درس تفسير نهج البلاغه - جلسه چهارم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
اولين جمله نوراني خطبه 86 «ان من احبّ عبادالله اليه عبدا اعانه الله علي نفسه» دربردارنده چندمحور بسيار مهم است. يکي مسئله عبد است که دورنمايي از ارزش عبوديت در يک جلسه بيان شد. يکي مسئله محبت پروردگار مهربان عالم به عبد است. بخصوص که در اينجا وجود مبارک اميرالمومنين(ع) اين محبت را، محبت برتر معرفي ميکنند يعني اگر پروردگار عزيز عالم بندگان محبوبي دارد در بين اين بندگان محبوبش محبوبتر هم وجود دارد و يکي هم مسئله اعانة حضرت حق است. کمک و ياري پروردگار است که آيا اين کمک اجباري به عبد ميرسد يا نه، زمينه دريافت کمک را عبد فراهم ميکند.
اين کمک، کمک ابتدايي است يا اين کمک پاسخ به يک حرکت مثبت عبد است. کدام يکي اش است؟ اگر اجباري باشد و ابتدايي چه ميشود و اگر زمينه جذب را عبد فراهم بکند آن چه ميشود؟ و آخرين قسمت جمله هم «علي نفسه» است که اين به چه معناست و اين «علي نفسه» جزء محورهايي هست که شارحان نهج البلاغه در آن حرف دارند که اين «اعانه الله علي نفسه» يعني پروردگار عالم اين عبدش را کمک ميدهد که در ميدان جهاد اکبر وارد بشود و توان داشته باشد با تمايلات و هواها و خواهشهاي غيرمنطقي نفس مبارزه بکند و در اين ميدان با کمک پروردگار عالم پيروز بشود يا اين اعانه پروردگار اعانة به جنود عقل است براي اينکه جنود جهل را از ميدان زندگي عبد براند و دور بکند و خيمه حيات عبد فقط غرق روشنايي و نورانيت عقل بشود البته آن عقلي که ميل طبيعي اش اتصال به حق است. آن عقلي که در تعريف وجود مبارک حضرت صادق(ع) آمده «العقل ماعبدبه الرحمن واکتسب به الجنان» اين عقل را خدا کمک ميدهد که با لشکري که از اوصاف ويژه اش در اختيار دارد با جهل و جنود جهل بجنگد و سراسر زندگي را غرق پاکي و معنويت و نورانيت کند و انسان را در زمره پاکان عالم قرار بدهد و در زمره خاصان از عباد حق قرار بدهد يا نه منظور از «اعانه الله علي نفسه» کمک به شناخت نفس است يعني شناخت وجود خويش که با ياري پروردگار انسان، منظور از اين نفس وجود خود انسان باشد، انسان با ياري پروردگار خودش را بشناسد که اين خودشناسي دري براي ورود به بسياري از حقايق و بسياري از معارف الهيه است. چنانکه در فرمايشهاي رسول خدا و اميرالمومنين آمده عرفان به نفس کليد عرفان به حق است. آياتي هم در قرآن در اين زمينه وارد شده است. منظور کدام يک از اين سه مسئله است؟
اما درباره محبت «عبدا اعانه الله علي نفسه» که چنين عبدي «من احب عبادالله» است. از محبوبترين بندگان حق است. در باب محبت به نظر ميرسد بحث خيلي ميدان دارد که چه شرايطي بايد در انسان جمع بشود تا محبت خدا را به زلف خودش گره بزند و در جاده اين محبت به برترين محبوبيت برسد و بشود «احب عبادالله». يک نگاهي خيلي گذرا به چند آيه از قرآن کريم درباب محبت مياندازيم و ببينيم محبوبان خداوند مهربان در دنيا چه کساني هستند و اين عبادي که «اعانه الله علي نفسه» هستند چه کار کردند که بين محبوبان خدا احب عباد پروردگار شدند.
امّا طايفه اول از آيات آمده ]احسنوا ان الله يحب المحسنين[ نيکي کنيد که البته با توجه به روايات اين احسان دو رشته دارد. «الاحسان أن تعبدالله کانّک تراه» يک احسان عبادت حق است اما رسول خدا ميفرمايد عبادت به گونه اي که داري معبود را با دو چشم خودت ميبيني. چون آدم وقتي در محضر باشد آن هم محضر وجود مقدس حضرت حق «کانّک تراه» از يک شرم و حيا و ادب عظيمي برخوردار خواهد بود و خودش را در آن محضر ذره هم نخواهد ديد. غرق در آن عظمت خواهد شد و در غرق بودن در آن عظمت و آن حال حجب و حيا و شرم حضور کوچک دربرابر عظيم معلوم است که عبادت را چه ميكند. اين يک احسان است. احسان ديگر هم احسان به عباد پروردگار است كه خداوند ميفرمايد: ]احسن کمااحسن الله اليک[ به مردم نيکي کن چنانکه خدا به تو نيکي کرده. اهل احسان يعني آنهايي که عبادت خوبي دارند. آنهايي که نيکي به مردم دارند محبوب خدا هستند. ]ان الله يحب المحسنين[
طايفة دوم و سوم از آيات: ]ن الله يحب التوابين ويحب المتطهرين[ با صيغه مبالغه که طهارت با توجه به اينکه در باب ثلاثي مزيد رفته طهارت همه جانبه هست. طهارت نوعي است. طهارت فکر، طهارت نيت، طهارت عمل، طهارت اخلاق، خدا يک محبوبش توابين و يک محبوبش متطهرين هستند. توابين از گناه در ميآيند، متطهرين شروع به يک شستشوي عمقي و حقيقي ميكنند.
اما طايفه چهارم ]بلي من أوفي بعهده واتّقي[ کسي که به عهد خدا وفا بکند و دامن از هرگناهي حفظ بکند ]فان الله يحب المتقين[
اما مورد ديگر. ]والله يحب الصابرين[ کساني که در سختيها و بلاها و مشقتها و تلخيها و شيرينيها صبر ميکنند و دست از دين بر نميدارند. خدا اينها را دوست دارد.
طايفه پنجم ]فاذا عزمت فتوکل[ وقتي که قصد کردي وارد کاري بشوي خدا را وکيل خودت قرار بده تا کار به نتيجه برسد. خودت مستقلا وارد کار نشو و به پروردگار توجه کن. او مسبب الاسباب است. اگر بدون خدا بخواهي کار بکني خداوند ميتواند که تمام نظام کار را در يک چشم به هم زدن به هم بريزد و کار به ثمر نرسد. ]ان الله يحب المتوکلين[ خدا تکيه کنندگان بر خودش را و آنهايي را که خدا را وکيل خودشان ميگيرند دوست دارد.
طايفه ششم ]وان حکمت فاحکم بينهم بالقسط[ اگر بنا شد حکم يا قضاوت يا حکومت سياسي بين مردم کني با عدالت حکم کن. نه جانب افراط باشد حکم تو، نه جانب تفريط باشد. ]ان الله يحب المقسطين[
طايفة هفتم ]ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفا کانهم بنيان مرصوص[ جهادگراني که اصلا نيت فرار در دلشان نيست کانهم بنيان مرصوص در مقابل دشمن موضع ميگيرند خدا آنها را به خاطر آن صبر و پايداري و مقامت و نترسيدن و فرار نکردنشان دوست دارد.
طايفة هشتم ]قل ان کنتم تحبون الله فاتبعوني يحببکم الله[ آنهايي که واقعا اقتداي به رسول خدا دارند و قدم جاي قدم او ميگذارند و از روش زندگي او در همه زمينهها متابعت ميکنند محبوب خدا هستند.
طايفة نهم ]من يرتد منکم عن دينه فسوف يات الله بقوم يحبهم ويحبونه[ خطاب به زمان پيامبر است که اگر يک روزي دست از دين خدا برداريد من زمين را خالي از دينداران نخواهم گذاشت. در آينده ملتي را خواهم آورد که عاشق خدا هستند و خدا هم عاشق آنهاست. چهارخصوصيت هم دارند اين ملت. «اذلة علي المومنين» فوق العاده در مقابل اهل ايمان متواضعند. ]اعزّة علي الکافرين[ در مقابل کفار سربلند و شکست ناپذير هستند. ]يجاهدون في سبيل الله[ اينجا جهاد مطلق است، جهاد با قلم، جهاد با زبان، جهاد با مال، جهاد با نفس، اين خصوصيت آن ملت است ]ولايخافون لومة لائم[ از ملامت هيچ ملامت کننده اي هم نميترسند و نميهراسند و جا نميخورند. اينها محبوبان پروردگار هستند.
اما اينهايي که اميرالمومنين در ابتداي خطبه ميگويد چه کساني هستند که محبوبترين هستند. اين خيلي مهم است و دليلش هم تمام آن چهل وصفي است که حضرت برايشان بيان ميکند.
من هر سه قسمت را در حد لازم خدمت شما عرض ميکنم يعني هم اعانه بر شناخت خويش و هم اعانه بر عقل و جنود عقل براي پيروزي بر جهل و جنود جهل و هم اعانه بر تمايلات و هواها که خوشبختانه اين سه بحث فوق العاده گسترده است و مطالب بسيار با ارزشي را در محور اين بحث در آيات قرآن و در روايات و در معارف الهيه و در فرمايشهاي بزرگان ميبينيم که هم براي خودمان خيلي کاربرد دارد و هم اگر بنا باشد انتقال به ديگران داده بشود اين مسائل براي آنها فوق العاده کاربرد دارد و در ضمن اين بحث ارزش واقعي انسان هم روشن ميشود. كه در پيشگاه خدا چه ارزشي دارد، البته آن شناخت ارزش باعث ميشود که انسان گوهر وجودش را با غيرخدا معامله نکند. براي اينکه غيرخدا قيمت انسان را ندارد كه بپردازد.
انسان بعد از شناخت ارزش خودش ديگر با غيرخدا هم وارد معامله نميشود. چون هر کسي با غيرخدا وارد معامله بشود يقينا دچار خسارت ميشود نه ضرر.
خسارت با ضرر فرق ميکند. يک نفر يک ميليون تومان سرمايه اش است کاسبي ميکند آخر سال حساب ميکند ميبيند هشتصد هزار تومان مانده و دويست هزار تومان پريده. اين ميتواند بگويد ضرر کردم. کلمه ضرر در قرآن هم آمده. اما يکي يک ميليون تومان سرمايه اش است و آخر سال حساب ميکند ميبيند اصل يک ميليون تومان پريده و بدهکار هم شده. اين خسارت است. معامله با غيرخدا براي هر کسي يقينا پايانش خسارت است.
در روايات ما وارد شده اميرالمومنين هم در حکمتهاي نهج البلاغه دارند که ثمن وجود شما بهشت پروردگار است. «ليس لأنفسكم ثمن الاّ الجنة فلا تبيعوها الا بها» با غير عنايت خدا و لطف خدا معامله نکنيد.
در بعضي از روايات هم آمده که ثمن بدن شما بهشت است ولي ثمن جان تان رضوان الله است. اگر بنا باشد خود را بفروشيد اين دوقيمت را براي فروش خودتان لحاظ بکنيد. بهشت و رضوان الله. که هر دو در آيات کتاب خدا قرآن مجيد مطرح است.
مرحوم صدر المتالهين هم اين بخش را يعني بخش قيمت انسان را در کتاب باارزش اسرار الايات خيلي خوب وارد شدند و عذاب خدا نسبت به بدن و نسبت به روح و باطن را طبق آيات قرآن تفکيک کردند. ميفرمايد: يک عذاب، عذابي است که بدن را ميگيرد که در آيات قرآن مجيد مطرح است. يک بخشي اش هم در سوره مبارکه واقعه است از آيات ]واصحاب الشمال مااصحاب الشمال * في سموم و حميم و ظل من يحموم[ تا آخر اين آيات که مربوط به اصحاب شمال است. اين عذاب بدني است. يک عذاب هم ميگويد عذاب دل است و آن عذاب اين است ]انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون[ اينها در آن روز از پروردگارشان در حجابند. يعني خود اين حجاب و اين احساس غربت از خدا در جهنم، ايشان ثابت ميکند که بار دردش از درد بدن خيلي بيشتر است. ما در دنيا هم نمونه اش را داريم. يک وقت آدم کنار اجاق گاز بي احتياطي ميکند شعله گاز دستش را ميگيرد و پوستش ميسوزد حالا با يک پمادي و با يک مقدار سيب زميني و يا آب سردي هر چه که خودش ميداند اين درد را کم ميکند اما يک وقت عزيز بسيار عزيز آدم از دست ميرود اين ديگر پماد ندارد. دوا ندارد. شربت ندارد. هرچه هم که زمان بر انسان ميگذرد اين درد با اوست و گاهي هم که بحثش ميشود اشک ميريزد. به انسان هم ميگويند شما حوصله کن شما مومني. ميگويد من که درگير با خدا نيستم که مرا نصيحت ميکنيد. دلم سوخته. آن سوز دل که جنبه معنوي و حالي دارد غير از سوزش پوست و گوشت و بدن است. ايشان در اين زمينه خيلي زيبا توضيح ميدهد. ]انهم عن ربهم يومئذٍ لمحجوبون[ که باز شکل ديگر هم در سوره مبارکه آل عمران دارد که درباره اين گروه ميفرمايد ]لايکلمهم الله[ چون در قيامت اولين و آخرين يارش پروردگار است. شفاعت انبياء هم به اجازه اوست. شفاعت ائمه و اولياء به اجازه اوست حالا آنها را اجازه ندهند از انسان شفاعت بکند آدم حس ميکند تنها کسي که ميتواند به فريادش برسد فقط پروردگار است. آن وقت در محشر يک ميليون بار آدم صدا بزند يا رب يا کريم يا رحمان ]ولايکلمهم الله[ و خدا جواب ندهد و آدم هم حس بکند که مخاطب دارد ميشنود ولي بنا ندارد که جواب بدهد ]ولاينظر اليهم يوم القيامة[ براي يک بار نگاه رحمت هم به آنها نخواهم کرد. ]ولايزکيهم[ تسويه حساب پرونده را هم من به اينها نخواهم داد.
يک وقت آدم وارد محشر ميشود و پروردگار عالم در خلوت خودش و انسان به انسان ميگويد: بنده من، من که تمام زمينهها زندگي را براي تو فراهم کردم چرا گناه کردي. حضرت ميفرمايند: شنونده شرمنده ميشود سرش را مياندازد پايين و خيلي حالش به هم ميخورد. خداوند هم ميفرمايد: ]لايزکيهم[ من اصلا تسويه حساب به اينها نخواهم داد. يعني کوچکترين گناهان در پرونده شان ميماند تا بزرگترين گناهان و همه هم محاسبه ميشود. كه خيلي سخت است.
در هر صورت ميگويد بنده ثمنش بهشت است و جان ثمنش رضوان الله اکبر است. ]رضوان من الله اکبر[ خود همين رضوان را مرحوم صدرالمتألهين ميفرمايد وقتي در قيامت اين حس به انسان داده شود و به قلب انسان اين رضوان من الله جلوه بکند که اکبر از بهشت هم هست. ميفرمايد: خود احساس اين لذت، شيريني اش براي عبد از تمام نعمتهاي بهشت بيشتر است. همين که احساس کند محبوبش از او راضي است، احساس ميکند محبوبش خيلي او را دوست دارد، خود اين احساس غير از آن ميوه اي است که معشوق ميگذارد پيش آدم. يک وقت آدم عاشق يکي است به او خبر ميدهد 4 بعد از ظهر ميآيم ديدنت، ميرود. معشوق هم به عاشق عنايت دارد. بهترين ميوه و بهترين شيريني را ميخرد وقتي آدم آنجا ميرود، دو حس براي انسان به وجود ميآيد. يکي خوردن ميوه و شيريني که محبوب فراهم کرده است، يکي احساس رضايت معشوق از خود است که با اين مايه احساس آدم جمال معشوق را تماشا ميکند و اين حس رضايت معشوق با هيچ لذتي قابل مقايسه نيست.
امّا اعانه بر خودشناسي. خودشناسي يکي از بهترين دانشها و علمهاست و با شئوني هم همراه است. آياتي که درباره ترغيب به خودشناسي و زمينه خودشناسي كه به طور نمونه به چند مورد اشاره ميكنم:
اما آيه اول سوره مبارکه ذاريات آيه 30 و 31. ]وفي الارض آيات للموقنين[ در خود اين زمين نشانههايي است براي کساني که جاده يقين را طي ميکنند يا الان در حال يقين هستند و اين نشانهها و علائم همه جهت شان به طرف پروردگار مهربان عالم است.
هر گياهي که از زمين رويد وحده لاشريک له گويد.
گوش ميخواهد تا تسبيح موجودات را بشنود و چشم ميخواهد تا جهت گيري موجودات را به طرف وجود مقدس حضرت حق ببيند که اين آيات و اين نشانهها، نشانه بر خالقيت، ربوبيت، حکمت و توحيد پروردگار است. چون حضرت حق اوصافش در وجود مخلوقات به تناسب مخلوقات جلوه گر است. ما يک درخت را ميبينيم، ميبينيم که قدرت خدا در اين درخت جلوه گر است. از خاک مرده و از دانه بسته اين درخت را به وجود آورده، قدرت حق را دارد نشان ميدهد. ربوبيت حق را که جنبه پرورشي پروردگار است، درخت دارد نشان ميدهد. حکمت حق را درخت دارد با استحکام وجودش، قد و اندازه و ريشه اش دارد نشان ميدهد. توحيد حق را هم دارد نشان ميدهد. ]لوکان فيهما آلهه الّا الله لفسدتا[ اگر دو تا خدا بود فساد ايجاد ميشد اما سراسر عالم صلاح است و درستي. بعد ميفرمايد بعد از زمين ]وفي الارض آيات للموقنين * و في انفسکم افلاتبصرون[ اين آيات من در وجود خود شما هم جلوه گر است. علم من، حکمت من، قدرت من، رحمانيت من، عدل من، رحيميت من، شما هر جزئي از وجود خودت را نگاه بکني ]من آيات الله[ يک سلول، يک دانه مو، يک ناخن، خودت را مطالعه کن و بشناس وقتي که شناختي ديگر تکليفت روشن ميشود که ديگر با چه کسي بايد معامله بکني. راهت معلوم ميشود که به چه مقصدي بايد حرکت کني. بشناس خودت را . ]وفي انفسکم افلاتبصرون[ استفهام ظاهرا در اينجا انکاري باشد يعني ميدانيد که چه خبر است. خبر داريد که وجودتان چه ترکيبي از ظاهر و باطن است.
آيه دوم فصلت، آيه 53. ]سنريهم[ اين يکي از آيات غيبي قرآن است يعني زماني اين آيه نازل شده که اين ابزار اصلا در عالم نبوده. تلسکوپ و ميکروسکوب نبوده، سفرهاي فضايي نبوده، عکسبرداريها نبوده و اين مراکز رصدي بسيار مهم جهاني نبوده که کهکشانهايي که ميليونها سال نوري با زمين فاصله دارند بتوانند با آن دوربينها و عدسيهاي بسيار ضخيم رصد بکنند. لذا پروردگار خبر از آينده ميدهد که همين زمان است. ]سنريهم آياتنا في الافاق[ خود نريهم فعل مضارع است. يعني در آينده من ارائه ميدهم و نشان ميدهم و نشانههاي خودم را در اطراف عالم هستي ]وفي انفسهم[ و در وجود خود انسانها. خيلي عجيب است که وجود کنار آفاق ذکر شده است که آدم ميخواهد به اين شعر و شاعرش بگويد.
أتزعم انک جرم صغير وفيک انطوي العالم الاکبر
خود تو يک عالم بزرگ و بزرگتر هستي. براي چه نشان ميدهم آياتم را در آفاق و در وجود خود بندگانم. غايتش اين است. «حتي» حتي براي غايت ميآيد. «اکلت السمکة حتي رأسها» حتي يعني ديگر آن مغيي را در غايت قرار دادن. ]حتي يتبين لهم انه الحق[ تا حق بودن وجود مقدس براي همه اصلا آشکار بشود در مقابل تماشاي چشمشان قرار بگيرد.
براي خود شناسي اين دو آيه را به عنوان نمونه خواندم که خدا اصرار و ترغيب و تشويق دارد بر خودشناسي. حالا براي خودشناسي کامل پنج سوال بايد مطرح بشود که اين سوالات بسيار مهم است و به نظر ميآيد که اين سوالات از زماني که انسان وارد کره زمين بوده در درونش مطرح بوده، به اين پنج سوال جواب هم خيلي دادند اما تنها جواب کامل و جامع صددرصد جواب وحي و انبياء و ائمه طاهرين است که همه جانبه انسان را ميشناسند.
سوال اول: کيستم؟ يعني من چه جايگاهي دارم و چه کسي هستم و چه هستم؟ بايد خود را بفهمم. جزء کدام گروه از موجوداتم. حيوانم. غيرحيوانم. مال عالم ديگر هستم. خاکيم. عرشيم. فرشيم. جايگاهم را بشناسم. کيستم.
سوال دوم: از کجايم. و سوال سوم: به کجا آمده ام. سوال چهارم: براي چه آمده ام. و سوال پنجم: هم به کجا ميروم.
اين پنج سوال را بخواهيم زير پنج تا لغت زيبا قرار بدهيم. کيستم يعني داراي چه جايگاهي هستم. از کجايم، مبدأم کجاست. به کجا آمدهام يعني ظرفم الان چه ظرفي است. براي چه آمدهام يعني چه مسئوليتي دارم و به کجا ميروم يعني عاقبتم چه خواهد شد. انشاءالله به خواست خدا با همديگر کمک ميدهيم اين پنج سوال را پخته جواب ميدهيم که شناخته بشويم.