درس تفسير نهج البلاغه - جلسه بیستم و دوم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
کلمه خوف در ابتداي خطبه 86 «تجلبب الخوف» يقينا شامل خوف مثبت است در برابر خوف منفي که وجود مبارک اميرالمومنين(ع) به عنوان يکي از صفات عباد خدا شمردند و آن هم عبادي که محبوبترين عباد خدا در پيشگاه مقدس پروردگارند. خوف مثبت را براساس آيات و روايات تقسيم بندي به شش خوف کرديم که آخرين خوف را يعني بخش ششم را امروز عرض ميکنم و بحث درباره «تجلبب الخوف» تمام ميشود.
اما اين خوفي که الان بحث ميشود براي تحققش نياز هست که انسان اجمالا وجود مقدس حضرت حق را بشناسد، خودش را بشناسد، عملکردش را بشناسد و اجمالا عالم هستي را بشناسد. و بعد از اين شناختها اين خوف مثبت برايش حاصل ميشود و خود اين خوف براي تحرک انسان فوق العاده موثر است.
اين خوف عبارت است از خوف از ناچيزي خود دربرابر عظمت و بزرگي حق. ببينيد حق زيباي مطلق است اين ترسي که انسان از پروردگار پيدا ميکند نعوذبالله معنيش اين نيست که در باطنش و در وجودش يک هيولايي را مشاهده ميکند که اين هيولا موجب ترس است. نه. وجود مقدس حق در تمام صفاتش و اسمائش زيباست و جمال مطلق است و جمال بي نهايت است که درک اين جمال بي نهايت از طريق قرآن و روايات و ديدن آثار، قلب را از خوف از حقارت خويش و عظمت حق و عظمت کار حق و صنعت حق پر ميکند. به نظرم ما همه مان، مسئله حب و محبوب و محب را تجربه کرده باشيم. گاهي ما يک محبوبي را پيدا کرديم. حالا از عالمان دين، از اولياي خدا، از شخصيت هايي که آراسته به حقايق بودند و به آنها علاقه پيدا کرديم، خودمان را وقتي در کنار آنها مقايسه کرديم و کوچکي خودمان را ديديم، اين مقايسه و کوچکي خود و عظمت محبوب قلب ما را تحت تاثير قرار داد و اين حالت خوف از کوچکي در مقابل آن عظمت براي ما پيش آمده که حالت شرم و حيا هم پيش ميآيد، حالت تاسف بر خويش هم پيش ميآيد.
اينجا براي توضيح اين خوف دو سه مسئله را لازم است ما توجه بکنيم. يکي اينکه اول بياييم ظاهر خود را و داشتههاي خود را با ديگر موجودات مقايسه بکنيم و بعد با خدا مقايسه بکنيم. خداوند ميفرمايد: ]فاستفتهم أهم أشدّ خلقا ام من خلقنا[ آيا اينان براي خلقت مهمترند و عظمت و سنگيني بيشتري دارند يا ]من خلقنا[. کدام هايشان؟ آنچه که ما براي اين عالم آفريديم. آسمان ها، کهکشان ها، سحابي ها، بعد به آنها بگو ]انا خلقناهم من طين لاذب[ واقعا بنيان اينها در آفرينش سخت تر است يا ]من خلقنا[ که يک مصداقش فرشتگان هستند که از يكي از آن فرشتگان تعبير به ]شديد القوي[ کرده. شما مهمتر و عظيمتر هستيد، شما خلقت تان با بنيان تر هست يا اينکه خود ما اسمش را شديد القوي گذاشتيم. ولي انسان را از گل چسبنده آفريديم.
]خلق الانسان ضعيفا[ ما شما را ضعيف و ناتوان آفريديم، در همه امورتان محتاج و نيازمنديد آن وقتي که در رحم بوديد يا بچه بوديد آن وقتي که ازدواج کرديد.
همينطور دائما در ناتواني به سر ميبريد ]فلينظر الانسان ممّ * خلق خلق من مّاء دافق[ پايه ساختمان شما بر آب است. چيزي نيستيد از نظر آفرينش ظاهر و اتصال شما با همه عالم بر باد است. يعني همين نفسي که ميکشيديد و اين اکسيژن و کربني که بيرون ميدهيد و اکسيژن و ازتي که تنفس ميکنيد و بيرون ميدهيد. به قول شاعر:
پيش صاحب نظران ملک سليمان بر باد است بلکه آن است سليمان که زباد آزاد است.
علاوه بر «من خلقنا» «ما خلقنا» را هم بايد ببينيم که ميلياردها ستاره و سحابي و کهکشان و عالم بالاست که بعضي از ستارگانش مثل ستاره ولگا 800 هزار سال نوري با ما فاصله دارد. يعني اگر يک کسي از کره زمين به جانب ستاره ولگا بخواهد سفر بکند و هر ثانيه 300 هزار کيلومتر راه طي بکند بعد از 800 هزار سال به ستاره ولگا ميرسد. نوشتند اگر کل منظومه شمسي يعني خورشيد را که خودش يک ميليون و سيصدهزار برابر زمين حجم دارد، خورشيد و مريخ و زمين و مشتري و اورانوس و نپتون و زحل را خود خانواده منظومه را بدون اينکه فاصله هايشان را با هم کم بکنيد، يعني به همين حالت فعلي برداريد ببريد، يک گوشه ستاره ولگا جا ميگيرد. ما «من خلقنا» را محاسبه بکنيم و «ماخلقنا» را واقعا دچار ترس ميشويم از کوچکي خود و عظمت عالم.
شنيدستم که هر کوکب جهاني است جداگانه زمين و آسماني است
زميــن در جنب ايـن افـلاک مينـا چوخشخاشي بود در قعر دريا
تو خود بنگر کزين خشخاش چندي سزد که بر غرور خود بخندي
يک رواياتي در باب خوف هست که اين خوفي که اميرالمومنين ميفرمايد: يقينا اين روايات يک بخشاش شامل آن خوف است اين خوف از عظمت خدا آدم را وادار ميکند اين کوچکي و ناچيزي و نداري را با اتصال به خدا و با هزينه کردن براي خدا جبران بکند. بالاخره آدم زمينه دارد كه بزرگ بشود از طريق معنويت نه از طريق هيکل و بيايد متخلق به اخلاق خدا و انبيا بشود. اين خوف اين کار را ميکند. اما اين خوفي که در روايات است اکثرش خوف ترمزي است.
اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايد: «لاتخافوا ظلم ربکم» چون خداي شما ظالم نيست بنابراين از ظلم خدا نترسيد. چون خدا ظلمي ندارد. «ولکن خافوا ظلم أنفسکم» از اين بترسيد که وارد تخريب شخصيت خودتان بشويد. اين ترس دارد که شما بناي انسانيت، بناي عقل، بناي فطرت و بناي وجدان را ويران کنيد و بعد هم تبديل به شر الدواب بشويد. بترسيد از ظلم بر خود که اين ظلم بر خود عبارت است از گناهان که تيشه و کلنگي براي تخريب ساختمان انسانيت است. و نيز اميرالمومنين(ع) ميفرمايد: «الخوف سجن النفس عن الذنوب» خوف يک زندان ملکوتي است.
اگر آدم در محاصره ترس قرار بگيرد از عقاب خدا، از اينکه عاقبتش از بين برود، از اينکه ساختمان انسانيتش تخريب بشود، اگر چنين ترسي حاصل بشود يک زندان الهي ميشود که آدم در اين زندان از گناه در امان است. البته اين خوف بايد جدي باشد و از روي علم و معرفت باشد آدم ديگر با گناه رابطه برقرار نميکند «ورادعها عن المعاصي» چنين خوفي است که رادع انسان از معاصي است. پس زننده انسان از معاصي است. جلوگير انسان از معاصي است.
همچنين آمده: «من کثرت مخافته قلت آفته» هر کس ترس بيشتري دارد آفت و زيان کمتري دارد. در کنز العمال آمده «لوخفتم الله حق خيفته» اگر آنچنان که بايد از خدا بترسيد، بترسيد. «لعلمتم العلم الذي لاجهل معه» خداوند شما را به جايي ميرساند يک علمي به شما ميدهد که مخلوط با جهل نخواهد بود از مصاديقش ميشود زيد بن حارثه را گرفت که در کتاب شريف اصول کافي آمده بسيار روايت جالبي است اولش اين است «کيف اصبحت يا زيد» که ميگويد مشاهدات خودش را و بعد پيامبر(ع) ميفرمايد «هذا عبدٌ نوّر الله قلبه بالايمان» اين نورانيت همان علم و معرفت است. «ولوعرفتم الله حق معرفته» اگر هم خدا را آن چنان که بايد بشناسيد «لزالت بدعائکم الجبال» کوه را ميتوانيد از جا بلند کنيد.
مرحوم صدوق در امالي روايت مهمي را نقل ميكند: «من عرضت له فاحشة أو شهوة» اگر براي کسي يک گناه سنگيني پيش بيايد يا يک خواسته شهواني برايش پيش بيايد ولي بخاطر ترس از خدا او را رها كند. ]فاجتنبها من مخافة الله عزّوجلّ حرّم الله عليه النّار و آمنه من الفزع الاکبر وانجز له ماوعده في کتابه[ لذا ممکن است يک کسي سي سال مشروبات الکلي بخورد و دائم هم مست کند و عربده بکشد بعد مريض بشود و برود دکتر، دکتر بگويد اعصابت دارد از بين ميرود چند روز ديگر رعشه ميگيري و کليه ات هم دارد از کار ميافتد. بعد بگويد چون دکتر گفته ضرر دارد ديگر نميخورم. اين نباشد. نه. ترک گناه و شهوت فقط براي خدا باشد. ]حرم الله عليه النار و آمنه من الفزع الاکبر وانجز له ماوعده في کتابه[ آن چيزي که وعده در کتابش داده، «ولمن خاف مقام ربه جنتان» اين خيلي عجيب است و خيلي به انسان بهاء ميدهد. که اگر گناه بزرگي پيش بيايد يا شهوتي آماده بشود «فاجتنبها» خداوند متعال سه چيز به مزد اين اجتنابي که از ترس خدا بوده عنايت ميکند. ]حرم الله عليه النار و آمنه من الفزع الاکبر و انجز له ما وعده في کتابه[
در كتاب المناقب آمده: محور مسئله وجود مبارک حضرت سيدالشهداء است. «وقدقيل له» يک نفر به حضرت گفت «مااعظم خوفک من ربک» امام حسين را ديد که در تمام حرکاتش و سکناتش و برخوردهايش همانند قرآن عمل ميکند. گفت: يابن رسول الله چقدر خوف شما از پروردگارتان بزرگ و زياد است. چه جواب زيبايي دادند. فرمودند: ميداني به چه علت؟ «لايامن يوم القيامة الا من خاف الله في الدنيا» امنيت در قيامت مال خوف در دنياست. وقتي من از عظمت خدا، عقاب خدا، مقام خدا، دادگاههاي خدا بترسم البته همه اينها را بايد باور داشته باشم و در باور هم ميترسم. اگر اينجا بترسم دارم براي خودم آنجا امنيت ايجاد ميکنم.
مرحوم صدوق در خصال جلد 1 صفحه 282 ميفرمايند: خوب بر پنج قسم است: «خوف و خشية ووجل و رهبة وهيبة» که ما همه اين خوفها را قبلا بررسي کرديم. خشيت مال کجاست. وجل مال کجاست. رهبه مال کجاست. «فالخوف للعاصين» گناهکار بايد بترسد و از گناهش پياده بشود. «والخشية للعالمين» ]انما يخشي الله من عباده العلماء[ «والوجل للمخبتين» آنهايي که در مقابل خدا فروتن و دلشکسته و خاضع اند. «والرهبة للعابدين والهيبة للعارفين» حالا توضيح ميدهد خودش. «اما الخوف فلاجل الذنوب» خوفي که در کنار گناه براي آدم پيش بيايد و ترمز بشود. خدا فرموده ]ولمن خاف مقام ربه جنتان[ اما خشيت. «لاجل روية التقصير» يعني اين خشيت که عالمان و دانشمندان دارند علتش رويت تقصير است يعني هر چه ميخوانند و عمل ميکنند و انجام ميدهند باز در مقابل خدا خودشان را به صورت کسي که کوتاهي کرده در همه امور ميبينند و همين ديدن کوتاهي در همه امور در پيشگاه خدا قلبشان را پر از خشيت کرده. «واما الوجل فلاجل ترک الخدمة» وجل مال جايي است که آدم ترک خدمت کرده باشد. نه به معني اينکه نماز نخوانده و روزه نگرفته. بلكه خدمت و عبادتي که انجام داده اصلا شايسته نبوده مثل اينکه اصلا انجام نداده. خداوند ميفرمايد: ]الّذين اذا ذکر الله وجلت قلوبهم[ رهبة هم در قرآن مجيد اين جور آمده. ]يدعوننا رغبا و رهبا[ که ترس در هنگام عبادت و دعا کردن است. «والهيبة لاجل شهادة الحق عند کشف الاسرار» آن هيبتي که در دل ايجاد ميشود ديگر مال دلي است که به مشاهده حق رسيده و پردهها کنار رفته که مربوط به قلب عارفاني مثل انبياء و ائمه طاهرين است. قال الله عزوجل ]«ويحذرکم الله نفسه[ «يشير الي هذا المعني» که ايشان اين آيه را در حقيقت در ارتباط با اهل خدا و اهل معرفت گرفته که انگار خداوند متعال در باطنشان رويت شده چنانکه اميرالمومنين ميفرمايد «لاتدركه العيون بمشاهدة العيان ولكن تدركه القلوب بحقايق الايمان» و اين هيبت را براي دل ايجاد ميکند.
بحث «تجلبب الخوف» تمام شد. جمله بعدي خيلي جمله فوق العاده اي است. «فزهر مصباح الهدي في قلبه» به نظر ميسرد اين فاء فزهر فاء تفريع و نتيجه باشد. بعد از «فاستشعر الحزن و تجلبب الخوف» يعني مسير حزن مثبت را که طي کرد مسير خوف مثبت را که طي کرد نتيجهاش روشن شدن تمام چراغهاي هدايت است. چرا اينجا اميرالمومنين مصباح الهدي نميگويد براي اينکه ما طلبهها خوانديم بخشي از هدايت مقول به تشکيک است. داراي شدت و ضعف است. درباره اصحاب کهف است «انهم فتية آمنوا بربهم» اينها واقعا اهل ايمان بودند بعدش ميفرمايد ]وزدناهم هدي[ يعني قابليت داشتند که هدايت بالاتر هم بگيرند. كه از هدايت اصحاب کهف بالاتر هدايت انبياء است و بالاتر از هدايت انبياء، هدايتي است که خدا به پيامبر و ائمه طاهرين و حضرت زهرا عنايت کرده است. «فزهر» تمام چراغهاي هدايت يعني تمام مراتب هدايت «في قلبه» حالا اين را بايد تحليل بکنيم «فزهر مصباح الهدي في قلبه»