درس تفسير نهج البلاغه - جلسه سی و ششم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
در خطبه 86 وجود مبارک اميرالمؤمنين در بيان ويژگي سوم عباد خدا، آن عبادي که محبوبترينها هستند و در پيشگاه حق؛ قلب را چراغ دان قلمداد کردند و هدايت خدا را مانند نوري که در اين چراغ دان فروزان ميشود به حساب آوردند «فزهر (زهر يعني درخشيد) مصباح الهدي في قلبه» اما حرف اين است که آنان چه کار کردند که قلبشان چنين ارزشي پيدا کرد که چراغ دان نور هدايت شد.
حالا يا از طريق قرآن کريم يا از طريق عنايت و فيض خاص پروردگار، دل آنها مجذوب حقيقتش شد. عاشق نبوت و قرآن و امامت شدند و از اين منابع، نور در قلب آنان درخشيدن گرفت. نوري که دليل راه آنها شد، يار آنها، تا هنگام خروج آنها از دنيا و ورود به عالم آخرت شد.
در ادبيات ديني فارسي دو لغت را زياد شاعران باسواد و حکيم و درس خوانده و عالم مانند سنائي، نظامي، سعدي، حافظ و باباطاهر به کار گرفتهاند. يکي کلمه حرم است و يکي هم کلمه بتخانه، با توجه به دانش آنها، با توجه به حکمت آنها، با توجه به علم آنها وقتي ما بخواهيم اشعار حکيمانه آنها را همراه با اين دو لغت و اين دو کلمه معنا کنيم برگشت به قلب داده ميشود.
قلب اين شايستگي را دارد که حرم پروردگار عالم بشود چنانکه در روايت امام صادق(ع) ميفرمايد «القلب حرم الله» و بعد خطاب ميکند «فلا تسکن حرم الله غيرالله» و اين قلبي را که شايسته است حرم الله بشود در صورتي که گرفتار زيغ بشود که در قرآن هم اين لغت به کار گرفته شده است ]ربنا لاتزغ قلوبنا[ اگر قرار باشد اين قلب از خدا برگردد و به طرف پستي گرايش پيدا بکند و کارگر نفس اماره، بشود کارگر هوي، بشود قطعاً تبديل به بت خانه ميشود.
زماني که در قلب تصرف پروردگار است، تصرف تشريعي، تصرف تکويني که عام است براي همه انسانها و حيوانات در تصرف تکويني پروردگار هست. منظور از اين تصرف، تصرف تشريعي است. تا زماني که حرم و بيت در تصرف تشريعي حق بود اين بود ]ان طهرا بيتي للطائفين و العاکفين و الرکع السجود[ تا زماني که در تصرف تشريعي حق بود ]ان اول بيت وضع للناس للذي ببکة مبارکا و هدي للعالمين فيه آيات بينات مقام ابراهيم و من دخله کان آمنا[ اما زماني که از تصرف تشريعي درآمد، ديگر حرم نبود، حرم الله نبود، بيت الله نبود. مرکز 360 بت براي 360 قبيله شد چرا که آن نور تشريع و تصرف توحيدي از آن قطع شده بود.
در هر صورت تا احمدي نبود بيت بت خانه بود به محض اينکه قدم احمد در اين بيت آمد تمام بتها با کمک ولايت روي دوش نبوت شکسته شد و فرو ريخته شد و همه را بيرون بيت بردند وقتي به طهارت تشريعي رسيد دوباره حرم شد. قلب هم همين طور است. قلب هم تا زماني که در تصرف تشريع است يعني در تصرف ايمان به خدا، ايمان به قيامت، ايمان به نبوت، ايمان به ولايت ائمه طاهرين است؛ حرم خداست. اگر اين تصرف، تصرف جدي و حقيقي باشد که خود من هم بايد اين قلب را در تصرف حقايق تشريعي در بعد اعتقاد و عمل قرار بدهم، حرم خدا ميشود و در اين حرم خدا چراغ روشن ميکند. «فزهر مصباح الهدي في قلبه» چون نميشود حرمي که منتسب به حق است در ظلمات باشد اين تناقض در عالم معنا است.
اين جمع ضدين است که هم در تصرف خدا باشد و هم تاريک باشد. وقتي اين حرم در کشور وجود انسان در مملکت وجود انسان در تصرف حق باشد؛ خدا در اين حرم چراغ روشن ميکند که اين چراغ يار باطن و اعضاء و جوارح انسان است. انسان را اين دليل قوي معنوي دستگيري ميکند تا به لقاء و قرب خدا برساند.
اما وقتي در تصرف تشريع نباشد و در يد حق نباشد. نه تاريک است و چراغي در آن روشن نيست، بتخانه ميشود و بتهاي گوناگوني مثل حسد، حرص، بخل، ريا، کينه، منيت، خوديت، طمع و از اين قبيل بتها اينجا جاي ميگيرد و انسان هم پرستنده تعدادي بت ميشود. ديگر چند قبيله هم نيست خود آدم هست و يک بت خانه که در وجود انسان است و هر بتي هم عبادت خاص مربوط به خودش را دارد و به ناچار انسان در حوزه کشش اين بتها قرار ميگيرد.
چنين قلبي را بايد قلب منفي گفت، قلب جداي از حق و اگر بت خانه بودنش ادامه پيدا بکند، تمام روزنههايي که به جانب خدا دارد بسته ميشود. من چند روايت درباره قلب منفي بخوانم که فوق العاده اين روايات مهم است در ضمن هم ما را به خطرهاي مربوط به قلب راهنمايي ميكند که خداي نکرده اگر کسي گرفتار اين خطرهاست قطعاً اگر از خدا بخواهد پروردگار عالم از او دفع خطر يا رفع خطر ميکند.
اين روايتها را اهل تسنن از رسول خدا نقل کردهاند. نشان هم ميدهد که روايت از روايات ساختگي و قلابي نيست. البته روايت يک مقدار درك معناي آن مشکل است در هر صورت بايد تأويلش کرد.
پيغمبر اكرم(ص) ميفرمايند: «الطابع معلق بقائمة العرش» الطابع، طابع طبع، طبيعت، طابع به معني مهر زننده است اسم فاعل است که اگر بخواهيم تأويل بکنيم بايد بگوئيم يک فرشته است در اختيار اين کار پروردگار است. «فاذا انتهك الحرمة» وقتي پرده ارزشها را بدرند «و عمل بالمعاصي» و مردم در گردونۀ گناه قرار بگيرند «واجتري علي الله» در برابر خدا جرأت پيدا بکنند بايستند و چون و چرا کنند و قبول نکنند. برنامههاي حضرت حق را «بعث الله الطابع» خداوند اين فرشته معلق به عرش را ميفرستد «فيطبع الله علي قلبه» تمام دريچههاي اين دل را به خاطر حرمت شکني و عمل به معصيت و جرأت بر خداوند ميبندد «فلا يعقل بعد ذلک شئ» آن وقت آن جمعيت ميشوند لايشکرون، آن جمعيت لايعقلون ميشوند، ]الا انهم هم المفسدون لکن لايشعرون[ يعني ديگر حق را در هيچ جلوه ايش قبول نميکنند.
از وجود مبارک حضرت ابي عبدالله الحسين(ع) در همين زمينه متن بسيار قوي و پرمعنايي نقل شده است «لما عبأ عمر بن سعد اصحابه لمحاربة الحسين بن علي(ع) ... و احاطوا باللحسين(ع) من کل جانب» از اين جملات معلوم ميشود مسئله مربوط به آخرين لحظات عمر وجود مبارک حضرت ابي عبدالله الحسين است هفتاد و يک نفرش شهيد شدهاند چون ضمائر هم ضمائر مفرد است.
زماني که عمر سعد يارانش را براي جنگ با ابي عبدالله آماده کرد «و احاطوا بالحسين(ع) من کل جانب» دايره وار وجود مبارک ابي عبدالله را محاصره کردهاند «حتي جعلوه في مثل الحلقة» هيچ روزنه اي براي بيرون رفتن ابي عبدالله از بين گرگها نگذاشتند «حتي أتي الناس» و امام توجه به اين مردم کردند که دورش را محاصره کرده بودند، از اينها خواست ساکت بشويد «فاستنصتهم فابوا أن ينصتوا» اينها امتناع از سکوت کردند و عربده ميکشيدند، به طبلها ميکوبيدند، شيپور ميزدند «حتي قال لهم ويلکم ما عليکم ان تنصتوا» چه است شما را که سکوت نميکنيد «فتسمعوا قولي» صداي مرا بشويد حرف مرا گوش بدهيد «و انّما ادعوکم الي سبيل الرشاد» من شما را به کمال و به هدايت و نجات دعوت ميکنم «و کلکم عاص لامري» تمام شما بي اسثتناء رويگردان از خواسته من هستيد «غير مستمع قولي» نميخواهيد حرف مرا بشنويد.
حضرت، علتش را با حرف قد اعلام کردند يعني مسلماً و بدون ترديد اين يکي از موارد سرنگوني قلب و به تاريکي رفتن قلب است «فقد ملئت بطونکم من الحرام» حرام خوري، نان يزيد را خوردن، نان فتنه را خوردن، نان حرام را خوردن اين ميشود که به دعوت من گوش ندهيد، حرف من را قبول نکنيد و روشن است براي من علت گوش ندادن تان و گوش نکردنتان «و طبع علي قلوبکم» در دل شما به روي خدا بسته شده است به دلهايتان مهر زده شده است.
رسول خدا(ص) ميفرمايد: «شر العمي عمي القلب» بدترين کوري و زيانبارترين کوري در اين عالم کور دلي است. وقتي که در به روي خدا بسته باشد، روزنههاي قلب به روي پروردگار بسته باشد دارندۀ قلب طبعي معلوم ميشود چه ظالم، بيمهر و بيمحبت و بيوجداني از آب در ميآيد.
وجود مبارک امام كاظم(ع) ميفرمايند: «اوحي الله تعالي الي داوود(ع) يا داود حذر و انذر اصحابک عن حب الشهوات» کلمه شهوت در اصطلاح قرآن و روايات ما به معناي غريزۀ جنسي نيست. غريزۀ جنسي هم يکي از مصاديق شهوت و شهوات است. شهوت يعني ميل، يعني خواستن اينکه ما ميگوئيم اشتهايم به غذا ميکشد. به معني اين نيست که شهوت جنسي ام به غذا تمايل دارد اشتها دارم يعني ميل دارم، يعني ميخواهم، يعني گرسنه ام.
شهوات يعني خواستههاي نامشروع، خواستههاي شيطاني «حذر» بترسان و «انذر» هشدار بده يارانت را از اينکه عاشق شهوات باشند «فان المعلقة قلوبهم بشهوات الدنيا» اينجا بحث قلب است آنهايي که دلشان وابسته به شهوات دنيا شده نه شهوات آخرتي، نه شهوات معنوي، نه شهوات نسبت به حقايق «فان المعلقه قلوبهم بشهوات الدنيا قلوبهم محجوبة عني» تمام روزنه قلبشان به روي من بسته است و محجوب از من است.
مرحوم صدرالمتألهين در كتاب اسرار الايات كه خيلي کتاب خوبي براي مطالعه و درک بعضي از حقايق است، ميفرمايد: عذاب خدا در قيامت و بهشت خدا و نعمت خدا در قيامت دو گونه است. يک عذاب دوزخ عذاب بدني است همان که قرآن ميگويد ]کلما نضجت جلودهم بدلنا هم جلود[ آتش مادي و آتش فيزيکي جسم و بدن شان را ميگيرد از اين عذاب بدني بالاتر عذاب محجوب بودنشان از پروردگار است. ]كلا إنهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون[ که البته درک اين مسئله بستگي به زمان خودش دارد «الامور مرهونة باوقاتها» جهنميها در جهنم درد محجوب بودن از پروردگار را حس ميکنند اينجا که کسي اين درد را حس نميکند. محجوبين از خدا انگار هيچ دردي ندارند اين عذاب که عذاب قلب است خيلي سختتر از عذاب بدن است و اما دو نعمت براي اهل ايمان هست يکي ]جنّات تجري من تحتها الأنهار[ يکي ]و رضوان من الله اکبر[ آن رضايتي که از جانب خدا در قلبشان جلوه ميکند.
در همان فضاي آگاهي به اينکه خدا از ما راضي است عجيب از نعمت بهشت برايشان لذت بخشتر است. حضرت باقر(ع) نقل ميکند «ان لله عقوبات في القلوب و الابدان» خدا هم براي دلها هم براي بدنها جريمههايي دارد اما براي ابدان «ضنك في المعيشة» اين است که به سختي امور معيشتي دچار بشوند که غير قابل تحمل باشند «و وهن في العبادة» يک جريمه خدا براي قلب، کسل شدن انسان از بندگي است که ديگر خوشش نيايد نماز جماعت برود، خوشش نيايد نماز باحال بخواند، خوشش نيايد زيارت برود «و ما ضرب عبد بعقوبة اعظم من قسوة القلب» بنده به عقوبتي بزرگتر از سنگ دلي دچار نشده است.
اميرمؤمنان علي(ع) ميفرمايد: «لا وجع اوجع للقلوب من الذنوب» دردي دردناکتر براي دلها از گناهان نيست اينها همه تخريب دل ميکند و ديگر نميگذارد دل چراغ دان خدا بشود. رسول خدا(ص) ميفرمايد «اما علامة الصالح فاربعة» آدم شايسته چهار نشان دارد «يصفي قلبه» سراغ تسويه قلبش است «و يصلح عمله و يصلح کسبه و يصلح اموره کلها» اين علامت آدمها خوب است.
آخرين روايت هم از اميرمؤمنان در نهج البلاغه است «من عشق شيئا» کسي که به غير خدا عاشق بشود و عشق افراطي «اعشي بصره و امرض قلبه» چشمش و بينايي واقعي اش نسبت به حقايق از دست ميدهد دلش هم بيمار «فهو ينظر بعين غير صحيحه و يسمع باذن غير سميعة قد خرقت الشهوات عقله و اماتت الدنيا قلبه» قلب مرده، قلب قسي ديگر چراغ دان نيست قلبي که بندۀ شهوات است ديگر چراغ دان نيست. بحث در زمينه قلب تمام شد و در جلسه بعد راجع به نور مطالبي را عرض ميکنم که اين نوري که در قلب امير المؤمنين ميفرمايد ميدرخشد چه نوري است.