لطفا منتظر باشید

تفسير سوره حمد - جلسه چهلم

(قم حوزه علمیه قم )
-

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی جمیع الانبیاء و المرسلین و الائمه المعصومین علیهم السلام 

در آیه شریفه ﴿إِیاک نَعْبُدُ وَ إِیاک نَسْتَعِینُ﴾  دو ضمیر مفعولی به کار گرفته شده است. ایاک فعل مضارع نعبد و فعل مضارع نستعین. بحث ادبی چندانی ندارد، ضمیر منفصل مفعولی ایاک در جمله اول و در جمله دوم که مقدم بر فعل است. دلیلی است بر انحصار، دلیلی است بر اختصاص و ویژه بودن. تقدم این ضمیر مفعولی منفصل ایاک معنی اش این است که فقط تو را عبادت می‌کنیم.

البته وقتی ما نماز فرادی می‌خوانیم به ذهن می‌رسد که باید بگوئیم ایاک اعبد این ﴿إِیاک نَعْبُدُ وَ إِیاک نَسْتَعِینُ﴾  در زمان فرادی خواندن نماز درست است و درست بودنش به چه دلیل است، این را بعداً به آن می‌رسیم و تنها از تو یاری می‌جویم که جمله با این ترکیب ادبی می‌خواهد بگوید که معبود به حقی جز او وجود ندارد. قدرت کمک دهنده ای جز او وجود ندارد. چرا که همه قدرت های غیر او در این دنیا، پوشالی و پوک و بی ریشه است و آن آثاری که یک انسان می‌خواهد برایش بار نیست چه بسا که کمک گرفتن از قدرت های غیر خدایی چنان که تجربه تاریخ نشان داده است ضربه سنگینی به ارزش های انسان بزند و جلوی رشد خصال و کرامت های انسانی را بگیرد و گاهی هم این کمک خواهی سبب شده که انسان به چرخ بندگی کمک دهندگان بیفتد و بچرخد. و همین بندگی غلط باعث نابود کردن انسانیت انسان است.

اما آنچه در این آیه به عنوان محور باید نگاه بشود جمله نعبد است که به کارگرفتن این ماده یعنی عین و ب و دال که عبد و مشتقاتش که یکی از مشتقاتش همین نعبد است، به حقیقت انسان را با دریائی از معانی و مفاهیم اتصال می‌دهد و در محور این جمله از طریق قرآن کریم و روایات، مباحث بسیار پرارزشی را نصیب انسان می‌کند. اولین مطلبی که درباره این ماده می‌شود گفت عبد، عین و ب و دال که حتماً در بعضی از تفاسیر دیده اید. عده ای که حالا با تکیه بر هنرمندی فکر خودشان یا نه، با تکیه بر آثار اسلامی و معارف اسلامی که این قسمت دوم‌ احتمالش بیشتر است، چون در بعضی تفاسیر هم در فواتح سور به این معنا اشاره شده، روایاتی هم در این زمینه،

ما در کتب روایی و تفسیری می‌بینیم که این ترکیب که از سه حرف تشکیل شده است عین و ب و دال ثلاثی مجرد است، هر حرفش جداگانه اشاره به حقیقتی دارد مثل الف، لام، میم مثل الف، لام، را که از امام باقر و حضرت صادق سؤال کردند الف اشاره به چیست، لام اشاره به چیست، میم اشاره به چیست. یا از امیرالمؤمنین روایاتی نقل شده است، کتابی هست که احتمالا زمان مرحوم فیض کاشانی نوشته شده و مؤلفش معلوم نیست اما مرحوم آقا سیدجلال آشتیانی که به کتاب های ملاصدرا و مرحوم فیض و کتاب های ملامهدی نراقی و آثار ابن سینا خیلی آشنا بود. من هم جلساتی با ایشان داشتم خیلی آدم پرکاری بود. کارش هم از بعد از نماز مغرب و عشاء شروع می‌شد تا نماز صبح. روز را می‌خوابید، روز راظاهراً ظرفیت کار نداشت. شب هم می‌دانید که خیلی مهم است قرآن مجید را ببینید آیات مربوط به شب، عبادات شبانه، استغفار شبانه، ذکر شبانه، غوغا کرده است. معراج در شب اتفاق افتاده است، امر مربوط به تهجد است، استغفار را قرآن مجید ﴿وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یسْتَغْفِرُونَ﴾ (1)

می‌گوید خودش یک بحث معنوی سنگینی دارد، ایشان از شب های عمرشان خیلی خوب استفاده کرده اند با آشنایی که با سبک کار دانشمندان عصر فیض داشتند. احتمال قوی می‌دادند که این کتاب نوشته یکی از معاصرین روزگار فیض باشد. آنجا روایات مهمی را ایشان نقل می‌کند که در الم سوره بقره الف اشاره به الله است، لام اشاره به جبرئیل است، میم اشاره به وجود مبارک رسول خدا است که پروردگار عالم قرآن را تجلی داده در جبرئیل، جبرئیل هم بر قلب مبارک پیغمبر عظیم الشأن اسلام نازل کرده است. در کلمه عبد هم از این نوع مطالب زیاد گفته‌اند.

گفته‌اند: عین عبد اشاره به عرفان و شناخت و معرفت است تا آدم خداوند متعال را در حد خودش خوب نشناسد آیا عبادت برای یک حقیقت مجهول تحقق پیدا می‌کند. من جاهل به پروردگار هستم، نشناختم خداوند را می‌آیم نماز می‌خوانم و این سوره مبارکه فاتحه الکتاب را به کار می‌گیرم آیا این نماز که معرفت در آن نیست، عرفان در آن نیست، آثار مربوط به خودش را ظهور می‌دهد، در اخلاق من، در رفتار من، در تصحیح اعمال من، در یاری جستن از خدا در امورم، آیا تحقق دارد یا نه.

روایتی دیگر هم نقل می‌کنند که به امیرالمؤمنین گفتند: آیا خدا را شناختی؟ فرمودند که: من خدایی را که نشناخته باشم که عبادت نمی کنم «ما کنت اعبد رباً لم أره» (2) اره در اینجا به معنی علم است از افعال قلوب است چطور می‌شود وجودی را که درک نکردم و نشناختم بعد بیایم این همه مطلب با او در میان بگذارم یا بخواهم، یعنی مگر من دارم با یک حقیقتی که مجهول است برای خودم، حرف می‌زنم و درخواست می‌کنم!

می گویند عین اشاره به معرفت و عرفان و شناخت است که عبادت باید توأم با معرفت باشد اگر توأم با معرفت باشد دیگر وجود انسان را همین عبادت طاغوت زدایی می‌کند، هوا زدایی می‌کند، تعلقات غلط را پاک می‌کند و آن آزادی به معنای واقعی را عبادت با معرفت برای انسان ایجاد می‌کند.

اما عبد را می‌گویند اشاره به بِرّ است و برای توضیح برّ، بهترین راه این است که به خود قرآن کریم مراجعه بشود در درجه اول و بعد به روایات، ما کلمه برّ را که در سه جهت خیلی زیبای اعتقادی و عملی و اخلاقی مطرح است در آی 177 سور مبارک بقره ملاحظه می‌کنیم. عبادت باید بر همراهش باشد یعنی من در عبادتم در دور عمرم تک نباشم، تنها نباشم، فرد نباشم. از طریق عبادتم اهل برّ باشم و برّ من هم به دیگران انتقال پیدا بکند.

چون ما آیات قرآن مجید را می‌بینیم عبادات معنوی را اغلب با عبادات مالی همراه کرده است ﴿أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ﴾ (3)، ﴿یقِیمُونَ الصَّلاةَ*﴾ ، ﴿یؤْتُونَ الزَّکاةَ﴾ (4)، ﴿أَ رَأَیتَ الَّذِی یکذِّبُ بِالدِّینِ﴾  نشناختی مکذب به دین را. یعنی چرا شناختیم می‌دانیم ارأیت باز اینجا از افعال قلوب است، به معنی دیدن چشم نیست، به معنی این است که ندانستی یعنی چرا می‌دانی. چیست مکذب به دین. ﴿فَذلِک الَّذِی یدُعُّ الْیتِیمَ* وَ لا یحُضُّ عَلی طَعامِ الْمِسْکینِ* فَوَیلٌ لِلْمُصَلِّینَ﴾  چه مصلینی ﴿الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ* الَّذِینَ هُمْ یراؤُنَ* وَ یمْنَعُونَ الْماعُونَ﴾ (5)

اولًا ذات نمازش خراب است ثانیاً آدم بخیلی است هیچ کاری به مشکلات مردم ندارد. نمازی که با بخل همراه باشد آن نماز، نماز نیست نمازگزارانش هم مورد نفرین پروردگار عالم هستند ﴿فَوَیلٌ لِلْمُصَلِّینَ﴾ .

حالا این برّ، که خود نماز و خود آراسته شدن به خود حقایق حمد جزء برّ است که در آیه ملاحظه می‌کنید پانزده مرحله اش در آیه بیان شده که هم اعتقادی، هم عملی و هم اخلاقی. ﴿وَ لکنَّ الْبِرَّ﴾  و بعد از اینکه یهود و نصارا را در ابتدای آیه رد می‌کند ﴿لَیسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾  این بازی هایی که رو به شرق و غرب در می‌آورید و اسمش را می‌گذارید عبادت برّ، اینها برّ نیست اینها عبادت نیست. ﴿لَیسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لکنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِکةِ وَ الْکتابِ وَ النَّبِیینَ وَ آتَی الْمالَ عَلی حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبی وَ الْیتامی وَ الْمَساکینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ السَّائِلِینَ وَ فِی الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَی الزَّکاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ أُولئِک الَّذِینَ صَدَقُوا وَ أُولئِک هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾ (6)

این بخش اعتقادی بر، به این است که دل شمانیکوکار و اهل برّ باشد برّ دل به این است که دل به خدا، به قیامت، به ملائکه، به کتاب الهی و به انبیاء اتصال داشته باشد.

اما بخش اخلاقیش ﴿آتَی الْمالَ عَلی حُبِّهِ﴾ (7) اینکه در عین دوست داشتن مال راحت بتوانیم مال را از خودتان جدا بکنید و آن کسی که مال را از تو جدا می‌کند اخلاق تو است، سخاوت، کرم، جود، دست دلبازی و افراط نداشتن در محبت به مال ﴿تُحِبُّونَ الْمالَ، حُبًّا جَمًّا﴾ (8) نبودن. این اضافه مالت را به چه کسی برسانی ﴿ذَوِی الْقُرْبی وَ الْیتامی وَ الْمَساکینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ﴾  (از راه مانده)، ﴿وَ السَّائِلِینَ﴾  (آن کسی که دیگر می‌آید آبرویش را گرو می‌گذارد و از تو درخواست حل مشکل می‌کند که اگر داشته باشید باید حل‌بکنید) ﴿وَ فِی الرِّقابِ﴾  (برای آزاد کردن برندگان) و اما جنب عملی برّ ﴿وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَی الزَّکاةَ﴾  باز جنب اخلاقی برّ ﴿وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ﴾  در ایام تنگدستی خودشان را نگهدارد و فشار تنگدستی او را به طرف حل مشکلش از غیر مشروع نکشاند.

تنگدست است صبر بکند، سراغ رشوه نرود، سراغ دزدی نرود، سراغ بی دینان نرود. الآن هستند فرهنگ های باطلی که پول می‌دهند به مسلمان‌ها بروند مسیحی یا بهایی بشوند. صبر مال اینجاست، صبر به معنای حفظ خویش، کف خویش از افتادن در راه نامشروع است و الضّراء در بیماری و رنج بدنی صبر بکنند ﴿وَ حِینَ الْبَأْسِ﴾  هنگام جنگ. ﴿أُولئِک الَّذِینَ صَدَقُوا وَ أُولئِک هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾ (9) آراستگان به این پانزده حقیقت هم اهل صدق هستند، راست می‌گویند ما مؤمن هستیم و هم اهل تقوا هستند. پس ب عبد اشاره به برّ است، برّ چیست این پانزده حقیقت است یک نمازگزار وقتی می‌گوید ﴿إِیاک نَعْبُدُ﴾  از عین نعبد عرفان باید داشته باشد به حق، از ب نعبد باید اهل برّ باشد والا عبادت و بندگی تام نیست، جامع نیست، کامل نیست. گاهی هم سر از ﴿فَوَیلٌ لِلْمُصَلِّینَ﴾ (10) در می‌آورد.

در باب حکمت های نهج البلاغه مؤمنین خیر و برّ و نیکی را این جوری معنا می‌کنند «لیس الخیر ان یکثر مالک و ولدک»  علت منصوب خواندن خیر با اینکه لیس اولش آمده معلوم است خبر مقدم است ان یکثر مالک تأویل به مصدر می‌رود، یکثر مالک می‌شود اسم لیس که مؤخر است «ولکنّ الخیر ان یکثر علمک»  برّ، نیکی، خیر این است که معرفتت برود بالا، علمت برود بالا «وان یعظم حلمک»  بردباریت قوی بشود و در مقابل حوادث و جریانات و تهمت‌ها و غیبت ها، در شهرت و در هنگام کارت و اجرای تکالیف خود، تکالیف را ادامه بدهید والا اگر از کوره در بروی و رهایش بکنی ضرر می‌کنی «وأن تُباهی النّاس بعباده ربّک»  اگر می‌خواهی یک سر و گردن خودت را از مردم بالاتر بدانی با عبادت رب آدم

یک سر و گردن بالاتر می‌رود، به چیز دیگر نه. «ولا خیر فی الدّنیا إلّا لِرَجُلَین»  بر و نیکی و خیر در این دنیا فقط برای دو نفر است «رجل اذنب ذنوبا یتدارکها بالتوبه»  کسی که قبلًا آلوده به گناهان بوده ولی بعداً توبه واقعی کرده است «ورجل یسارع فی الخیرات» (11) برّ در وجود آن انسانی است که شتاب در تمام خوبی‌ها دارد.

ببینید اینها حرفشان مانند روایات امام باقر و حضرت صادق دربار فواتح سور است که الف، لام، میم، الف، لام، را، کاف، ها، یا، عین، صاد، اینها هر کدامش اشاره به حقیقتی دارد اما دال عبد اشاره به دو نوع بالله است. سوره نجم آیه 8 ﴿ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنی﴾  این دُنُو بالله یعنی نزدیک شدن به حضرت حق، کم کردن فاصله بین عبد و بین الله به چه صورت ممکن است.

لغت اینجوری معنا کرده «قلنا ان الدنو هو القرب علی سبیل التسفّل»  تسفل یعنی خود را در برابر پروردگار چیزی به حساب نیاوردند سفل به معنی پائین بودن است اسفل، افعل التفضیل این است. ببینید پروردگار عالم در ابتدای سور قصص حمله به فرعون دارد، یک علت حمله اش این است ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ﴾ (12) یعنی گردن کشی کرد، گفت نه خدا کی است ما خودمان برای خودمان مستقل هستیم و کاری هم به خدا نداریم و اصلًا رب اعلی ما هستیم. آنی که می‌خواهد به وجود مقدس حضرت حق نزدیک بشود «علی سبیل التسفّل والانحطاط مادّیا او معنویا» (13) که معنی اش این می‌شود که هیچ چیزی را از خودش نداند. هر چه هم به او عنایت می‌شود اعتقاداً بگوید هذا من فضل ربی. اعتقاداً بگوید من الله است. اعتقاداً بگوید من شایسته اش نبودم، خدا لطف کرده است. «کم من ثناء جمیل لست اهلًا له نشرته» (14)

حالا سوره نجم آیه 8 ﴿دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنی﴾  تمام مسائل معنوی است این را عنایت داشته باشید که به اندازه دو کمان یا کمتر او ادنی شخصیت حضرت حق را دید، با چشم دل و این به علت نزدیک شدنش به مقام معنوی پروردگار بود، اغلب مفسرین ضمایر این آیه را به رسول خدا برگردانده‌اند و ضمیر ﴿عَلَّمَهُ﴾  را که ضمیر مفعولی است باز به پیغمبر برگردانده اند. ضمیر فاعلی علّمه را به پروردگار برگردانده اند. ﴿شَدِیدُ الْقُوی﴾  را پروردگار گرفتند ﴿ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوی﴾  بعضی خداوند و بعضی جبرئیل گرفتند.

اما محققین از مفسرین بزرگ به خصوص مفسرین شیعه می‌گویند این آیات ارزش پیغمبر را نشان می‌دهد. فضیلت پیغمبر را نشان می‌دهند و دلایلی هم می‌آورند که ﴿شَدِیدُ الْقُوی ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوی وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلی﴾ (15) خودوجود مقدس حضرت حق است. نزدیک شد به شهود باطنی، به چه صورت، چگونه «تبعّد عن التشخّص»  برای خودش در جنب پروردگار در کل عمرش شخصیتی قائل نبود، می‌گفت: عزّت مال خداست اگر ما داریم جلوه ای از همان عزّت حضرت حق است کاری به ما ندارد، ما استقلال در تشخص نداریم.

 «وَ تنزّل عن الأنانیه» در تمام عمرش نظرش به طرف من نبود، نگاهش به خودش این بود که من عبدالله ام. منی وجود ندارد برای من «وحَطَّ مقام نفسه» واقعا این مقامات اعتباری را در خودش شکست و نابود کرد «حتی تقرب من الله»(16) تا به پروردگار عالم نزدیک شد به قرب معنوی. که خدا آمد فرمود ﴿دَنا فَتَدَلَّی﴾ نزدیک شد و به آن معنویت بی نهایت حق آویخته شد و وصل شد و این نزدیکی حالا به مثل مادی زده شده ﴿فَکانَ قابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنی﴾ که انگار دیگر بین وجود مقدس او و پروردگار مهربان عالم در عالم معنا و در شهود قلبی حجابی نمانده بود.

خوب این یک بحث بحث لغت عبد و اشاراتی که اهل اشارات و اهل دل به ترکیب این لغت دارند، برابر همان اشاراتی که روایات فواتح سور دارد.

اما بحث دیگر معنای عبد، عبد یعنی چه؟ این عین ب دال هیئتش یعنی چی؟ ماده اش یعنی چی؟ مفردات راغب که واقعاً کتاب با ارزشی است بیش از هزار سال است راغب اصفهانی دانشمند شیعی این کتاب را نوشته، محکم هم نوشته است. «العبودیه اظهار التذلل» (17) عبودیت یعنی گردن سپاری یعنی تسلیم بودن در برابر پروردگار عالم، عبودیت و العباده اما لغت عباده که در روایات ما زیاد آمده ابلغ منها یک مقدار معنایش از عبودیت رساتر است و روشن تر است چون عبادت معنی‌اش «غایه التذلل»  است یعنی دیگر در آن گردن سپاری انسان نسبت به پروردگار عالم شائبه ای نباشد حسّ غیر الهی نباشد. لأنّها ضمیر انّها به عبودیت برمی گردد در کنار تذلّل خوب این غایه التّذلّل شایست چه حریمی است برای کی غایه التّذلّل است.

 «ولا یستحقّها الّا من له غایه الإفضال»  هرگز این گردن سپاری و انقیاد و خود را مانند مرده دست غسّال در اختیار قرار دادن جز برای پروردگار شایسته نیست، اینگونه غایه التّذلل دلیلش چی است. «من له غایه الإفضال»  کلّ سرمایه بخشی به انسان از پروردگار عالم است، بدن ما، وجود ما، زمینی که در آن زندگی می‌کنیم، هوایی که استشمام می‌کنیم، خورشیدی که از آن بهره می‌گیریم، تمام روئیدنیهای روزی ما و رزق ماست.

 «لا یستحقّها نهایه التّذلّل و غایه التّذلّل الّا من له غایه الافضال»  آن هم فقط در عالم فقط یکی است «وهو الله تعالی» کی غیر او در خلقت ما، در نعمت بخشی به ما در سرمایه بخشی به ما در کارگردانی به ما کاره‌ای بوده، کسی کاره ای نبوده و لذا در قرآن مجید می‌فرماید: ﴿أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیاهُ﴾»  (18) بجز وجود مقدس او را بنده نباشید برای غیر او تذلّل، انقیاد، گردن سپاری، تسلیم، اطاعت نداشته باشید. بر ما که خود قرآن واجب کرده است که از پیغمبر اطاعت کنید از صاحبان ولایت چهارمعصوم هم اطاعت بکنید از عالم ربّانی و واجد شرایط اطاعت کنید. اینها اطاعت در جنب خدا نیست این خود پروردگار حل کرده این قابل اشکال نیست.

در قرآن مجید می‌فرماید ﴿مَنْ یطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾ (19) شما استقلالًا از پیغمبر اطاعت نمی کنید فرهنگ من در وجود پیغمبر چه به صورت قرآن چه به صورت سنّت و حلال و حرامی که پیغمبر بیان می‌کند تجلّی دارد. ﴿ما آتاکمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾  اگر حکم واجبی به شما کرد پس بدانید این حکم حکم من است از کانال پیغمبر دارد به شما می‌رسد و ﴿وَ ما نَهاکمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾ (20).

پس اطاعت از پیغمبر، اطاعت از امیرالمؤمنین، اطاعت از ائمه، اطاعت از عالم ربّانی واجد شرایط چند اطاعت نیست، یک اطاعت واحد است، یک حقیقت است، وحدت دارد این اطاعت چون همه اطاعت الله است، خدا فرموده از اینها فرمان ببرید. آنکه واقعاً اهل نماز است اصلًا از خودش شکل حمد و ترکیب حمد به ایاک نعبد اعتقاداً و عملًا می‌رسد اعتقاداً و عملًا یعنی به این معنا «ولا یستحقّها الّا من له غایه الافضال و هو الله تعالی»  خود سور حمد آدم را تا قبل از ایاک نعبد به این مقام می‌رساند چرا؟ اگر آدم توجه به حقایق نماز داشته باشد وقتی می‌ایستد می‌گوید ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ*﴾  خوب یک نگاه می‌اندازد با قلبش به ذاتی که مستوجب صفات کمال و کسی غیر او چنین ذاتی ندارد. وقتی می‌گوید رحمان که به معنای مهرورزی و از لوازم رحمانیت نعمت بخشی و سرمایه بخشی است، وقتی می‌رسد به رحیم که مهربان دائم و لاینقطع و در بعضی روایات آمده تجلی رحیمیت در قیامت به صورت بهشت و ﴿رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکبَرُ﴾ (21) به شما می‌رسد ربّ العالمین مالکی که توج تربیتی به مملوکش دارد و مملوکش جهانیانند به محض اینکه گفت ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ مالِک یوْمِ الدِّینِ﴾  یک مرتبه در قلبش نور می‌زند و نور طلوع می‌کند که چنین معبودی شایسته این است که من غایه التّذلّل، تسلیم، انقیاد، اطاعت در مقابل او داشته باشم.

یعنی آدم یک ﴿إِیاک نَعْبُدُ وَ إِیاک نَسْتَعِینُ﴾  می‌گوید غرق در معرفت، غرق در شناخت، غرق در عرفان، چنان عاشقانه بعد از فهمیدن آیات قبل، وارد ایاک نعبد و ایاک نستعین می‌شود که به قول حضرت صادق وقتی می‌گوید ﴿إِیاک نَعْبُدُ وَ إِیاک نَسْتَعِینُ﴾  همان لحظه پروردگار به او می‌گوید: صدقت راست می‌گوید ایاک نعبد را داری راست می‌گویی چون ایاک‌نعبد تو با این راستگوئیت طاغوت زدایی است، چه در جهت اعتقاد است، چه در جهت عملت. یعنی تو به معبود غیر من اعتقاد نداری، چون تمام معبودهای ساخته شده باطل است و تو به قدرت غیر قدرت من اعتقاد نداری «لاحول و لاقوّه الّا بالله»  از من کمک می‌خواهی راست می‌گویی چرا چون قبل از ورود به ایاک نعبد ذات مستجمع جمیع صفات کمال را با چشم و عقل و قلبت دیدی، رحمانیت بی نهایتش را دیدی، همین بدنت آثار رحمانیت است همین که می‌توانی حرف بزنی آثار رحمانیت است همین که می‌توانی رکوع و سجود بکنی آثار رحمانیت است، همین کل نمازت آثار رحمانیت است.

پروردگار صورتش و باطنش هم آثار رحیمیت است، آثار من را داری لمس می‌کنی از تکبیره الاحرام به بعد راست داری می‌گویی ﴿إِیاک نَعْبُدُ وَ إِیاک نَسْتَعِینُ﴾  باز در معنای عبد ادامه می‌دهد یقال «طریق معبد»  راه‌معبد، معبد اسم مکان است از ماد عین، ب، دال گرفته شده طریق معبد یعنی «اذا کان مذللًا بوطء الأقدام» (22) یعنی راهی که همواره آدم فقط می‌تواند در این راه قدم بر دارد سنگلاخ نیست، سر بالا سر پائین نیست، عوامل وحشت ندارد بعیرٌ معبد این اصطلاح عرب است رام، شتر تسلیم، که می‌گویند حالت تسلیم شتر اینقدر شدید است که اگر صاحبش نباشد و افسارش را رها کرده باشد شتر هم خوابیده باشد یک موش در بیابان کویر از لانه درآید و با دهانش بند دهان شتر را بگیرد یک ذره بکشد اینقدر این شتر همواره تسلیم است که از جا بلند می‌شود اگر موش راه بیافتد و شتر هم دنبالش راه می‌افتد.

بعیرٌ معبد رامی شتر از بس که شدید است کلم معبد را کنار بعیر آورده اند عبد یعنی چی؟ بر اساس «نهایه التّذلّل و غایه التّذلّل»  بر اساس طریق المعبد بعیر المعبد یعنی کسی که خیلی هموار است، خیلی نرم است، خیلی تسلیم است، گردن سپار است. اعتقاداً عملًا راحت از خدا اطاعت می‌کند والّا اگر این نباشد عبد هست، اما عبدالشّیطان، عبدالهوی، عبدالدرهم و الدّینار، عبد واقعی همین هموار بودن، تسلیم بودن، انقیاد و اطاعت از پروردگار است.

فیض کاشانی اعلی الله مقامه شریف در کتاب وافی که نگاهی به چهار کتاب اصلی کتب اربعه است و مشکلات روایات این کتاب را توضیح داده، چاپ جدیدم هم شده در بالای سی جلد، جلد اول جزء اول صفح 55. فیض همان طور که می‌دانید هم مجتهد لغت بوده، هم مجتهد ادبیات بوده، هم مجتهد فقه بوده، هم مجتهد معارف بوده، هم مجتهد فلسفه و حکمت بوده، هم مجتهد عرفان بوده، هم در 400 سال پیش در شهر کویری کاشان با نبود وسایل این زمان که جز قلم و کاغذ چیزی در اختیارش نبوده 300 جلد کتاب بدرد خور علمی و مصدری نوشته است.

در جزء اول وافی جلد اول صفح 55 می‌گوید «العباده عباره عن الطّاعه و الانقیاد»  این دو معنا لحاظ است در عبد، انقیاد، گردن سپاری، خدایا مثل مرد دست غسّال تسلیم تو هستم حالا هر حرفی داری بگو اجرابکنم و در کتاب وافی در همان صفحه روایاتی را نقل می‌کند که ائمه می‌فرمایند: تقلید کورکورانه و بی تحقیق عوام یهود و نصاری از علمای خائنشان آن هم نوعی عبادت است ولی عبادت باطل است. اطاعت و انقیاد را می‌گویند اطاعت حالا اگر به حق باشد عبادت به حق است، اگر باطل باشد عبادت باطل، این روایت از رسول خداست.

 «من اصغی الی ناطقٍ فقد عبده» (23) آن کس که هم حرفهای یک گویند را گوش می‌دهد و می‌رود اطاعت می‌کند بندگی او را کرده، اگر آن متکلم پیغمبر و امام باشد بندگی خدا شده اگر نه افراد باطل باشند بندگی باطل شده این معنای عبادت است.

______________________________

(1) ذاریات (51): 18.

(2) الکافی: 1/ 138، حدیث 4.

(3) بقره (2): 43.

(4) مائده (5): 55.

(5) ماعون (107): 1- 7.

(6) بقره (2): 177.

(7) بقره (2): 177.

(8) فجر (89): 20.

(9) بقره (2): 177.

(10) ماعون (107): 4.

(11) نهج البلاغه: حکمت 94.

(12) قصص (28): 4.

(13) التحقیق فی کلمات القرآن الکریم: 9/ 333.

(14) مصباح المتهجد: 844 (دعای کمیل).

(15) نجم: 6- 7.

(16) التحقیق فی کلمات القرآن الکریم: 3/ 255.

(17) المفردات فی غریب القرآن: 542.

(18) یوسف (12): 40.

(19) نساء (4): 80.

(20) حشر (59): 7.

(21) توبه (9): 72.

(22) تفسیر القرآن الکریم (ابن قیم): 101.

(23) وسائل الشیعه: 27/ 128، باب 10، حدیث 33394.

برچسب ها :