لطفا منتظر باشید

جلسه 115

(قم حوزه علمیه قم )
-

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی جمیع الانبیاء و المرسلین و الائمة المعصومین علیهم السلام.
خداوند وقتي به انسان توفيق عنايت بکند كه بتواند از هيچ آيه‌اي از آيات قرآن ساده و معمولي نگذرد به هر آيه‌اي دل بدهد. انديشه و فکر را در الفاظ آيات، سياق آيات، ترکيب آيات، جملات آيات و مفاهيم بلند ملکوتي آيات دقت بکند، مسائل مهمي نصيبش مي‌شود. البته من واقعا در دوره عمرم آرزو داشتم و دارم که قرآن کريم را بفهمم ولي متاسفانه آنچه که الان براي من در جريان است تقريبا نود در صد گدايي مطلب از کتابهاست و اگر بتواند انسان بخصوص در اين روزگار هجوم فسادها، هجوم مکتبها، هجوم فرهنگها، هجوم سختي‌هاي اقتصادي، توقعات زن و فرزندان، اگر بتواند در اين غوغا، دراين مضيقه، در اين سختي، در اين درياي لذائد شهواني حرام، به طرف طهارت باطن حرکت بکند و از رذايل اخلاقي پيراسته بشود يک باور قابل قبولي نسبت به حضرت حق، قيامت و انبياء پيدا بکند، در حدي بتواند خالصانه عبادت بکند، در حدي بتواند اهل تهجّد بشود، اين طهارت به تناسب ظرفيت سعه وجود انسان، براي انسان حاصل مي‌شود، (لّا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ)  * (فَلا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ*) (وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ ) قسم بمواقع نجوم عظيم است چون قسم مي‌خورد به ميليارها کهکشان و سحابي و ستارگان اين خلقت عظيم به اين خاطر مي‌گوئيد ( لَّوْ تَعْلَمُونَ) اگر بدانيد آنوقت که نمي‌دانستند اما الان ما در حدي از ( لَّوْ تَعْلَمُونَ ) عبور کرديم گوشه‌هايي از عالم بالا با اين دوربينهاي مهم نجومي براي ما ثابت شده است ( اِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ) که اين کتاب، کتاب با ارزشي است، اما چه كسي به عمق آياتش مي‌رسد؟ سؤال اينجاست ( لّا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ) وإلا اين گدايي کردن از اين کتاب و آن کتاب از اين لغت از اين اعراب القرآن براي همه ميسر است، «فلوجه آلماني» هم روي قرآن مجيد کار کرده است و يک کتاب تقريبا هزار صفحه‌اي بوجود آورده به نام «تفسير آيات القرآن»، که در زمان خودش خيلي کتاب مهمي بوده است و مورد مراجعه بوده و متاسفانه در مسلمانها هم اين کتاب، بخصوص در کشورهاي اهل سنت رواج زيادي پيدا کرد، البته نمونه کار ايشان را غزالي در اهل سنت انجام داده و نمونه گسترده‌اش را حدود 400 سال پيش، مرحوم مجلسي انجام داده که در هر بابي اگر ملاحظه مي‌کنيد به ترتيب از بقره تا آخر آيات مربوط به موضوع آن باب را مطابق با روش خود سوره‌ها و پشت سر هم بودن سوره‌ها انجام داده است.
کتابي قبل از انقلاب به دستم رسيد اسمش هم «هفت دريا» بود. مطلبي در آن کتاب خواندم که جالب بود و کاربرد هم داشت و يک حرکت سنگيني را در زندگي خود من ايجاد کرد.
انشاء الله اين مطالب در زندگي شما هم کاربرد داشته باشد و بتوانيد در لابه لاي اين همه مضيقه‌ها و حوادث مانند زمان انبياء که هر کدامشان در زمانهاي بسيار سخت و با شقي‌ترين مردم روبرو بودند، چگونه بيرون آمدند بصورت پيغمبر اولوالعزم، بصورت پيغمبر مرسل بيرون آمدند، اينها درس است براي ما.
در نيشابور ابوسعيد ابوالخير کلاس درسي داشت، (حالا بحث نمي‌کنيم که ابوالخير قابل قبول است يا نيست اين يک پرونده ديگري است.) در اين کلاس درس، به يکي از شاگردانش بيش از همه توجه داشت چون هميشه حاضر بود و قبل از كلاس درس به مدرسه مي‌آمد. مدتهاي طولاني اين جريان منظم ادامه داشت ولي يک روز اين شاگرد، مثلاً نيم ساعت ديرتر آمد، ابوسعيد درسش را ادامه داد و تمام شد، وقتي که درس تمام شد به آن شاگرد گفت: چرا امروز دير آمدي، گفت استاد من شنيدم مرد بزرگي امروز وارد نيشابور مي‌شود رفتم که او را ببينم که کيست چه علمي دارد، چه کاره است، در چه موقعيتي است، رفتم و ديدم و برگشتم دير شد. ابوسعيد خيلي مطلب زيبا و مهمي را به اين شاگرد گفت. اگر آدم دل به مطالب ندهد به نظر، معمولي مي‌آيد، وقتي معمولي به نظر بيايد کاري نمي‌کند، قرآن براي بيشتر مردم معمولي است، براي همين بهره‌اي از کتاب خدا نمي‌برند اما آنكس که قرآن را بعنوان وحي و دعوت نامه خداوند از بندگانش نگاه مي‌کند، قرآن را نامه خدا به عبادش نگاه ميکند که هر لحظه منتظر جواب است. که اين نامه را بندگان خدا با عبادتشان، با اخلاصشان با نيت پاکشان، با پوششان با جهادشان با درس خواندشان جواب بدهند، جواب اين نامه که مکتوب نيست، جواب عملي است، آنهايي که اين گونه به قرآن نگاه مي‌کنند واقعا يک زندگي ديگري دارند، از مصونيت بالايي هم در اين غوغاي فساد برخوردارند اگر جملات بزرگان هم عادي نگاه نشود، کار مي‌کند، تغيير ايجاد مي‌کند.
به شاگردش گفت از امروز به بعد کاري کن که داستانت بازگويند نه اينکه تا آخر عمر حمال بازگو کردن داستان ديگران باشند. چرا بيايم از حافظ حرف بزنم مگر حافظ معجزه کرده است، خودم بيايم حافظ شوم يا بالاتر شوم، مگر سنائي معجزه کرده که نشود مثل او شد، کاري کن که داستانت بازگويند نه اينکه تا آخر عمر حمال بازگو کردن داستان ديگران باشي، رفتي يک بزرگ را ببيني، خودت بزرگ شو، خداوند اين مايه را که به تو داده، ابزار بزرگ شدن را که به تو داده است وسايل و اسباب بزرگ شدن را به تو داده خودت بزرگ شو، خودت بيا بالا، نه اينکه از بالا رفتن ديگران تعريف كنيد، براي خودت چه فايده‌اي دارد.
اقبال لاهوري نگاه خوبي به شيعه داشت، نگاه بسيار خوبي به اهل بيت (عليهم‌السلام) دارد، شعرهاي خوبي براي حضرت سيدالشهدا(ع)  گفته است مخصوصاً اين بيت:
هر که پيمان با هوالموجود بست   گردنش از قيد هر معبود رست
مـاسوي الله مسلمـان بنـده نيست   نزد فرعوني سرش افکنده نيست
بـر زمين کـربلا باريـد و رفـت   لاله در ويرانه‌ها تابيـد و رفت
رفت بحر آن شه زاده خيـرالملل   دوش ختم المرسلين نعم الجمل
اين اقبال دوازده سال در بهترين دوران جواني که زيبا بود در دانشگاه آکسفورد انگلستان تا دکتراي حقوق و فلسفه درس خواند، حالا مسلمان زاده البته جد او به قبل آئين برهمني داشتند، آئين هندو داشتند، جد او مسلمان شد، پدر و مادر و خواهرش هم به تبع جدشان مسلمان شدن آنوقت يک جواني که در آن روزگار در هند از مفاسد خيلي خبري نبود، حالا يکمرتبه وارد انگلستان بشود برود در شهر آکسفورد، آنجا اتاق بگيرد و دوازده سال هم در دانشگاه باشد، با آن دانشجويان بي حجاب و نيمه عريان، از دانشگاه بعد از دوازده سال سالم بيرون بيايد و برگردد هند و يکي از عوامل بسيار موثر انقلاب مسلمانان، عليه استعمار در شبه قاره بشود و نهايتا جايي که اکثريت با مسلمانها بود بيايند کشور پاکستان را تشکيل بدهند که البته بعد از محمد علي جناح متاسفانه افتاد دوباره در کام استعمار و تا الان گرفتار آمريکا وفرهنگ غرب است. قبلا حدود 200سال گرفتار انگليس و فرهنگ انگليس بودند.
ايشان از آکسفورد برمي‌گردد و با مقاله با سخنراني با شعر در حول اسلام به مردم روحيه و شجاعت مي‌دهد، او مي‌گويد من عادت داشتم صبحها بعد از نماز يک مقدار قرآن قرائت مي‌کردم که آن زمان رسم بوده است. حالا ديگر نيست.
يک استادي داشتيم آن وقتي که ما مي‌آمديم که سيوطي بخوانيم، اول وضو مي‌گرفت، يعني اساتيد ما بدون وضو سر درس حاضر نمي‌شدند. خيلي از طلبه‌ها هم براي تحصيل علم با طهارت وارد مي‌شدند، اينها ( لّا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ ) است که خيلي اثر دارد، اقبال مي‌گويد: من عادت داشتم قرآن مي‌خواندم، حالا پدري که فرزند يک هندو بوده و مسلمان شده اين پدر را ببينيد چقدر جالب بوده است، يک روزي در حال خواندن قرآن ديدم در اتاقم را مي‌زنند، قرآن هم مي‌گويد بي اجازه وارد نشويد اگر چه پدر و مادر باشد، پدرم بود اين جمله را به من گفت و رفت، جمله‌اي که من را ساخت يعني آن تغييري را که بايد در من ايجاد بکند، ايجاد کرد. اين جمله من را اقبال لاهوري كرد. خيلي آرام گفت پسرم حالا که داري قرآن مي‌خواني، بگونه‌اي بخوان که بر پيغمبر(ص) نازل شد. تو داري با الفاظ عربي بازي مي‌کني، اين نشد قرآن خواندن، ببين قرآن که بر پيغمبر(ص) نازل شد، با خود پيغمبر چه مي‌کرد، يعني اگر قرآن مي‌خواني از آيه آية قرآن اثر بگير، مايه بگير، حرکت بگير، تغيير بگير، تبديل بگير، از اين نقطه‌اي که هستي امروز برو جلوتر، و مثل روز قبل نباش. اين قرآن را برد انگلستان. همان قرآن در شهر لاهورپاکستان در محفظه‌اي نگهداري مي‌شود.
از صفحه اول اين قرآن تا سوره ناس که چاپ خود هند است، هيچ صفحه‌اي، از آثار اشک اقبال خالي نيست، يعني ديگر دل داده بود به قرآن، حالا اگر اين دلدادگي با توان بالاي اهل بيت، بصورت تشيع مخلوط بود ديگر ببينيد از اقبال چي ساخته مي‌شد. البته اقبال يک ساختمان نيمه کاره است، اما همين ساختمان نيمه کاره خيلي آثار از خودش از برکت قرآن کريم بجا گذاشته است، کشوري که دويست سال در کام انگليس بود، اين آدم در ديوانش عليه غرب زدگي معرکه کرده است، يعني چند برابر کار جلال آل احمد. ايشان در آن زمان در هند با شعر و با مقاله و با سخنراني انجام داده است.
( وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا ) حالا دل بدهيد به اين آيه، اولا شک مال خودتان است، در قرآن هيچ زمينه شکي که بچسبانيد وجود ندارد. اينکه ما شک داريم، که وحي است يا كار بشر است آخرش هم مي‌گويد: ( إِلاَّ أَسَاطِيرُ الأَوَّلِينَ ) اين شما هستيد که چون دنبال معرفت و تعقل نيستيد و نور تعقل به قلبتان نمي‌تابد، دلتان به روي شک در حقيقت باز است، يعني گمراهيد که دلتان نسبت به اين حق، اين حق استوار، اين منبع حکمت، اين منبع علم، اين منبع آثار، و معارف ملکوتيه بيمار است، زمينه شک را که قرآن به شما نمي‌دهد،  ( لاَ رَيْبَ فِيهِ)  شما اگر شک داريد ( مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا ) اولا در اين جمله مي‌گويد که قرآن نازل شده خدا است، حرف - نا- را ما مي‌بنيم در فعل( نَزَّلْنَا ) مي‌فرمايد: ما نازل كرديم خوب او کيست؟ شمايي که دلتان بيمار است، آن کسي است که در دو آيه قبل خودش را معرفي کرد، نازل کننده قرآن، همان است که (خلقکم ) همان است که ( الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً ) همان است که  (وَالسَّمَاء بِنَاء ) همان که (فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَّكُمْ )  او خالق، رب، بناکننده آسمان، آماده کننده زمين است که الان غير اعراب آن زمان، ما به عظمت ( خلقکم ) پي مي‌بريم و به عظمت ( الأَرْضَ فِرَاشاً ) و عظمت  ( وَالسَّمَاء بِنَاء ) كه عنايت مي‌کرديد آن خدا اين قرآن را آورده است، مگر در آفرينش او شک است که در اين کارش شک باشد، در خود قرآن جمله‌اي که به شما شک بدهد نيست ولي در کتابهاي ديگر چرا، آدم يک کتاب علمي مي‌خواند سر يك مطلب مي‌گويد من در صحت مسئله ترديد دارم حالا بروم تحقيق کنم ببينم درست است و بعد به اين نتيجه مي‌رسد که اين مطلب در اين کتاب درست نيست، يا به اين نتيجه مي‌رسد که درست است اما «باء» بسم الله تا «سين»  ( من الجنه و الناس ) اصلا مايه‌اي در آيات نيست که به آدم شک بدهد،  ( لا ريب فيه )، اين دل خود انسان است که نمي‌آيد دنبال معرفت، نمي‌آيد بحث کند، گوش کند، دل بدهد، مي‌گويد نه نمي‌توانم قبول کنم که وحي است يا كار بشر است، آنوقت هم از آن طرف چپ مي‌شود.
حالا در زمان ما بخاطر مجذوب شدنشان به فرهنگ غرب مي‌گويند خدا اين قرآن را فرستاده، درست است اما براي عربهاي آن روزگار فرستاده به درد الان نمي‌خورد. تو که مي‌گويي قرآن براي آن عربها است واقعاً ( بالوالدين احسانا )  که خداوند تکليف واجب کرده كه فرزند بعد از عبادتش به پدر و مادر احسان كند، اين مخصوص عربها است، يعني فرزندت، بچه  ( بالوالدين احسانا ) باشد. اگر بگويد دوست ندارم که مريض است. اگر بگويد دوست دارم، مي‌گوئيم اين آيه الان به درد زندگي‌ام خورد. مي‌گوئيم تو که مي‌گويي قرآن براي عربهاي آن زمان است اين آيه را چطوري منحصر در عربهاي آن زمان مي‌کني،  ( وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ )  کم نکنيد از اشياء مردم، حرام است. عذاب دارد، اين آيه  ( ويل للمطففين ) ، اين چه جوري منحصر به آن زمان است، يعني الان اين آيه تعطيل است،  ( وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ )  الان ديگر کاربردي نداريد، يعني اگر کسي مال من را بدزد، نامه تشکر هم برايش مي‌نويسم، پس آية  ( وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ ) به درد امروز نمي‌خورد يعني بايد قانون ضد اين را جايگزين بکنيم، قانون سومي که نمي‌شود،  ( اِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاء ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ )  حالا اين «ينهي عن الفحشاء» به کسي که عقيده دارد اين قرآن براي آن زمان خوب است آن هم براي عربها، يعني جنابعالي که مي‌گويي اين قرآن مربوط به زمان اعراب است، آيا كسي به ناموس شما متعرض بشود؟ و بعد هم که متوجه شدي از متجاوز تشکر کني، اين آيه واقعا براي آن زمان است؟ ( و لا تقربوا الزنا ) الان بايد بگويم به زنا نزديك شويد؟!
مرحوم آقاي فلسفي در زمان شاه که بي‌حجابي در ايران کاملا نمونه لندن و تل آويو شده بود، گفت من خانمم را (که دختر محمد حسين تنکابني از زهاد اولياء خداست) آوردم دکتر، خودم با او رفتم، گفت در مطب دو تا صندلي خالي بود من و خانم نشستيم، خانم با حجاب کامل، که خانم ايشان زن بسيار بزرگواري بود و ايشان از او تعريف مي‌کرد. چند مرد و زن هم نشسته بودند که زنان نيمه عريان بودند. يک سرهنگ با لباس ارتش همراه زنش آمده بود که زنش اصلا نيمه عريان بود، تابستان هم بود، ما که سلام کرديم کسي جواب نداد و محل نگذاشت، (آن زمان راديو و تلويزيون آخوندها را نمي‌گذاشتند و اغلب مردم به چهره نمي‌شناختند)، گفت اين سرهنگ پا روي پا انداخته بود و بادي در دماغش انداخته بود و با قيافه‌اي سنگين، چند دقيقه که گذشت با حالت کبر و تنفر برگشت و به من گفت: خانمت است؟ گفتم: بله، گفت: چرا با حجاب است؟ گفتم: مال من، شخصي است، مال شما مثل اتوبوس عمومي است ببخشيد، دست زنش را گرفت و فرار کرد و پيش دكتر ديگر نبرد. بقيه مريضها خنديدند.
واقعاً حجاب وجوبش طبق آيات مال زمان پيغمبر(ص) است که متاسفانه بعضي از آخوندها را ديدم که مي‌گويند: حجاب براي زمان خاصي بوده است، آنوقتها زنها با کنيزها تميز داده نمي‌شدند، بعد هم که کنيزي از بين رفت ديگر وجوب حجاب هم از بين رفت. وجوبي ندارد.
الله اکبر از وقتي که تاريکي به انسان هجوم مي‌آورد و دل از قرآن برداشته مي‌شود، يعني الان که حجاب را مي‌گوئيم ضرورت ندارد، خوب است؟! يعني براي جامعه، يا از زمان رضا خان که حجاب را برداشتند آيا طلاق کم شد؟ روابط نامشروع کم شد؟ روابط پنهاني کم شده و کار اين جامعه، درست شد؟ شما شک داريد بر قرآن من که ريبي در آن وجود ندارد؟ منم که اين قرآن را نازل کردم، نزول کتاب هميشه بر دل پيغمبر(ص) است، ( عَلَى عَبْدِنَا ) در ضمن دارد به آنها مي‌گويد كه اين پيغمبر است (مِّمَّا نَزَّلْنَا ) در ضمن که در ارتباط با  (عَلَى عَبْدِنَا ) است، دارد اثبات مي‌کند پيغمبري پيغمبر اکرم(ص) را و اگر در آيات شک داريد شکتان را مي‌توانيد خيلي راحت برطرف کنيد، اگر راستگو هستيد، اگر اهل صدق هستيد، اگر اهل انصاف هستيد، (فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ)  همه قرآن را هم نه، بلكه به اندازه يک سوره ( قل هو الله ) با کل نظامش بياوريد بعد يک محبتي به مشرکين مي‌کند، مي‌فرمايد: ( فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ ) اگر نتوانستيد  (وَلَن تَفْعَلُواْ ) که نمي‌توانيد بياوريد، اصرار بر مخالفت با پيغمبر و با قرآن نكنيد، اين مخالفت باعث عذاب ابد قيامت است. حيف است خودتان را درگير آتشي که  (وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ ) آماده براي منکران شده است بكنيد، منکر نشويد وحي بودن را، بپرهيزيد از آن آتش. يعني محبت مي‌کند به مخالف که من دوست ندارم كه جهنم برويد، بيائيد بيماري‌تان را با (فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ ) علاج کنيد، به قرآن تسليم شويد، بياييد در آغوش رضوان من و جنت من.
 

برچسب ها :