عمده مطلبي كه در مقدمة آية بيست و پنجم سورة مباركة بقره، از طريق قرآن و روايات نصيبمان شد اين بود كه ايمان بدون عمل ايمان نيست، عمل بدون ايمان هم عمل نيست. قرآن و روايات را تعريف ايمان، اعمال صالحه را از لوازم ايمان بيان ميكنند ايمان بدون عمل را قرآن و روايات نيز عمل بدون ايمان را رد ميكند؛ يعني يك عمل الهي قابل قبول نميداند به خصوص در فرمايشات وجود مبارك اميرالمؤمنين (ع) اين معنا زياد آمده است، كسي كه ايمان به خدا ندارد، ايمان به قيامت ندارد، عمل مثبتي انجام بدهد، قيامت اين عمل چه ميشود؟ قبول ميكنند؟ پاداش و مزد ميدهند؟ حضرت امير (ع) يك جملة زيبايي در اين زمينه دارند كه توضيحش با ذكر يك مثل مناسب است.
من براي يك آقايي ده روز كار كردم، فرض كنيد مالك خانهاش صفائيه بوده است و ازاو مزد واقعاً طلبكارم، يعني حق من است كه در مقابل زحمت ده روزة من مزد بدهد. همه اين حق را قبول دارند. حال بعد از ده روز ميروم آخر باجك و گريبان يكي ديگر را ميگيرم به او ميگويم: مزد كاري را كه كردم به من بده. ميگويد: مگر تو ديوانه شدي؟ من اصلاً تو را نميشناسم، نميدانم تو كي هستي، براي چه كسي كار كردي. ميگويم براي حاج محمد علي كار كردم، حالا تو حاج محمد حسن بايد مزد بدهي. هيچ كس اين را به عنوان حق قبول ندارد.
اميرالمؤمنين علي (ع) ميفرمايد: كسي كه مؤمن به خدا و قيامت نبوده، طرف معاملهاش در عمل، خدا نبوده است. حالا ولو يك عمل مثبتي مثلاً يك درمانگاه ساخته است، خدا را هم رد ميكرده و كافر به حق بوده، قيامت چه طلبي از پروردگار دارد؟ در حالي كه براي خدا كار نكرده است. و اگر هم ادعاي طلب بكند، ردش ميكنند.
ايمان يك ريشه است كه شاخ و برگش عمل است. آنجايي كه عمل صالح نباشد اميرالمؤمنين علي (ع) ميفرمايد: ايمان نيست «فبالايمان يستدل علي الصالحات» و آنجايي كه عمل هست، ايمان نيست. عمل صالح با نبود ايمان، عمل صالح نيست. رواياتي از روز قبل باقي ماند، ميخوانم، بعد وارد بحث مفصل ايمان ميشوم.
از پيغمبر اكرم (ص) در نهج الفصاحه، در بحارالانوار نيز اين روايت آمده «ثلاثٌ من كن فيه استوجب الثواب و استكمل الايمان» سه چيز كه در هر باشد، سزاوار پاداش است و ايمانش را كامل كرده است. «خلقٌ يعيش في الناس» اخلاقي كه بتواند در بين مردم زندگي كند و مردم او را بخواهند، بپذيرند و دوستش داشته باشند. به او احترام بگذارند و مشكلاتش را حل كنند. «خلقٌ يعيش به في الناس» اين ب به، ب سببيت است، به وسيلة و سبب اين خلق، يك زندگي درست و حسابي بين مردم داشته باشد. نه فقط بين اهل ايمان. خود اين اخلاق كه در كتابهاي مفصلمان بيان شده اين خلق چه چيزي است؟ تقريباً از كتابهايي كه خيلي خوب اخلاق حسنه را بررسي كرده، كتاب شريف جامع السعادات ملا مهدي نراقي است كه يكي از مراجع گذشتة شيعه براي خود من نقل كرد كه مرحوم بحرالعلوم آن سيد فوق العاده كه در نجف و در رأس شاگردان وحيد بهبهاني كه زندهكنندة علم اصول و نجات دهندة فقه از دچار شدن اخباريگري متعصبانه بود.
از علامه بحرالعلوم نقل ميكنند كه وقتي از او پرسيدند؛ براي شما اتفاق افتاده امام عصر را ملاقات كرده باشيد؟ ايشان فرمودند: كراراً گرمي سينة او را وقتي كه با حضرت معانقه كردم، حس كردم و در احوالاتشان نوشتند بيست و پنج سال در اخلاق عملي كار كردند، بعد بيست و پنج سال خيالشان راحت شد كه در حدي لازم آراستة به حسنات اخلاقي شدند. مرحوم علامة بحرالعلوم معروف به طباطبائي، كه مرحوم آيت الله العظمي بروجردي از همين خاندان هستند. علامه بحرالعلوم چهار جلد هم رجال دارد كه بسيار قابل توجه است. همة اين مقدمه را عرض كردم براي نقل سخن آن مرجع بزرگ كه علامه بحرالعلوم زمان خودشان فرموده بودند: من در اخلاق كتابي را بهتر از جامع السعادات از كتابهايي كه تا حالا ديدم در علم اخلاق نوشته شده، سراغ ندارم.
اين كتاب هم خواندني و هم براي مردم گفتني است. سعي مان بر اين باشد كه اين قبيل كتابها را كه ميخوانيم، كنارش بايستيم. يعني رد نشويم. گاهي نكات باارزشي در اين كتابهاست كه با خواندن آن روح انسان زنده ميشود، حظ ميكند و لذت ميبرد. لذتي بيش از لذت شاهان و شاهزادگان.
«ثلاثٌ من كن فيه استوجب الثواب و الستكمل الايمان خلقٌ يعيش به في الناس» اين يك اخلاق حسنه.
از پيغمبر (ص) كه ميخواهد تعريف كند، از اخلاقش ميگويد. ( وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيم) امام صادق (ع) روايت مهمي دارند كه بسيار عالي است و بيشتر متوجه ما طلبهها است. خيلي متوجه كت شلواريها نيست. «كونوا دعاة لاناس بالخير بغير الالسنتكم» اگر بنا باشد مردم را دعوت كنيد ـ به شيعه خطاب ميكند ـ «دعاة الناس بغير السنتكم»، شما شيعيان ما نه از راه زبان، نه از راه منبر، نه از راه سخنراني، نه از راه نوشتن، عملاً (داعيةٌ للمذهب) باشيد. يعني مردم اعمال و اخلاق و رفتار شما را ببينند رفتارتان را ببينند. اين اعمال و رفتار شما به گونهاي باشيد كه «داعيةٌ الي الصلاح» مردم را رغبت بدهد به اين كه فرهنگ و اين دين را بپذيرند.
مرحوم حسين علي راشد، آدم دانشمندي بود و در فلسفه و حكمت هم تبحر بالايي داشت و در علم و دانش بسيار قوي بوده، كتابي نوشته به نام دو فيلسوف شرق و غرب صدرالمتألهين و انيشتاين در زبان ما، ايشان در چند فصل بين يافتههاي ملاصدرا در چهارصد سال پيش و يافتههاي انيشتن مقايسه ميكند. اين كتاب مهم و خواندني هنر نوشتن ايشان را ميرساند.
ايشان را من ديده بودم. فرزند مرحوم آخوند ملا عباس تربتي است كه قبلاً كتاب زندگي ايشان را معرفي كردم «فضيلتهاي فراموش شده» كه به قلم خود آقاي راشد است. انسان از آخوند ملا عباس شگفتزده ميشود كه در حد جامع و كامل متخلق به اخلاق اسلامي بوده است و چيزهايي از پدرش نقل ميكند كه اگر با چشم خودش نديده بود و ما برايش نقل ميكرديم مشكل بود قبول كند. منزلشان قبل از اين كه بروند تجريش، در مركز شهر بود. اين قضيه حدود شصت سال پيش باشد كه شهردار تهران آن زمان ضرورت ديد كه در اين منطقه خيابان بكشد پنجاه، شصت خانه در آن خيابان بود اخطار و اعلام كرد كه سندهايتان را به شهرداري بياوريد. و پولي هم كه به مالكان داد، مالكان ناراضي نبودند. يعني در حدي كه رضايتشان را جلب كند، چون آن زمان هم بالأخره آدم خوب در دستگاه بود. در ارتش آدمهاي خوبي از ردههاي بالا در حد سپهبدي و تيمساري خيلي بودند كه با لباس مبدل پاي منبر خودم ميآمدند. حتي سهم امام به من ميدادند، مقلد امام هم بودند، ولي در ارتش شاه و كليدي براي حل مشكلات مردم مؤمن، مانند علي بن يقطين بودند. آن زمان هم از شهرداري افرادي ميآمدند پاي منبر خودم. مدير شهردار منطقه و آدمهاي خيلي خوبي بودند كه نگذاشتند حق مردم از بين برود. تمام خانهها آمدند پولشان را گرفتند، سند به نام شهرداري زدند و شهرداري، خانهها را خراب كرد غير از آقاي راشد ايشان نيامد شهرداري بعد اخطار كردند فقط اين خانه مانده چرا نميآيي؟ وقتي اخطار آخر را دادند، اين را مهندسي كه از يك شيعههاي آبدار شده بود ولي يهودي بود، تعريف كرده براي يكي از رفقاي من، او هم براي من تعريف كرد.
كه اين مهندس يهودي كه از ردههاي بالاي شهرداري كل ـ كه ساختمانش در ميدان توپخانه تهران بود و حالا خراب كردند اين مهندس شيعه شد. وقتي از او اطرافيانش پرسيدند چرا شيعه شدي؟ گفت: يك آخوند مرا شيعه كرد. به اوگفتند: به تو كتاب داد؟ گفت: نه. گفتند: با تو حرف زد؟ گفت: نه. بعد تعريف كرد يك خانهاي را كه مالك آن حسين علي راشد بود، من هم او را نميشناختم، اعلام آخر را كرديم. ايشان آمد شهرداري. گفتيم: آقا! چرا نميآيي سند به نام بكني؟ گفت: من آخوند با ظالم نميتوانم همكاري كنم كه نيامدم. گفت: من پرسيدم، چه ظلمي به شما شده؟ ايشان فرمودند: در خريد اين خانه به من ظلم شده است. گفتيم: خوب آقا! بفرماييد ما رفع ظلم كنيم. خانهتان چند؟ ايشان فرمودند: من از دو يا سه بنگاهي متخصص قابل اعتماد كه رفتم آوردمشان خانه را بررسي كردند، شش هزار تومان به من قيمت دادند، در آن زمان با چهارهزار تومان يك خانه ميشد خريد، الآن كه گلابي كيلويي چهار هزارتومان است.
گفت: به من ظلم شده. گفتيم: حالا بفرمائيد هزار تومان اضافه ميدهيم. گفت: ظلمتان همين است كه شما خانة من را كه دو يا سه متخصص به شش هزار تومان قيمت گذاري كردند، شما چهارده هزار تومان قيمت كرديد. يعني از حق بيست و پنج ميليون جمعيت ميخواهيد برداريد و اين چهارده هزار تومان من را شما ظالم هستيد. گفت: من بهتزده شدم. گفت: خانة من شش هزار تومان قيمت است نه چهارده هزار تومان، شما هشت هزار تومان اضافه ميدهيد. من به او گفتم: آقاي راشد! شما همان نيستيد كه شبهاي جمعه پشت راديو صحبت ميكنيد؟ گفت: چرا. گفت قبل از اين كه برويم سندت را الان محضر اين توپخانه به نام شما بكنيم اول من را مسلمان بكنيد بعد اين سند را به نام شهرداري كنيد.
«كونوا دعاة للناس بغير السنتكم» «خلقٌ يعيش به في الناس» روي اين مطلب دوم هم قرآن و روايت خيلي پافشاري كردند و حتي در يك روايتي رسول خدا (ص) ميفرمايند: اين كار از همة واجبات افضل و برتر است، «و ورعٌ يحجزه عن محارم الله تعالي» يك روحيه و ارادة قوي كه اسمش را پيغمبر(ص)گذاشتند ورع، روح پاكدامني در او باشد كه يحجزه عن محارم الله، او را مانع از افتادن در محارم الهي بشود. «و حلمٌ يرده عن جهل الجاهل» يك بردباري داشته باشد كه با آدمي كه زبان سرش نميشود درگير و جنگ و دعوايش نشود «حلمٌ يرده عن جهل الجاهل» انسان گاهي با يك باسواد روبرو ميشود، اهل بحث هم نيست خوب ارزيابياش ميكند كه چه نوع بحث كند. ما سه نو ع بحث داريم كه در قرآن خيلي زيبا مطرح است. ادع الي سبيل ربك بالحكمه، بحث استدلالي والموعظة الحسنه، بحث عاطفي ( وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَن) ، بحث از خصم، مطلبي را گرفتن و به خودش برگرداندن مانند جدالي كه ابراهيم با نمرود كرد كه به ابراهيم گفت: خداي تو كيست؟ فرمود: خداي من مرده را زنده ميكند و زنده را ميميراند، نمرود گفت: دو تا زنداني را بياوريد. يكي را آزاد كرد، يكي را كشت. گفت: ما يك زنده را كشتيم و يكي را كه در مرز مردن و اعدام بود آزادش كرديم. ابراهيم به او گفت: خداي من كار ديگر هم ميكند، ( فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ) . خداي من خورشيد را از مشرق طلوع ميدهد تو همين الآن خورشيد را از مغرب طلوع بده ( فَبُهِتَ الَّذي كَفَر) بيجواب و متحير ماند. اين سه نوع بحث است.
حال بايد ديد با جاهلي كه روبرو شدم، كدام يك از اين بحثها كاربرد دارد تا او را بيدار كند و اگر ديدم هيچكدامش كاربرد ندارد، حوصله و بردباري به خرج بدهم. جوابش را ندهم، چون نميخواهد آدم بشود. همچنين دربارة آثار ايمان در وجود مؤمن، پيغمبر(ص) اين مطلب را دارند المؤمن ( اين هم خيلي روايت زيبايي است كه اين روايات به نظر من اگر در سخنرانيهايتان آيات مربوط به ايمان را خوانديد مثل همين آية بيست و پنجم ( إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ) اين روايات را كنار الذين آمنوا اهل ايمان حتماً براي مردم بيان بفرمائيد خيلي هم مؤثر است. يعني اگر مردم عيب و نقص دارند و با اهل گناهند، وقتي انسان آيات قرآن و روايات را با زبان نرم برايشان بيان ميكند و سر مردم داد نكشد، آنان را از درون خودشان بر ضد عيوب خودشان ميشوراند. خدا هم همين را ميخواهد، يعني انبياء اين هنر را داشتند كه مردم را از درون، عليه خودشان بشورانند و اينها وادار شوند به توبه كردن و ايمان آوردن.
«المؤمن منفعة» نه نافع، ميتوانست بفرمايد: المؤمن نافع، با اسم فاعل اما المؤمن منفعة، اصلاً وجود مؤمن سود خالي است، نه سود رساني وجود زيدٌ عدلٌ. «المؤمن منفعة ان ماشيته نفعك» اگر با او همراه شوي از فيضيه تا زنبيل آباد، به تو نفع ميرساند يعني انسان بيدار و بينائي است كه در حين راه رفتن روايتي مطرح ميكند. آيهاي يا مسئلة فقهي يا اصولي. مرحوم آيت الله حاج ميرزا آقاي فلسفي كه سي و پنج سال در مشهد بهترين و پربارترين درس خارج را داشتند و با مرگ ايشان به اندازة وجود ايشان حوزة مشهد خلأ پيدا كرد. من قسمت عمدة از معالم قم وقتي تابستان شد و تعطيل شد نخواندم و افتاد به سال ديگر تهران. ايشان عالم بسيار متواضعي بود. به قول بابا طاهر، وقتي درخت ميوهاش بيشتر شد سربه زيريش بيشتر ميشود. يعني درخت وقتي ميوه ندارد، راست ايستاده، وقتي پرميوه شد، تمام شاخهها حالت ركوع پيدا ميكند ( وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ ) .
ايشان براي من نقل كرد كه نزديك بيست سال درس آقاي خوئي شركت ميكرد، فرمودند: آقاي خوئي براي من تعريف كرد كه: ما نيازمند به يك درس خيلي مهمي بوديم كه متخصص اين درس مرحوم آيت الله العظمي محمد حسين غروي اصفهاني معروف به كمپاني بود كه سختترين حاشيه را به كفاية آخوند دارد. به طوري كه آيت الله العظمي وحيد خراساني در دوره اول درس اصول خود بارها ميفرمودند: هر كس حاشيه حاج محمد حسين به كفايه را بفهمد ملاي حسابي است. آقاي خوئي گفتند كه: ما مراجعه كرديم به آقا محمد حسين. ايشان فرمودند: شما ميدانيد من وقت ندارم؟ چون اين ساعتها را درس دارم، اما اگر ميخواهيد اين رشته را پيش من بخوانيد، من از منزلمان تا محل درس فاصله است. شما هر روز دم در منزل بياييد وقتي من بيرون ميآيم در راه رفتن اين درس را به شما بدهم و آقاي خوئي ميفرمايند: من و پنج نفر ديگر؛ مرحوم ايرواني، مرحوم آيت الله العظمي آقا سيد محمد ميلاني و چهار نفر ديگر هم اسم بردند كه من يادم نيست. ما در كوچه در حال راه رفتن درس ميخوانديم يعني مرحوم شيخ مطلب اول را براي ما ميگفت؛ بعد هم در راه رفتن با كتاب تطبيق ميكرد.
«المؤمن منفعةٌ ان ما شيته نفعك و ان شاورته نفعك» اينها شدني است و براي ما گفتند كه بشنويم. يعني تمام اين آيات و زيارات و دعاها و روايات براي شدن است، نه براي خواندن. انسان ميتواند همان شود كه پيغمبر عظيم الشأن اسلام فرمودند «المؤمن منفعة اما شيته نفعك و ان شاورته» در هر كاري كه با مردم مؤمن واقعي مشورت كني. مشورتش سود به تو ميدهد «و ان شاركته نفعك» و اگر با آن شريك مالي كسبي، درسي و هممباحثه شوي. نفعك.
ان شاء الله بايد كاري كنيم كه روز قيامت خجالتزدة اين كت شلواريها نشويم. دو تا دلال كه من يكي از آنها را ميشناختم، واسطة اجناس الكتريكي بودند. دلالهاي تهران از شنبه كه جنس ميفروختند، روز پنج شنبه ميآمدند نزد فروشندگان دلالي خود را ميگرفتند. اين دو نفر كه اهل تبريز بودند، فارسي خيلي روان صحبت نميكردند پاي منبر من هم ميآمدند. يكي از تاجرهاي ناصرخسرو برايم تعريف كرد كه وقتي روز پنجشنبه ميآمدند و پول دلالي را ميگرفتند، نصف ميكردند. اگر يكي از آنها هم دو روز مشهد بود و يا تبريز ميرفت و پنجشنبه تهران نبود، يكي از آنها پول را ميگرفت و سهم شريكش را كنار ميگذاشت و شنبه به او ميداد. يكي از آنها مُرد. خانهشان خانيآباد بين ميدان اعدام سابق و ميدان گمرك بود.
پانزده سال طول كشيد تا اين شريك زنده هم از دنيا رفت. در اين پانزده سال هر چه جنس فروخت، پنجشنبه دلاليش را گرفت و نصف دلالي را به خانم شريكش داد. هر چه به او گفتند: ما خيلي نيازي نداريم. گفت: نه، ما دو تا نان و نمك خورديم. اسلام به ما گفته بعد از مردن افرادتان رعايت مرده را هم داشته باشيد، رعايت من به اين است، چون بعضي از تاجرها را او به من معرفي كرده و رفتيم از او جنس خريديم. اين رفتار مردم مؤمن است. هر كس از پول بگذرد خندان بگذرد نه از پل.
ميگويند ملك الملك آمد سراغ يك ثروتمند ميلياردر بود. مهلتي داشت به حرف زدن البته تمثيل است، ولي زبانحال ثروتمندان غير مؤمن اين است. به ملك الملك گفت: همة ملكهايم را به نامت ميكنم. گفت: جانم را بگير، اما دست به مالم نزن. كاري كن كه بعد از مردن من پولها و ملكها به نام كسي نشود.
«و ان شاركته نفعك» و عجيب اين جملة پيغمبر (ص) است «وكل شيء من امره منفعة» آن چه از اين انسان مؤمن هست منفعت است شايد اين داستاني كه ميگويم خندهدار باشد، ولي يكي از علماي بزرگي كه حافظ قرآن بود براي من نقل كرد ميگفت: يك طلبة خيلي مقدسي بعد از اتمام كتاب رسائل و مكاسب از ايران براي تحصيل به نجف ميرود و در يكي از مدارس نجف، يا مدرسه آخوند يا مدرسه آقا سيد محمد كاظم بوده، حجره ميگيرد. متوجه ميشود يك نفر در اوج قدس و زهد و تقوي و كرامت در مدرسه مقيم است و درس هم دارد. نامهاي براي اين طلبه آمد كه پدرش مرده بود.چون وسيله نبود تا از نجف به ايران بيايد. اين مرد الهي لب حوض نشسته بود، آفتابه در دستش ميخواست آب بردارد و برود دستشوئي، آمد سلام كرد و گفت: براي من نامه آمده پدرم از دنيا رفته. شما يك فاتحه براي پدر من بخوانيد. ايشان با آرامش كامل گفته بود: من وضو ندارم كه قرآن بخوانم، ولي اين آفتابه را كه پر ميكنم به نيت پدرت دستشويي ميروم و ثوابش براي پدرت باشد. طلبه ناراحت ميشود كه ديگر مستراح رفتن به نيت ميت، اين هم چيز جديدي است ميشنويم، اما ايشان نقل ميكرد پدرش را خواب ديد گفت: چه روح و ريحاني به من امروز رسيد؟ آن مردي كه از او بدت آمد، از لب حوض تا دستشوئي قدمهائي كه برداشت براي رضاي خدا بود و ثوابش را براي من هديه كرد. يعني حتي دستشوئي رفتن مؤمن هم اگر براي كسي هم منفعت نداشته باشد براي خودش منفعت دارد. لله قدم برميدارد كه برود و پاك بشود و آمادة عبادت شود «و لكل شيئٍ من امره منفعة» .