تفسير سوره حمد - جلسه چهل و ششم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی جمیع الانبیاء و المرسلین و الائمه المعصومین علیهم السلام
بخشی از بحث عبودیت در رابطه با ایاک نعبد باقی مانده است که این بخش در یک مرحله همان معنای عمقی عبودیت را دنبال میکند در بخش دیگر هم تا حدودی آثار عبودیت رابیان میکند. هم آثار دنیایی را و هم آثار آخرتی را.
یک موضوعی که در مسئله تغییر عبودیت به وسیله انبیاء انجام گرفت تغییر بندگی طاغوت به بندگی پروردگار، تحقق بندگی واقعی و پاک کردن وجود مردم از عبادت طاغوت. این طور بوده که انبیاء الهی چه به صورت بیان حقایق و چه به صورت سؤال، البتهاین بیان حقایقشان بیان حقایق طبیعی بوده، گاهی حقایق معنوی بوده، سؤالاتشان هم همینطور. حالا گاهی طول هم میکشیده ولی نتیجه میداده است.
البته نتیجه اش در وجود کسانی ظهور میکرده که اهل عناد نبودند، اهل لج بازی نبودند، آن کسی که معاند و لج باز است و در مرز انکار ایستاده و کنار نمی رود اگر حق مانند آفتاب وسط روز برایش روشن باشد باز هم عناد میورزد باز هم لج بازیش را دارد، باز هم انکارش را دارد. بحث درباره مردمی است که اهل عناد نیستند، اهل لج بازی نیستند، اهل انکار نیستند بلکه دچار اشتباه هستند، دوست دارند عبادت کنند، مصداق معبود را اشتباه گرفته اند یا آن معبود باطل به آنها تحمیل شده است.
کار انبیاء کار یک دفعه ای نبوده که در یک جلسه یا دو جلسه، یک ماه دو ماه این مسیر بندگی باطل را تغییر به بندگی حق بدهند. اینها آمدند با زبان نرم چه در مباحث عاطفی، چه در مباحث استدلالی گاهی عاطفی به بیان حقایق برخواستند، گاهی هم استدلالی مردم را مورد سؤال قرار دادند، مثل ابراهیم که در بت خانه وقتی به او گفتند چه کسی این بتها را شکست و سرنگون کرد گفت: از آن بتی که تبر روی دوش اوست سؤال کنید، یک بت را سالم گذاشته بود گفت بپرسید چه کسی این کار را کرده است، گفتند: این که حرف نمی زند، حرکتی ندارد، عکسالعملی ندارد.
یا به صورت بیان حقایق یا به صورت سؤال عقلها را به حرکت وامی داشتند مردم را به طرف اندیشه کردن هدایت میکردند. خود این عقل، خود این اندیشه کردن، خود این فکر کردن حالت طاغوت زدایی را ایجاد میکرد و گرایش به پروردگار مهربان عالم را. یک داستانی درباره عمر بن جموح که یک بت پرست حرفه ای بود نقل میکنند جوان های مدینه یک چند تا بازی سر بتش در آوردند یک بار دو بار سه بار چهار بار از دست بت عصبانی شد گفت: تویی که نمیتوانی خودت را نگهداری، از خودت دفاع بکنی برای چی ما به تو چسبیدیم و تو را داریم تواضع میکنیم سجده میکنیم. آمد پیش پیغمبر، پیغمبر هم با او حرف زد، صحبت کرد عاطفی، استدلالی و نیروی طاغوت زدایی و بت زدایی در وجودش ایجاد کرد درون که پاک شد نور پروردگار جلوه کرد اهل توحید شد بعد هم خودش را، پسرش را و برادر خانمش در جنگ احد شهیدشدند یعنی وقتی آدم از اسارت و بندگی طاغوت در میآید حر میشود آزاد میشود، از آثار بندگی پروردگار رسیدن به فیض عظیم شهادت است.
دو تا در جبهه روبروی هم کشته میشوند یکی عمر بن جموح است یکی فرزندش است دو تا هم آن طرف کشته میشوند اینها کشته شدند پروردگار عالم میفرماید ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ﴾ (1) دو تا کشته آن طرف هم اهل دوزخ هستند، اهل عذاب هستند ﴿حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ﴾ (2)
نتیجه بندگی طاغوت که آن زمان سران مکه بودند و ملت رادعوت میکردند برای جنگ با پیغمبر، ملت هم گوش میدادند جهنم بود. نتیجه دعوت پیغمبر که دعوت به جهاد و دفاع میکرد اگر قبول کنند دعوت کشته میشد بهشت پروردگار بود، عقل، اندیشه در اینجا بسیار مؤثر است. لذا قبل از اینکه پیغمبر اکرم کل جامعه مکه را به عبادت خدا دعوت کند اول آمد با سه، چهار جزء قرآن که در مکه نازل شده بود اینها را از خواب بیدار کرد، عقلها را حرکت داد مردم را وادار به اندیشه کرد که در آن چند جزء نازل شده در مکه گاهی مباحث زیبای عمیقی در ارتباط با طبیعت عالم است.
گاهی در ارتباط با گیاهان است، گاهی در ارتباط با حیوانات است، گاهی در ارتباط با دریاهاست، گاهی در ارتباط با خلقت خودشان است. شما نوع این انواع را در چهار، پنج جزء قرآن کریم میبینید ﴿خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ﴾ توجه میدهد مردم را به خلقت خودشان که شما نه کار خدایان قلابی هستید، نه کار اربابان قلابی، نه کار بت های زنده و بی جان. ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ﴾ اول گریبان خود طاغوتی را میگیرد ﴿خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ﴾ * ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّک الْأَکرَمُ﴾ (3) ﴿أَ فَلا ینْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کیفَ خُلِقَتْ﴾ (4)
چون بیشتر با شتر سر و کار داشتند آن زمان. از تمام حیوانات به اهل مکه گفت ﴿أَ فَلا ینْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کیفَ خُلِقَتْ﴾ حالا آنها یک درک ساده ای از خلقت شتر داشتند الآن انسان میبیند که از شگفتی های خلقت پروردگار عالم درون و برون شتر است که تمام قواعد فیزیکی و اشکال در خلقت این حیوان به کار گرفته شده است. حالا هوش این حیوان که هرگز در کویر راه را گم نمیکرده با اینکه جادهای نبود و علامتی نبوده. درون این حیوان که میتواند از ابتدای بیرون شهر کاشان تا کرمان کویر لوت را هشت شبانه روز برود و آبی هم وجود ندارد به اندازه آن هشت شبانه روز آب میخورد تمامش را مصرف نمی کند آب را ذخیره میکند، به اندازه مصرف میکند تا برسد به آب. بیشترین بار را در حیوانات او بر میدارد و باید او را بخوابانند سپس بارش بکنند و به کار گرفتن قواعد جرثقیل که تکیه گاه باشد و امور دیگر بلند میکند گردنش با شکمش، باپاهایش تناسب جرثقیلی دارد همین ماشینهایی که میبینید بار سنگینی را بلند میکنند، تمام قواعد فیزیکی و ریاضی این ماشینها در خلقت شتر به کار رفته است. نگاه کنید چگونه آفریده شده است این کیفیت آفرینش مال کیست، مال ابوسفیان است، مال بت یعوق است، مال بت نصر است، مال ارواح است، دلیل شما چیست، حرف شما چیست.
از آیات بسیار قابل توجه قرآن این آیه در سوره ﴿تَبارَک الَّذِی بِیدِهِ الْمُلْک﴾ (5) است که از دوزخیان سؤال میکنند شما چرا آمدید جهنم ﴿أَ لَمْ یأْتِکمْ نَذِیرٌ﴾ هشدار دهنده برای شما نیامد که فکر میکنم کلمه هشدار بیشتر قابل انطباق بر انذار است تخویف فرق میکند با انذار.
ترساندن، تشویق، هشدار دادن، نیامد کسی به شما هشدار بدهد که عاقبت این بدیها و اعمال خلاف اینجاست. ﴿قالُوا بَلی﴾ چرا هشدار دهنده آمد پس اگر هشدار دهنده داشتید چرا آمدید جهنم. جواب میدهند ﴿لَوْ کنَّا نَسْمَعُ﴾ یک علت جهنم آمدن ما این است که نرفتیم گوش بدهیم و تکبر کردیم در هر صورت که حالا این چه کسی است که برویم به حرفش گوش بدهیم همیشه ابوجهل حرفش این بود که من رئیس پولدار چهره در مکه حالا بعد از عمری بیایم زیر بار یتیم عبدالله بروم. اصلًا نمی آمدند گوش بدهند ﴿لَوْ کنَّا نَسْمَعُ﴾ الآن هم خیلیها را داریم محرم است، ماه رمضان است حالا منبر یا در روستا است، یا در بخش است، یا در شهر است، یا در این تهران بی در و پیکر است نمی آیند، ما برویم پای حرف های این آخوندها، ما خودمان درس خوانده ایم و دنیا دیده ایم و صد تا پیراهن بیشتر از اینها پاره کرده ایم و گوش را تعطیل کردیم.
در دنیا که بودیم لوکنا ماضی است کنا. اگر آن وقت گوش بده بودیم ﴿أَوْ نَعْقِلُ﴾ یا نه مینشستیم عقلمان را به کار میگرفتیم بالاخره چهار تا کتاب که خوانده بودیم، راه داشت برای به کار گرفتن عقل «ما کنا فی اصحاب السعیر» (6) الآن در این آتش فروزان نبودیم. این مقدم ایجاد بندگی به معنای واقعی که از دو رکن عبادت خالصانه برای پروردگار و نفی طاغوت تحقق پیدا میکند. ما عبادت یکطرفه نداریم فقط خدا، دیگر کاری به کار تصرفات ضد خدا در زندگیم نداشته باشم نه، من از یکطرف باید تصرفات این مدعیان خدائی را و خداوندگاری را دفع بکنم. از طرف دیگر هم جذب چرخ عبادت خالصانه برای پروردگار بشوم.
در عبادت واقعی شما میبینید قرآن مجید عاقلان عالم را، صاحبان لب عالم را، اولوا الالباب را و متفکرهای عالم را اهل عبادت خدا معرفی کرده و طاغوت زدا. عناوینش هم در قرآن مجید گوناگون است فوق هم اهل عبادت مخلصون هستند. گروهی مخلصون هستند، گروهی صالحون هستند، گروهی مقربون هستند، گروهی مؤمنون هستند که این مؤمنون عام تر است ولی مقربون اخص از مؤمنون هستند، هر مؤمن مقرب نیست ولی هر مقربی مؤمن است، هرمؤمنی مخلص نیست ولی هر مخلصی مؤمن است. صالحون، مخلصون، مقربون و مؤمنون که اینها همه در قرآن مجید به عنوان صاحبان لب، صاحبان تفکر و صاحبان عقل شناسانده شده اند.
دربار حضرت مسیح در آل عمران میبینید ﴿یبَشِّرُک بِکلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ وَجِیهاً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ﴾ (7) وجیه یعنی با شخصیت، وجیه اند نه به صورت زیبا این آدم صاحب عقل بوده، اهل درایت بوده، اهل اندیشه و فکر بوده. مؤمنون هم یقین بدانید در این عنوان همان هایی هستند که در ابتدای سوره انفال خداوند فرموده هم یک سلسله عباداتشان را نقل میکند، هم یکی دو مورد اخلاقشان را،بعد مهر مؤمن واقعی به آنها میزند ﴿أُولئِک هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا﴾ (8)* اینها یعنی این گروههایی که در قرآن باز من تکیه میکنم به مسئله به عنوان اولوالالباب و صاحب عقل و یعقلون و یعلمون و یشکرون و یتفکرون شناسانده شده اند. این دیگر نگاه پروردگار است. این دو خط در ایشان بود «اختیار العبودیة لله عزوجل» فقط بندگی خدا را اختیار کرده اند. چرا چون در غیر خدا مایهای ندیدند که بشود بندگی کرد آنها را. اگر انسان بوده که همشان مادون خود اینها بوده اند هیچ وقت یک عاقل نمی آید و الماس را خرج خرمهره بکند، هیچ وقت عاقل نمی آید طلا را با حلبی زنگ زده عوض کند، هیچ وقت عاقل نمی آید خیر را با شر جابجا کند. عقل، تفکر «مَن اختار العبودیه لله عزّوجلّ» این اختیار، اختیار عقلی و فکری بوده «وخضع بتمام الذّله والخضوع» یعنی دیگر نهایت نرمی و فروتنی را به پروردگار عالم نشان دادند چون و چرا هم نکردند. سینه ای سپر نکردن، سر و گردنی بلندتر نگرفتند «وخضع بتمام الذّله و الخضوع فی قبال جلاله و عظمته و وصل بالفناء و محو الأنانیه .. سبب فنا یعنی خود را به حساب نیاوردن. این معنی فنا در این جملات است «ومحو الانانیه» تا من هستم نه «وصل بالفناء و محول الانانیه» با کمک خود ندیدن و خدا دیدن.
با کمک من ندیدن و او را دیدن «وقبل الی رفیع مقام التوحید المطلق» (9) که در توحید اعتقادی و عملی شان هیچ شائبه ای وجود نداشت و هیچ روزنه ای برای تصرف شیطان و طاغوت قرار نداشت. عرض کردم اینها چون مرتبه هایشان با هم فرق میکند مخلصون گرفتار گناه نمی شوند اما ممکن است مؤمن هم یک وقتی بلغزد آن هم نه به عنوان عبادت طاغوت، نه به عنوان جرأت بر پروردگار. گناهان هم فرق میکند الحمدلله شما در رسائل شیخ در باب جرأت نسبت به پروردگار بحث تجری را خوانده اید که یک نفر لیوان آب را بر میدارد و تجری دارد به پروردگار عالم به عنوان اینکه مشروب است میگوید میدانم حرام است میخواهم بخورم. اتفاقاً لیوان مشروب نبود و آب بود این گناه کرده یا نکرده شیخ میگوید قطعاً گناه کرده دیگران هم میگویند گناه کرده. اینجا گناه بهآب کاری ندارد اینجا گناه به ایستادن در برابر پروردگار کار دارد، به کبر در مقابل حق کار دارد. بله گناه کرده، گناه باطنی کرده است حالا آن لیوان اگر شراب هم بود سنگین تر.
ولی اینها «وصل بالفناء» با کمک خود ندیدن و با کمک من ندیدن و او دیدن عبد، مملوک «عبداً مملوکاً لا یقدر علی شئ» (10) میت دست غسال، یک مثلی بوده از قدیم میزدند تسلیم یعنی چی یعنی کل میت بین یدیه الغسال یعنی خدای من در همه چیز عمل توام و تو هم فرمانروای من هستی، تو هم کارگزار من هستی، تو هم ارباب من هستی، تو هم کارفرمای من هستی. چه کار کنم. میگوید این لباس را نپوشمیگویم چشم. هیچ ناراحت هم نیستم خیلی هم خوشحال هستم نرم هم هستم چون و چرا هم ندارم. میگوید این غذا را نخور میگویم چشم، میگوید اول ظهر هشت رکعت نماز بخوان میگویم چشم حالا ممکن است همین مؤمن که درجات ایمانش مثل مقربون و مخلصون و صالحون نیست یک گناهی هم بکند اما گناه او تجری نیست «ابدی صفحته للحق» امیرالمؤمنین مردم را به سه دسته تقسیم میکنند «ساع، سریع، نجا» که اولش هم با این جمله شروع میشود «شغل من الجنّه و النّار امامه» (11) کسی که دیگر به این نقطه رسیده میبیند در پیش روی زندگی نهایتا یا بهشت است یا جهنم شغل این آدم «من الجنّه و النّار امامه» این دیگر با دیدن بهشت با چشم دل با کمک آیات و با دیدن جهنم از هر شغلی به جز بندگی خدا منصرف شده است.
اما اگر این آدم گناه کرد هیچ وقت عاملش تجری نیست که بگوید من این دروغ را گفتم این نامحرم را دیدم، میخواستم مقابل خدا بایستم، در همین خطبه حضرت میفرماید «من ابدی صفحته للحق هلک» (12) بخواهید شاخ و شانه بکشید شما را هلاک میکند اما گناه کرده به خاطر ضعف ایمانت، به خاطر غفلتت، به خاطر گول خوردنت. نه این خیلی راحت قابل آمرزش است دیگر تکرار نمی کنی از خدا هم عذرخواهی میکنی.
در خطبه متقین خیلی جالب است امام میفرمایند: اگر برای اهل تقوا که خود تقوا مقول به تشکیک است یک متقی مثل امیرالمؤمنین است که همچنین چیزی که خودشان در خطبه متقین میگوید برای خودش پیش نمی آید اما یک آدم با تقوا کمیل است که حالا یک اشتباهی در زمان فرمانداریش داشت امیرالمؤمنین تذکر داد و خواستش و گفت فرمانداری به درد تو نمی خورد. ممکن است لغزش پیدا بشود اما خیلی جالب است که حضرت میفرماید «قلیل زلل (ع) ه» (13) لغزش انسان کم است اولًا گناه کبیره که اصلًا مرتکب نمیشوند، کاسب گناه صغیره هم نیستند اصراری ندارند بر صغیره. حالا شش ماه یک بار یک لغزشی پیدا کند یک گوشه چشمی با ارادهبه یک نامحرمی بیندازد این دیگر نمی شود طاغوتی، اینها را باید با دقت خودتان در آیات و روایات جدا بکنید یک وقت تند با مردم حرف زده نشود بعضی از منبرها عجیب و غریب افراطی است علتش هم این است که گوینده اش متأسفانه مای علمی ندارد، مای حوزوی ندارد یک مرتبه مردم را چنان در وحشت و دلسردی قرار میدهد که میگوید به نامحرم نگاه کردی در قیامت با سیخ و میخ آتشی جد و آباد شما را در میآورند. مردم را ارزیابی کنید ببین چه کسی است که به این لغزش دچار شده جزو صالحون است، جزو مقربون است، جزو متقین است، جزو مؤمنین است بعد هم این نگاه کردن معنی اش طاغوت زدگی است یعنی آقا مرید فرعون است. این جور نیست قرآن مجید در این زمینهها خیلی لطیف حرف زده است.
«ومحو الا نانیه» من این را مجبورم توضیح بدهم خود شما هم کنار بحث دلسرد نشوید فکر بکنید حالا هر کداممان آلوده به یک گناهی شدیم از نظر قرآن ما طاغوت هستیم و جد و آباد ما را در میآورند. نه اینجور نیست یک روایت خیلی زیبا دیدم مرحوم فیض نقل کرده اند در المحجه البیضاء دیگران هم نقل کرده اند اهل سنت هم نقل کرده اند که یک عرب در حد خودش مؤمن. حالا عرب زمان پیغمبر حد ایمانش هم شأن سلمان و ابوذر نبودند بیابانیها هم مؤمن بودند و گوش میدادند به حرف پیغمبر. اهل کبیره هم نبودند اصرار بر صغیره نداشتند.
باید طرفها را اینجوری شناسائی کرد ما باید از جوابها بتوانیم طرفها را بشناسیم که خدای نکرده در این گونه روایات هم مردم گرفتار به جهل نشوند و بند پاره نکنند و نروند هر گناهی بکنند و بگویند قربانش برود آقا گفت مثل آن لات نشود به عالم محلشان گفت عید فطر کی هست خیلی نرم بهش گفت فدات بشوم فردا. گفت فردا که بیست و ششم ماه رمضان است. گفت تو از من عید فطر را خواستی میدانستم نه روزه میگیرد نه نماز میخواند گفت فردا عید فطر است لاته هم با همه بدن افتاد روی خاک گفت: خدایا عمر این روحانی را 27 سال دیگر در این دنیا نگهدار که ما هر سال بیائیم بپرسیم سالی یک روز عید فطر را زودتر بگوید شر ماه رمضان کنده میشود میرود پی کارش.
ما از متن روایات خیلی چیزها میتوانیم بفهمیم مثلًا جوابی که پیغمبر داده میتوانیم بفهمیم این جواب به ابوسفیان نبوده، به ابوجهل نبوده، به منافق نبوده، به معاند نبوده، به محارب نبوده این را واقعاً عنایت داشته باشید، در منابر روایاتی که میبرید اول روایات را خوب حلاجی بکنید ارزیابی بکنید شما حقایقی را از دل خود روایات میتوانید در بیاورید. اینجا آدم میفهمد سؤال کننده یک مؤمن بوده که گاهی به قول امیرالمؤمنین لغزشی داشته «قلیل زلل (ع) ه» جلوی مردم به پیغمبر اکرم گفت: «من یحاسب الخلق یوم القیامه» مهار حساب رسی، مهار بازبینی، متولی قیامت برای رسیدگی به اعمال ما کیست. من یحاسب، متولی حساب و پرونده کیست. پیغمبر اکرم به او فرمودند متولی قیامت پروردگار است همین. یک لبخندی زد و انگار خیلی خوشحال شد و رفت رسول خدا که متوجهبودند این عرب بیابانی که عقل پخته ای داشت از این جواب چی گرفته است. برای اینکه دیگران هم متوجه بشوند چون بعضیها کنار پیغمبر بودند تمام 23 ساله هم بودند ولی نمی فهمیدند برای اینکه به دیگران هم بفهماند. به یک نفر گفت صدایش بزن. بلند شد دوید دنبالش توی کوچه، گفت: برادر عرب پیغمبر تو را میخواهد. برگشت حضرت فرمودند از من سؤال کردی متولی پرونده و حساب کیست؟ گفتم: پروردگار به چه دلیل خندیدی مگر من حرف خنده دار زدم.
گفت: بله شما حرفی زدی که تمام دل من را از شادی پر کردی فرمود: چی گفتم. گفت متولی را معرفی کردی من تا آخرش گرفتم متولی حساب پروردگاری که در قرآن خودش را کراراً به صفت کریمستوده «الکریم اذا قدر عفا» (14) این گفتار این عرب بیابانی بود. گفت کریم در اوج قدرتش از من گنه کار گذشت میکند. پیغمبر فرمودند: این خوب فهمید ولی اینکه این حرف را میزند نه ابوسفیان است، نه منافق است، نه معاویه است، نه ابوجهل است همان مؤمن و متقی ای هست که امیرالمؤمنین میفرماید «قلیل زَلَلهُ» دنباله دارد آن جملات آن دو خط، حالا دنباله اش «فکیف یصح التّعبد» چگونه عبادت عبادت درستی است، عبادت بتن آرمه ای است، عبادت دارای آثاری است «فی قبال من هو فان فی عظمه الله تعالی» عبادت چگونه سرپا میشود اگر در مقابل بت جانداری مثل فرعون «فی قبال من هو» یا در مقابل جماد که هر دویشان چه در بخش زندهها چه در بخش جمادات «فَأن فی عظمه الله تعالی» اصلًا در کنار عظمت خدا اصلًا به حساب نمی آیند عبادت در مقابل اینها درست است!!
قرآن میگوید سوره مائده آیه 76 «قل اتعبدون من دون الله» اینجا سؤال است برای تحریک عقل ﴿أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یمْلِک لَکمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً﴾ موجوداتی که استقلالًا اگر اجازه من نباشد، اذن من نباشد، راهنمایی من نباشد، قدرت دفع هیچ زیانی و جلب هیچ منفعتی را برای شما ندارند، درست است این عبادت، عبادت باید برای این خدا انجام بگیرد ﴿وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ﴾ .
این دنبال همان جملات است «فان الاطاعة و الخضوع لازم (یعنی واجب) أن تکون فی مقابل من له عظمة و جلال» که عظمت و جلال مال خودش است و بی نهایت است «وهو المنعم المحسن و المفضل الرحمن الکریم الربّ الخالق الحافظ النافع الّذی بیده ازمّه الأمور و هو علی کل شئ قدیر» (15) چنین وجودی شایسته عبادت است.
______________________________
(9) التحقیق فی کلمات القرآن الکریم: 8/ 14.
(13) غرر الحکم: 165، حدیث 3221.