درس تفسير نهج البلاغه - جلسه هفتم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
فرمايشهاي اميرمومنان مانند آيات کتاب خدا داراي معاني و مطالب متنوعي است.
چرا چون دانش اميرالمومنين در حقيقت، شعاعي از دانش و علم حضرت حق است. لذا شارحين نهج البلاغه هر کدامشان به تناسب علمشان، عملشان، عقلشان، فهمشان، و با تکيه بر آيات قرآن و روايات در کنار نهج البلاغه در تفسير و شرح جملات خطبهها مطالب استوار و متنوعي را بيان کردند.
و بايد به همه آنها هم حق داد چرا که ميدان مفهوم جملات اميرالمومنين ميدان بسيار وسيعي است و اين اقتضاء را دارد که هر عالم فقيهي و دانشمند بصيري، حقيقتي يا حقايقي را از فرمايشهاي اميرمومنان استخراج بکند، سه معنايي که براي جمله اول خطبه 86 قبلا بيان شده «أَعَانَهُ اَللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ» هشدار بزرگان از شارحان نهج البلاغه است، اعانه بر نفس به نظرها بعضي آمده، کمک به شناخت خود از طرف پروردگار مهربان عالم، «إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اَللَّهِ إِلَيهِ عَبْداً أَعَانَهُ اَللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ» محبوبترين عبد خدا نزد خدا عبدي است که خدا او را به شناخت وجود خودش يعني وجود حق کمک ميکند. وقتي کمک خدا بدرقه حيات انسان بشود و انسان خودش را بشناسد بخصوص از نظر جايگاه و مقام و هويت و شخصيت، بفهمد که موجودي است بين خدا و بين همه موجودات يعني فوق همه موجودات و مادون حق است، و اين را بفهمد كه ماية خلافت من الله است و در ميان موجودات عالم احسن تقويم است.
آري! بفهمد كه اين چنين وصفي براي هيج موجودي نيامده و بفهمد (وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا) است و بفهمد که افق طلوع هدايت تشريعي است چون در هدايت تکويني كه با ساير موجودات شريک است.
چنانکه در سوره طه مطرح است هدايت (رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي ) اين هدايت تشريع امتياز او نسبت به ساير موجودات است، هدايتي که او را از نظر شخصيتي و هويتي تربيت ميکند، و باب پرواز به سوي مقام قرب را براي او بوجود ميآورد. و بايد بفهمد که ظرف دانش بسيار گستردهاي (وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا) که ميتواند اين رشته علم را از پدر به ارث ببرد. يعني اگر خدا کمک كند همه را انسان بفهمد و زمينه فيض را فراهم بکند،(لمن شاء منكم ان يستقيم) ، اگر بخواهد والا اگر رو به جانب من نداشته باشد و نخواهد، بنابراين چيزي که نميخواهيد به شما عطا نميشود. مثل اينکه شما به کسي بگوئيد آب همراه من هست. ميگويد من سيرابم، ممکن است دورغ بگويد که من سيرابم، به زور که آب به او نميدهند وقتي به دورغ ميگويد من سيرم طعام به او نميدهند، (لا اکراه في الدين) ، به اجبار در عالم معنا نه سيراب ميکنند و نه سير ميکنند، اما وقتي آدم بخواهد، «حبيب عند ربي يسقي و يطعم»، اما وقتي من کنار پروردگار هستم و دهان فقرم بازم است دهان نيازم به سوي خداست ميخواهم که «يسقي و يطعم»، اين اعانه بر شناخت من است.
بعضي از شارحين نهج البلاغه به اين نتيجه رسيده اند که اعانه بر نفس کمکي است كه خدا برانسان ميکند، کمک به عقل اوست، و جنود عقل اوست در مقابل جهل و جمود عقل است، و بعضيها هم ميفرمايند کمک خداوند به انسان، کمک به انسان براي غلبه بر خواستههاي نامشروعي که در باطن با کمال قدرت ميخواهند با انسان بازيگري بکنند.
گفتار اول از اعانه بر نفس، در شناخت بر نفس را گذشتيم که در آنجا پنج سوال عرض کردم از قديميترين زمان براي بشر مطرح بوده است.
چيستند؟ از کجايند؟ به کجا آمده اند؟براي چه آمده اند؟ به کجا خواهند رفت؟ خداوند وقتي کمک به انسان بدهد که حقيقت اين پنج سوال را بفهمد، که خودشناس شود، البته خودشناس واقعي يقينا در مقام خودسازي برمي آيد يعني وقتي که پاسخ سؤال سوم و چهارم و پنجم را پيدا ميکند به کجا آمدهام؟ به يک تجارت خانهاي که خدا او را بعنوان تجارت خانه بنا کرده است «اولياء الله اکتسبوا فيه رحمة فيه الجنة»، ميشود کاسب، در اين تجارت خانه شروع ميکند به خود سازي براي اينکه لايق رحمت و شايسته بهشت شود. وقتي خودش را بشناسد و اين سوال را جواب بدهد که براي چه آمده است، براي عبادت رب و خدمت خلق، همين عبادت يعني مسائل خودسازي، کجا ميخواهم بروم، قيامت که محل رسيدگي به اعمال است، تکيه بر اعمال ميکند که آن اعمال عناصر ساختمان انسانيت بشود.
امّا مطلب دوم درباره اعانه بر نفس، اعانه بر عقل و جنود عقل، براي ريشه کن کردن جهل و جمود عقل که مايه هر فسادي هست اين جهل مادر همه مفاسد است، يعني حرف دومي است که دانشمندان و اهل بصيرت در کنار اين جمله بيان کردند، از جمله صاحب تفسير نهج البلاغه، «مرحوم خوئي» که نزديک به بيست و پنج جلد است، در ذيل «أَعَانَهُ اَللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ»، ايشان فرمودند: معنا «اعانته علي نفسه، اعانته علي جنود عقله، علي جمود جهله و تقوية عقله علي قهر نفسه الاماره»، کمک خدا به محبوبترين انسانها اين است که لشکر عقل را کمک ميکند عقل را تقويت ميکند، تقويت عقل به چيست؟ به اينکه به آدم نشاط ميدهد شادابي ميدهد تا تحصيل علم بکند يا گوش خود را در برابر دهان پاک عالمان قرار بدهد، علم غذاي عقل است، گوش هم راه تغذيه عقل است. (فَبشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الأَلْبَابِ) يا نشاط به او ميدهد و اراده اش را جدي ميکند براي تحصيل علم، يا به او نشاط ميدهد در مجلس عالمان دين شرکت بکند. و از جلسات ضالين و گمراهان متنفر بشود. با تحصيل علم البته علم في الله و با شنيدن باز هم با قيد في الله عقل تقويت ميشود، جنود عقل تقويت ميشود، و دفع نفس اماره، قدرت و حکومت او ضعيف ميشود تا به آن نفسي که در کتاب خدا مطرح است برسد، به (قد افلح من زکيها * و قد خاب من دسيها) ، آن نفسي كه تحت سلطه عقل در ميآيد و فرمانبر عقل ميشود «و اذا قوا عقله و أعانه»، هنگامي که عقل قوي بشود، و خداوند متعال هم ياري و نصرت و کمکش را متوجه اين عقل بکند، «اتصف باوصافٍ اشار اليها»، به اين چهل صفتي که در اين خطبه مطرح است متصف ميشود.
زمينة دريافت فيض حضرت حق را ما بايد آماده کنيم. بايد جدي بگوئيم که تشنه هستيم تا سيراب شويم، گرسنه هستيم تا سير شويم. اين معنايي که مرحوم خوئي(ره) در نهج البلاغه جلد ششم صفحه 144 دارند.
ابن ابي الحديد که يکي از شراح نهج البلاغه است ايشان در جلد ششم صفحه 367 البته اين چاپش که هر دوجلد در يک جلد است. ايشان ميفرمايند بعد از اقامه خدا «عقل يخاطب عند الحزن و تجلبب الخفيف»، يعني بعد از اقامه خدا انسان عقل عملي پيدا ميکند و بعد از اقامه در گردونه فعاليت ميافتد. چون ديگر دستش در دست رحمت خداست و گوئي بدون اينکه اختيارش سلب بشود پروردگار عالم دارد او را به طرف نيکيها و دور شدن از زشتيها ميبرد بدون اينکه سلب آزادي بشود، اين جمله زيبايي است «يخاطب عند الحزن»، وقتي اقامه آمد انسان با ولع با حرص با رغبت، با شوق خوبيها را انتخاب ميکند نه تنها انتخاب نظري که فقط ياد بگيرد، نه، «يخاطب عند الحزن و يجلب القوي للتزکيه»، اجتناب به معني دوري است، يعني فراري از زشتيها ميشود، قرآن مجيد با توجه به معنايي که مرحوم خوئي دارند، که اعانه اگر اعانه بر عقل باشد کتاب خدا که به نظر ميرسد اين مفردات اول اعماقش را بفهمد و بعد براي مردم بيان بکند، يا حداقل براي خودش روشن بشود که در آيات کتاب خدا، و روايات و احکام چه خبر است؟ کتاب خدا در اين زمينه چهار حقيقت را بکار گرفته است، قلب، عقل، لُب، فکر، به نظر برخي ميرسد که معاني همه اينها يکي باشد، ولي اينطور نيست، به احتمال زياد کتاب خدا مترادف ندارد، اينها موارد استعمالش فرق ميکند و حتي بين معانيش هم فرق لطيف و دقيق است.
هر کدام را مفصل با هم مقايسه کنيم زمان طولاني ميبرد، اما به اجمال هر کدام از قلب، عقل، لب، فکر، مطالبي را در اطراف هر يك بيان ميکنم، تفسيرش بر عهده خود شما بزرگوران است که در کتب لغت اگر به تفسير و روايات مراجعه بفرمائيد مطالبي بسيار ارزنده اي بدست ميآوريد.
امّا قلب، لغت قلب به معني تحول، گشتن و گرديدن است، اين تحول و گشتن يعني از نقطهاي به نقطه ديگر، از حقيقتي به حقيقت ديگر، اين تحول در اين زمينهها ممکن است صورت بگيرد، مادي، معنوي، زماني، مکاني، حالي، وصفي و موضوعي، ظاهرا هفت مرحله، هفت منزل سلوک، هفت حقيقت انساني، اما جالب اين است که قرآن مجيد اين لغت را در هفت مورد به کار گرفته است، در همين معانيِ مادي در سوره مبارکه کهف آيه 18 (وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ) بدن اصحاب کهف را ميگردانديم به راست و چپ، اين مسئله جالبي است از نظر پزشکي، چون گاهي زمان در گذشته اگر بيمار بستري شدنش طولاني مي شد، بدنش زخم ميشد چون تحركي نداشت، ولي الان يک تشكهايي درست کردند که به بدن تحرک بدهد، براي اينکه زخم نشود.
اين مسئله جالبي که بايد مطرح شود، توقف و ماندن باعث فساد است، آب اگر متوقف شود بوي آن تغيير ميکند اما آب جاري، آب چشمه، آب رود، و آبي که دائما موج و حرکتهاي سنگيني دارد مثل امواج اقيانوسها که نميگذارد آب فاسد شود، انسان هم اگر درجا بزند و متوقف باشد و اهل حرکت معنوي نباشد ميپوسد. زخم بر ميدارد، انواع زخمهاي باطني، لذا وجود مبارک امام سجاد(ع) ميفرمايد: «امروز مانند ديروز نبايد باشد» ، دو روز نبايد مثل هم باشد، شما امروز مثل ديروز نبايد متوقف باشيد، امروزت بايد بهتر باشد. اما حرکت زماني، (يقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيلَ وَالنَّهَارَ) روز زمان است شب زمان است پروردگار اينها را ميچرخاند و ميگرداند، شب ميآيد و روز ميرود، روز ميآيد شب ميرود، اما حرکت مکاني در سوره فتح ميفرمايد: (بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَّن ينقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ) گمان کرديد که پيغمبر و مردم مومن يکجا ميمانند. اينها امر به هجرت دارند امر به حرکت دارند امر دارند از مکه بيايند مدينه از مدينه بروند جاي ديگر، اما حرکت حالي که باطني هم هست در سوره نور ميفرمايد: (يخَافُونَ يوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالأَبْصَارُ) خوف يک حرکت است، يک حرکت حالي است و يک حرکت باطني است، و اما حرکت معنوي در سورة اعراف ميفرمايد: (قَالُواْ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ) ، خداوند جسم نيست که از اين نقطه به آن نقطه برود (إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ) يعني ما پشت به کفر هستيم، پشت به شرکيم، پشت به ريا هستيم، پشت به فساد هستيم، وجه حرکت ما به جانب پروردگار است، نه اينکه پروردگار جايي باشد و ما هم از اينجا به جانب او حرکت بکنيم (إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ) (و هو اينما تکونوا) اين حرکت معنوي است، و اما حرکت توصيفي، گفتار ساحران موسي بن عمران که در شکنجه فرعون بودند و از موضوع شکنجه به جانب رحمت خدا گفتند: ما باکي برايمان نيست که دست و پايمان را قطع بکني، حياتمان را سلب بکني، ما را به دار بکشي، با غضب فرياد بزني (فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيدِيكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِّنْ خِلافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ) اين موضوع شکنجه خيلي براي ما مهم نيست زياني هم براي ما ندارد باکي هم نداريم، (إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ) ما از اين شکنجه به جانب رحمت، حرکت ميکنيم، اين معناي قلب است که به معني گرديدن و تحول و گشتن از برنامه اي به برنامه ديگر است.
قرآن کريم قلب را به اعتبار همين تحولش، گرديدنش از نقطهاي به نقطه ديگر متصف به صفاتي معرفي ميکند، ولي اين گشتنها را دارد، اين گرديدنها را دارد، اول که انسان متولد ميشود قلبش متصف به هيچ صفتي نيست، رنگي ندارد ولي بعدا بتدريج اين رنگها را ميگيرد، قلب قسي اين يک وصف، قلب متکبر جبار اين دو وصف، قلب منيب، اين سه وصف، آثم قلب، اين چهار وصف، اين مواردش هم با هم فرق دارد، البته اگر آيات را ببينيد بدست ميآوريد که عامل قلب آثم چيست، عامل قلب متکبر جبار چيست؟ عامل قلب منيب چيست، سببها خيلي مهم هستند، ما گاهي نتايج را براي مردم ميگوئيم اما اصل، آن سببها است، نتايج قطعي است، نتايج اختياري نيست، من الان نميتوانم قلبم را يك مرتبه تبديل به قلب سليم بکنم، يا يك مرتبه تبديل به قلب آثم بکنم، يا يك مرتبه به قلب زيغ بکنم، نه من يک راهي را بايد طي بکنم تا قلبم بشود قلب سليم، سببي باعث ميشود که قلب بشود قلب متکبر جبار، بشود قلب منيب، بشود قلب آثم، (و قلبه مطمئنٌ بالايمان) ، قلبي که متصف به اطمنيان است خيلي مسئله مهمي است، که قلب آدم نسبت به تمام برنامههاي خدا و انبياء و ائمه آرامش داشته باشد، سکون داشته باشد، (يزيغ قلوب فريقٍ) ، قلب انحرافي، (قَسَت قلوبهم) ، قلب سخت، قلب سنگ مانند.
قلب مرکز تحول از حالي به حال ديگر است، از حالت جمود به حرکت، از حالت جبر و نخوت به معرفت و علم، اگر دقت كرده باشيد خداوند فقه را در آيات قرآن به قلب نسبت ميدهد، (قلوب لايفقهون بها) ، مرکز فهم و جهل است، اين عقلي که مرکز فهم است، اينجوري معني کردند عقل را. «عقل يعقل عقلا اذا عرف ما کان يجهلون، رجل اقول اذا کان حسن الفهم»، آن کسي که خوب ميفهمد، درک ميکند، مطلب را ميگيرد اين آدم عاقلي است، در اين قلبي که به معناي فهم است، اين خيلي زيبا است، دو حقيقت لحاظ ميشود، «حبسُ منع، عقلت البعير»، يعني منعت و حبست، عقال، زانو بند، شتر را عقال کردند يعني از حرکت بازش داشتند و متوقفش کردند، با توجه به اين دو مسئله که عقل به معني درک است و حبس و منع هم در آن لحاظ ميشود، حالا اين جملات زيبا را عنايت بکنيد، العقل، خيلي عالي بيان شده است. اينجا آدم به اين نتيجه ميرسد که دانشمندان بزرگ اسلامي براي کشف حقيقت اين دعا چه زحماتي را متحمل شدند، يکي از دانشمندان لغت ميگويد: من براي فهم لغات بسيار مهم رفتم در دوردست ترين دهاتهاي عرب آنجا گوش دادم به حرفها و محاوراتشان که سواد هم نداشتند ولي زبانشان زبان مادري بود و زبان اصيل بود، ببيينم اين لغات را در چه مواردي استفاده ميکنند با اين سفرهاي طولاني در دهاتها و شهرها و گوش دادن به محاورات عموم مردم به معاني اين لغات رسيدند. «العقل هو تشخيص الصلاح و الفساد في جريان الحياة ماديا او معنويا ثم ضبط النفس» که از عقال ميآيد زانو بند، «و حبسه عليهما»، عقل يعني تشخيص صلاح و فساد، البته اينجا اين نکته را هم ناگفته نگذاريم که عقول توده مردم عقل کامل نيست، يک مقدار فساد و صلاح را ميتواند درک بکند، اما کاملش را بايد از عقول کامله بگيرد که انبياء و ائمه طاهرين هستند، چنانکه در روايات بسيار مهم موسي بن جعفر(ع) آمده: «انّ لله علي الناس حجتين حجة ظاهرةً و حجة باطنةً، فامّا الظّاهرة، فالرُّسُلُ والانبياءُ والائمةُ و اما الباطنةُ فالعقول» ، «هو تشخيص صلاح و الفساد في جريان الحياة ماديا او معنويا» زندگي معنوي بعد از درک کردن ضبط و نفس و حبسه عليها، خود را دايره صلاح ببندند و بيرون نروند، و خود را از افتادن در چاه فساد منع بکنند و حفظ بکنند و فاسد نشوند. با اين معنا کل رواياتي که ميگويد آن کسي که حيا دارد مال عقل است، آن کسي که دين دارد مال عقل است، آن که ادب دارد مال ادب است، فهميده ميشود درک خالي، عقل نيست، درک و حفظ و ضبط نفس در صلاح و آلوده نشدن به فساد، عقل است، عاقل آن کسي است که فهميده و آراسته و پيراسته شده است. «وللوازمه»، از لوازم عقل و تعقل، يعقلون چيست، «الامساک»، خودداري از حرام، تدبر، دقت در امور، حسن الفهم، خوب فهميدن، تحصن، نگه داشتن خود در عدالت و حق، و تحفظ عن الهوي و التمايلات، عاقل آن کسي است که خودش را در افتادن در طوفانهاي هوي و تمايلات حفظ بکند، که با توجه به آياتي که خوانده شد و معاني که براي عقل گفته شد احتمال قوي دارد که منظور «أَعَانَهُ اَللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ» بر اين حقايق باشد.