بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی جمیع الانبیاء و المرسلین و الائمه المعصومین علیهم السلام
بحث در کلمه حمد یک بحث گسترده و دقیق و همراه با اشارات است و این که از جمیع اسماء پروردگار عالم، چرا با الله ذکر شده است و این که رب بعد از حمد و بعد از الله چه معنایی را دنبال میکند و ﴿الْعالَمِینَ﴾ مصداقش کدام مخلوقاتاند؟ مخلوقات حیاند، مخلوقات غیر حیاند؟ اینها هر کدام مباحث با ارزشی دارد.
کلمه حمد و کلمه شکر در کتاب خدا زیاد استعمال شده است، ولی کلمه مدح به احتمال قوی در قرآن مجید نیامده است با این که ماده (مدح) یعنی ترکیب حروفی اش، نه هیئتی اش همین مدح است، ماده اش م، د، ح، حمد هم همین ماده را دارد با یک حرف پس و پیش، تبدیل به دو لغت شده است و مورد استعمال شان هم در روایات و ادبیات عرب فرق میکند، یعنی یک بحث هم دربارهتفاوت بین حمد و مدح و شکر لازم است که ان شاء الله به فرق بین این سه لغت خواهیم رسید،
پروردگار عالم در قرآن مجید پنج سوره را بعد از بسم الله الرحمن الرحیم با حمد شروع کرده است، اول ببینیم اصلًا حمد به چه معناست، ما دو لغت در فارسی داریم که زیاد استعمال میشود البته یکی عربی است، یکی فارسی است، آن که عربی است دیگر جزء لغات استعمالی فارسی آمده است ثناء یعنی تعریف و یکی هم لغت (سپاس) است حمد به معنای ثناء، شکر هم به معنای سپاس است، اظهار نعمت با زبان، با قلب، با عمل و در هر صورت تشکر از پروردگار البته ظاهرش به همان معنایی که شکر در اذهان عمومی دارد، ولی وقتی به کتاب خدا، قرآن مجید دقت میکنیم، میبینیم شکر باب وسیعی است، از جهتی أخص از حمد است و از جهتی أعم از حمد است.
متعلق مدح هم اعم از حمد است، این فرقها را از نظر منطقی با همدیگر دارند که حمد و مدح مواردش دیده میشود، نشان میدهد که عموم خصوص من وجه هم هستند یعنی یک ماده افتراق دارند دو ماده اجتماع دارند تا به آنها برسیم، اما حمد چنان که اهل لغت و اهل تفسیر شیعه و سنی هر سه طائفه یعنی لغویون، مفسرین سنی و مفسرین شیعه، اجماع بر این معنا دارند، حمد یعنی ستودن محمود به خاطر فعل جمیل اختیاری، یعنی اگر فعلی زوری و جبری از کسی صادر شود این نمیتواند مورد حمد قرار بگیرد، پروردگار مهربان عالم فاعل مختار است، به این علت وجود مقدس او شایسته حمد است که تمام فعلش که اختیاری هم هست زیبا و جمیل است. ﴿الَّذِی أَحْسَنَ کلَّ شَیءٍ خَلَقَهُ﴾ ببینید، این صریح قرآن کریم است،یعنی نازیبایی، زشتی ولو بالاختیار از وجود مقدس او صادر نمیشود با همین حقیقت میتوان جواب خیلی از اشکالها را داد.
پس حمد یعنی ثناء، تعریف، ستایش از کسی که دارای فعل اختیاری است مثل نعمت بخشی که به اختیارش نعمت عنایت میکند چه این که این نعمت را به من عنایت کند، چه به دیگران، فرقی نمیکند این دورنمایی از لغت حمد.
در آل عمران هم آیه 188 ما یک مورد به این معنا داریم که پروردگار درباره اهل نفاق میفرمایند ﴿یحِبُّونَ أَنْ یحْمَدُوا بِما لَمْ یفْعَلُوا﴾ اینهاعلاقه دارند دوست دارند از اینها ستایش شود، تعریف شان را به بازار بیاورند، البته به کاری که نکردهاند یعنی حمد در مقابل فعل اختیاری است، اعمالی را انجام ندادهاند ولی دوست دارند که به آن اعمال انجام نشده به عنوان اعمال انجام شده در جامعه ستایش شوند. پنج سورهای که بعد از بسم الله با الحمد لله شروع شده است اول سوره حمد است، که حالا به ترکیب الحمد لله رب العالمین این که چرا الله در این جا به کار گرفت شده است، رب در اینجا به معنای مالک تنهاست یا نه؟
چون ملکیت تنها با حمد نمی سازد، باید امور دیگری هم در کار باشد که معنای رب با حمد موافق باشد و به خصوص عالمین که حمد برای پروردگار عالمیان و جهانیان است، حتماً برای جهانیان به اختیار خود کارهای زیبا کرده است که شایسته حمد است، از اینجا ما به معنای گسترده تر از مالک به لغت رب میرسیم، دومین سوره به ترتیب سوره مبارکه انعام است ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ﴾ اول پنج سوره از قرآن الحمد لله است ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذِینَ کفَرُوا بِرَبِّهِمْ یعْدِلُونَ﴾ که کلمه عدل که دو نوع معنا دارد وقتی با (با) بیاید یک معنای خاصی میدهد که عرض خواهم کرد.
خلق به معنای این که اجزاء پراکندهای در کنار هم چیده شود، یک عنصری با هیئت مخصوصی به وجود بیاید با ابداع، فرق میکند ما در قرآن ﴿بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ یا ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ یا ﴿خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ داریم لذا چنین معنا را میدهد یعنی اجزایی و عناصری را با رعایت حکمت و عدالت کنار همدیگر چیدن و هیئتی را در این عالم به وجود آوردن، این معنی خلق است، غیر از ابداع است و غیر از فاطر است، لذا با توجه به معنای لغوی خلق، اشکالی که در آن آیه بعضیها میکنند ﴿فَتَبارَک اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ﴾ میگویند: مگر ما چند خالق داریم، ما میلیاردها خالق داریم، یعنی میلیاردها انسان هنرمندی که اجزاء را کنار هم میچینند، با علم با تدبیر، یک ساختمان به وجود میآید، یک مسجد به وجود میآید، یک کاخ به وجود میآید، یک باغ به وجود میآید،
که میدانید شما قبل از این که این هیئت و صورت و شکل پدید بیاید، جهان به صورت دخان بود، که این دخان به معنای همان گاز ثقیل است که در علم مطرح است و در خطبه اول نهج البلاغه که از معجزات فکر امیرالمؤمنین است، اشاره به سیر آفرینش شده است، که پدید آمدن نظام آسمانها و زمین بدیع، مال قبل از دخان هست، یعنی زمانی که حتی دخانی و گازی نبوده است، اما خلق الارض چنان چه حضرت باقر میفرماید: خطبه اول نهج البلاغه هم میگوید: پروردگار عالم با آن گاز درمدت 6 روز، یعنی 6 دوره، چند میلیارد یا میلیون سال کاری کرد که اجزائی کنار هم دیگر چیده شد، ستارهها به وجود آمدند خورشیدها به وجود آمدند، کهکشانها به وجود آمدند اینها همه در مرحله خلق است،
جعل الظلمات ظلمات هم آفریده پروردگار است و نور روشنایی هم آفریده پروردگار است حالا تاریکی اش که معنیاش برای ما روشن است، آفتاب که غروب میکند نیمکره چون بین او و بین خورشید حجاب وارد میشود تاریکی به وجود میآید بالاخره تاریکی یک عنصر است و جعل پروردگار است نور هم کهمعنی اش برای ما روشن است و هر کدام هم تقریباً جزء کلماتی است که به قول فلاسفه مقول به تشکیک است و شدت و ضعف دارد، کم و زیاد دارد، کمال و نقصان دارد، آنها هم در فلسفه در جای خودش بحث شده است و حتماً خوانده اید، حداقل اگر منظومه حاجی را خوب خوانده باشید، آن جا هم مسائل نور و ظلمت که مادی و معنوی است، شدت و ضعف دارد بحث شده است، اما حرف این است که چرا نور مفرد است و ظلمت جمع است ﴿جَعَلَ الظُّلُماتِ﴾ ، برای درک مفرد بودن نور، هیچ راهی نیست جز این که بگوییم پروردگار عالم بود «و لم یکن معه شیء» (1)
خوب پروردگار عالم خودش نور است نه نور فیزیکی و نور مادی، ما نور را نسبت به وجود مقدس او درک نمیکنیم، ولی میبینیم امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای کمیل وجود مقدس او را به نور خطاب میکند «یا نور یا قدوس» این غیر از ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ است که این هم از مشکل ترین آیات قرآن مجید است «کان الله و لم یکن معه شیء» پروردگار نور بحت و خالص است از نور بحت و خالص هر چه صادر میشود غیر از نور چیزی نیست اتفاقاً این را فلاسفه مطرح کردهاند که از وجود مقدس او غیر از نور، غیر از خیر هیچ چیزی صادر نمیشود، چون شر نقص در صورتی صادر میشد که شر در آن بود، نقص در آن بود، ولی چون شری ندارد از صفات سلبیه است نقصی ندارد، پس هر چه صادر میشود اصالت دارد، حقیقت دارد و روشنایی و نور است، چون هر مخلوقی بالاخره مجلای تابش نور علم و نور اراده و نور حکمت و نور قدرت پروردگار مهربان عالم است.
اصل در عالم نور است، همین اصلی که در علم اصول میخوانیم اصل در اشیاء طهارت است. اصل در برائت است، در عالم هم همین اصل را باید جاری کرد اصل نور است. حالا اگر کتابهای فیزیکی را هم مطالعه کنید، میبینید آن جا درباره اتم که بحث میکنند خود ذات اتم که تقریباً عنصری است که با میلیاردها عددش یک عنصر ترکیبی به وجود میآید، وقتی میشکنند نور قوی از آن ساطع میشود، یعنی زیر بنای این عالم که اتم است خود اتم در ذاتش نور است، پس کل جهان که مرکب از اتمها با شکلهای گوناگون و الکترونهای گوناگون است نور است ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ شاید این معنا بتواند برای فهم آن آیه به ما کمک دهد، شاید اینطور نباشد ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ اصل نور است و ظلمت عدم النور است، ولی اینجا ما میبینیم قرآن مجید میگوید ﴿جَعَلَ الظُّلُماتِ﴾ خلق الظلمات خوب دیگر پای عدم را از این
میدان بیرون بکشیم، بگوییم ظلمت هم یک حقیقت است اما ظلمت چگونه به وجود میآید دور شدن یک عنصر از کانون نور مثل دور شدن نیمکره از خورشید سبب ظلمت است و یک موجود هم از کانون نور همیشه دور نمیشود، موجودات زیادی هم از کانون نور مادی دور میشوند هم از کانون نور معنوی «الظُّلمَ هو الظلمات یوم القیامه» (2) کلام پیامبر اکرم است این تاریکی معنوی است لذا به آنهایی که متجاوز بهحقوقاند میگویند ظالم. یعنی افتاده در تاریکی، متجاوز از حق، متجاوز از کانون دین و ایمان به قیامت. وقتی آدم از این قیامت دور شود تاریک میشود، بستگی هم دارد که تاریکی چقدر باشد، بستگی به دور شدن از کانون یا نه، کمتر دور بودن از کانون نور، جمع بستن ظلمات را برای ما روشن میکند.
بله «جعله» در این جا به معنای «خلقه» است. عدمی نیست. آن تاریکی معنوی است که خود آدم به وجود میآورد و این ظلمات ظلمات طبیعی است که در برابر نور است، ظلمات شری نیست، ظلمات شری را خود آدم که از کانون نور به اختیار خود دور میشود به وجود میآورد ﴿ثُمَّ الَّذِینَ کفَرُوا بِرَبِّهِمْ یعْدِلُونَ﴾ ثمّ در ادبیات خواندیم برای تراخی است و معنی اش هم این است که ثم یعنی قبل از این حرفها قبل از کفر و شرک و بت پرستی، دایرهحیات در اختیار فطرت توحیدی بوده است، بعداً به خاطر عوارضی از طریق هوا و شهوات و قدرتهای فرعونی ﴿ثُمَّ الَّذِینَ کفَرُوا بِرَبِّهِمْ یعْدِلُونَ﴾ یعدلون در اینجا به معنی عدل است، عدل یعنی شبیه و مانند، اول فطرت و یکتاخواهی حاکم بوده است، بعد عوارض سبب شده است که بتها ساخته شوند و معبودهای متعدد در مقابل پروردگار عالم قرار داده شود، یک روایتی را در ذیل همین آیه تفسیر شریف برهان جلد یک صفحه 516 از امام عسگری علیه السلام از امیر مؤمنان علیه السلام نقل میکند که بسیار روایت با ارزشی است امیرالمؤمنین علیه السلام این آیه را علاج سه خطر میداند یعنی اگر این آیه عمیق روشن شود یقیناًسه خطر را از دایره حیات مردم دفع میکند این که قرآن خود را شفا میداند،
امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾ این جمله رد بر دهریه و رد بر مکتب ماتریالیسم است که در قدیم میگفتند دهری طبیعی ﴿الَّذِینَ قالُوا﴾ این ماتریالیستهایی که میگویند «ان الأشیاء لا بدء لها وهی قائمه» (3) عالم ابتدا ندارد و همیشگی هم هست، جواب این است که اگر عالم دائمی و همیشگی است، یعنی تقریباً میخواهید بگویید عالم ازلی است، اگر ازلی باشد، دنبال ازلی بودن باید ابدی باشد، مرگ و فنا دیگر معنا ندارد که به موجودات راه پیدا کند ولی ما میبینیم که یک موجودی پدید میشود و بعد هم میمیرد کلام در این است که دهریها میگویند: اصلًا ما حدوث را قبول نداریم ما میگوییم عالم ازلی است و ابدی است و حرفشان هم هیچ دلیلی ندارد. بلکه جریانات عالم هستی علیه حرف این هاست، حالا یک قاعدهای را ذکر میکنند به نام قانون دوم ترومدینامیککه مربوط به فیزیک است، قانون حرارت، که در این قانون اثبات میکنند هیچ حرارتی در عالم دوام ندارد، تمام حرارتها رو به سرد شدن میرود، همان است که قرآن مجید هم دارد ﴿إِذَا الشَّمْسُ کوِّرَتْ وَ إِذَا النُّجُومُ انْکدَرَتْ﴾ (4) البته در این دنیا.
آن عذابی که در آخرت ظهور میکند که همان اعمال مردم است، دائمی میباشد دائمی بودن انسان دلیل بر ازلی بودن آن نیست،ابتدا دارد به ارادهخدا، انتها ندارد و ابدی بودن را ما از رحیمیت خدا در میآوریم، برای این که رحیمیت یک امر ثابت است، رحیم صفت مشبهه است، رحیم ابدی، مرحوم ابدی میخواهد و اگر مرحوم ابدی در کار نباشد تعطیل است در رحیمیت، و نقص است در رحیمیت، ما از همین صفت مشبهه بودن رحیم هم قیامت را راحت میتوانیم بیرون بیاوریم، ابدی بودن انسان را هم میتوانیم بیرون بیاوریم، چون دلیل بر ثبات و دوام میکند، زیرا رحیم هم مرحوم ابدی میخواهد، اگر ثبات نداشت زمان داشت مرحوم ابدی نمیخواست، اما رحیم صفت مشبهه است و دائم و همیشگی است این دوام رحیمیت مرحوم ابدی میخواهد، «فکان رداً علی الدهریه» اگر ازلی است حرارتها چرا سرد میشود، اگر ازلی است باید ازلی باشد، مرگی در کار نباشد، تحولی در کار نباشد، تغییری در کار نباشد، مثل خود حضرت حق که ازلی و ابدی و لا یتغیر است، آن که ازلی نیست دلیل ازلی نبودن آن، تغییر و تحولش است، کوچک و بزرگ شدنش است، مردنش است، از بین رفتنش است
جمله ﴿جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ﴾ امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید «فکان رداً علی الثنویه» آنهایی که قائل به دو مبدأ تدبیر در عالماند، نور و ظلمت اهورا مزدا و شیطان «الذین قالوا: انّ النّور و الظّلمه هما المدبّران» تدبیر جهان با نور و ظلمت بالاستقلال، ولی جعل معلوم میشود که خود اینها تحت تدبیر دیگری هستند که جعل میگویند هم ظلمت تحت تدبیر دیگری است، هر دو محکوماند و نمیشود این دو محکوم به نگاه آنها حاکم بالإستقلال باشند چقدر زیبا امیرالمؤمنین علیه السلام استدلال کردند در این آیاتی که با الحمد لله شروع شده است و اما ﴿ثُمَّ الَّذِینَ کفَرُوا بِرَبِّهِمْ یعْدِلُونَ﴾ همین طور عرض کردم عدل وقتی با (باء) بیاید به معنی شریک است «فکان رداً علی مشرکی العرب» حضرت آن روز داشت برای آن مردم حرف میزد، اما رد بر کل مشرکین دورهتاریخ است که همه مشرکان این را میگفتند: «الذین قالوا: انّ أوثاننا آلهه» (5) بتهای ما معبود ما هستند، در حالی که نمیتوانند بتها معبود باشند، بتها محکوماند و استقلال در هیچ امری ندارند بنابر این شما بیخود از معبود و مدبر و حاکم، به اشیاء ساخته شده و محکوم رو آورده اید. بر گردید به قبل از (ثم) آسمان و زمین نور و ظلمت بخشی از ما سوی اللهاند، نه همه ما سوی الله، که کل زمین و آسمان و نور و ظلمت مندرج در عالمین است، تمام حقیقت این آیه در عالمین است ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ*﴾ است ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ ثناء و ستایش است بر پروردگاری که فاعل مختار است و این زیباییها مثل آسمان و زمین، نور و ظلمت از وجود مقدس او صادر شده است و به وسیله وجود مقدس او خلق شده است، «فإنک فعال لما یشاء» فاعل مختاری اش، صیغهمبالغه دارد.
اما سوره دیگر، سوره مبارکه کهف است ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلی عَبْدِهِ الْکتابَ وَ لَمْ یجْعَلْ لَهُ عِوَجاً﴾ هیچ انحراف و کجی دراین کتاب وجود ندارد، ستایش بر خدا که یک عنصر زیبا که زیباترین عنصر است برای تربیت معنویو دینی و اخلاقی مانند قرآن کریم فرستاد، این فعل جمیل واقعاً انسان را با همه وجود تسلیم حمد خدا و ستایش خدا میکند، قرآن جمیلی است که از وجود مقدس (فعال ما یشاء) صادر شده است، برای تربیت جهانیان، این جا عالمین دیگر دایره اش محدود است، عالمین یعنی تمام مردان و زنان تاریخ بعد از نزول قرآن مجید، به یک معنا باز این آیه هم با محتویاتش در عالمین جمع است.
سوره چهارم ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ فاطر با خالق فرق میکند یعنی مختصاً لذواتها به وجود آورد بی سابقه، نقشه بی سابقه، مصالح بی سابقه، ابزار که کل این سموات و ارض با این حیثیتی که به وجود آمده است باز در عالمین است، در سوره حمد است، این سوره فاطر بود.
سوره سبا ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ﴾ له یعنی چه؟ یعنی هر چه در آسمانها و زمین خلقاند، مختص به وجود اوست که ما فی السموات و ما فی الارض هم بخشی از عالمیناند یعنی عالمین یک مجملی است که بسیاری از مفصلات قرآن در آن مندرج است.
______________________________
(1) اعجاز البیان فی تفسیر ام القرآن: 102؛ البحر المحیط فی التفسیر: 6/ 345 سوره رعد.
(2) الدر المنثور فی تفسیر المأثور: 1/ 352.
(3) تفسیر الصافی: 2/ 106، سوره انعام آیه 1.
(5) تفسیر الصافی: 2/ 106 و 107 سوره انعام آیه 1.