درس تفسير نهج البلاغه - جلسه بیستم و ششم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
کلام در اين جمله خطبه نوراني 86 نهج البلاغه بود. «فزهر مصباح الهدي في قلبه» اين چه مزد و پاداش عظيمي است که پروردگار مهربان عالم به محبوبترين بندگانش به خاطر نشان دادن شايستگي و لياقت و آراسته شدن به ارزشها مانند حزن مثبت و خوف مثبت عنايت کرده است. کم نيست که چراغ هدايت الهي در قلب روشن بشود و بدرخشد، شعاع بيندازد و به فرموده امام صادق(ع) در آن روايت بسيار مهم جلد دوم کافي شريف به نقل ابوعمرو زبيري قلب اين درخشش و اين نور را به تمام اعضا و جوارح پخش بکند. ظاهرا تعبير امام ششم با کلمه بثّ است که اين لغت در ابتداي سوره مبارکه نساء هم ذکر شده ]بثّ منهما رجالا کثيرا و نساء[ «بث» يعني پراکنده کردن و پخش کردن و منتشر کردن. چون هيچ کدام از اعضا و جوارح خودشان نميتوانند ارتباطي با پروردگار عالم برقرار بکنند، همه اينها ابزار قلب هستند از طريق قلب است که اعضاء و جوارح تغذيه ميشوند و هماني است که پروردگار بزرگ عالم تعبير به شاء و اراده و خواستن ميکند ]لمن شاء منکم ان يستقيم[ وقتي قلب، خدا را بخواهد، سعادت را بخواهد، وقتي قلب، انبياء و ائمه را بخواهد، وقتي دل، ارزشها را بخواهد، به او عنايت ميشود. چون امكان ندارد انسان با زبان تکوين از خدا گدايي بکند و بخواهد و وجود مقدس حق از پرداخت دريغ بکند. همه ميدانيد در حريم مقدس او بخلي وجود ندارد، دريغي وجود ندارد، فقط يک قابليت قابل ميخواهد که فعال مايشاء براساس قابليت قابل فيضش را ظهور بدهد، عنايتش را ظهور بدهد، اين نقاش فعل نقاشياش حاضر است. قلم نقاشياش حاضر است. ]کتب في قلوبهم الايمان[ اما يک تابلو ميخواهد که با آن قلم اراده و عنايت و لطفش، روي آن تابلو نقش بزند. اگر قابليتي در کار نباشد، حالا من يا با زبان قال يا حال بگويم نميخواهم، يا با زبان تکوين بگويم نميخواهم، معنا ندارد كه پروردگار عالم سنگين ترين سرمايه خزانهاش را که هدايت و نور است، خرج من بکند که خودم ايستادم و ميگويم نميخواهم. آن کسي که نميخواهد به او عنايت نميکند. شما ميفرماييد خدا رحمت بي نهايت است پس چه عيبي دارد که يک نفري هم نميخواهد به او عنايت بکند؟ يک کسي ايمان نميخواهد، هدايت نميخواهد، بهشت نميخواهد به او عنايت بکند. جوابش اين است که خود پروردگار هم کرارا در قرآن مجيد اعلام کرده ]فلوشاء لهداکم اجمعين[ اگر بخواهم ولو اينكه شما نخواهيد من همه شما را هدايت ميکنم، اما اين با اختيار و آزادي شما منافات دارد و هدايت اجباري هم يقينا پاداشي ندارد. هدايت اجباري کار خود من است نه کار شما و فعاليت شما. من شما را بستم به اراده ام و دارم در جاده هدايت جلو ميبرم.در حقيقت من اختيار شما را سلب کردم و اين منافات با خلقت شما و اساس آفرينش شما دارد. اين هدايت ارزش دارد که من بخواهم، لياقت و قابليتش را هم ايجاد بکنم، اين چراغ در قلب من که چراغدان اين چراغ است، روشن بشود، وقتي که قلب بخواهد و اين خزانه پر بشود اين قدر اين قلب سخي و کريم است كه اخلاق خدا را پيدا ميکند. «تخلقوا باخلاق الله» همين را ميگويد که شما ميتوانيد متخلق به اخلاق خدا بشويد. يک خلق خدا کرم و جود و سخاوت است. قلبي که متخلق به اخلاق حق است، آن چه را که دارد با کرامت و سخاوت هزينه ميکند. يعني آن ايمان و هدايت را هم هزينه چشم و گوش و هم هزينه ساير اعضاء و جوارح ميکند.
من قبل ازانقلاب بيش از 35-40 سال قبل آن وقت من طلبه قم و جوان بودم و خدمت مرحوم آيت الله فاضل، کفايه و مكاسب ميخواندم. آن وقت به اين روايت برخوردم. «سئل(ع) بماذا نلت بمانلت» از وجود مبارک اميرالمومنين(ع) کسي پرسيد. (اگر بخواهيم اين جمله را ترجمهاي بکنيم که مستمعان راحت عمق جمله را بگيرند. خود ترجمه روايت يک هنر است که آدم با تکرار اين هنر را به دست ميآورد که به قول قديميها، کان يکون معني نکند که معني خودش پيچيده تر از متن بشود.) چه شد علي شدي؟ يعني اين همه ارزشها، اين همه کرامت، اين همه عظمت، اين همه سجاياي اخلاقي، چگونه به اين مرتبه رسيدي؟ علي شدن تو از چه راهي بود؟ شما جواب را ببينيد، چقدر عالي است، وجود مقدس اميرالمومنين با همين جوابشان چه ميداني براي بحث و تحقيق به ما دادند. حضرت فرمودند: «بالقعود علي باب قلبي» از اول بر روي خواستههاي دلم نشستم و نگذاشتم اين دل را ببرند، نگذاشتم اين دل خانه اغيار بشود، يک شعر بسيار زيبا و طولاني به عنوان مناجات، وجود مبارک ملااحمد نراقي در کتاب شريف طاقديس دارند. البته مرحوم نراقي در اين كتاب علم را به نظم درآورده، احاديث زيبايي هم به شعر در آورده، خيلي جالب است که عمرش هم کفاف نداد که اين كتاب را کامل کند، بعد فرزندش ظاهرا بخش بعدش را سروده. مرحوم نراقي به آخرهاي مناجات که ميرسد، ميگويد من غلط کردم در اول بي شمار. يعني روزگار جواني خطا و اشتباه خيلي کردم. گناه خيلي کردم.
من خطا کردم در اول بي شمار كه اهرمن را راه دادم در حصار
اما مجموع اين خطاها و گناهان و اشتباهاتم در همين يک کلمه است. همه خطاها و اشتباهات مال اين بود که اهرمن را راه دادم در حصار. البته با توجه به شعرهاي قبلي اين حصار به معني دل و قلب است. او هم وقتي در دل من جا خوش کرد حالا يا به صورت هواي نفس يا به صورت وسوسه يا به صورت خناس گري و فتنه گري او کاري غير از اين ندارد. از همان زماني که ما دل را تحويلش داديم شروع کرد به تخريب.
يک نظر بر گوشه اين خانه کن اهــرمن را رانـده از کـاشانه کـن
يک نظر در کار اين ويرانه کن اهرمن را خود برون زين خانه کن
جواب اميرالمومنين اين بود که اگر علي شدم به خاطر اين بوده که مواظب دل بودم و دشمن را شناختم، دشمني که اين خانه را هدف گرفته، ميآيد خواستهها را در دل جمع ميکند و از آن طريق پخش به اعضاء و جوارح ميكند.
معلوم ميشود جايگاه قلب چه جايگاه عظيمي است که اميرالمومنين از سفارشاتي که به حضرت مجتبي دارند. عمارت قلب و دل را آباد کن. اين را هم عرض کنم که قاتل بگوييد، و کشنده دل و ميرانندة دل، مجموعه گناهان است.
«الهي البستني الخطايا ثوب مذلتي و جللني التباعد منک لباس مسکنتي وامات قلبي عظيم جنايتي» نميگويد چشمم را ميراند. دستم را ميراند. ميگويد قلبم را کشت. قلبم را نابود کرد. اگر ما تا آخر عمر بتوانيم اين عضو را از حملهها و فتنهها و وسوسهها و خطرات هواي نفس حفظ کنيم با حفظ آن همه اعضا و جوارح را حفظ کرديم. اينجاست که اين قلب ميشود قلب سليم. قلب مثبت و مقابلش ميشود قلب منفي.
من آياتي را درباره قلب مثبت خواندم. سه آيه ديگر هم براي شما بخوانم.
]هو الذي انزل السکينة في قلوب المومنين[ اولا قلب آرام در مقابل فتنهها و وسوسهها و در برابر حوادث و جريانات، خيلي قلب باعظمتي است. اين جا ببينيد آيه شريفه قلوب المومنين ميگويد. يعني آنهايي که قابليت و شايستگي نشان دادند بالاخره اول به طرفم آمدند و بعد به جانب آنها آمدم. ]فاذکروني اذکرکم[ ]والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا[ قديمها اين آيات و اين روايات را ميگفتند از تو حرکت و از خدا برکت. يعني اول تو بلند شو و حركت كن تا خدا به طرفت حركت كند. اول تو ذاکر خدا شو تا بعد خدا ذاکر تو بشود. اينکه منتظر باشي که نتايجي در زندگيت ظهور بکند، نه چنين چيزي نيست.
]حبب اليکم الايمان وزينه في قلوبکم[ خيلي آيه زيبايي است که طرف کاري کرده يک قابليتي نشان داده. يک حرکتي کرده که اين قدر خوشايند پروردگار بوده که ايمان را محبوب او کرده و در دلش زيبايي ايمان را ظهور داده، اينکه ميگويند انبيا و ائمه عاشق خدا بودند اوليا عاشق خدا بودند براي چه؟ براي همين محبوبيت ايمان ]و زينه في قلوبهم[ بود.
من يک سفري براي منبر قبل از انقلاب به يک شهري رفته بودم آنجا خداوند متعال به من عنايت کرد با يک گروه 6 نفره آشنا شدم، عامل آشنايي هم يکي از آن 6 نفر بود که ميآمد پاي منبر خيلي چهره نوراني داشت، چشم پربرگي داشت، نفس خيلي گرمي داشت، يک ناهار مرا دعوت کرد منزلشان و آن دوستان خاصش را هم گفت آمدند. رفاقت ما با اين گروه تقريبا طولاني شد. البته همه آنها از دنيا رفتند. يک نفرشان هم ديگر زنده نيست. حالا من يکي از آنها را براي شما بگويم. يکي از اين شش نفر به نظر ميآمد كه حال خيلي خوبي داشت، تاجر هم بود. دو نوع تجارت در آن شهر داشت. درآمد بسيار خوبي هم داشت، بسيار مورد اعتماد بود. خريدار بيروني هم زياد داشت ولي چندروز مانده به مرگش مرا خواست. من تهران بودم. به من گفت: من دارم ميروم. ديگر زمانم تمام شده يک چندتا وصيت معنوي به من کرد در رابطه با خودش. و بعد به من گفت: من 40 سال است در اين شهر تاجر اميني، بودم بهترين درآمد را هم داشتم. بعد به من فرمودند، شما فکر نکن ميلياردها تومان از خودم ثروت باقي گذاشتم. من دو تا دخترم را شوهر دادم و شوهرهايشان هم وضعشان خوب است. فرزندم را هم زن دادم. اين خانه و مغازه را براي آنها به ارث گذاشتم. يک خانه قديمي بود و يک مغازه. بقيهاش را هم من به تو ميگويم و هيچ کس نميداند و زن و بچه ام هم نميدانند. شايد فکر بکنند بعد از من دفترهاي من در بيايد ميلياردها ثروت به اينها برسد، ولي اگر اين فکر را بکنند غلط است، من قبل از اينکه خودم بروم آن طرف، عمده ثروتم را جلوتر فرستادم. اين مال پايان عمرش بود. اما ده سالي که من در آن شهر ميرفتم، يک شبش را ميرفتم خانه ايشان که تا صبح بمانم. به خدا قسم هر شبي که رفت غير از اينکه از خودم به شدت خجالت کشيدم، غصه خوردم و رنج بردم حاصل ديگري نداشت. شبهاي او خيلي تماشايي بود، اولا ساعت ده شب ميخوابيد، حدود ساعت دو بلند ميشد. يعني بعد از چهار ساعت، با ساعت هم بلند نميشد، سر ساعت دو بلند ميشد، يک عباي کهنه داشت ميانداخت به دوشش، باور بکنيد در مسجد چنان گريه ميكرد كه من گرية زن داغ ديده را هم آنطوري تابه حال نديدم. وقتي ميايستاد براي نماز شب گويا که خداوند مهربان پرده از روي جمال بي نهايتش در آن نيمه شب کنار زده، اگر چه مرحوم ملاهادي سبزواري، (صاحب منظومه) ميگويد:
پــرده نــدار جمــال غيــر صفــات جــلال
نيست بر اين رخ نقاب نيست بر اين مغز پوست
اما گويا محبوب پرده را کنار زده و ايشان دارد جمال را ميبيند و به شوق وصال گريه ميکند، گريه هايش گلوگيرش بود. يعني گاهي نفسش را به شماره ميانداخت و به پهناي صورتش اشک پر بود، من هم طرف دست راستش نشسته بودم سکوت فقط اين کار را تماشا ميکردم. خودم که بلد نبودم آن طور نماز بخوانم.
در عرفه ميخوانيم «عميت عين لاتراک» واقعا کور باشد آن چشمي که تو را نميبيند. البته «لم تره العيون بمشاهدة الابصار ولكن راته القلوب بحقايق الايمان» اصلا ايشان وقتي روبه روي محراب ميايستاد، واقعا تماشاگر حس ميکرد، که او دارد خدا را ميبيند و خدا آغوشش براي پذيرش عاشق باز است و عاشق با اين يازده رکعت دارد پرپر ميزند که به معشوق برسد.
شب مردان خدا روز جهان افروز است روشنان را به حقيقت شب ظلماني نيست
«حبب اليکم الايمان» اگر بياييد، اگر تابلوي دل را مقابل قلمم بگيريد، اگر حبس در خواستههاي بي منطق نباشيد، اگر دلتان به تمام اين عناصر فاني شدني که مدتي هم هست در اختيارتان است و کلش را من در قرآن گفتم: متاع قليل. هم قليل است و هم زمانش کم است و هم فاني شدني است، اگر آزاد بشويد و اين همه حجاب را از روي دل کنار بزنيد که جمال من در اين آيينه بي غبار منعکس بشود. آن وقت لذت ميبريد از ايمان. آن وقت ايمان محبوبتان و زينت قلوبتان ميشود.
شما آيات قرآن را درباره ابراهيم نگاه بکنيد «اذا ابتلي ابراهيم ربه بکلمات» که امام باقر در مجمع البيان سه تا آيه را نقل ميکنند که ابراهيم در معرض 30 تکليف بسيار سنگين قرار گرفته «فاتمهن» که شد «قال اني جاعلک للناس اماما» . بله راه بايد رفت. بايد حرکت کرد. بايد قابليت نشان داد.
آيه در سوره مبارکه حديد است. «الم يان للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله» (خشع) چنانکه خواجه نصيرالدين ميفرمايد: به معني تواضع باطن است، يعني قلب فروتن، قلب خاکسار، در يک کلمه قلب فروتن و متواضع و خاکسار قلبي است که صاحبش در مقابل حق تکبر نکند.