فارسی
سه شنبه 29 اسفند 1402 - الثلاثاء 8 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

درس تفسیر قرآن ـ جلسه صد و هفدهم


تفسیر سوره بقره - جلسه 117 0 - -  

 بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی جمیع الانبیاء و المرسلین و الائمة المعصومین علیهم السلام.
عمق دو آيه 23 و 24 بقره در مسئله تحدي که به قويترين زبان دانان زمان که در عصر نزول قرآن کلامشان و گفتارشان و شعرشان در اوج ادبي بود بر اينکه اعلام مي‌کند اين تحدي براي شما امکان ندارد و همه اين مسائل براي نشان دادن وحي بودن قرآن است که قرآن جلوه علم الله است هيچ ربطي به زمين و زمينيان ندارد، اين حقايق در اين دو آيه با ذکر يک مقدمه خيلي خوب روشن مي‌شود که چرا اولا مي‌گويد نمي‌توانيد و ثانيا نشان مي‌دهد که اين کتاب وحي الله است. شک شما هم با اين تحدي قابل علاج است وقتي نتوانيد، زمينه تصديق قرآن به عنوان وحي الله برايتان پديد مي‌شود آنوقت اگر از قبول اين کتاب بعنوان وحي خودداري بکنيد خود را درگير با يک آتش دائم خطرناکي مي‌کنيد که هيزمش خودتان هستيد و آتش افروزش و ايجاد کننده شعله‌اش خودتان هستيد. البته در آيه 25 بقره وقتي درباره اهل ايمان صحبت مي‌کند آنجا تلويحا به تجسم اعمال اشاره شده که انشاء الله برسيم بحث زيباي ظريف علمي دارد.
اين هم با يک مقدمه روشن مي‌شود که اولا انسان از نظر عقل و علم در چه جايگاهي قرار دارد و قرآن در چه جايگاهي قرار دارد، و اينکه قرآن وحي است، اين مقدمه است.
روزگاري که دانش بشر در يک حد معمول بود و بسيار محدود بود، و روزگاري که دانش متوسط شد يعني سفره‌اش با زحمت دانشمندان با تعقل عاقلان با تفکر متفکران با خرد خردمندان با مطالعات پي گير گسترده‌تر شد بخصوص بعد از تابش اسلام به قلب و عقل مردم و اين تشويقهاي سنگيني که قرآن و روايات براي علم و عالم و متعلم داشتند.
و روزگار سوم تقريبا الان مي‌باشد، که علم از چهره متوسط بودنش خارج شده و يک قيافه نسبتا كاملي را به خودش گرفته و ملاحظه مي‌کنيد که هزاران رشته پديد آمده است و هزاران دانشگاه دارند کار علمي مي‌کنند دسترسي بشر به زمين و اعماق زمين و درياها و اعماق درياها و فضا نسبتا يک دسترسي خوبي است و تمام رشته‌هاي علمي پيشرفتهاي عظيمي نصيب بشر كرده‌اند حالا در دوره اول و در دوره دوم و در اين دوره سوم چه زماني که علم حالت کودکي داشت و چه زماني که حالت نوجواني داشت و چه الان که يک مقدار بوي پختگي علمي مي‌آيد که البته در کمال اين علم امام باقر(ع) مي‌فرمايند: «در روزگار دوازدهمي ما رخ نشان مي‌دهد يک تعبير جالبي هم دارند که مي‌فرمايند تا روزگار ما الف علم کشف شده و روزگار ما هم (ب) و (ي) به دست او باز مي‌شود.»
ما علم بشر را داريم مي‌گوئيم، کاري به انبياء و ائمه نداريم آنها اصلا وصل به جاي ديگري بودند، و الان اصلا بحث درباره علم بشر است و درباره متکبراني که روبروي قرآن ايستادند، ما هم مي‌خواهيم وضع بشر را در چهره علميش ببينيم و هم جايگاه قرآن از اين کانال برايمان روشن بشود.
ما الان دربارة بشر و دانش زميني و فرهنگ زميني در سه دوره‌اش حرف مي‌زنيم، دوره علوم بشري نه علم الهي، چه در دوره طفلي علم، طفلي انسان را نمي‌گويم، طفلي علم را مي‌گويم، يعني دوره‌اي که علم کم بوده، من تعبير به طفل و نوجوان و جوان کردم که راحتر دريافت بشود.
چه در دوران علم کم چه در دوران علم متوسط و چه در دوران علم الان که نسبتا سفره گسترده شده، ما نداشتيم و الان هم نداريم چون مدعي هم نداريم، اگر يک کسي هم ادعا بکند با هزار و يک دليل ردش مي‌کنند. نداشتيم و نداريم که کسي در همان يک رشته مربوط به خودش داراي تخصص جامع و کامل و داراي احاطه همه جانبه به آن رشته باشد يا دانش او از استواري و غيرقابل تغيير بودن بهره‌مند باشد، اين دو نقص را ما هميشه در انسانها مي‌بينيم بوده و الان هم هست، که در رشته خاص خودش مثلا رشته چشم پزشکي، يا رشته گوش پزشکي، يا حلق، يا معده يا تعويض اعضاء يا امور ديگر، مهندسي، معماري، صنعت، نداشتيم و نداريم کسي که در همان يک رشته متخصص جامع و کامل باشد لذا مي‌بينيد همه تخصص‌ها و فوق تخصصها در کار خودشان نياز به ديگران هم پيدا مي‌کنند يعني فوق تخصص است نمي‌گويد من در اين زمينه مجتهد کاملم، مريض را مي‌بيند دستور مي‌دهد آدرس هم مي‌دهد و مي‌گويد شما يک مشورت هم با او بکن.
يا نقشه را مي‌کشد ولي آدم اعتقاد کامل به نقشه ندارد با اينکه خيلي زيبا است، مي‌برد پيش يک مهندس ديگر و اتفاقا آن مهندس مي‌گويد مثلا اگر فلان قسمت اينطور بشود بهتر است، ميروي پيش مهندس اول مي‌گويي آقاي مهندس اگر اين قسمت اينطور بشود بهتر نيست، دقت ميکند مي‌گويد چرا، هم کامل نبوده و نيست، هم علمش از استواري و پابرجايي کامل برخوردار نبوده است. چون يک روزگاري تند علم تغيير مي‌کرد و خيلي از داشته‌هاي دانشمندان را به باد مي‌داد، مثلا نقل مي‌کنند يا گاهي متحيرشان مي‌کرد.
در يک سفري که ناصرالدين شاه قاجار مي‌رفت مشهد وقتي رسيد به سبزوار تمام شهرها فرماندار و حاکم و از جمله علما به ديدن اعلي حضرت مي‌آمدند يا مجبورشان مي‌کردند يا جوي بر ايشان حاکم بود که فکر مي‌کردند ايشان يک شخصيت بسيار مهمي است.
در آن سبزوار سوال کرد چه کسي باقي مانده که ديدن من نيامده است. به او گفتند حاج ملا هادي سبزواري نيامده است، حاجي معروف بود و منظومه‌اش هم در تهران بخصوص درس داده مي‌شد و يک ارادتمنداني هم مثل مستوفي الممالک داشت، گفت برويد بياوريدش تا او را ببينيم، ظاهرا اعتماد السلطنه خبرگو و خبرنويسش بود که هم اخبار را مي‌گرفت به شاه مي‌رساند و هم از شاه يک مطالبي را مي‌گرفت به ديگران مي‌رساند که در دوره ناصرالدين شاه برخوردهايش را نوشته که بالغ بر سه يا چهار جلد است و با خط خودش نوشته و در کتابخانه مجلس است و به احتمال قوي ايشان مي‌آيد پيش ملاهادي و به او مي‌گويد اعلي حضرت همايوني در باغ حاج ميرزا عباد شريعتمدار خيلي علاقه دارند شما را ببينند، ايشان هم مي‌فرمايند: ما خيلي علاقه داريم ايشان را نبينيم، ما کاري به ايشان نداريم، واقعا اهل خدا بودند «جعلت غناه في نفسه» اين روايت در اصول کافي است البته حدود چهار خط است «لايوثر عبد هواي علي هواه الا جعلت غناه في نفسه و همته في آخرة و ضمنت له السماوات والارض رزقه كنت له من وراء تجارة كل تاجر»  چنان به او آزادمنشي مي‌دهند و چنان در باطن او را پر مي‌کنند که ابدا احساس خلا نکند. اعلي حضرت کدام صيغه‌اي است.، نه ما کاري نداريم، اين بنده خدا هم که فکر نمي‌کرد يک آخوند در مقابل کل سلطنت چنان بي‌اعتنا باشد.
آمد به ناصر الدين شاه گفت که نمي‌آيد، ناصرالدين شاه گفت: پس يک وقتي از او بگير ما او را ببينيم، ايشان فرموده بودند درسم فلان وقت تمام مي‌شود بگوئيد بيايد، زمينه را جوري فراهم کردند که خودش و اعتماد السلطنه و عکاس باشي بيايند، که اين عکسي که از حاجي است در کتابها مال همان زمان است.
برخورد خيلي زيبايي و برخورد ملکوتي با شاه قاجار داشت. پانصد تومان آنزمان که حالا به حساب الان چيزي بيشتر از 500 ميليون مي‌شود، پانصد تومان را گذاشت جلوي حاجي و گفت هديه ناقابلي است، گفت من هزينه ندارم و خرجم سنگين نيست يک زميني دارم گندم مي‌کارم و با همان هم خرجم را اداره مي‌کنم.
در احوالاتشان هم نوشتند هر هشت سال يکبار ايشان لباسشان را نو مي‌کرده است هميشه يک عبا و شال داشته که يک شاهي پولش بوده و قبا و پيراهنش هم همينطور.
مي‌گويد من جاي خرج ندارم، مي‌گويد اين پول را داشته باشيد به مستحق بدهيد، جواب مي‌دهد من مستحق اين پول را سراغ ندارم و در هر صورت به شاه مي‌گويد: پولت را بردار و از خانه من برو بيرون تا آتش خدا نيافتاده در خانه‌مان، شر را کم کن، بعد هم اجازه مي‌دهد که يک عکس از حاجي گرفته بشود. وقتي عکس را عکاس باشي مي‌گيرد و ظاهر مي‌کند خيلي حاجي را بهت زده مي‌کند چون اولين بار بود مي‌ديد، گفت ما در دانشمان ثابت کرديم جوهر به عرض برنمي گردد اين چه دستگاهي است که وجود جوهري من را تبديل به عرض يعني چيزي که مافي الموضوع است، عرض قائم به خودش نيست قائم به چيز ديگر است ، وقتي عکس خودش را مي‌بيند مي‌گويد اين چه رشته‌اي است که منِ جوهر تبديل به عرض شدم و روي کاغذ قرار گرفتم، آري! علم استوار براي متخصص در يک فن هم نبوده است، آنوقتها كمتر علم عوض مي‌شده است، الان تغييرات دانش لحظه‌اي است يعني هيچ دانشمندي به دانش خودش اتکاء کامل ندارد. اينجا است كه انسان  (و الراسخون في العلم ) را مي‌فهمد، يعني خدا به انبياء و ائمه دانشي داده و به اولياء خاصش مثل مرد زمان موسي بن عمران که دانششان با تغيير زمان با تغيير علم با تغيير مسائل تغيير نمي‌کرده است، اين يک چهره بشر که در آن رشته مخصوص به خودش احاطه کامل ممکن نبوده است و تخصص کامل. چه رسد به اينکه يک کسي قد علم بکند و بگويد من ذي فنونم، يعني در رشته‌هاي زيادي متخصص هستم و علمم هم استوار است، مي‌خندند به او اگر اين ادعا را بکند که با اين عمر محدود، با اين ظرفيت محدود انسان اين عقل محدود با اين علم محدود، تو در يک رشته متخصص کامل نمي‌شود علمت استواري هم ندارد، اصلا امکان ذوالفنون شدن براي احدي وجود ندارد، آري! شما بايد کلمه مقبوليت، ظرفيت، محدوديت عقل و محدوديت علم و اينکه تخصص کامل پيدا نمي‌شود استواري هم پيدا نمي‌شود ذوالفنون بودن هم محال است را در ذهن مبارک داشته باشيد، حالا همين آدم متخصص در هر فني که هست، اگر دخالت در يک رشته تخصصي بکند، متخصصان آن رشته ردش مي‌کنند، مثلا شعرا، شعرا از نظر قدرت شعري ذوالفنون نيستند، کامل نيستند، مثلا منوچهري دامغاني، اسجودي، فرخي و امثال اينها در قصيده گفتن مهارت بالايي داشتند، ولي غزل نمي‌توانستند بگويند، حافظ در غزل گويي مهارت والايي داشته، ولي قصيده‌گو نبوده، اگر حافظ مي‌آمد در فن اسجودي دخالت مي‌کرد اولا نمي‌توانست، اگر هم مي‌ساخت واقعا متخصصان به او مي‌خنديدند، فردوسي شاهنامه‌اش جهاني است، يعني همه ممالک او را مي‌شناسند و در کره زمين و در هيچ ملتي هنوز حماسه سرا مانند او نيامده، اما يک غزل هم ندارد، يک قصيده ندارد، يک رباعي ندارد، چون خودش هم مي‌دانست اگر وارد قصيده بشود ردش مي‌کنند. يا سعدي يا حافظ ابدا فن حماسه سرايي نداشتند و نمي‌توانستند، سعدي چند تا حماسه دارد ولي وقتي آنرا پيش حماسه فردوسي مي‌گذارد که من حماسه‌هاي سعدي را با فردوسي مقايسه کردم مي‌بينم حماسه‌هاي سعدي با آن قدرت بالاي شعريش، با حماسه‌هاي فردوسي قابل قياس نيست.
اصلا ريشه و آهنگ حماسه مال فردوسي است، نقل مي‌کنند که سعدي گفته بود فردوسي کار فوق العاده‌اي نکرده است، اينقدر متمرکز در اين فکر بود که يک شب يک پيرمرد با ادب وزيني در عالم رويا ديد خيلي سلام گرمي کرد و گفت من فردوسي هستم، فردوسي اوائل قرن سوم و اواخر قرن چهارم بوده سعدي براي قرن هفتم است، سيصد سال با هم فاصله داشتند. بعد به سعدي مي‌گويد که از ما حرف مي‌زني و مي‌گويي که کار ما چيزي نبوده است، درست هم نيست اينطور صحبت کردن، آدم بايد به کار نيک ديگران به ديده احترام و تعظيم نگاه بکند، بعد مي‌گويد ايرادي ندارد با همديگر مسابقه مي‌دهيم.
به سعدي مي‌گويد: يک شعر شما بگو، مي‌توانسته في البداهه شعر بگويد.
سعدي گويد:
خدا کشتي آنجا که خواهد برد    اگر ناخدا جامه بر تن درد
فردوسي في البداهه همين يک بيت را حماسي مي‌کند و يک حرف هم به آن اضافه و کم نمي‌کند. بعد به سعدي مي‌گويد اگر اينطوري رفتار کني بنظرت بهتر نيست؟
برد کشتي آنجا که خواهد خدا    اگر جامه برتن درد ناخدا
ببينيد اين حماسي است، در زمان نزول قرآن، حالا اين مقدمه در ذهن مبارکتان باشد، در زمان نزول قرآن، شعر عرب عالي‌ترين روزگارش را از نظر ادبي، نه از نظر محتوايي، چون شعر جاهلي محتوايش کاملا مي‌بينيد از حکمت و علم و فلسفه و حق گويي، خالي است، قويترين شاعرانشان امرﺉ القيس و أعشي و ظهير و نابغه بود.
اصلا شعر امرﺉ القيس براي تفسير گفتار و انشاء مثل مي‌زنند. شما شعرهاي امرﺉ القيس را ببينيد تمامش درباره تعريف چهره زيباي دختران است و تشبيهات آن چهره که چشمت مثل چي مي‌ماند، ابرويت به کمان مي‌ماند، دماغت مثل چي است، قدت عين سرو است، کله ات از گنبد آسمان بالاتر است، مقداري از اشعارش هم توصيف اسماء عربي و تازي است، شعرش در اوج فصاحت و بلاغت است اما همه‌اش نااميدي و دلسردي و رنج و ناراحتي است به خاطر اينكه خودش ناراحتي داشته ولي در ادبيات شعري بايد به او بارک الله گفت. و اما تمام شعرهايش درباره عشق بازي و روابط زن و مرد و اين گونه مسائل است اشعار ظهير هم واقعاً در اوج فصاحت و بلاغت است اما همه‌اش تحريک شهوات است. يعني جهت مادي و شهواني دارد، حالا همين امرﺉ القيس، اعشي، نابغه، ظهير. اين تخصصشان بوده است، اصلا در شعر ديگر و گونة ديگر بلد نبودند دخالت بکنند، علاوه بر اينکه انسان و تمام موجودات لحظه به لحظه در حال تغييرند. اين شعر را الان مي‌گويد به اين خوبي، ده روز ديگر مي‌گويد نه اگر اينطوري ميگفتم بهتر بود. اصلا اين تحول را نمي‌شود جلويش را گرفت. اين مقدمه تمام شد حالا عظمت قرآن.
عظمت قرآن، اين خيلي بحث مهمي است و جامعيتش در اين است که در يک رشته چهره تخصصي نشان نمي‌دهد، در تمام چهره‌ها و رشته‌ها تخصص نشان مي‌دهد، تخصص كاملي كه همراه با استواري، نسبت به تمام امور جهان هستي، همه امور انسان است، در عين حال، عنايت هم بکنيد که روزگاري که مکه يک کلاس درس ندارد و اين آيات مکي خيلي از آيات مدني بحثش فرق مي‌کند. بحث احکام بيشتر در مدينه است و بحث مسائل جهان و خلقت در آيات مکي است، جامعيت دارد در همه رشته‌ها، تخصص نشان مي‌دهد در همه رشته‌ها، استواري هم نشان مي‌دهد، يعني نمي‌ترسد از اينکه الان اين حرف را درباره گياه بگويد هزار سال ديگر عوض بشود، نسبت به همه امور جهان، نسبت به همه امور انسان و حقايقي مثل گذشته عالم، آينده جهان نظر داده است، نظري که از نظر الفاظ در عالي‌ترين اوج فصاحت و بلاغت است و از نظر علمي هم در اوج استواري و درستي است با توجه به تحولي که در همه موجودات است، قرآن بيست و سه سال طول کشيده تا نازل شده است هيچ تغييري در اين بيست و سه ساله در فصاحتش در بلاغتش در پختگي‌اش پيدا نشده است، اين نيست که سوره‌هاي آخر عمر پيغمبر محکمتر و قوي‌تر و پخته‌تر و بهتر و فصيحتر سوره‌هاي روزگار اول باشد و بر اساس همين ملاک است که در سوره نساء آيه 82 مي‌فرمايد:  (وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلافًا كَثِيرًا )  چون بيست و سه سال است، يک اختلاف نه، دو اختلاف نه، اگر غير خدا بود و توسط انسان نوشته شده بود، اولا هيچ انساني ذوالفنون نيست، قرآن در همه فنون آيه دارد، ثانيا فن يک دانه است در يک متخصص استوار نيست، ولي در قرآن استواري است ثالثا انسان لحظه به لحظه در حال تغيير و تکامل است، افکارش عوض مي‌شود ولي قرآن در طول بيست و سه سال کارش، بدنه‌اش، پيکرش الفاظش، چينشش کلماتش، معاني و مفاهيمش، در همه رشته‌ها هم تخصصي است و هم استواري در آن است، اگر از جانب غير خدا بود که شما در اين سي جزء دو هزار اختلاف بين آيات پيدا مي‌كرديد.
چون اگر مال بشر بود بعدش بهتر از قبلش بود، بعدش متخصصانه از قبلش بود ولي شما مي‌بينيد قرآن در همه جهات ساختمانيش يک واحد است. فصاحتش، بلاغتش، معانيش، استواريش، همه در يک چهار چوب غيرقابل رؤيت و غيرقابل تفضيل است، يعني نمي‌شود گفت فصاحت اين سوره نازل شده يک ماه مانده به عمر پيغمبر خيلي از سوره‌هاي مکي قوي‌تر است اين را مي‌گويد: (فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ)  که در فن تخصص واقعي نشان بدهد، استواري هم نشان بدهد، تغيير هم در آن نباشد ولي خود خدا اعلام مي‌کند ( وَلَن تَفْعَلُواْ )  شما چنين کاري نمي‌توانيد بکنيد.
 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
سخنرانی های مرتبط
- جلسه 229 - جلسه 228 - جلسه 227 (5-2-1394) - جلسه 226 (1-2-1394) - جلسه 225 (29-1-1394) - جلسه 224 (25-1-1394) - جلسه 223 (24-1-1394) - جلسه 222 (23-1-1394) - جلسه 221 (22-1-1394) - جلسه 220 (18-1-1394) - جلسه 219 (17-1-1394) - جلسه 218 (16-1-1394) - جلسه 217 (20-12-1393) - جلسه 216 (19-12-1393) - جلسه 215 (18-12-1393) - جلسه 214 (17-12-1393) - جلسه 213 (16-12-1393) - جلسه 212 (10-12-1393) - جلسه 211 (9-12-1393) - جلسه 210 (5-12-1393) - جلسه 209 (4-12-1393) - جلسه 208 (3-12-1393) - جلسه 207 (2-12-1393) - جلسه 206 (29-11-1393) - جلسه 205 (28-11-1393) - جلسه 204 (27-11-1393) - جلسه 203 (26-11-1393) - جلسه 202 (25-11-1393) - جلسه 201 (21-11-1393) - جلسه 200 (20-11-1393) - جلسه 199 (19-11-1393) - جلسه 198 (18-11-1393) - جلسه 197 (14-11-1393) - جلسه 196 (13-11-1393) - جلسه 195 (12-11-1393) - جلسه 194 (7-11-1393) - جلسه 193 (6-11-1393) - جلسه 192 (5-11-1393) - جلسه 191 (4-11-1393) - جلسه 190 (1-11-1393) - جلسه 189 (29-10-1393) - جلسه 188 (28-10-1393) - جلسه 187 (27-10-1393) - جلسه 186 (24-10-1393) - جلسه 185 (23-10-1393) - جلسه 184 (22-10-1393) - جلسه 183 (21-10-1393) - جلسه 182 (21-10-1393) - جلسه 181 (20-10-1393) - جلسه 180 (17-10-1393) - جلسه 179 (16-10-1393) - جلسه 178 (15-10-1393) - جلسه 177 (14-10-1393) - جلسه 176 (13-10-1393) - جلسه 175 (27-7-1393) - جلسه 174 (26-7-1393) - جلسه 173 (23-7-1393) - جلسه 172 (22-7-1393) - جلسه 171 (20-7-1393) - جلسه 170 (19-7-1393) - جلسه 169 (15-7-1393) - جلسه 168 (14-7-1393) - جلسه 167 (9-7-1393) - جلسه 166 (8-7-1393) - جلسه 165 (7-7-1393) - جلسه 164 (6-7-1393) - جلسه 163 (5-7-1393) - جلسه 162 (2-7-1393) - جلسه 161 (1-7-1393) - جلسه 160 - جلسه 159 - جلسه 158 - جلسه 157 - جلسه 156 - جلسه 155 - جلسه 154 - جلسه 153 - جلسه 152 - جلسه 151 - جلسه 150 - جلسه 149 - جلسه 148 - جلسه 147 - جلسه 146 - جلسه 145 - جلسه 144 - جلسه 143 - جلسه 142 - جلسه 141 - جلسه 140 - جلسه 139 - جلسه 138 - جلسه 137 - جلسه 136 - جلسه 135 - جلسه 134 - جلسه 133 - جلسه 132 - جلسه 131 - جلسه 130 - جلسه 129 - جلسه 128 - جلسه 127 - جلسه 126 - جلسه 125 - جلسه 124 - جلسه 123 - جلسه 122 - جلسه 121 - جلسه 120 - جلسه 119 - جلسه 118 - جلسه 116 - جلسه 115 - جلسه 114 - جلسه 113 - جلسه 112 - جلسه 111 - جلسه 110 - جلسه 109 - جلسه 108 - جلسه 107 - جلسه 106 - جلسه 105 - جلسه 104 - جلسه 103 - جلسه 102 - جلسه 101 - جلسه 100 - جلسه 99 - جلسه 98 - جلسه 97 - جلسه 96 - جلسه 95 - جلسه 94 - جلسه 93 - جلسه 92 - جلسه 91 - جلسه 90 - جلسه 89 - جلسه 88 - جلسه 87 - جلسه 86 - جلسه 85 - جلسه 84 - جلسه 83 - جلسه 82 - جلسه 81 - جلسه 80 - جلسه 79 - جلسه 78 - جلسه 77 - جلسه 76 - جلسه 75 - جلسه 74 - جلسه 73 - جلسه 72 - جلسه 71 - جلسه 70 - جلسه 69 - جلسه 68 - جلسه 67 - جلسه 66 - جلسه 65 - جلسه 64 - جلسه 63 - جلسه 62 - جلسه 61 - جلسه 60 - جلسه 59 - جلسه 58 - جلسه 57 - جلسه 56 - جلسه 55
پربازدیدترین سخنرانی ها

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^