لطفا منتظر باشید

درس تفسير نهج البلاغه - جلسه هفدهم

(قم حوزه علمیه قم )
-

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
در خطبه 86 نهج البلاغه اولين ويژگي‌اي که اميرالمؤمنين(ع) براي محبوبترين عباد خدا نقل مي‌کند حزن است. و با فاء تفريع هم بيان مي‌کنند که اين فاء تفريع «فاستشعر الحزن» در حقيقت نتيجه آن «اعانه الله علي نفسه» است. يعني اين ويژگي و 39 ويژگي ديگر ميوه‌هاي شيرين خدا نسبت به عبد و ياري و کمک پروردگار است. استشعار به معناي لباس زيرين است که چسبيده به بدن است و حضرت با جمله استشعر مي‌خواهند بفرمايند که حزن با قلب محبوبترين عباد خدا وحدت دارد و يک حزن دائم پيوسته و چسبيده به دل اين بندگان خداست. و بحث شد که اين حزن مثبت در برابر حزن منفي است. چون قلب چنين انسان‌هايي به خاطر علمي که به حقايق امور دارند از طريق آيات قرآن و مكتب اهل بيت دچار حزن منفي نمي‌شود.
روايتي را مرحوم کليني از وجود مبارک رسول خدا نقل مي‌كند كه به زيد بن حارثه فرمودند: «کيف اصبحت يا فلان» در چه حالي هستي؟ در جواب رسول خدا عرض کرد: «اصبحت يا رسول الله(ع) موقنا» پيامبر اکرم فرمود: «فما حقيقةُ يقينك» اينکه در حال يقين به سر مي‌بري نشانه آن چيست؟ چون اين ادعاي خيلي سنگين و مهمي است. يقين حال انبياء خدا و اولياي خاص الهي است. او نشانه‌هايي را براي پيامبر بيان کرد از جمله اين بود که من باطنم و درونم از دنيا خالي شده و علامت اين خالي شدن اين است که طلا و سنگ براي من مساوي است. همانطور که معاويه درباره اميرالمومنين(ع) گفت. اگر دو تا انبار در اختيار اميرالمومنين قرار بگيرد يک انبار پر از طلا و يک انبار پر از کاه باشد، اميرالمومنين اول آن انبار طلا را بين اهلش تقسيم مي‌کند؛ و بعد انبار کاه را قسمت مي‌كند. براي اينکه در قلب اميرالمومنين طلا و کاه مساوي است. هر دو عنصر دنيايي است که آنها را اميرالمومنين در وجود خود جا نداده است. فقط از بيرون عناصر را نگاه مي‌کند. حضرت در خطبه متقين وقتي اهل تقوا را تعريف مي‌کند يکي از خصوصيت‌هاي اهل تقوا را اينطور بيان مي‌کند که اگر آدم به اين مقام برسد يقينا در صف اولياي خاص خدا قرار گرفته و در حد خودش انسان کاملي است. «عظم الخالق في انفسهم وصغر مادونه في اعينهم»  جمله بندي جالبي است. يعني مادون خدا را به باطن راه ندادند. مادون خدا همه برايشان بيروني است و وقتي که نگاه مي‌کنند يک شيء بيرون از خود و خدا را نگاه مي‌کنند و خيلي کوچک مي‌بينند. چنانکه به ابن عباس فرمود اين حکومت به اندازه کفش‌هايي که من وصله کردم، پيش من ارزش ندارد. لذا هيچ وقت اينها به خاطر آن معرفتشان به حقايق امور تحت تاثير اشياء قرار نمي‌گرفتند. اگر نعمت بود به قول رسول خدا مي‌گفتند الحمدلله رب العالمين باز خدا را نگاه مي‌کردند. خوشحال به نعمت نبودند. مغرور و اسير نعمت نبودند. اگر نعمت نبود، مي‌دانستند به حکمت حق است که نيست و به لطف حق نيست. مي‌گفتند «الحمدلله علي کل حال»
در روايات آمده است که شيطان يعني ابليس به پروردگار عالم گفت اگر ايوب را بنده خوب خودت مي‌بيني به خاطر اين همه نعمتي است که در اختيارش است اين دوازده اولاد، بدن سالم، خانه. خداوند متعال به او خطاب کرد ايوب مي‌خواهد اينها را داشته باشد يا نداشته باشد. بعد پروردگار براي اينکه حقيقت ايوب را بنماياند به ابليس فرمود: قسمت به قسمت اينها از دستش مي‌رود و مي‌بيني که درحالش تغييري نخواهد کرد و همه براي مدتي از او گرفته شده نه در عبادت کسل شد و نه ارتباطش با خدا ضعيف شد. عبادت همان عبادت و ارتباط همان ارتباط و محبت همان محبت بود کمترين کسالتي براي او نسبت به پروردگار عالم نيامد و بعد از آن همه حوادث مي‌گويد بنده خوبي ايوب است. بنابراين آنچه که در بيرون نگاه مي‌کنند در درون راه نمي‌دهند که اسيرشان بکند.
پيامبر اسلام با اشاره به او فرمودند: «هذا عبد نورالله قلبه بالايمان» اين ايمانش ايمان علمي نيست. ايمان نوري و کشفي است. يعني به حقيقت رسيده است. انيشتين هم در مقالاتش مي‌نويسد که من به خدا اعتقاد دارم. ولي اين اعتقاد اعتقاد علمي است. يعني عالم است به اينکه خدا هست. ولي اين اعتقاد در او تاثيري ندارد. اميرالمومنين(ع) ايمان به خدا دارد و در پرتو آن ايمان همه چيز ايشان متعادل است و همه ارزشها در او ظهور دارد ولي در انيشتين ظهور ندارد، در نيوتن هم ظهور ندارد. نيوتن هم مي‌گفت خدا ولي يهودي مرد. انيشتين مي‌گفت خدا ولي بر همان مذهب باطلش باقي ماند و بر همان مذهب باطل مرد. فرق مي‌کند ايماني که علم به خدا باشد با ايماني که عرفان به خدا باشد و نورانيت بين انسان و بين پروردگار باشد. البته اين مطلب بحث مفصلي دارد که شما هم مي‌توانيد در ضمن مطالعه آيات و روايات و کتب به طور تفصيل برسيد. پس دو گونه ايمان داريم؛ ايماني که ايمان علمي است و ايماني که ايمان نوري است. «الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور» يک وقت با زحمات علمي، جهل من نسبت به اين معنا کنار مي‌رود؛ که عالم کارگردان دارد و ديگر کاري به پيرامون آن ندارم. يعني به اين نقطه مي‌رسم و مي‌مانم. ولي يک وقت به اين کارگرداني که مي‌رسم خودم را تسليم خواسته‌هاي او و فرمان‌هاي انبياء او و امامان مي‌کنم و عبدالله به معناي واقعي مي‌شوم. خيلي فرق است که من به اين نقطه برسم که عالم خالق دارد و کاري به کارش نداشته باشم. يا عالم خالق دارد و من تسليم وجود مقدس او در افعال و حالات خود بشوم. در هر صورت حزن منفي براي اين طايفه پوچ و بي معناست. چرا؟ چون نعمت بيايد الحمدلله رب العالمين. نعمت برود الحمدلله علي کل حال. ولي حزن مثبت سراپاي وجود اينها را پر مي‌کند که عامل تحرک است حزن منفي آدم را بيمار مي‌کند، آدم را کسل مي‌کند. روان انسان را به هم مي‌ريزد. او دنيايش را از دست داده سر ازديوانگي در مي‌آورد و جزع و فزع مي‌کند. روايات بسيار مهمي که در رابطه با حزن مثبت وارد شده است.
در علل الشرايع، صفحه 93 آمده است: ابي بصير مي‌گويد: «دخلت علي ابي عبدالله ومعي رجل من اصحابنا»  وارد بر حضرت صادق شدم يکي از شيعيان با من بود. «فقلت له جعلت فداک» به حضرت عرض کردم فدايتان بشوم‌اي پسر رسول خدا «اني لاغتمّ واحزن من غير ان اعرف لذلک سببا» من گاهي مغموم و محزون مي‌شوم. علتش را هم نمي‌فهمم. يک مرتبه مي‌بينم غصه دار شدم، محزون شدم. حزن و غم با همديگر فرق مي‌کند. «فقال ابوعبدالله(ع) ان ذلک الحزن والفرح يصل اليکم منا» اگر منبع اين حزن و غصه را مي‌خواهيد ما اهل بيت هستيم. منشاء و مبدء اين حزن و اين خوشحالي هستيم. البته راوي راجع به خوشحالي نپرسيده است. فقط راجع به حزن و غم پرسيد. امام صادق(ع) خوشحالي را هم اضافه کردند. «لانا اذا دخل علينا حزن او سرور» براي اينکه وقتي غصه‌اي يا خوشحالي به ما دست مي‌دهد «کان ذلک داخلا عليکم» آن حزن و خوشحالي در شما هم ظهور مي‌کند. چرا؟ اگر آدم علت را يک مقدار عميق بشود خيلي ارزش دارد. «لانّا واياکم من نور الله عزوجل» براي اينکه ما و شيعيان واقعي ما باطنشان از نور خدا است. چون ما در يک نقطه با همديگر اشتراک داريم. هم ما اهل بيت و هم شما شيعيان از نور خدا هستيم و اين نور هم «ظاهر لنفسه ومُظهر لغيره» وقتي غصه يا شادي به ما مي‌رسد در شما هم ظهور مي‌کند. در روايت ديگر هم مي‌فرمايد «شيعتنا منا خلقوا من فاضل طينتنا»  «ويفرحون بفرحنا و يحزنون لحزننا»  حالا اگر ما يک دفعه غصه دار مي‌شويم، به اين نتيجه مي‌رسيم که اين غصه اول متوجه حضرت بقية الله ولي عصر(عج) شده که جرياني را در عالم مي‌بينند عليه قرآن، شيعه و دين و قلب مبارکشان غصه دار مي‌شود، اين غصه هم به ما منتقل مي‌شود.
حضرت مي‌فرمايد: «يا اباذر ما عبد الله عزوجل علي مثل طول الحزن»  پروردگار عالم به مانند طول حزن يعني حزن مثبت عبادت نشده. در توضيح اين گونه روايات من مطالب مهمي را به طور فهرست وار امروز براي شما عرض مي‌کنم. اميرالمومنين(ع) مي‌فرمايد: «فکم من حزين وفد به حزنه علي سرور الابد»  چه بسيار حزيني که حزنش او را به خوشحالي ابدي وارد مي‌کند. امام زين العابدين(ع)مي‌فرمايد: «ان الله يحب کل قلب حزين»  خدا عاشق هر دلي است که پر از حزن است. امام صادق(ع) مي‌فرمايد: «الحزن من شعار العارفين لکثرة واردات الغيب علي سرائرهم»  اين هماني است که عده‌اي از شراح نهج البلاغه مي‌گويند اين خطبه 86 بيان اوصاف عارفان بالله است. اينها چون دل پاک و آيينه‌اي دارند از عالم غيب وارداتي بر آنها مي‌شود مثل معرفت بدون معلم که وجود مبارک زين العابدين کنار بازار کوفه به زينب كبري(س) فرمودند: خدا را شکر مي‌کنم كه تو عالم بدون معلم هستي. يعني يک وارداتي بر قلب وجود مقدس تو مي‌شود که باعث مي‌شود امامي مثل من براي آن واردات خدا را شکر بکند. «وطول مباهاتهم تحت تستر الکبرياء» اين واردات غيبيه آنها را سراسيمه و دهشت زده مي‌کند از کبريايي پروردگار. يعني وقتي خود خداوند متعال عظمتش را جلوه مي‌دهد در قلب آنها اينها در برابر آن عظمت و احساس کوچکي خودشان دهشت زده مي‌شوند. «ولوحجب الحزن عن قلوب العارفين ساعة» اگر اين حزن را يک ساعت خدا از اينها بگيرد «لاستغاثوا» فرياد آنان بلند مي‌شوند و دوباره از خدا مي‌خواهند که آن حزن را به قلب برگرداند. «ولووضع في قلوب غيرهم لاستنکروه» اما اگر در دل ديگران قرار بدهد مي‌گويند چرا اين حزن براي ما آمده مي‌خواهند که اين حزن را برطرف بکنند.
اما آخرين روايت از رسول خدا پرسيده شده «قد سئل أين الله» از حضرت پرسيدند خدا کجاست؟ حضرت جواب دادند. «عند المنکسرة قلوبهم»  پيش شکسته دلان است.
حزن مثبت مواردش چه مواردي است؟ همين موارد است که انسان را به حرکت زيبا وا مي‌دارد و اين موارد هم ريشه در توجه و تذکر و شناخت و معرفت دارد. اول شناخت خدا است. آن که خدا را مي‌شناسد؛ در کنار پروردگار هميشه غصه دار است. غصه‌اش از اين است که چرا بيشتر و خالص تر و عاشقانه تر خدا را بندگي نکردم. چرا بيشتر از اين خودم را هزينه خدا نکردم. يعني در کنار ارزشهاي الهي غصه دار است. در کنار ارزشهاي ملکوتي و معنوي غصه دار است. من مواردي را که نقل مي‌کنم با چشمم ديدم.
در مشهد يک مرد آراسته و متدين به من گفت من مي‌خواهم بروم عيادت يک بيماري که او آدم خاصي است. وقتي که رفتيم بيمار در حال احتضار بود يعني چندساعت بعد از اين عيادت هم از دنيا رفت. چون خيلي هم آدم باارزشي بود و در حرم حضرت رضا(ع)‌دفنش کردند. فرزندش در گوش بيمار، به او گفت که فلاني عيادتت آمده. چشمش را باز کرد. که فرزندش مي‌گفت دو سه روز حرف نمي‌زد و دو جمله به من گفت که خيلي برايم پرقيمت بود.
مطلب اول؛ گفت شما که در کار تبليغ دين هستي و من هم دين را تبليغ کردم و به اين نتيجه رسيدم. دم مرگ پرده‌هايي کنار مي‌رود و يک حقايقي آدم مي‌بيند. ]ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائکة[  يک حقايقي برايش کشف مي‌شود. ]فکشفنا عنک غطائک فبصرک اليوم حديد[  گفت عالم را شما خزانه ثروت خدا حساب کن در اين خزانه گوهري پرقيمت تر از تبليغ دين وجود ندارد و اين حرفش هم با يکي از آيات سوره احزاب مي‌خواند. ]الذين يبلغون رسالات الله ويخشونه ولايخشون احدا الا الله وکفي بالله حسيبا[  اين کفي بالله حسيبا خيلي حرف دارد.
مطلب دوم؛ گفت من دو ماه نتوانستم حركت كنم. همينطور روي تخت افتادم تنها آرزويم در اين عالم است که برايش دارم از غصه مي‌ميرم، همين حزن است. خدا يک بار ديگر به من اجازه بدهد دو رکعت نماز صبحم را ايستاده بخوانم. همان نماز طبيعي را. نه نماز ضروري و ناچاري که خوابيده مي‌خوانم. من غرق غصه ام و دارم مي‌ميرم که چرا نمي‌توانم دو رکعت نماز بخوانم. اين يک مرحله حزن است.
باز مرحله ديگر که ريشه در شناخت عمر دارد. آن کسي که ارزش عمر را فهميده است. آن کسي که مثل مرحوم آيت الله العظمي بروجردي در سن 88 سالگي فرموده بودند من يک لحظه عمرم را ضايع نکردم. آن کسي که عمر را مي‌شناسد اين غصه را دارد که با اين مهمترين سرمايه که يک بار به انسان عنايت مي‌شود چرا با آن تجارت بيشتري نکردند و اين وقت و لحظات و ساعت‌ها را تبديل به ارز آخرتي نکردم. ]بسم الله الرحمن الرحيم والعصر ان الانسان لفي خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات وتواصوا بالحق و تواصوا بالصبر[
سوم؛ حزن عقلي است. حزن به خاطر عقل است. آن کسي که عقل شناس شده ناراحت است از اينکه اين عقل را که اميرالمومنين مي‌فرمايد از حالت طبيعي مي‌شود به حالت عقل مسموع کرد. يعني عقل پخته گردد. چرا بيشتر دنبال معرفت و علم و انبياء و قرآن نرفتم که اين عقل پخته تر شود.
چهارم؛ حزن نفس است. اين نفسي که پروردگار برايش يازده بار قسم خورده که در تمام قرآن بي سابقه است. يک مورد از قسم‌ها در سوره والشمس است. حزن و غصه براي اينکه چرا او را به نقطه اوج ]قد افلح من زکيها[  نرساندند. البته اين عناوين در کتاب‌ها بحث‌هاي مفصلي دارد. شما وصيت نامه سيد بن طاوس به فرزندشان را در کتاب محاسبه نفس ببينيد که چقدر زيبا در اين زمينه توضيح داده است.
پنجم؛ حزن براي خود قلب است. امام صادق(ع) از قلب تعبير به حرم خدا کرده و فرموده است: «القلب حرم الله فلاتسکن في حرم الله غيرالله»  چرا من در اين 50-60 سال يک حرم پاک براي خدا به وجود نياوردم و هنوز در گوشه و کنارش بعضي از بت‌ها خودنمايي مي‌کنند.
ششم؛ حزن کسي که جايگاه اعضاء و جوارح را مي‌شناسد. يعني چشم، گوش، زبان، دست، پا، شکم، شهوت، را شناخته است. با زبان «لان يهدي الله علي يديك رجلا خير لک مما طلعت عليه الشمس و غربت»  با همه اعضاء مي‌شود چنين تجارت‌هايي کرد. چرا نشد؟ با شکم در حلال خوردن عبادت مي‌شود کرد. با شهوت سکوي پرواز مثل يوسف مي‌شود. با رفتن به مجالس علم مي‌شود پرورش يافت. با دست صد کتاب علمي و هدايتي مي‌توان نوشت. وقتي اعضاء و جوارح را مي‌شناسد نسبت به اعضاء و جوارح در حزن است که چرا بيشتر از اين انجام نگرفته يا وقتي که در مقام شناخت بر مي‌آيد ناراحت مي‌شود که چرا از اول اين کار را انجام نداده و اين ارزشها را با هزينه اعضاء و جوارح به دست نياورده است. مطالب در «فاستشعر الحزن» تقريبا تمام است.
 

برچسب ها :