درس تفسير نهج البلاغه - جلسه نهم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
«ان من احب عبادالله اليه عبدا اعانه الله علي نفسه» ياري و کمک حضرت حق را در صورتي که خود انسان طالبش باشد و بخواهد، صاحبان معرفت سه معنا برايش دارند. يکي اعانه بر خودشناسي است. که بالاترين مايه براي خودساختن است. انسان وقتي خودش را بشناسد ارزش و جايگاه خودش را بشناسد برايش روشن ميشود که بلد طيب است و در اين بلد طيب ميتواند دانههايي را از علم و عبادت و خدمت به بندگان خدا بکارد که نهايتا تبديل به رضايت الله و جنت الله بشود. معناي ديگري که دارند ميگويند «اعانه» بر نفس، يعني کمک به جنگ شديدي است که بين انسان و بين خواستههاي نامشروع تمايلات بيمهار نفس واقع ميشود که در اين جهادي که جهاد اکبر ناميده شده، وقتي انسان زمينه تجلي و ياري و کمک خدا را فراهم بکند، پيروز ميشود. به سود خودش و به زيان هواي نفس. اگر علي را در اينجا به معناي ضرر بگيريم. کمک به پيروزي انسان در جهاد اکبر و به زيان نفس. و براي مهار شدن تمايلات بيمهاري که منشأ همه پليديها و گناهان صغيره و کبيره است.
يک معنا هم فرمودند: اعانه بر عقل است. وقتي آدم بخواهد ياري خدا را همانطوري که در سوره مبارکه حجرات مطرح است يک رغبت و ميلي از طرف پروردگار انسان، قلب را پر ميکند و واقعيات به شناخت واقعيات و آراسته شدن به واقعيات. يعني هم عنايت پروردگار و کمک حضرت حق پختگي عقل ميآورد با گره خوردن به معرفت و هم رغبت در آراسته شدن را ميآورد آگاهي به آن روايات ابتدا براي خود ما از واجبات است و بعد هم براي انتقال اين حقايق به ايتام آل محمد(ص) يعني مردمي که با ميل و رغبت در مساجد و مجالس با ما سر و کار دارند.
دنباله اعانه بر عقل. در کتاب شريف و کم نظير کافي در جلد اول در همان حديث بسيار مفصل هشام بن حکم اين جمله را ما ميبينيم، خيلي جمله فوق العاده اي است که حضرت از پروردگار مهربان عالم خطاب به عقل نقل ميكنند: «وجندک من رحمتي» اي عقل! لشکر تو و ارتش تو و نيروي تو از رحمت من تامين ميشود. با رحمت من و با مهر من و با عنايت من اين لشکر براي تو تامين ميشود. اين ارتش براي تو تامين ميشود. عقل به پروردگار عالم عرض ميکند «قال قد رضيت» من محققا به اين ارتشي که براي من قرار ميدهي خوشنود و خوشحال و راضيم.
در سوره مبارکه آل عمران است که نمونه رحمت الله را در بحث اخلاق ميبينيم. ]فبما رحمة من الله لنت لهم[ يعني اين قطعه از روايت مويد قرآني دارد. من الله يعني من جانب الله. نسبت به مردم با اين همه هجوم ضداخلاقي که دارند، کبرشان، غرورشان و منيتشان و درگيريهايي که با تو دارند ولي تو نسبت به آنها نرم خو هستي و همين نرمي تو هم چراغي شده که دور تو را بگيرند و اسلام تقويت بشود. «ولوکنت فظاً غليظ القلب لأنفضوا من حولک» اين غلظت قلب مال خود انسان است. اما اين نرمي جلوه رحمت من است. معلوم ميشود ارزشهاي اخلاقي رحمت الله است. به اين خاطر هم هست که نزديک به 5 روايت مرحوم مجلسي نقل ميکنند که معصوم فرمان واجب ميدهد به امت، «تخلقوا باخلاق الله» خود اين متخلق شدن به اخلاق الله، قويترين حوزة جاذبه است، حتي امروز که صدها جاذبة ظاهري و مادي و شهواني کنار تک تک مردم قرار دارد ولي همين «اخلاق الله» اگر در انسان ظهور بکند اين حوزه جاذبه عجيبي است براي دفع جواذب شيطاني و براي جلب عباد خدا. «قال قدرضيت» البته من علاقه داشتم اينجا يک بحثي هم باهمديگر داشته باشيم در رابطه با اينکه از آيات قرآن استفاده ميشود تمام موجودات عالم هستي حتي کوچکترينشان که با چشم مسلح هم ديده نميشود و باشعور با پروردگار در ارتباط هستند. تعجبي ندارد که خداوند متعال با کلي عقل صحبت کرده باشد، پروردگاري که در قرآن ميفرمايد: ]و اوحي في کل سماء امرها[ من با تمام عالم کيهان با وحيم در ارتباطم. و آنها وحي مرا ميگيرند. ]و اوحي ربک الي النحل ان اتخذي من الجبال بيوتا[ با زنبور با وحيم در ارتباطم و وحيم را ميگيرد. ]لوانزلنا هذا القرآن علي جبل لرايته خاشعا متصدعا[ معلوم ميشود که ما مرده و جماد در عالم نداريم. همه زندهاند و همه داراي شعورند. و همه تسبيح گوي حقند. ]ان من شيء الا يسبح بحمده[ نکره در سياق نفي است و افاده عموم ميکند. تمام ذرات هستي با شعور تسبيح گوي حق هستند. جالب است که قرآن ميگويد ]ولکن لاتفقهون تسبيحهم[ ديگر فلسفه بافي نکنيد که وجودشان تسبيح است. نه لاتفقهون تسبيحهم. شما درک نميکنيد تسبيح موجودات را. بنابراين با عقل حرف زدن و پاسخ از عقل شنيدن چيز شگفت آوري نيست. طبيعي است بين خدا و بين مملوک و مخلوقش. «فاعطاه خمسة وسبعين» پروردگار عالم يک لشکر 75 نفره يک جنود 75 نفره، براي عقل قرار داد. خيلي جالب است بحث عقل در مکتب بخصوص مكتب اهل بيت که ما در هيچ مدرسه اي در گذشته اسلام حتي مدارس يونان که خيلي دنبال عقل و علم بودند و شخصيتهايي مثل سقراط و ارسطو و ارشميدس و جالينوس و افلاطون را تحويل دادند. در مکتب آنها و مکتب حکماي اسکندريه قديم که مکتب بسيار قوي بوده براي آن زمان و براي خيلي از زمانها، و بعد از اسلام هم از قرن 18 به بعد، در مکتب اروپا که با همه وجود به عقل گرايي رو کرد يعني خدا را گذاشت کنار و عقلگرا شد. خردگرا شد. ما در هيچ کدام از مکاتب عقلي و علمي جهان بحث عقل را، توضيح عقل را، آثار عقل را، جايگاه عقل را، جنود عقل را، مانند مکتب اهل بيت (عليهمالسلام) نميبينيم. اين مکتب کلمه به کلمه اش معجزه است، کلمه به کلمه اش علم است، کلمه به کلمه اش منطق و حکمت است. اين را باور بکنيد که حضرت رضا فرمودند: اگر آثار ما را به مردم ارائه بدهيد. آن مکتب ناب و خالص ما را به مردم ارائه بدهيد، چون تمام مطالب اين مدرسه هماهنگ با فطرت است، هماهنگ با عقل است، هماهنگ با وحي است، هماهنگ با جريانات مثبت عالم است، مردم قبول ميکنند و خود من در تجربه 40 سالة سخنرانيهايم ديدم مردم خيلي آسان و بيدردسر وقتي آيات قرآن برايشان توضيح داده ميشود و ميفهمند، وقتي روايات برايشان بيان ميشود و ميفهمند، عجيب براي قبول کردن درباطنشان استقبال ميکنند. اگر سخنرانيها بر مبناي اين دو منبع، قرآن و اهل بيت، البته رواياتي که در مهمترين کتابهايمان آمده که ما بايد عادت بکنيم به مصادر اصلي دل ببنديم و خط به خط اين مصادر را دقت كنيم و عادي نگاه نکنيم. قرآن که کلام الله است، فرمايشهاي اهل بيت هم بعد از وحي، توضيح وحي است. يعني از عقول کامله اين مطالب صادر شده. حالا من يک نمونه اش را براي شما ميگويم ببينيد چقدر براي مردم راحت قابل قبول است. 75 حقيقت را به عقل عنايت کرد به عنوان جنود عقل. حالا اين عقل پخته همراه با معرفت هرکجا باشد جنودش هم کنارش است. من بايد بيدار باشم که از اين جنود بهره بگيرم و اين بهره گيري در من قدم ثابت پيدا بکند. بعضي از جنود عقل را من براي شما ميخوانم. در سورة مبارکه انبياء داريم ]وجعلنا ائمة يهدون بامرنا واوحينا اليهم فعل الخيرات[ خير و خيرات، خوبي و خوبيها از جنود عقل است. واقعا آدم عاقل خداشناس ميشود، نبي شناس ميشود، امام شناس ميشود، اميد، عدالت، شکر، رافت و نرمي. علم، زهد، حلم، صبر، قناعت، خضوع، امين بودن، اخلاص، جهاد همه جانبه. مال و نفس و قلم و زبان. رازداري، و انصاف. که بهترين معنايي که براي انصاف ميشود گفت حق را به صاحب حق دادن است. يعني ظلم نکردن در حبس حقوق مردم. انصاف تو براي مردم، همين حق مردم را به مردم خيلي آسان واگذار کردن.
هر کدام از اين جنود عقل داستاني با عظمت دارند. چه در قرآن و چه در روايات دارند. كلمه خير خيلي جاها معني شده در کتابهاي غيراسلامي. کتابهاي قبل از اسلام و حکماي يونان راجع به خير و شر خيلي بحث دارند. حکماي قبل از مسيح خيلي بحث دارند اين نوع بحثها را اگر علاقه داشتيد نگاه بکنيد. اين سير حکمت در اروپا تقريبا اين مباحث را دارد يا تاريخ فلسفه ويل دورانت اين مسائل را نوعا تلگرافي گفتند ولي شما توضيح خير را که از جنود عقل است در گفتار اميرالمومنين ببينيد. حضرت در معني کردن خير که از جنود عقل است. کتاب با عظمت نهج البلاغه باب حکمتها که خود اين باب حکمتها بخش سوم نهج البلاغه غوغايي است و تمام شارحين نهج البلاغه از ابن ابي الحديد تا ابن ميثم تا مرحوم خويي شارح نهج البلاغه که نزديک 150 -200 سال پيش ميزيسته و ابن ميثم براي من تعجب است که چطور باب حکمتها را خيلي مختصر رد شدند. درحالي که در باب حکمتها دريا دريا معارف اخلاق و مخصوصا روانشناسي و روانکاوي اميرالمومنين موج ميزند. به قدري درباب حکمتها امام با دقت روانکاوي کرده انسان را که تمام روانشناسان عالم بايد بيايند به اميرالمومنين بگويند كه ما سواد روانشناسي نداريم.
حالا ببينيد خير را در حکمت 94 البته بعضي از نهج البلاغهها 93 است. «ليس الخير» البته بعضي اعراب اينجا را اشتباه نوشتند.حتي در بعضي از نهج البلاغههاي عربي ديدم که اعراب خير را اشتباه کردند يعني بيتوجهي کردند به خيال اينکه خير اسم ليس است خير را مرفوع آوردند در حالي که کلمه خير در اينجا خبر مقدم است «أن يکثر» ان تاويل به مصدر ميرود و ميشود اسم ليس. حتي يکبار يک عرب زبان را ديدم که اشتباه خواند و آدم باسوادي بود و داشت کتابي را تصحيح ميکرد اينجا که اعراب گذاري کرد «ليس الخير» به رفع اعراب گذاشت. گفتم چکار ميکني برادر گفت: انگار بعضي از شما فارسها از ما عربها عربتر و قويتريد. البته اينکه حرفهاي اوليه طلبگي در مغني و صمديه است «ليس الخير ان يکثر مالک و ولدک» خير در زندگي اضافه کردن مال و اولاد نيست. همه جا اموال خير نيست. مال قارون را گرفتار خسف کرد. همه جا اولاد خير نيست. ]ان کان ذامال و بنين[ حمله به مشرکين است که با بچههايتان عليه دين من چه غلطي ميخواهيد بکنيد. خودتان چه کسي هستيد که اولادهاي شما ميخواهند باشند. يا در سوره مبارکه نوح ]و لايلدوا الا فاجرا کفارا[ پس خير چيست؟ چه ديدگاهي دارد اميرالمومنين. چه ديدگاهي دارند انبياء و ائمه، چقدر انديشه اينها صحيح و پاک و اصولي است. «ولکن الخير ان يکثر علمک و ان يعظم حلمک» خير اين است که دائم به معرفت و آگاهي و علمت اضافه بکني. اين خير است. خير اين است که بردباريات سنگين بشود و عظيم بشود که بتواني در مقابل نادانان و جهال و در مقابل وسوسه گران و متعصبان دوام بياوري و آنها را مداوا بکني. والا اگر حلم نداشته باشي و علم داشته باشي با يک برخورد از کوره در بروي، اين بيدين، بيدينتر ميشود. حلم و حوصله. بردباري. شرح صدر. اين يک حقيقتي است که پيامبر اولوا العزمي مثل موسي بن عمران از خدا طلب ميکند ]قال رب اشرح لي صدري[ گنجايش به من بده که من در مقابل تبليغ و هدايت گري خودم کم نياورم، خسته نشوم، تا لحظه آخر عمر با حوصله در مقابل گمراهان صبر بکنم آنهايي که هدايت ميشوند خوش به سعادتشان و آنهايي که نميشوند حجت بر آنها تمام ميشود. يک نعمت عظيمي است که به رخ پيامبر کشيده. ]الم نشرح لک صدرک[ .
«وان تباهي الناس بعبادة ربک» خير اين است که در بيان مردم به عبادت پروردگار وزنت سنگينتر باشد. معنايش اين نيست که سر و گردن بکشي براي ملت که من چنينم، نه، مقصود اميرالمومنين اين است که به عبادت پروردگارت بين مردم وزين و سنگين باشي و ارزش داشته باشي. که اگر خدا را بنده باشي «حمدت لله» سپاس بگو خدا را که چه توفيق داده به تو. «و أن أسأت استغفرت الله» اگر هم کار بدي کرده همانجا «استغفرت الله» استغفار كني. اين خير است که نگذاري آلودگي در پروندهات بماند، پاکش بکني با توبه واقعي. «ولاخير في الدنيا الا لرجلين» لاي نفي جنس است. براي دو نفر در اين عالم خير است. «رجل يسارع في الخيرات» خير براي کسي است که شتاب در خوبيها دارد و معطل نميشود و نميگذارد فوت بشود. دغدغه دارد براي انجام خير و هزينه ميکند. «ورجل اذنب ذنوبا» گناهاني را مرتکب شده بيدار ميشود و بيدارش ميکنند. «فهو يتدارکها بالتوبه» تا از دنيا نرفته تمام خلأهاي ايجاد کرده را با توبه پر ميکند. البته ميدانيد که وجود مبارک رسول خدا فرمودند «و احدث لکل ذنب توبة» به معاذبن جبل فرمودند: اشتباه نکني هر گناهي را مرتکب بشوي يک اشکي بريزي به خدا بگويي غلط کردم. كافي باشد!! هر گناهي توبه ويژه خودش را دارد. گناه مال مردم خوري اين است که کل مال مردم به مردم برگردد. گناه غصب زمين اين است که زمين به مالکش برگردد. گناه ترک نماز اين است که نمازهاي ترک شده خوانده بشود. روزههاي خورده شده گرفته بشود. توبه بايد براي مردم توضيح داده بشود. بعضيها توبه را اشتباه فکر ميکنند خيال ميکنند با يک عذرخواهي از پروردگار توبه حاصل ميشود.
«ان من احب عباد الله اليه عبدا اعانه الله نفسه» که حقايق را نسبت به قلب و مغز و فکر محبوب ميکند، عاشق دنبال معشوق ميدود محال است که عشق بيايد و حرکت نيايد. اصلا ما عاشق آرام و ساکن نداريم. محبت و عشق موتور است. يعني عشق و عاشق و معشوق اصلا به هم پيوستگي عجيبي دارند. ما وقتي چيزي پيش مان محبوب نباشد نسبت به آن بيتفاوتيم. حرکتي هم نداريم. اما وقتي چيزي را علاقمند بشويم ديگر سر از پا نميشناسيم و ميخواهيم خودمان را به آن مورد علاقه برسانيم. مجموعه روايات چند جلسه قبل کلي مسائل بود.
حالا يک موضوع ديگر ميماند که در قرآن قلب و مغز و فکر کجاها به کار گرفته شده. قلب مرکز فکر است. يعني فهميدن براساس دقت و تامل و فهم عميق است. حالا يا قول را آدم خوب بفهمد يا يک واقعيتي را در عالم خوب بفهمد. اختصاص به فهم قول تنها ندارد. سوره هود آيه 91 ]قالوا ياشعيب ما نفقه کثيرا مما تقول[ بيشتر حرفهايي که ميزني ما نميفهميم. البته دروغ ميگفتند: ميفهميدند ولي ميخواستند زيربار نبوت نروند.
وجود مبارک موسي بن عمران(ع) ميگويد در سوره طه. ]واحلل عقدة من لساني يفقهوا قولي[ يعني مانع در گفتارم را برطرف کن. مغلق گو نباشم. طوري دينت را براي مردم بگويم که مردم راحت بفهمند. فهم حقايق باز مال قلب است. «ولکن لاتفقهون تسبيحهم» قلب شما تسبيح موجودات را درک نميکند.
در سوره توبه، ]فلولانفر من کل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين ولينذروا قومهم اذا رجعوا[ يعني با دل بفهمند دين را. در اين آياتي که کلمه فقه آمده ديديد که قرآن فقه را به قلب نسبت ميدهد. ]لهم قلوب لايفقهون بها[
اکتفا به الفاظ ديني و غفلت از حقايق انسان را به جايي نميرساند. دين را بايد درست فهميد. عقل تشخيص مصالح و مفاسد به عهده اش است . البته در حدي به عهده خودش است و خارج از آن حد هم با کمک گيري از انبياء و وحي. ]و قالوا لوکنا نسمع او نعقل ما کنا في اصحاب السعير[ نرفتيم بشنويم و با اين نيروي عقل مصالح و مفاسدمان را بفهميم، آمديم جهنم. سوره ملک، آيه 10. نسمع تشخيص و نعقل پياده کردن و در خود قرار دادن است.
آدم اگر دنبال تشخيص مصالح و مفاسد از طريق گوش و عقل نرود عاقبتش اين ميشود ]صم بکم عمي فهم لايعقلون[ بقره، 171. بانگ خطر به او ميزنند ولي ]لايسمع الا دعاءا و نداءا[ وقتي گوشش کر بشود و عقلش از کار بيفتد صدا ميشود بدون فهميدن و بدون درک کردن.
ـ عقل را معني ميکنند به ابزار تشخيص مصالح و مفاسد، قلب را به درک حقيقت. ]اف لکم ولما تعبدون من دون الله افلاتعقلون[ واقعا شما در اين بت پرستي مصالح و مفاسد خودتان را نميفهميد درحاليکه عقل تان ميتواند کمک تان بدهد که بفهميد.
اما لب. اولي الالباب. فهم خالص از شوائب، ترديد و شک. آن فهم يقيني صددرصد است. ]آمنا به کل من عند ربنا[ ايمان به قرآن آورديم. تمام آيات من جانب الله است. ]ومايذکر الا اولي الالباب[ اين را صاحبان مغز ميفهمند که هيچ ترديدي به قرآن و به آياتش ندارند. ]ان في خلق السموات والارض واختلاف الليل والنهار لآيات لاولي الالباب[ آل عمران، آيه 190 و آيات بعد از اين آيه که از عجائب آيات قرآن است. اولي الالباب آفرينش آسمان و زمين و رفت و آمد شب و روز را خوب ميفهمند و من الله و هيچ ترديدي هم ندارند و در اوج يقين هستند.
يک آيه که در سوره يوسف است خيلي جالب است. تمام داستانهاي قرآن را خداوند عبرت براي اولي الالباب ميداند، يقين ميداند که اتفاق افتاده و اينها را تمثيل نميداند چون بعضي از روشن فکران کتابهايي که نوشتند بخشي از داستانهاي قرآن را به ناداني تمثيل ميدانند. ولي اينها تمثيل نيست. اينها حقايق اتفاق افتاده است. ]لقد کان في قصصهم عبرة لاولي الالباب[ اينها هم تقريبا نشان دهنده فرق کار عقل و کار قلب و کار لب و کار فکر است. به خواست خدا در جلسة بعد وارد معني سوم ميشويم. کمک بر انسان براي پيروزي بر تمايلات بيمهار که مطالب عجيبي در آن زمينه در قرآن و روايات نقل شده است.