درس تفسير نهج البلاغه - جلسه چهاردهم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
کلام در خطبه 86 نهج البلاغه بود که در قسمت اول اين خطبه وجود مبارک اميرالمومنين(ع) اوصاف و ويژگيهاي محبوبترين عباد خدا را بيان ميکنند. اولين وصفي که امام(ع)مطرح ميکنند «فاستشعر الحزن» اينان لباس قلب و دلشان، حزن است که احتمالا به کار گرفتن جمله «فاستشعر» دلالت بر اين دارد كه حزن براي اين بزرگواران يک حزن پيوسته و دائم است، البته تا زماني که در دنيا به سر ميبرند. ولي هنگامي که انتقال به عالم بعد پيدا ميکنند، وضعشان براساس ويژگيهايي که در دنيا کسب کردند، کاملا فرق ميکند، آنجا در کنار محصولات و کشت مثبتي که در دنيا داشتند، خواهند بود.
اين حزني که اميرالمومنين(ع) به اين کيفيت بيان ميکنند با آياتي که در قرآن است ]لاخوف عليهم ولاهم يحزنون[ چگونه قابل جمع است؟ يا آية ]الا ان اولياء الله لاخوف عليهم ولاهم يحزنون[ يا آية ]قلنا اهبطوا منها جميعا فاما ياتينکم مني هدي فمن تبع هداي فلاخوف عليهم ولاهم يحزنون[ که اينجا بايد دو مطلب را گفت که در ضمن بحث خواهد آمد و اين دو مطلب مسئله را حل ميکند.
«حزن» در لغت به معني سختي و غلظت است. در لغت هم اينطور به اين معنا اشاره شده. «الحزن ما غلظ من الارض» که وقتي يک انقباض باطني بخواهد يک جرياني يا جرياناتي براي انسان پيش ميآيد که مردم تعبير ميکنند به دل گرفتگي. دلش گرفته. اين انقباض باطني حزن است که وقتي براي انسان پديد ميآيد «يقابل السرور» اتفاقاً در لغت به اين معنا هم بعضيهايشان اشاره کردند. «الحزن، هو ما يقابل السرور و هو حالة انقباض مخصوص في القلب كما أن السرور حالة انبساط» در مقابل دل گرفتگي، شادي دل و گشايش دل است و پديد آمدن يک ميدان لذت بخش براي دل است.
براي رفع آن مسئله يعني اينکه اميرالمومنين(ع) اين حزن را براي دل بندگان ويژه خدا، يک حزن دائم دانستند، از طرفي ميبينيم قرآن مجيد براي اهل خدا، نفي حزن ميکند. ]لاخوف عليهم و لاهم يحزنون[ ما براساس خود آيات و روايات در معتبرترين کتابهايمان حزن را در دو قسم بايد ببينيم و به دو صورت بايد ببينيم يعني هر حزني را مقيد به يک قيد بايد ببينيم از اين دوحزن. يک حزن را بايد بگوييم حزن منفي است و يک حزن را بايد بگوييم حزن مثبت است.
ـ حالا در ضمن آيات و روايات ميرسيم که داستان اين حزن در منفي بودنش و در مثبت بودنش به کجا ميرسد. البته حزن مثبت هنگام انتقال به عالم بعد ديگر دوره اش تمام ميشود، ولي حزن منفي بعد از انتقال به عالم بعد قوي تر ميشود و باعث آزار شديدي براي انسان ميشود، حالا خود آيات و روايات خيلي روشن و زيبا بيان ميکنند، اما حزن منفي را بايد گفت: ميوه تلخ جهل علمي است. آنهايي که از طريق وحي، از طريق معارف الهيه تا حدي به حقايق پشت پرده آگاهي دارند يعني در رده بعد انبيا و ائمه قرار دارند، انبيا و ائمه جريانات پشت پرده را چه نسبت به دنياي خودشان و چه نسبت به آخرتشان از طريق وحي به طور کامل آگاهند و براساس آن آگاهي دچار حزن منفي نميشوند، ولي اين جهل علمي باعث ميشود که يک سلسله آثار منفي روحي براي انسان پيدا بشود که باز در ضمن آيات و روايات اين بخشها هم روشن ميشود.
اما حزن منفي که در آيات قرآن مطرح است. ]اذهما في الغار اذ يقول لصاحبه لاتحزن[ از لاتحزن معلوم ميشود که دارنده حزن، حزن منفي داشته. چرا حزن منفي داشته؟ از جمله بعد که ميفرمايد ]ان الله معنا[ معلوم ميشود که او يقين واقعي نداشته به معيت خدا، در اين حادثه با خودشان و ايمان به اين معنا براي او هنوز کامل نشده بوده و در حالت ترديد و ترس بوده که اگر گرفتار بشويم و مشرکين مکه ما را پيدا بکنند و دستگير بکنند، طبق جناياتي که قبلا از آنها ديدهايم، خانه و زندگي مان بر باد ميرود و در مضيقه قرار ميگيريم، هم ترس داشت که گرفتار بشود و هم از اين غصه داشت که خانه و اموال و زندگيش مصادره بشود و از دست برود.
ـ وجود مبارک رسول خدا طبق فرمان پروردگار به او فرمود ]لاتحزن[ غصه نخور. يکي از علماي بزرگ عرب در كتابش با مدارک بسيار قوي و استدلالات متين و با مراجعه به کتابهاي چند قرن، ثابت ميکند، شخصي که در غار با رسول خدا بوده غير از اين شخصي است که معروف بين مردم با توجه به اينکه ديگران اين را يک فضيلتي ميدانند براي آن شخصي که معروف است با پيامبر بوده که خود آيه شريفه هم نفي فضيلت ميکند. يعني «لاتحزن ان الله معنا» يعني غصه تو بيخود است و يقين است که پروردگار عالم با ماست.
از اينکه رسول خدا نهي ميکنند معلوم ميشود اين حزن، حزن غلطي بوده و حزن منفي و نادرستي بوده، اگر خداوند فرمان به هجرت داده و حافظ مهاجر است و ]ان الله يدافع عن الذين آمنوا[ غصه و ترس معني ندارد و يقينا پروردگار عالم اينها را به مدينه ميرساند، بدون اينکه دچار حادثه يا گرفتار مردم مکه بشوند، ولي همراه پيامبر، آيه نشان ميدهد که ايمانش به حقيقت و حقايق ضعيف بوده و جهل حالا علمي يا عملي به جريانات مثبت جهان داشته است.
اما آيه دوم: سوره مبارکه آل عمران آيه 139 است. در اينجا هم پروردگار عالم نهي از حزن و نهي از سستي، عقب نشيني و ضعف و فتور ميكند. ]ولاتهنوا ولاتحزنوا وانتم الاعلون ان كنتم مؤمنين[ سست نباشيد. بايستيد. مقاومت کنيد. صبر داشته باشيد و استوار باشيد. حزن و غصه هم نداشته باشيد. شما به خاطر دين تان، به خاطر کتابتان و پيامبرتان، به خاطر توجه خدا يک جامعه، برتر از نظر ارزشها هستيد نه از نظر طبيعي. که ]خلقکم من نفس واحدة[ ، ]خلقناکم من ذکر وانثي و جعلناکم شعوبا و قبائل[ تفاوت شما با ساير ا متها تفاوت ارزشي است نه تفاوت طبيعي. ]انتم الاعلون[ شما برتر هستيد اما اين دوحقيقت را مشروط ميکند به ]ان کنتم مومنين[ اگر شما مومن واقعي باشيد. اگر شما حقايق را تصديق داشته باشيد اگر شما نصرت خدا را، ياري خدا را، لطف خدا را، عنايت خدا را، اجر خدا را و قيامت آباد را، باور داشته باشيد در فضاي باور، سستي و غصه و حزن اصلا معنا ندارد.
تفاوت امت اسلام با ديگر امتها مال ارزشهاست، نه مال انسان بودنشان که اينها موجود خاص نيستند.
«ولاتهنوا و لاتحزنوا و انتم الاعلون» نبود سستي و نبود غصه را ما در حادثه با عظمت و بينظير کربلا به طور کامل مشاهده ميکنيم، من يک دورنمايي از مسئله کربلا را با توجه به اين آيه براي شما عرض ميکنم. اولا از خبرنگاران ارتش يزيد نقل شده که من اولين بار اين مطلب را در کتاب 7 جلدي عنصر شجاعت ديدم، که به نظر ميرسد در کتابهايي كه براي حادثه کربلا نوشتند. اين كتاب زيباترين و بهترين کتاب باشد براي شناساندن اين 72 نفر، که يک جلدش مستقلا 600 صفحه مربوط به مسلم بن عقيل است. سه جلدش مربوط به خود حضرت سيدالشهداء(ع) است و سه جلدش مربوط به 72 نفري است، که از بصره يا مکه يا کوفه يا مدينه آمدند، البته نزديک سي سال است که اين کتاب در بازار نيست، من چندبار هم با فرزند مولف اين کتاب، مرحوم آيت الله حاج ميرزاخليل کمره اي صحبت کردم ولي به نتيجه نرسيد. احتمالا در کتابخانهها باشد، که وقتي لشکر يزيد بر ميگردند کوفه، معمولا ميپرسند چه خبر بود و چه کساني بودند و چه بود و چه شد. وقتي سوال کردند که چه خبر بود؟ و چه چيزي ديديد و چه برخوردي داشتيد؟ اين دو مطلب را زبان دشمن بيان کرد. که يک مطلبش خيلي عجيب است براي آنهايي که به حقايق آگاهي کامل ندارند ولي براي ما عجيب نيست. خبرنگار ميگويد ما حدود 30 هزار نفر بوديم در اين ميدان جنگ، طرف ما حدود 70 نفر، زماني که جنگ شروع شد اين 70 نفر ريختند سر ما 30 هزار نفر، که اين بايد طبيعتا برعکس باشد، يعني 30 هزار نفر راحت ميتوانند بريزند سر72 نفر و در يک حمله همه را از بين ببرند، ولي دشمن ميگويد اين 72 نفر ريختند سر ما، که جنگ هم ميدانيد از طلوع آفتاب صبح تا حدود 3 بعد از ظهر که حضرت ابي عبدالله الحسين(ع) شهيد شدند طول کشيده و اين طول کشيدن جنگ منوط به شجاعت و نترسي و استقامت اين 72 نفر بوده والا اگر سست بودند و ضعف نشان ميدادند خيلي زود برنامه جمع شده بود. اين يک جمله که 70 نفر ريختند سر ما، اين قابل تعمق است که نشان ميدهد اينها هر کدام «کالجبل الراسخ لاتحرکه العواصف» و «لاتهنوا» را اينها، کاملا پياده کرده بودند، يعني يک ميليونم ارزن، نه در امر ايمانشان سست بودند و نه نسبت به جنگ سست بودند و نه نسبت به هدفشان و عاقبتشان.
اما جمله دوم که دشمن نقل کرده. دشمن ميگويد ما آن چيزي که روز عاشورا ديديم، اين بود که اگر مرگ لقمه اي بود، البته مرگ يعني يک حقيقتي که درصد بالايي از مردم جهان و موجودات زنده از آن ميترسند، فراري هستند. و در جامعه خودمان ميبينيد، بيماريهايي که معمولا منجر به مرگ است، ميگويند اگر کسي سرطان گرفت خبر به او ندهيد، مردم از سرطان وحشت دارند، به خاطر اينکه ميگويند عامل مرگ است، يا از سکته وحشت دارند به خاطر اينکه ميگويند عامل مرگ است، وقتي يک کسي سکته خفيف ميکند، يا يک جاي بدنش درد ميگيرد و به دوا مشکوک ميشود، خودش را ميبازد. معني مرگ و عکس العمل موجودات زنده را نسبت به مرگ، حتي حيوانات وقتي کارد و طناب دست قصاب ميبينند حالت اضطراب و فرار به خودشان ميگيرند. خبرنگار دشمن ميگويد، اگر مرگ يک لقمه بود که همه از آن فرارياند و اين لقمه را در گلوي شير گذاشته بودند و خود شير هم يک حيوان درنده اي است که باز اسمش هم وحشت آور است و يک حيوان قوي است که در جنگل سلطنت ميکند و به کسي رحم نميکند، خيلي تعبير جالبي دشمن کرده، اگر مرگ لقمهاي بود در گلوي شير و اين شير را با اين لقمه در گلو در وسط ميدان کربلا گذاشته بودند اين 72 نفر براي ربودن اين لقمه با هم مسابقه ميدادند. اين حالت اين 72 نفر بود.
اما مطلب ديگري که خود من تحليل دارم در اين زمينه اينکه اگر ... اين را ياد ميدهند در دانشگاههاي نظامي، اگر مخبرين لشکر، جاسوسان لشکر توانستند خوب جاسوسي کنند و تمام برنامههاي دشمن را به دست بياورند، که معمولا اين جاسوسيها در همه جنگها در تاريخ بوده، که طرف مقابل خبر کامل ميگيرد از دشمن که نسبت به آن خبر کامل، آمادگي رزمي پيدا بکند. چنانچه به سردار لشکر خبر دادند که نفرات دشمن از ما بيشتر است، قوي ترند، اسلحه شان هم بيشتر است، جايگاه ايستادنشان هم مهمتر است، سنگربنديهايشان بهتر است، اگر بنا باشد که فرار نکنند و ميدان را خالي نکنند، به امير لشکر ميگويند اين اطلاعات را به مجموعه زيردست ندهيد که توي دلش خالي بشود. شما اينجا تا ميتوانيد يک دريا دروغ به افراد بگوييد. ما از آنها بيشتريم و ما از آنها قوي تريم و دشمن ضعيف است اسلحه اش کمتر است و با حمله اول فراري شان ميدهيم. اما شما ببينيد حضرت ابي عبدالله الحسين(ع) برعکس تمام فرماندهان لشکرها در طول تاريخ. شب عاشورا، اين 72 نفر را جمع ميکنند و خبر کشته شدن قطعي، نه احتمالي را به آنها ميدهند که ياران من، راه باز است و شب تاريک، فردا هر کسي با من بماند يقينا کشته ميشود، اگر دلتان نميخواهد کشته بشويد من بيعتم را از شما برداشتم. که شايد در اين كه بيعتم را از شما برداشتم، يک نکته باشد، که اگر مرا رها کنيد و برويد، تا اينجا که وفاداري کرديد، قيامت مشکلي نداشته باشيد، وقتي خبر قطعي کشته شدن را داد و گفت: راه باز است و شب تاريک و ميتوانيد برويد، سکوت کردند، بعد ديدند احدي از جا بلند نشد، بعد رو کردند به تک تک يارانشان فرمودند: شما نميخواهيد برويد، که هر کدام جوابهايي دادند که در زيارت ناحيه، جوابهاي بعضيهايشان نقل شده است. مثل زهير بن قين که به حضرت عرض کرد: فردا چندبار ما را ميکشند. فرمود: يکبار، کشتن که دوبار نميشود، عرض کرد: اگر هزار بار مرا بکشند و بدنم را قطعه قطعه کنند و قطعههاي مرا بسوزانند و خاکسترم را به باد بدهند و دو مرتبه خدا مرا برگرداند من از تو دست بر نميدارم.
«ولاتهنوا ولاتحزنوا» معمولا آدم وقتي به مرگ نزديک ميشود، غصهدار ميشود، فراق زن و بچه و نوه و خانه و فراق کسب و تجارت، اما وقتي حضرت خبر کشته شدن اين 72 نفر را داد، در همه کتابهايي که در اين زمينه آمده نوشتند بيرون خيمه ديدند که مسلم بن عوسجه حالت پايکوبي به خودش گرفته. پيرمرد 70 ساله با محاسن سفيد که از او ميپرسند چه خبر است؟ مسلم، با لبخند و با نشاط ميگويد مگر نديديد و نفهميديد که مولاي ما گفت فردا ما در اين ميدان کشته ميشويم. من براي کشته شدنم اين قدر شادم. «ولاتهنوا ولاتحزنوا وانتم الاعلون ان کنتم مومنين» و اين 72 نفر از قوي ترين ايمان و از بهترين آگاهي نسبت به حقايق و جريانات برخوردار بودند. از برنامههاي پروردگار و قيامت و برزخ آگاهي داشتند. نه تهنوا بودند و نه تحزنوا. اما خود حضرت سيدالشهداء(ع) که زياد شنيديد يا نقل کرديد هرچه به شهادت نزديک ميشدند، برافروختهتر ميشدند، مرحوم مجلسي در جلد 45 بحار نقل ميکنند وقتي شمر تيزي خنجر را بر گلوي مبارک گذاشت و کشيد براي جدا کردن سر، امام لبخند زدند و از دنيا رفتند. بنابراين آياتي که نهي از حزن ميکنند ناظر به حزن منفي است.
آيه ديگر، سوره مريم، آيه 24. «فناداها من تحتها الا تحزني قد جعل ربک تحتک سرياً» ندا شد به مريم که غصه دار نباش اين اتفاقي که برايت افتاده يک اتفاق الهي و يک اتفاق جالب و بي نمونه اي است. يعني دارد آگاهي ميدهد به مريم. چون مريم از برخورد با بني اسرائيل و خانواده اش ناراحت بود که حالا اين بچه را ببينند چه تهمتهايي به جانب من سرازير خواهد شد. که اين ناداه فاعلش خود طفل است. مسيح از دامن مادر به مادر گفت «الا تحزني» غصه نخور و ناراحت نباش. محزون نباش. فعلا که من به دنيا آمدم و تو هم در اين بيرون مسجد هستي. «قدجعل ربک تحتک سرياً» ببين خدا از زيرپايت که آبي وجود نداشت يک نهري جاري کرد بدان هماني که اين نهر را از زيرپايت جاري کرده و اين بچه را به تو داده آينده تو را از اينکه دامنت را با تهمت لکه دار نشان بدهند حفظ ميکند بنابراين مادر اين حزن و اين ناراحتي در اينجا جايي ندارد.
اين حزن منفي است. من يك آيه ديگر براي شما بخوانم. اهل بهشت ميگويند ]و قالوا الحمدلله الذي اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شکور[ که احتمالا اين حزن در ارتباط با حزن مثبت باشد اگر نباشد بالاخره آنهايي که امام و پيامبر نيستند، به خاطر اينکه علم کاملي به حقايق ندارند ممکن است يک حزن منفي هم برايشان بيايد. يعني مصون از حزن منفي نيستند. ظاهرا آيه ميگويد اينها پروردگار عالم را شکر ميکنند که آن حزنهاي ناراحت کننده و آن غصههاي منفي را از دل ما زدود. احتمالا «لغفور» نشان دهنده اين باشد که اين حزن، حزن منفي است که ما را نسبت به آن حزنهايي که نبايد داشته باشيم، آمرزيد و «شکور» درباره پروردگار معنياش اين است خدايي که به عمل اندک خوب، مزد فراوان خواهد داد.