لطفا منتظر باشید

تفسير سوره حمد - جلسه سي و سوم

(قم حوزه علمیه قم )
-

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی جمیع الانبیاء و المرسلین و الائمه المعصومین علیهم السلام 

جلسه قبل در رابطه‌ با کلمه‌ رب به مناسبت آیه شریفه الحمدلله رب العالمین که در قرآن و دعاها و روایات زیاد به کار گرفته شده است مسائل بسیار مهم و قابل توجهی ارائه شد به خصوص با کمک گرفتن از آیه شریفه‌ای که در سوره‌ مبارکه‌ حشر است ﴿وَ لا تَکونُوا کالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾  که نیازی به تکرار آن لطائف و اشارات و حقایق نیست، با توجه به معنای مالکیت که جزء معانی حقیقیه رب است، البته معانی دیگر هم جزء معانی حقیقیه رب است چون در ارتباط با پروردگار عالم معنای مجازی قابل بحث نیست، قابل اثبات نیست، آن جا هر چه هست حق و حقیقت است، به نظر می‌آید البته زمان ما اصول مظفر هنوز رسم نبود ما در ایام طلبگی در قم کتاب‌هایی را که در رابطه‌ با اصول می‌خواندیم اول معالم بود بعد قوانین بود و در عرض قوانین، رسائل را می‌خواندیم بعد هم دو جلد کفایه را که من در همه این درس‌ها حضور داشتم و معالم اولین کتاب اصولی بود که ما طلبه‌های آن زمان خواندیم قوانین را خیلی‌ ماهرانه آقای اعتمادی می‌گفتند که الان خانه نشین هستند رسائل و کفایتین را هم در آن زمان بعضی از مراجع فعلی این زمان مخصوصاً مرحوم آیت الله فاضل لنکرانی می‌گفتند.

به خصوص کفایه شان که جزء معتبرترین درس‌های کفایه حوزه بود و من هم خدمت ایشان خواندم، در اصول مظفر در اوائل کتاب که باب متقابلین را بحث می‌کند که یک مصداق این باب متضایفین است یا حقایقی هست که حتماًطرف مقابل دارد و مثل أب و ابن که جزء باب متضایفین‌اند حتماً أبوت هست که بنوّتی به وجود می‌آید البته وقتی أبوت و بنوت، در طول همدیگر باشد که جزء متضایفین است مثل فوق و تحت، أبوت و بنوت جزء مثال‌هایی که ذکر می‌کند خالق و مخلوق است، مالک و مملوک است، یعنی وقتی ما پروردگار عالم را مالک ببینیم که باید مالک ببینیم، ما سوی الله به طور حتم مملوک این مالک است، چون مالکیت او چه در امر تکوین چه در امر تشریع ذاتی است ﴿أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ﴾ (1) یا ﴿لِلَّهِ مُلْک السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ (2) یا ﴿بِیدِهِ مَلَکوتُ﴾ 

ملکوت باید صیغه مبالغه باشد به معنای فرمان روایی و مالکیت است که در آیه مربوط به حضرت ابراهیم هم این مسئله‌بسیار مهم را مطرح کرده است و ﴿نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ (3) که این ﴿نُرِی﴾  باید از افعال قلوب باشد به معنای آگاهی دادن یعنی ما دانش را، بصیرت را، آگاهی ملکوت سموات و ارض را، به ابراهیم عنایت کردیم، ابراهیم یقینش شد اگر از افعال قلوب باشد، یقینش شد که یک فرمانروایی بر کل عالم هستی وجود دارد و توحیدش را از همین ﴿نُرِی﴾  گرفته است حالا البته اینجا هم خیلی جای بحث است که این ﴿نُرِی﴾  روی حساب تفکر صحیح خودش بوده است، توحید اجباری که نمی‌شود گفت چون ارزشی ندارد و ﴿فَلَوْ شاءَ لَهَداکمْ أَجْمَعِینَ﴾ (4) اگر هدایت اجباری باشد به درد نمی‌خورد حتماً ابراهیم علیه السلام بر اساس شریعت نوح که دارد و ﴿إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ﴾ (5)

که از آیه استفاده می‌شود شریعت صحیح نوح به ابراهیم رسیده بود و آن پاکی خودش، خلوص خودش، اندیشه درست خودش، تفکر صحیح خودش، به ملکوت سموات و أرض رسید به توفیق پروردگار و ﴿نُرِی﴾  اینجا ابراهیم را نمی‌توانیم مسلوب الإختیار بدانیم بالاخره ﴿نُرِی﴾  یعنی راهش را خدا نشان داد به وسیله شریعت نوح، به وسیله عقلی که داده بود، به وسیله اندیشه حالا کاری ندارم تمام معانی رب نسبت به وجود مقدس او حقیقی است، مالک مالک ذاتی است، مالکیت اش هم فراگیر است، کل شی‌ء مملوک این مالک‌اند، و مرحوم مظفر در همین جلد اول اصول شان البته می‌دانید که اصول مرحوم مظفر تلخیصی از کفایه و رسائل به انشاء جدید است می‌فرماید:

متضایفین هیچ گاه در جهت واحد جمع نمی‌شود خیلی نکته مهمی است هیچ وقت بنوت و ابوت در یک نقطه جمع نمی‌شود که هم پدر باشد هم پسر هم پسر باشد هم پدر بلکه این ابوت و بنوت در طول همدیگرند این مالکیت از خدا و مملوکیت در طول همدیگرند، هیچ گاه إلی الأبد مملوک در هیچ نقطه‌ای با مالک جهت واحد پیدا نمی‌کند، مملوک همیشه مملوک است، یادش برود، یادش باشد به مملوکیتش اعتنا کند، نکند، عمل کند، عمل نکند، فرمان مولا را ببرد، فرمان مولا را نبرد، تکیه به مولا کند، نکند این مملوک است در هر صورت و وجود مقدس او هم مالک است لذا شما کلمه معجزین را در معجم فؤاد عبد الباقی بگیرید ببینید چند جا آیه قرآن کلمه معجزین دارد که تمامش خطاب به مشرکین و به کفّار است ﴿وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ﴾ (6) جمله هم اسمیه است و دلالت بر ثبوت دارد شما با همه قدرت نمایی‌تان، نمی‌توانید خدا را نسبت به خودتان عاجز کنید که از دسترس مالکیت من و حکومت من بیرون بروید، شما همیشه مملوک من و در اختیار مالکیت من هستید پس در دنیا و آخرت روزنه فراری برای مملوک وجود ندارد «ولا یمکن الفرار من حکومتک» (7)

علت این که انبیاءو اولیاء و ائمه طاهرین در دعاها و عبادت‌هایشان آنقدر به اسم رب تکیه داشته‌اند همین بود که این‌ها مالکیت خدا را درک کرده بودند، در همه هستی چه در ظاهر هستی، چه در باطن هستی، مملوکیت خودشان را هم کاملًا حس کرده بودند که همیشه مملوک‌اند و بعد هم توجه داشتند که این مالک، مربی و مصلح هست، روی این معنا مالکی که مربی و مصلح است و این‌مالک مربی و مصلح علمش بی نهایت است، پس فرهنگ اصلاح گری این مالک و تدبیر این مدبر فوق همه فرهنگ هاست و ابداً قابل مقایسه با هیچ فرهنگی نیست ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾ (8) یا ﴿الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ﴾  به تناسب فردا ﴿وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکمُ الْإِسْلامَ دِیناً﴾ (9)

کلمه‌ اسلام، کلمه نور، کلمه دین در قرآن مجید مفرد آمده است ﴿رَضِیتُ لَکمُ الْإِسْلامَ دِیناً﴾  فقط یک فرهنگ است آن هم فرهنگ خداست، انبیاءو ائمه که خود را به حقیقت مملوک دائمی می‌دیدند. رب را مالک دائمی می‌دیدند به این معنا توجه داشتند که مملوک باید مطیع صد در صد مالکش باشد اگر بخواهد معنی مملوکیت را ظهور دهد باید تابع صد در صد مولا باشد، مولایی که فرهنگش و مصلحیتش و مدبریتش نظیر ندارد، فقط اختصاص به خود دارد لذا از باب این مالک و مملوک صد در صد تسلیم و مطیع اوامر و نواهی خدا بودند، چون و چرا هم نداشتند.

یک داستانی را هم لازم است از جلد اول تفسیر ابوالفتوح رازی نقل کنم که از قرن هفتم است و قبرش در همین شهر ری است.

مرحوم ابوالفتوح رازی نقل می‌کند آن زمانی که خرید و فروش کنیز و غلام رواج داشته است، می‌گوید: یک نفر آمد بازار غلام فروشان در یک مغازه که یک غلام بخرد به صاحب مغازه و مالک غلامان گفت: من یک غلام می‌خواهم گفت: من این چند تا را دارم نگاه کن ببین هر کدام را می‌پسندی بخر و ببر، خریدار آدم زرنگی بود، ابوالفتوح می‌گوید: یکی را انتخاب کرد به او گفت: من تو را بخرم ببرم چند ساعت برای من کار می‌کنی مثلًا طبق رسوم آن زمان گفته است 10 ساعت، چه لباسی را می‌پسندی که بپوشی مثلًا گفته بافت فلان منطقه، چه غذایی می‌خوری؟ اسم غذا را برده، گفت: نه من نمی‌خواهم این را، رفت و در یک مغازه‌دیگر و همین مسئله تکرار شد گفت: نه نمی‌خواهم، به مغازه سوم که رسید یک چهره‌ای را پسندید. گفت: چند ساعت کار می‌کنی گفت: هر چه مولا امر کند، گفت: چه لباسی را می‌پوشی، گفت: هر چه مولا عنایت کند. گفت: چه غذایی می‌خوری؟ گفت: هر چه مولا دهد گفت: این غلام است این غلام است.

هر چه مولا بگوید: نماز بخوان چشم، روزه بگیر چشم، حرام نخور چشم، نگاه به نامحرم نکن چشم، تسلیم پیامبر باش چشم، با اهل ذکر باش چشم، امیرت علی بن ابیطالب باشد نه دیگران چشم، با اهلبیت باش و با قرآن چشم، در هنگام حوادث مثل جنگ‌ها، مثل داغ‌ها، مثل مشکلات مالی صابر باش چشم، کنار نعمت‌ها شاکر باش، این مملوک واقعی است اما من در کنار پروردگار وارد چون و چرا باشم نه آن جا من ذاتاً مملوک هستم اما به هویت مملوکی ام عمل نمی‌کنم و به حیثیت مملوکی ام عمل نمی‌کنم.

خیلی عجیب است که از مدینه تا کربلا که شش ماه طول کشیده است حضرت حسین 27 رجب از مدینه در آمده‌اند، شعبان و رمضان و شوال و ذی القعده و ذی الحجه را در مسیر بودند و در مکه بودند و آمده‌اند در کربلا چه در مدینه چه در مسیر چه در مکه کراراًآمده‌اند و به امام پیشنهاد داده‌اند نرو، می‌خواهی بروی این طور برو، می‌خواهی بروی چه کار کن، شما هم مأمومید شما دارید به امام معصوم درس می‌دهید، اما در احوالات این 72 نفر که حالا یک گوشه اندکی از شخصیت‌شان به طور عام و چند نفرشان را به طور خاصّ من در یک رساله مختصر برای محرم نوشته‌ام البته خیلی وقت پیش چاپ شده است به نام با کاروان نور انسان وقتی این 72 نفر را می‌بیند آن‌هایی که از مدینه آمده‌اند، یک عده‌ای از بصره آمده‌اند، یک عده‌ای از مکه، همراه حضرت شده‌اند یک عده هم از کوفه قاچاقی به کربلا آمده‌اند. اهل بصره و کوفه از عجایب انسان هایند یعنی حرکت ابی عبدالله اصلًا این‌ها را آشکار کرد که این‌ها چه سرمایه‌های عظیم معنوی بودند «عند الامتحان یکرم الرجل او یهان» (10) جواهر وجود افراد در ابتلائات پدیدار می‌شود.

 «إذا ابتلی» ابتلاء علم «ربه» نه الله مالک این مملوک، معلم این مملوک، مصلح این مملوک، مدبر این مملوک، ابتلا به کلمات، کلمات یعنی تمام تکالیف بدنی و مالی و جانی و خانوادگی فأتمه مملوک بود که فأتمه آنی که در مقابل مالک قد علم می‌کند «أبدی صفحته للحق هلک» (11) در حقیقت می‌خواهد بگوید نه من مملوک نیستم تو یک مالک، ما هم یک مالک، تو برای خودت، ما هم برای خودمان، بیشتر مردم دنیا در مقابل خدا حرف شان همین است که گفته است به ما امر و نهی کن، ما نماز نمی‌خوانیم، چه کار داری که ما چگونه زندگی کنیم دویست سال است اروپا و امریکا می‌خواهد حاکمیت تشریعی خدا را از زمین جمع کند و شما ببینید مسئولیت شما در این روزگار چقدر سنگین است الان ما به اندازه انبیاء غیر مرسل، غیر اولوالعزم مسئولیت داریم، هر کدام مان، هر نفر مان، در هر کجا که برای سخنرانی، برای منبر، برای وعظ و خطابه می‌رویم باید بدانیم امریکا و اروپا چهار اسبه برای قطع حاکمیت تشریعی خدا بر کل کره زمین می‌تازد و ما هستیم که این حاکمیت را باید حفظ کنیم. خیلی مسئولیت سنگین است.

این 72 نفر که متفرق در کربلا شده‌اند اول که نبودند، اول 17 نفر اهلبیت بودند، تعداد اندکی هم یاران حضرت بودند، در مکه اضافه شدند و حتی روز هفتم ذی الحجه با حضرت در آمدند نایستادند، حج به جا بیاورند یعنی محرم هم نشدند که به غلط هم حتی منبری‌های قدیم زیاد می‌گفتند مداحان هم می‌گویند، حجش را بعداً به عمره تبدیل کرد، ایشان اصلًا محرم به حج تمتع نشدند که بدل به عمره کنند، احرام حج تمتع برای روز نهم است که ایشان محرم نشدند و هفتم آمدند بیرون، آن‌هایی که از مکه پیوستند، آن‌هایی که از بصره آمدند، در راه به ایشان پیوستند آن‌هایی که در کوفه از روز دوم محرم تا عصر تاسوعا آمدند یک نفر از بصری‌ها از بصره آمدند 4 بعد از ظهر عاشورا رسید کربلا که حضرت شهید شده بود ولی برنگشت و جنگ کرد و کنار ابی عبدالله شهید شد یعنی این‌ها آنقدر روشن بین بودند نگویند که حالا که کار تمام شده است ما هم مسئولیتی نداریم، مسئولیت همیشه هست، درگیر شدید شد با دشمن و کنار ابی عبدالله شهید شد که اسمش را وجود مبارک امام زمان هم در زیارت ناحیه آورده‌اند، این‌ها از مکه، از مدینه، از بصره از کوفه حتی یک نفر از ایشان به ابی عبدالله نگفت: حسین جان! آیا این جنگ نابرابر که ما 72 نفر که آن‌ها سی هزار نفر حداقل، 70 هزار نفر هم نوشته‌اند.

این هفتاد و دو نفر چقدر مملوکیت شان پیش خودشان محفوظ بوده است که کار امام را خدایی می‌دانستند ابداً نیامدند از حضرت بپرسند آقا 72 نفر در مقابل سی هزار نفر، هیچ عقلی شروع این جنگ را، قبول نمی‌کند، اما همه این‌ها تسلیم خلیفه الله و ولی الله بودند که تسلیم به پیامبر و ائمه، تسلیم به پروردگار است، آنی که مالکیت خدا و مملوکیت خود را مثل خورشید در قلب خود می‌بیند و برای حفظ این مملوکیت و زخم نخوردن اوامر و نواهی مولا را اطاعت می‌کند این یقیناً اهل نجات است، در مقابل مولایی چون پروردگار که اوصافش در دعای جوشن کبیر است یا در دو هزار آیه قرآن است چون و چرا معنی ندارد آن‌هایی که می‌گفتند تعبد داشته باشید

من فکر می‌کنم بر اساس این مقدماتی است که بیان شد، تعبد، بر اساس همین توضیحات است سوره بقره آیه 131 درباره‌ابراهیم است ﴿إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ﴾  نه، إذ قال الله ببینید عنایت داشته باشید، استخدام کلمات در قرآن معجزه است یعنی این که چه نامی از نام‌های پروردگار باید در این متن به کار گرفته شود، خیلی عنایت شده است در این زمینه در ترکیب آیات ﴿إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ﴾ ، ضمیر هو به ابراهیم بر می‌گردد ربی که می‌شناخت مالک، مصلح و مدبرش است، آن مالکی که الرحمن الرحیم است ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ﴾  چون هر دو صفت رب است آن مالکی که رحمان و رحیم است، آن مالکی که علم بی نهایت است، آن مالکی که مصلحت عبد را می‌خواهد، آن مالکی که رشد و تربیت و کمال عبد را می‌خواهد، آن زمان به هر زبانی که خدا با ابراهیم حرف زده است حالا چه زبانی بوده است، نمی‌دانم بالاخره ابراهیم در آن زبان همین کلمه رب به گوش او خورده است، یعنی توجه دارد به او می‌دهد، مملوک من، مالک رحمان و رحیم ات، مالک مُصلِحت، مالک مدبرت، تو را دارد دعوت می‌کند البته این طور آیات برای ما که شنونده هستیم واقعاً حالت عشق را در ما زنده می‌کند حالا انبیاء که می‌شنیدند این گفته‌ها را از پروردگار، دیگر واقعاً در اوج عشق و فناء فی الله قرار می‌گرفتند.

آیات و حال انبیاء و خطاب و به کار گرفتن نوع کلمات عجیب است و نهایتاً این‌ها را واقعاً به فناء فی الله رساند، بی هوش نشدند، مدهوش شدند.

عاشق و معشوق ز یک مصدرند

شاهد عینیت یکدیگرند

 ﴿إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ﴾  أصل این ابتدای کار ابراهیم است، این مال ایام جوانی ابراهیم است، با توجه به آثار ربوبیت در ذات حق و با توجه به ایمان و اخلاق و اعمال که در فرهنگ این رب صحیح ظهور می‌کند و درست ظهور می‌کند و با توجه به معرفت ابراهیم، به‌وجود مالک و مملوکیت خود، یک بار دعوتش کرده است ﴿إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ﴾  قال با زبان نبوده است چون قال با زبان ما هزاران بار تا حالا گفته‌ایم، چقدر ما شب احیا برای خودمان توبه کرده‌ایم و توبه شکسته‌ایم، این ﴿قالَ﴾  مال وجود ابراهیم است یعنی همه‌سلول‌ها، همه خون، همه گوشت، همانی که حضرت زهرا با شنیدن اذان بلال فرمود که گوشت من، پوست من، خون من، رگ و پی من و موی من، همه شهادت به وحدانیت خدا می‌دهند نه زبان تنها و همین را زین العابدین علیه السلام در شام فرمودند.

این قال یعنی همه وجود من چرا؟ من به چه دلیل می‌گویم، به دلیل این آیه شریفه که درباره ابراهیم می‌گوید: ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِی لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾ (12) وجه این جا به معنای موجودیت وجود است نه قیافه تنها ﴿لَیسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾ (13) نه سر شما را نمی‌خواهم، رو به قبله بچرخانید، وجودتان را بیاورید رو به من، سر را گرداندن که یهودی‌ها و مسیحی‌ها هم در کلیساها می‌گرداند، وجه ﴿وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ﴾ (14) یعنی شخصیت‌هایی در قیامت شاد و زنده و تر و تازه‌اند ﴿قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ﴾  یعنی قلبش یعنی مغزش یعنی سلول‌هایش، جواب ابراهیم در مقابل این دعوت این بود، آن هم ببینید خدا رب را به کار گرفت، ابراهیم هم کلمه‌رب را به کار گرفتند. ﴿أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ﴾  یعنی مالک من، مالک دنیا و آخرت من، شفاعت من، چون تو مالکی هستی که حکیمانه و عالمانه همه کاره‌من هستی، لازم است منِ مملوک برای رشدم، برای تربیتم، برای سعادت دنیا و آخرتم، تسلیم تو شوم.

______________________________

(1) اعراف: 54.

(2) آل عمران: 189.

(3) انعام (6): 75.

(4) انعام (6): 149.

(5) صافات: 83.

(6) انعام (6): 134.

(7) مصباح المتهجد: 844 (دعای کمیل).

(8) آل عمران (3): 19.

(9) مائده (5): 3.

(10) غررالحکم: 10، حدیث 1746.

(11) نهج البلاغه: حکمت 188.

(12) انعام: (79).

(13) بقره (2): 177.

(14) غاشیه: 8.

برچسب ها :