايت اميرالمومنينو فرهنگ اميرالمومنين اين حصن ايجاد مي‌شود. «کلمة لا اله الا الله حصني و من دخل حصني أمن من عذابي قال بشرطها شروطها و انا من شروطها»  يعني با قرآن و اهل بيت «ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا»  اين حصن ايجاد مي‌شود والا با خدا خدا گفتن که حصن ايجاد نمي‌شود. با رضا رضا گفتن که حصن ايجاد نمي‌شود. با مداحي که حصن ايجاد نمي‌شود. با علم و عمل مي‌شود حصن ايجاد کرد. اينکه مي‌گويد ولاية علي بن ابي طالب حصني اين خيلي نکته مهمي است. يعني شما شيعه را با فرهنگ اميرالمومنين مي‌توانيد قرنطينه کنيد و مي‌توانيد در حصار در مقابل خطرات قرار بدهيد. ما با نهج البلاغه بين مردم خيلي اشکالات را برطرف كرده و خيلي‌ها را ارادتمند به اهل بيت توانستيم بکنيم و خيلي‌ها را وادار کرديم با نهج البلاغه بروند زندگي بکنند و زندگي خوبي پيدا کردند. خلأهايشان را برطرف کردند. در هر صورت همت بيشتري بايد به بازار و به ميدان آورد. يک نکته ديگري از شهيد مطهري در رابطه با نهج البلاغه براي شما بگويم که شايد اغلب شما نشنيديد اين نکته را.
طبقه دوم همين فيضيه دست چپ بالا يک حجره‌اي بود زماني که ما اوائل طلبگي‌مان بود اين حجره آن زمان معروف به حجره کرماني‌ها بود. که يک چندتا چهره از طلبه‌هاي کرمان که بعد خيلي‌هايشان چهره‌هاي فرزانه‌اي شدند، مثل برادران حجتي و مرحوم صالحي کرماني که يک کتاب هم درباره سيدالشهداء(ع) دارد يکي دو نفرشان هم الان زنده هستند و دو تا برادر آقاي موحدي کرماني است که يکي شان الان مشهد مقيم است، اين آقاي موحدي براي من نقل کرد، آن وقت هم من در حدي نبودم که در اين درس‌ها شرکت بکنم. مي‌گفتند: آقاي مطهري بعد از ظهرها در همين حجره کرماني‌ها براي ما نهج البلاغه مي‌گفت، همان نهج البلاغه‌اي که از استادش حاج علي آقا مي‌گفت. که يک گوشه‌اي را در همين سيري در نهج البلاغه به قلم خودشان برگرداندند. آنجا هم نام استادشان را مي‌برند و يک خواب عجيبي هم از استادشان نقل مي‌کنند که خواب صادقانه‌اي است در رابطه با وجود مبارک ابي عبدالله الحسين(ع) که شايد گفته باشم؛ يک بار مرحوم علامه طباطبايي يک نفر از ايشان سوال کرد که آقا البته اگر دلتان مي‌خواهد جواب بدهيد. چه شد که شما علامه طباطبايي شديد؟ ايشان فرمودند: نماز شب و رابطه با ابي عبدالله الحسين(ع). چون به علم و درس خواندنشان اشاره‌اي نکردند چون درس و علمشان در همين فضا بوده. يعني نماز شب و رابطه با سيدالشهداء(ع) و گريه بر ابي عبدالله(ع)حتي در تنهايي اين قدر به آدم نور مي‌دهد که به جاي انتقال الفاظ از کفايه و مکاسب و کافي نور به انسان منتقل مي‌شود و يک نگاه ديگري نسبت به قرآن و نهج البلاغه پيدا مي‌کند. هماني که خود اميرالمومنين(ع) در توضيح دو صفحه‌اي ]رجال لاتلهيهم تجارة ولابيع عن ذکر الله[  که البته اين خطبه  ديدني است. خود اين آيه را حضرت مورد بحث قرار دادند، که در اوائل مطلب مي‌فرمايند، کار اين رجال به جايي مي‌رسد که به جاي اينکه اينان با خدا مناجات بکنند خدا از طريق فکر آنها با آنها مناجات مي‌کند. خيلي خطبه فوق العاده‌اي است. به جايي مي‌رسند که به جاي اينکه اينها زحمت مناجات با خدا را تحمل بکنند، خود پروردگار از درون فکرشان با آنها مناجات مي‌کند. يعني اين نماز شب و اين توسل به حضرت سيدالشهداء واقعا نورانيت به آدم مي‌دهد و يک ارتباط ديگري بين آدم و ملکوت عالم برقرار مي‌کند و نمي‌گذارد آدم کسل بشود، نااميد بشود، دلسرد بشود، سست بشود که ما براي چه داريم درس مي‌خوانيم و آخرش به کجا مي‌کشد و به جاي اينکه اين 20 سالي که اين همه اصول و فقه خوانديم رفته بوديم فوتباليست مي‌شديم هفته‌اي چند ميليون تومان به جيب مي‌زديم، يعني شيطان کاملا به انسان مسلط مي‌شود و روح آدم را تضعيف مي‌کند، براي اينکه آدم آن نگاه واقعي را ندارد.
مرحوم حاج آقا محسن فريد را شما نديده بوديد، من آن وقت که طلبه بودم در خانه شان درس مي‌دادند. درس بالايي داشتند بعد از تبعيد امام شاگردان خيلي خاص امام به ايشان براي درس مراجعه کردند. يکي از دوستانم وقت مردنش بالاي سرش بود، بعد که از دنيا رفت من آن دوستم را ديدم، يک دوست روحاني بسيار بزرگواري که البته 20 سال است خانه نشين است و آدم فوق العاده‌اي است. ايشان مي‌گفتند: دم مرگشان من سوال کردم که اگر خدا همين عمر را دوباره به شما بدهد چکار مي‌کنيد؟ همان روز مردنشان، گفت: اگر مرا خدا بگذارد اول عمرم، ببينيد اين يقين و اين اطمينان آن هم وقت مرگ که پرده‌ها دارد مي‌رود کنار چقدر با ارزش است، با يک دنيا آرامش گفت، همين جاده‌اي که طي کردم همين را دوباره طي مي‌کنم. يعني من راه مستقيم خدا را 80 سال است که با علم و تعلم و تعليم و تصفيه و تربيت شاگردان طي کردم و راهم درست بوده، من همين جاده را طي مي‌کنم يعني يک ذره از گذشتة عمرش کسل و ناراحت و پشيمان نبود. گفت: ديگر سخنش را قطع کرد و اين آيه را شروع کرد خواندن ]وذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن أن لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له ونجيناه من الغم ...[  از دنيا رفت.
مرحوم شهيد مطهري اينجا درسشان رسيده بود به خطبه جهاد اين آقاي موحدي مي‌فرمودند: وقتي نشستند و ما نهج البلاغه را باز کرديم ايشان جمله اول را خواندند. «فان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اوليائه»  گفت نهج البلاغه را بست و درس را ادامه نداد و مثل يک مادر داغديده شروع کرد به گريه کردن و به ما گفت: من يک دعا مي‌کنم و شما آمين بگوييد. حالا آن وقت شهيد مطهري 33-34 سالش بود. دستش را بلند کرد همينطوري که اشک مي‌ريخت، گفت: خدايا شهادت در راهت را نصيبم کن. اين را 40 سال قبل از شهادتش از پروردگار درخواست کرد. حالا چه نگاهي اينها به نهج البلاغه داشتند ما که کيفيت نگاه شان را نمي‌دانيم. ايشان هم چون اهل نماز شب و اهل گريه بودند يعني نسبت به حضرت حسين(ع) آدم حساسي بود. منبر مي‌رفت روضه مي‌خواند و روضه هم شرکت مي‌کرد و خوب هم گريه مي‌کرد.
در هر صورت اين تقاضا را کرد. اين آقاي لاريجاني که الان رئيس مجلس است دامادش است. ما هم سفر مکه واجب با همديگر بوديم. ايشان نقل مي‌کرد مي‌گفت: يک شب قبل از شهادتش نيمه‌هاي شب نزديک سحر از خواب بيدار مي‌شود و بلند مي‌شود در اتاق راه مي‌رود و کلمه استرجاع به زبان جاري مي‌کند و اين قدر سبک شده بود که مي‌خواست پرواز بکند. مي‌گفت: مادر خانمم همسر مرحوم مطهري بيدار شد از راه رفتن ايشان و گفت: چرا زودتر بلند شديد. چون ايشان يک ساعت به نماز صبح بيدار بود اهل نماز شب بود. با اينکه ايشان در دانشگاه زمان شاه رفت و آمد داشت و نزديک 20 سال استاد بود و با متجددان و کراواتي‌ها و ريش تراشيده‌ها و با گروه نهضت آزادي آن زمان قبل از انقلاب برخورد تنگاتنگ داشت، اما ابداً خودش را نباخت. يعني تمام هويت ديني و شيعه بودن و اسلامي بودن و نماز شب داشتن و روضه خواندن و گريه کردن را حفظ کرد. نه اينکه نباختريال ديگران را دلباخته خودش کرد. يعني اين قدر آدم قوي و صابر و پايدار و ثابت قدمي بود. خود اين خودباختگي هم خيلي خطر سنگيني است که حالا آدم کنار يک کراواتي يا يک مقام دار يا يک غربزده يا يک دانشمند روشنفکر خودش را ببازد و از اصولش دست بردارد. معني ندارد، آن هم براي ما که در لباس پيامبر اسلام(ع) هستيم. گفت: چطور زودتر بلندشديد چه شده؟ فرمود: من فکر مي‌کنم پايان کارم را دارم امشب طي مي‌کنم، چون همين الان خواب ديدم که از در مسجد الحرام وارد مسجد الحرام شدم، بعد آمدم جلو وارد مطاف شدم. در مطاف وجود مبارک رسول خدا(ع) را ديدم. تا چشم پيامبر به من افتاد آغوشش را باز کرد، و من حس کردم پيامبر اجازه دادند بروم در بغلشان، وقتي رفتم در بغل پيامبر و پيامبر دو دستش را به گردن من انداخت و مرا به سينه‌اش فشار داد دو لبم را بوسيد و الان که بيدار شدم هنوز گرمي لبان پيامبر را روي لب خودم حس مي‌کنم، که فرداشبش هم ساعت يازده، گروه فرقان، ايشان را ترور كرد، پيوند ايشان با قرآن و با نهج البلاغه و در منبرهايشان يک پيوند بسيار قويي بود.
من مي‌خواستم دنباله خطبه 86 را که به اين جمله رسيديم «نظر فابصر»  که دارد صفات کساني را مي‌گويد که «ان من احب عبادالله عبدا اعانه الله علي نفسه» محبوبترين عبد پيش پروردگار آن عبدي است که خدا در زندگيش وارد شده براي کمک دادن به او بر عليه خطرات نفس، که البته اين يکي از معاني بود. يادم است خطبه را که شروع کرديم من اين جمله را سه معنا برايش گفتم اما اين معنايش با توجه به متن خطبه نزديکتر است و دارد صفات اينان را مي‌گويد که 40 صفت است. خطبه با خطبه متقين واقعا فرق اساسي دارد. خطبه، فوق العاده رفعت و بلندي دارد. اين يکي از صفات است که بعد از «فزهر مصباح الهدي في قلبه» عرض کردم. خود اين جمله «نظر فابصر» که مطلق هم گفته شده. کلمه «نظر» در عربي با «رويت» يقيناً فرق مي‌کند. نظر نگاه با فکر و عقل و علم است که در اين جمله با «فاء» که حضرت سر «فابصر» آوردند نشان مي‌دهد که اين نوع نگاه انسان را وارد عرصة بصيرت مي‌کند. حالا اين نظر به چيست؟ اين را رده بندي کرده‌ام كه شراح نهج البلاغه به اين شکل رده بندي نکردند. يکي نظر به خداي مهربان است، نظر به عالم هستي است، نظر به خويش است، نظر به آينده است، چند تا نظر است که در قرآن کريم و در روايات هم مطرح است، كه انشاءالله در جلسه بعد «نظر فابصر» را کاملا موشکافي شده عرض خواهم کرد.
 

برچسب ها :