جلسه 83
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی جمیع الانبیاء و المرسلین و الائمة المعصومین علیهم السلام.
بر ما واجب است كه کتاب خدا را در جهت معرفت به آيات و عمل به آنها اصل قرار بدهيم و همچنين فرهنگ ائمه طاهرين عليهم السلام را مانند قرآن مجيد يكسو نگاه کنيم که آن دو در کنار هم بنابر آخرين نظر پيامبر در روز آخر عمرشان راه خدا را تشکيل ميدهند. صراط مستقيم را تشکيل ميدهند به اين خاطر بايد در حوزهها به کتاب خدا بيشتر پرداخته شود.
به اندازه درسهاي ديگر، درس تفسير قرآن برپا بشود؛ چون آنچه را که ما براي هدايت و نجات مردم ميتوانيم به مردم انتقال دهيم قرآن کريم و فرهنگ اهل بيت (عليهمالسلام) است. يقيناً تا آخر عمر با توجه به اينکه بايد کتب درسي را خواند، اما مسائل کفايه و رسائل را يا بخشي از نوشتههاي ديگران را يا ادلّههاي فکري را ما نميتوانيم انتقال بدهيم، همه اينها مقدمه است که مردم هدايت بشوند. اين است که من براي توضيح آيات تا جايي که امکان داشته باشد به کتابهاي مختلف مراجعه ميکنم و هم کتابهاي جديدي را تهيه ميکنم که براي هر آيهاي تقريباً مسائل عميق آن بيان بشود.
آيه در باب کفر ميفرمايد: «إن الذين کفروا سواء عليهم أانذرتهم» سواء عليهم نشانگر آگاهي خدا به کافراني است که هرگز در برابر حق و دليل تسليم نميشوند، در برابر حکمت تسليم نميشوند، در مقابل صدق وحي و صدق نبوت تسليم نميشوند و هيچ زمينهاي هم براي تسليم نشدن آنها وجود ندارد. چون حق با دلايلي که دارد و با بديهي بودن بعضي مسايل آن و با برهان هايي که دارد عقل را به زانو در ميآورد.
بايد گفت: اغلب کفّار، کافر عالم و عامدند و کافر لجبازند و جهنم حقشان است که در آيه دوم «و لهم عذاب عظيم» يا عذاب اليم در آيات ديگر، حقشان است که خدا چشم و گوش باطنشان را ختم کند؛ يعني ديگر کارشان را تمام كند وگرنه اگر واقعاً زمينهاي در آنها براي قبول هدايت بود حتماً «ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم» در حقشان به کار گرفته نميشد و اما اين امام صادق(ع) کفري که در اين آيه و در آيات ديگر مطرح است به قدري زيبا و عالمانه و حکيمانه موشکافي و تحليل کردند که هر عاقلي و عالمي و متفکري را قانع ميکند و اينکه کفر در چه موارد هست. روايت بسيار مهمي است.
ابوعمرو زبيري از امام صادق(ع) روايت ميکند ميگويد من به وجود مبارک حضرت عرض کردم « قال قلت له اخبرني عن وجوه الکفر في کتاب الله عزوجل» البته اينها قابل انتقال به مردم است که حالا موارد کفر را بدانند. گاهي گرفتارش هستند و خودشان هم خبر ندارند. البته آنهايي که در صراط مستقيم حق باشند و از زشتيها پاک بشوند.
«الکفر في کتاب الله علي خمسة اوجه» کفر در قرآن پنج کفر است «فمنها کفر الجحود» به معني انکار است. اين جحود دو بخش است، گاهي انکار اصل حقايق است گاهي اصل حقايق را قبول دارند، ولي انکار شؤون حقايق است که خود حضرت توضيح ميدهند.
وجه سوم «والکفر بترک ما امرالله» اينکه من نماز نخوانم، روزه نگيرم، حج نروم، خمس ندهم، زکات ندهم، اخلاق درست و حسابي نداشته باشم، واجبات را عمل نکنم، محرمات را کناره گيري نکنم. چهارم کفر برائت است و پنجم هم کفر نعم است. اما کفر جحودي دو نوع است. اما کفر اول از دو وجه «فهو الجحود بالربوبية» اينکه آدم سراغ خود پروردگار برود و وجود مقدس او را نفي کند بگويد خود حضرت ميفرمايد «و هو قول من يقول لارب و لاجنة و لانار» که اگر کفر ربوبي است؛ پس بهشت و دوزخ چه کار ميکند. امام صادق(ع) ميفرمايد: «فهو الجحود بالربوبية» رب يعني مالکي که به تربيت مخلوقات نظر دارد.
حالا اگر انساني تربيت حق را قبول کرد؛ شايسته است بهشت برود، بهشت از شؤون ربوبيت است. نار از شؤون ربوبيت است؛ لذا اهل بهشت با پروردگار گفتگو ميكنند. اهل جهنم که درخواست نجات دارند با ربنا درخواست نجات دارند. همينطور بيدليل و بيبرهان و حکمت ميگويد: عالم خدا ندارد، بهشتي در کار نيست، جهنمي در کار نيست اينها را چرا ميگويد؟! براي اينکه خداوند و اعتقاد به بهشت و جهنم مانع از گسترش زندگي است.
بسياري هم در زمان ما همين حرفها را ميزنند. چند بار افراد روشنفکر پيش من آمدند؛ گفتند ما اصالتاً خدا را قبول نداريم، خدايي وجود ندارد. من به آنها گفتم عيبي ندارد خدا وجود ندارد اين ادعا است. من براي اثبات وجود خدا گفتم با شما حرف نميزنم، شما از راه رسيدي ميگويي عالم خدا ندارد، بهشت و جهنم ندارد. شما مدعي هستيد بايد دليل بياوريد. دليل بر اثبات وجود خدا اينکه به منکر بگوئيد بر انکارت دليل بياور و او هيچ دليلي ندارد.
از زمان حضرت آدم تا حالا قوي ترين کمونيستها بر نفي وجود خدا دليل اقامه نکردهاند. فقط ميگويند: دين افيون ملتهاست. خدا براي دين است؛ بگو به چه دليل؟ من يک وقتي از رئيس زندان اوين خواستم که با احسان طبري سردسته کمونيستهاي ايران ملاقات کنم. آدم خيلي باسوادي بود و هفت زبان خارجي مسلط بود. با کمال تأسف ما هنوز در حوزه به اين زبانهاي خارجي نپرداختيم. خارج که ميرويم در مقابل خارجيها لال هستيم.
مرحوم آيت الله العظمي شيخ عبدالکريم حائري هفتاد سال پيش بنا گذاشتند براي طلبهها درس انگليسي بگذارند، هفتاد سال پيش صد نفر اگر آگاه به اين زبان ميشدند، چه تحوّلي در جامعه و حوزه ميشد. چون هر زبان يک دنياي جديدي است. پنجاه نفر تاجر تهران و قم آمدند خدمت شيخ عبدالکريم گفتند اگر بخواهيد زبان نجس کفار را ياد آخوندها بدهيد ما سهم امام ديگر نميدهيم.
آقاشيخ عبدالكريم ديد حوزه نابود ميشود، کناره گيري کرد. اين مسئله زبان خيلي مهم است، در هر صورت گفتند: ميتواني با احسان طبري ملاقات کنيد.
آدم دانشمند، هفت زبان و مقدار زيادي از آيات قرآن در حدود سيزده، چهارده جزء را حفظ بوده است. به او گفتم: آقاي طبري من صندلي ندارم وزير و وکيل نيستم. آدم آزادي هستم کار من منبر است؛ فکر نکن اگر با من حرف بزني در پرونده ات اثر منفي خواهد داشت. اين گفتگوي من و تو به پروندهات هيچ ربطي ندارد. گفت: بپرس، گفتم: که آقاي طبري من نميدانم چه کسي پيش تو محبوب است ولي هر کسي پيش شما محبوب است بيا به او قسم بخور، عين حقيقت را به من بگو و من ميخواهم حرف تو را در جلسات و منبرها انتقال بدهم. اگر دلت نميخواهد نگو چون حرف تو پيش من نميماند هر چيزي بگويي من ميگويم.
گفت: نه برو بگو. گفتم چند سال براي به پا کردن کمونيست در اين کشور زحمت کشيدي؟ گفت: پنجاه سال. واقعاً شوروي در ايران مثل او مغز نداشت يعني مغز کمونيستي و تفکر ديالكتيتکي بود؛ کتاب نوشته بود. گفتم خود تو به اين فرهنگ اعتقاد داشتي و برگشتي و اين کتاب کج راهه را نوشتي که آن کتاب بسيار کتاب با ارزشي است که يک فرد کمونيستي مکتب کمونيست را كوبيده است.
گفتم: در آن پنجاه سال خودت اعتقاد جازم به اين فرهنگ داشتي که تمام ارزشهاي معنوي را از پروردگار گرفته تا کمترين حلال و حرامش را دفع ميکند.
يک نگاهي به من کرد و ديد خيلي من عميق وارد کارش شدهام اولين باري بود که اقرار ميکرد گفت: من براي يک لحظه اين فرهنگ را در قلب قبول نداشتم. اما مبلّغش بودم بالاخره دنياي ما اقتضاء ميکرد. چون ما در شوروي عظمتي داشتيم و همه را از دست ميداديم اما بعد از انقلاب همه را از دست دادهايم. ولي نه اينطور که ما ميگفتيم نيست، عالم خدا دارد.
ميگويند: تيمور تاش که شرح حالش هم خواندني است؛ اهل خراسان بود. خيلي آدم بيديني بود، و در زمان رضاخان در بيديني نمونه نداشت، بسيار مغرور، متکبر، عرقخوار و زنا کار حرفهاي و وزير دربار رضاخان هم بود.
همه کاره کشور بود، که جاسوسان انگليسي يک زمينهاي براي او ايجاد کردند که در جريان نفت گول آنها را خورد و توانستند با يکي از زيباترين دختران که به هتل فرستادند او در انگلستان اعلام کرد که من همه گونه در اختيارت هستم. بنا شد تا وقتي در لندن است اين خانم شب و روز با او باشد؛ بالاخره يک بار در نبود او تمام مدارک کيفش را بر ميدارد که با روسها سر و سري داشته فتوکپي ميکند و اصل را به کيف بر ميگرداند آن را پيش رضاخان ميآورند وقتي که او از لندن بر ميگردد او را به زندان مياندازد.
او در جلساتش با خنده همراه با غرور که كلمه آن در قرآن فرح است «ان الله لايحب الفرحين» يعني آنهايي که خوشحال و مغرور هستند چون خداوند متعال دربارة شهدا، لغت مستبشرين بنعمة الله را به کار گرفته است.
بهشتيان «فرحين بما آتاهم الله» آنجا در مقابل دوزخيان سينه سپر کنند؛ حقش است، که در بهشت غروري داشته باشد به خاطر اينکه عبد خدا در دنيا بوده، اما اينکه صندلي داشته باشم، ثروت داشته باشم و مغرورانه خوشحال باشم؛ اين را خدا نميپسند. در جلسات هميشه اين جمله ورد زبانش بود كه با هزار دليل ثابت ميکنم؛ عالم خدا ندارد. اين ديگر نهايت غرور است، هيچ وقت هم از آن هزار دليل که ميگفت يک كدام را هم نياورد چون موجود نبود.
تا زماني که انگليسها واسطه شدند او را از چشم رضاخان انداختند و به زندان افتاد. در زندان؛ رضاشاه به پزشک احمدي گفت: برو يک آمپول هوا به او بزن شرش را بکن. آدمي که در شميران خانه پنج هزار متري داشت و وزير دربار بود. رضاشاه به آنها گفته بود در بدترين سلول او را بيندازيد که حسابي تحقير شود. همان عذاب هوني که خدا در قرآن ميفرمايد عذاب پست کننده و تحقير کننده است خود رضاخان هم در دنيا به اين عذاب دچار شد.
وقتي بندرعباس رفت و تمام طلا و جواهرات و پولهاي نقد را با چمدان هاي متعدد با خودش برد، مأموران انگليسي کل آن اموال را به يک کشتي هندي دادند، گفتند به نايب السلطنه انگليس در هند برسانيد، او را با يک کت و شلوار خالي به جزيره موريس در آفريقاي جنوبي بردند و بدجور تحقيرش کردند در هر صورت جنگ با خدا براي کسي پيروزي نداشته است.
رضاشاه گفته بود كه او را در يک سلول بيندازيد، يک گليم پاره و يک دانه ليوان به او بدهيد و غذاي پست هم به او بدهيد که دائم در آن سلول گريه ميکرد و ميگفت با هزار و يک دليل ثابت ميکنم عالم خدا دارد.
کفر آنان، کفر عالمانه است ميگويد عالم خدا ندارد اما دلش نميگويد، عقلش نميگويد «يقولون بالسنتهم ماليس في قلوبهم» اين نگاه قرآن است «وهو قول صنفين من الزنادقة» امام صادق ميفرمايد: دو صنف مادي گران و ديالكتيکيها هستند که دو صنف را توضيح نميدهند به نظر صنف عالم و جاهلشان است «يقال لهم الدهريه» آن روزگار دهري ميگفتند الآن کمونيست ميگويند، كه کمونيست هم از بين رفت «و هم الذين يقولون و ما يهلکنا الا الدهر» مرگ ما براي روزگار است. کاري به خدا و عزرائيل و اين مطالب ندارد؛ سپس دهري را توضيح ميدهند: «و هو دين» اين زنادقه فرهنگي دارند که «وضعوه لانفسهم بالاستحسان علي غير تثبت منهم و لاتحقيق لشئ ممّا يقولون» به آنها ميگوئيم دليل بياور ندارند، حجت اقامه کن ندارند «فبهت الذي کفر» دهانشان باز بماند نتوانند حرفي بزنند.
نمرود به ابراهيم گفت: خداي تو کيست؟ حضرت فرمود: «فإنّ الله ياتي بالشمس من المشرق» هماني است که گردش خورشيد به دستش است؛ هر روز هم خورشيد را از مشرق طلوع ميدهد «فأت بها من المغرب» تو ميگوئي من صاحب قدرت هستم؛ ما همه صبر ميکنيم فردا صبح خورشيد را از مغرب طلوع بده «فبهت الذي کفر» واقعاً نمرود چه بگويد. بگويد باشد شما اول صبح تشريف بياوريد من به خورشيد ميگويم از آن طرف در بيايد. وقتي هيچ کس حرف تو را در اين عالم گوش نميدهد و هيچ گردندهاي به خواست تو نميگردد به خواست تو برعکس نميشود پس معلوم ميشود گردانندهاي وجود دارد.
دهريون با سليقه خودشان نشستند يک چيزهايي را بافتند و ساختند يک حرف پابرجا و عقل پسندي ندارند و در گفتارشان يک امري که حق باشد وجود ندارد.
پروردگار در سوره بقره درباره آنان ميفرمايد «إلا أماني و ان هم الا يظنون» اينها جمعيت خيالبافي هستند؛ اين ظن غير ظني است که ما در اصول خواندهايم؛ نزديک به علم است. که اين روايت مثلاً ظن الدلالة است تا حدي به ما اجازه ميدهد کنارش فتوا بدهيم. اين ظن در آيات که درباره اين گونه افراد استعمال شده يعني خيالبافي، توهم «ان ذلک» اين است وضع اينها «مما يقولون» يعني اينها حرف مفيدي ندارند «علي غير تثبت و لاتحقيق شي ما يقولون» چنانکه خدا ميفرمايد: «ان الذين کفروا سواء عليهم» اينها در مقابل دلائل و براهين شما بي تفاوت اند.
خودشان هم حرف حسابي ندارند «لا يؤمنون»، به توحيد ايمان نميآورند «فهذا احد وجوه الکفر» اما آيه بعد سوره مبارکه نمل آيه 14 جحود دوم که انکار عالمانه است يعني به زبان منکرند، اما دلشان حرف زبان را قبول ندارد بين گفتار و درونشان دوگانه است و دو مرحله است «و امّا الوجه من الجحود علي معرفة» انکار بر اساس دانستن است «و هو ان يجحد الجاحد» منکر ميشود؛ ميگويد عالم خدا ندارد از بهشت و جهنم و نبوت خبري نيست «وهو يعلم انه حق» آدم آگاهي است با دليل و برهان هم سر و کار دارد خوب ميفهمد توحيد حق است، نبوت حق است «قد استقر عنده» اصلاً حق بودن اين مسئله برايش ثابت است (ع) وقد قال الله عزوجل و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم(ع) منکر هستند، اما در باطن به آن که انکار ميکنند، يقين دارند.
من در اوايل شرح دعاي دوم صحيفه سجاديه داستان بسيار شيريني را نقل کردهام که خواندني است يک کشيش عالم معتبر که بعد شيعه ميشود، از اروميه به تهران ميآيد و درس آخوندي ميخواند و روحاني شيعه ميشود پنج جلد هم کتاب در مسائل الهي به نام انيس الاعلام مينويسد و لقبش فخرالاسلام بوده است، من چهار و پنج سال با مؤلف کتاب شبهاي پيشاور رفت و آمد داشتم، ايشان ميگفت فخرالاسلام با ما رفت و آمد خانوادگي داشت کاملاً ميشناختم. ايشان کشيش معتبري بود ولي در درون مضطرب بود در شهر اروميه رئيس کشيشان منطقه آذربايجان غربي زمان فخرالاسلام که خودش هم کشيش بود يک کشيش باسواد صد ساله بود.
يک روز پيش اين کشيش تک و تنها ميگويد من در حالي كه عالم به دين مسيحيت هستم و کشيش اين دين هستم؛ اضطراب دارم؛ آرامش روحي و اطمينان ندارم؛ من را معالجه کن. يک کليدي به او ميدهد ميگويد برو درون اين پستو يک صندوق است. من اين کليد را اولين بار است که به كسي ميدهم؛ يک کتابي هست بردار بياور. خود ايشان ميگويد انجيلي بوده براي قبل از بعثت پيغمبر که الآن در کتابخانه خطي آيت الله نجفي است، براي دويست يا سيصدسال قبل از ولادت پيغمبر است من آن کتاب را ديدهام.
آن را ميآورد بعد خود ايشان آياتي از آن انجيل را نشان ايشان ميدهد و ميخواند بعد به اين استادش ميگويد معلوم ميشود حق با پيغمبر و قرآن و اسلام است. ميگويد قطعاً خود من هم ايمان دارم به او ميگويد پس چرا تا حالا کشيش ماندهاي گفت: ميترسم من را بکشند. من از ترسم اظهار حق نميکنم که اشتباه ميکرده بايد اظهار ميکرد و به شهادت ميرسيد.
ايشان هم نيمه شب در خانه مجتهد اروميه ميرود که اينها را من از خود فخرالاسلام نقل کردهام. او شيعه و عالم معتبر ميشود قبرش هم نزديک قبر ابن بابويه، شيخ صدوق در يک مقبره است.
الآن پاپ حق بودن قرآن و پيغمبر را ميداند. ميداند که قرآن و پيغمبر حق است پس چرا انکار ميکنند.
چون «عدوانا و ظلماً» در آيه شريفه مفعول لاجله است به خاطر اينکه اينها آدم هايي ستمکاري هستند به خودشان و به جامعه و دشمن حق اند. عدوان معناي حسادت هم دارد عدوانا حسود به عظمت پيغمبر و اهل بيت اند.
با آيه ديگر جحود دوم تمام ميشود كه (عجب آيهاي درباره علماي يهود و نصراني است) «قال الله عزوجل و کانوا من قبل يستفتحون علي الذين کفروا» اينها در مدينه بسيار در مضيقه بودند از دست مشرکين و کفار يستفتحون يعني آرزوي پيروزي داشتند «کانوا من قبل يستفتحون علي الذين کفروا» در انتظار بودند پيغمبر اسلام بيايد ما به او ايمان بياوريم «فلما جاءهم ما عرفوا» زماني که پيغمبر اكرم و قرآن ارسال شد که ميشناختند قبلاً «کفروا به» منکر شدند.
گفتند اينکه ما ميگفتيم آن نيست. اين قرآن آن نيست. آن که ما دنبالش بوديم در انجيل ديده بوديم اين نيست چرا عالمان منکر شدند. چون قدرت آنها از بين ميرفت اينجا خدا چقدر بر كافران عالم خشمگين شده که فرموده «فلعنة الله علي الکافرين».
امام فرمودند: اين آيه «فهذا تفسير وجهي الجحود» اين آيه با آيۀ قبلش تفسير دو نوع انکار است.