جلسه ششم پنجشنبه (4-10-1399)
(قم منزل استاد)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- محدودیت عقل انسان در درک حقایق عالم
- -عطای اندکی علم به اندکی از افراد بشر
- معرفی افراد اندک بشر در کلام وحی
- الف) نوح(ع) و عطای علمالله به او
- ب) علم یعقوب(ع) و جهالت فرزندان به علم پدر
- دو منبع الهی علم
- -علم انبیای پیشین در قرآن کریم
- -توسل به دو منبع الهی برای رشد و کمال
- -تابش نور قرآن بر انسانهای برتر
- -توحید و باور قطعیِ قیامت در سایۀ تمسک به دو منبع الهی
- -بالاترین نقطۀ باور و یقین
- -استشمام بوی قرب الهی در اوج یقین
- -جریان عشق محبوب در اعضا و جوارح اهل یقین
- کلام آخر؛ دستان خالی ما در بندگی پروردگار
- -سرت کو سرت کو که دامان بگیرم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
محدودیت عقل انسان در درک حقایق عالم
پنج حس ما فقط قدرت دارد که محسوسات را درک کند، نیروی خیال ما میتواند تخیلات را دریافت کند، نیروی وهم ما میتواند موهومات را بفهمد و نیروی عقل ما میتواند معقولات، یعنی همین علوم زمینی، استدلالات و برهانها را درک کند. همهٔ عالم هستی به این حس، وهم و خیال و عقل ما محدود نیست. حقایق، واقعیات و معارفی بس بلند در این عالم، جهان هستی و ظرف وجود است که عقل، عاقل و معقول از زمان آدم(ع) تا امروز ثابت کرده است نمیتواند آن را درک کند. ما برای تربیت، ادب، رشد، تزکیه، دنیای قابلقبول پروردگار و آخرتمان به آنها نیاز داریم. نیاز داریم که آنها را بفهمیم و درک کنیم. دانشی هم که به ما داده شده، هرچه هست، کم است. امام باقر(ع) در روایتی میفرمایند: وقتی امام دوازدهم(عج) میآیند، برای مردم روشن میشود که از زمان آدم(ع) تا زمان ظهور، فقط «الف» علم را فهمیدهاند و از «با» تا «یا» مجهول مانده است. ایشان میآیند و از «با» تا «یا»ی علم را به مردم میآموزند و تعلیم میدهند.
-عطای اندکی علم به اندکی از افراد بشر
ما با این علم کم چهکار بکنیم؟ با این علم، دسترسی به آن حقایق، معارف و واقعیات ملکوتیه ممکن نیست؛ چون قد علم به این نمیرسد که ما بتوانیم آنها را با چشم علم ببینیم و تماشا کنیم. قد علم خیلی کوتاه است! برای شما هم روشن است که دانش اصلاً مشکلات کرهٔ زمین را تا حالا حل نکرده، بلکه مشکلات بهطور مرتب جلوی چشم انسان اضافه میشود. اگر علم طبیب یا کلید بود و قدرت داشت، همهٔ مشکلات ما را حل میکرد؛ اما نمیتواند. قرآن میفرماید: «وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً»(سورهٔ إسراء، آیهٔ 85). آیه خطاب به همهٔ بشر در همهٔ قرنهاست که میگوید: ما کمی از دانش را به شما عطا کردیم. این «إلّا قَلِیلاً» احتمال دارد که استثنای از علم باشد؛ یعنی اندکی از علم را به شما عنایت کردیم. احتمال دیگر هم دارد که من اعتقاد دارم این احتمال دوم قویتر باشد. احتمال این است که استثنای از ضمیر «تم» در «وَ ما أُوتِيتُمْ» باشد. به این معنا که من اندکی از علم را به اندکی از شما عطا کردم، نه به همه؛ یعنی کسانی در بین شما افراد بشر هستند که من از دریای علم خودم در وجود آنها جریان دادهام.
یا رب از دریای علمت سوی جان ××××××× جو به جو کن، جو به جو کن، جو به جو
معرفی افراد اندک بشر در کلام وحی
این شاید درستتر باشد که استثنا از ضمیر «تم»، یعنی از مردم باشد. اینهایی که اندک هستند، ولی علمالله دریاوار بهطرف آنها جریان پیدا کرده است و چیزهایی میدانند که انسانها نمیدانند؛ یعنی تمام انسانها نمیدانند. شما دراینزمینه به دو آیه از قرآن عنایت کنید:
الف) نوح(ع) و عطای علمالله به او
یکی مربوط به حضرت نوح(ع)، اولین پیغمبر اولوالعزم الهی است. آیه در سورهٔ اعراف آمده که نوح(ع) به ملتش گفت: چرا اینقدر با من مبارزه میکنید؟ چرا اینقدر ظلم میکنید؟ چرا اینقدر زندگی آلوده و درهم و برهمی دارید؟ چرا مرا رد میکنید؟ «وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ»(سورهٔ اعراف، آیهٔ 62) من دانش و علمی از سوی پروردگار دارم که شما چیزی از آن علم نمیدانید. این علم را هم به من نداده که حبس کنم و بخل داشته باشم؛ بلکه خداوند این علم را به من عطا کرده که من هم بیدریغ در اختیار شما بگذارم. این علم، علمِ توحید، علم مبدأ، علم معاد، علم به حقایق عالم، علم به تمام زوایای وجود انسان، علم به حلال و حرام و علم به مسائل اخلاقی است. شما از اینها هیچچیزی نمیدانید!
-ناتوانی علم در کشف علوم الهی
الآن هم از این علمها چیزی نمیدانند! اگر علم قدرت داشت، آنچه انبیا بلد بودند، علم کشف میکرد و در اختیار بشر میگذاشت؛ اما قدرت ندارند و بلد نیستند. قدرت علمی بشر تا الآن این بوده که عناصری را از عالم بردارد و با همدیگر ترکیب کند که شئ تولید شود؛ آنهم شیئی که عناصر اصلی آن برای خودشان نیست و همه برای ظرف جهان است که خدا در این ظرف گذاشته است. همین مقدار علم به آنها کمک میدهد که عناصر را با نظم خاصی با همدیگر قاتی کنند و هواپیما، ماشین، دستگاه دندانپزشکی، دستگاههای جراحی یا قطارهای سریعالسیر بشود که ساعتی ششصد کیلومتر میرود. این علم، بشر را از روی زمین یک سانتیمتر هم بالاتر نبرده و با این علم عین کِرم لجن در خودش میلولد؛ اما بهطرف توحید، معاد، معارف و حقایق حرکت ندارد. لذا آنهایی که این حرفها را بلد هستند، گول غرب را نمیخورند و ارزشی هم برای مردمش قائل نیستند، نه برای علمش؛ چون مردمش همان کرم لولزن در لجنزار مادیات هستند. این علم اصلاً هیچ حرکتی به بشر نداده که بهسوی حقایق، مبدأ و معاد برود. این یک آیه بود: «وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ»؛ این قید «مِنَ اللَّهِ» خیلی مهم است! من چیزهایی از سوی پروردگارم میدانم که شما اصلاً نمیدانید.
ب) علم یعقوب(ع) و جهالت فرزندان به علم پدر
آیهٔ دوم در سورهٔ مبارکهٔ یوسف است؛ وقتی برادران آماده شدند که سفر دوم را بروند، پدر به آنها فرمود: «یٰا بَنِی اِذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یوسُفَ وَ أَخِیهِ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 87) سی سال است که یوسف نیست و نظر ده برادر این بود که نابود شده و پوسیده از بین رفته است؛ اما یعقوب(ع) این نظر را نداشت و گفت: بروید و از این گوهر گمشده جستوجو کنید، کمحواسی و حماقت را هم به من نسبت ندهید! «وَ أَعْلَمُ مِنَ اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 86) من چیزهایی از جانب خدا میدانم که شما ده پیغمبرزاده یک کلمهاش را هم نمیدانید و جاهل محض هستید.
دو منبع الهی علم
-علم انبیای پیشین در قرآن کریم
اما الآن نوح(ع) نیست تا ما دستبهدامن او بشویم و بگوییم: اندکی علم به اندکی از انسانهای کامل داده شده که شما یکی از آنها هستی، پس دست ما را بگیر و حرکت صعودی به ما بده تا ما با کمک دانش تو، وصال مبدأ، قیامت و معارف را بچشیم. نوح(ع) نیست، یعقوب(ع) هم نیست؛ نه فرهنگی از نوح(ع) برای کرهٔ زمین باقی مانده است و نه از یعقوب(ع). حضرت سیدالشهدا(ع) میفرمایند: هرچه علم در زمان انبیا نزد آنها بوده، به قرآن منتقل شده است. امام باقر، حضرت صادق، امیرالمؤمنین و پیغمبر(علیهمالسلام) هم میفرمایند: علم، قرآن است که نزد ماست.
-توسل به دو منبع الهی برای رشد و کمال
حالا که پای حس، وهم، خیال، عقل، عاقل و معقول ما لنگ است و قدرت حرکت دادن ما را بهسوی حقایق عالم ندارند و ما به آنها نیاز داریم؛ ما باید متوسل و دستبهدامن کسانی بشویم که استثنای «إلّا قَلِیلاً» به آنها خورده است. خدا میفرماید: علم را جز به اندکی از شما ندادهام و بقیه این علم را ندارید. اینجا اگر کسی باانصاف باشد، بهدرستی حس میکند که وظیفه دارد برای رشدش، کمالش، نجاتش، دنیا و آخرتش به دو منبعِ مطرحشده در قرآن متوسل بشود.
تنها به یکی از دو منبع هم نمیشود و هر دو باید با هم باشد؛ چون اولی و دومی با «واو» عاطفه بههم وصل است. نکتهٔ دوم اینکه همهٔ علم اینها میتواند در دسترس قرار بگیرد و اصلاً خدا این دو منبع را گذاشته که مردم بهوسیلهٔ اینها به حقایق عالم دسترسی پیدا کنند. خدا در آیهٔ 112 سورهٔ آلعمران میفرماید: «بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ» در صورتی آگاهی پیدا میکنید، عالم و به حقایق وصل میشوید که به رشتهای از پروردگار متوسل بشوید. این «بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ» قرآن است. در ادامه میفرماید: «وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ» و به رشتهای از مردم متوسل بشوید.
-تابش نور قرآن بر انسانهای برتر
علت اینکه «وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ» را بعد از «بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ» آورده است، معلوم میشود مردم کوچه و بازار و من و شما را نمیگوید! چون «وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ» را با «واو» عاطفه به «بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ» چسبانده است، معلوم میشود که این انسانها انسانهای برتر و ممتازی هستند و قرآن مجید بهصورت نور بر آنها تابیده و در آنها ماندگار شده است. آنها این مردم هستند که رسول خدا(ص) میفرمایند: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي» اگر در زندگیتان عملاً، اعتقاداً و اخلاقاً به این دو منبع متمسک باشید، ابداً روی گمراهی را در دنیا و آخرت نخواهید دید. اینجا از دین گمراه نمیشوید و در قیامت هم از بهشت منحرف نمیشوید.
-توحید و باور قطعیِ قیامت در سایۀ تمسک به دو منبع الهی
آنوقت ثابت کردهاند آنهایی که با تمسک به ثقلین و به تعبیر قرآن، «بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ» حرکت کردهاند، بهاندازهٔ گنجایش وجود خودشان به ولیالله تبدیل شدهاند. در سورهٔ یونس هم میخوانیم: «أَلاٰ إِنَّ أَوْلِیٰاءَ اَللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لاٰ هُمْ یحْزَنُونَ × اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ کٰانُوا یتَّقُونَ»(سورهٔ یونس، آیات 62-63) وقتی به این دو منبع زنده متمسک میشوند، دو منبع زندهای که سفرشان «فِی اللّه وَ بِاللّه»، «مِنَ اللّه إلَی اللّه» است، به توحید و باور قطعیِ قیامت میرسند.
-بالاترین نقطۀ باور و یقین
حالا باور قطعی هم در نقطهٔ بالاترش این است که در خطبهٔ متقین میگوید: «وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ» در دنیا هستند و بهشت را میبینند، در دنیا هستند و جهنم را میبینند. روایت در «اصول کافی»، باب ایمان است که روزی پیغمبر(ص) بعد از نماز صبح به جوان رنگپریدهٔ لاغری فرمودند: «کَیْفَ أصْبَحْت» حالت چطور است؟ گفت: «أَصْبَحْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً» من در حالی بهسر میبرم که در اوج یقین هستم. حضرت فرمودند: برای این اوج یقینت دلیل هم داری؟ گفت: بله دلیل دارم؛ شبها خوابم نمیبرد! انگار بهراحتی میتوانم سرم را از این گنبد دوّار بیرون کنم و آن طرف را ببینم. بهشتیها را میبینم که متنعم هستند و دوزخیان را میبینم که معذّب هستند. حضرت فرمودند: به این ایمان و یقینت پایبند باش؛ به نقطهٔ عظیمی رسیدهای!
-استشمام بوی قرب الهی در اوج یقین
وقتی به اینجا میرسند، البته با کمک قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام)، نه با کمک حس، خیال و وهم، عقل و عاقلهای دیگر! آنها آنقدر قدرت ندارند. آنوقت بوی قرب الهی را در آن حال استشمام میکنند، در عرصهٔ توحید و نجات از نفس امّاره زندگی میکنند و هیچ قدمی را جز به رضایت محبوب ازل و ابد برنمیدارند. هر قدمی را هم که برمیدارند، کامل برمیدارند و اهل نصفهکاره نیستند. اینها اهل کار کامل هستند و نمیبرّند! هرچه هم که پیش بیاید، برای آنها قیچی نیست تا بگویند حالا که ورشکست شدیم، بچهمان مُرد، همسرمان مُرد یا خودمان دچار سرطان شدیم، معلوم میشود که از عوالم بالا هم کاری برنمیآید. در واقع، اینها به این حالت از کفر کشیده نمیشوند و آرام هستند. در قرآن میخوانیم: «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ». اگر کنار بسترشان بنشینی، حالشان آرام است. من کنار بستر اینجور افراد نشستهام؛ همین که سلاموعلیک کردهام و گفتهام حالتان چطور است، هم با لبخند و هم با گریه گفتهاند:
ندانم که خوش یا که ناخوش کدام است ×××××××× خوش آن است بر من که او میپسندد
-جریان عشق محبوب در اعضا و جوارح اهل یقین
این حالشان است و کار هم کامل انجام میدهند. آدم وقتی با اینها دو ساعت معاشرت میکند، میبیند که طیب و طاهر و تزکیهشده هستند. این اوصافی که میگویم، من در آنها دیدهام؛ یعنی خدا مرا از هفدههجده سالگی هدایت کرد و به اینگونه افراد برخورد کردم. البته همهشان از دنیا رفتهاند و من با رفتن آنها صددرصد احساس تنهایی میکنم؛ یا نمونهشان هست و من پیدا نمیکنم، یا اینکه واقعاً زمین از این انوار خالی شده است. دیگر کار برای آنها به جایی میرسد که غیر از خدا نمیبینند، غیر از خدا نمیگویند، از غیر از خدا لذت نمیبرند و برای غیر از خدا کار نمیکنند. اینها چنین حالی پیدا میکنند که عشق محبوب عین خون در تمام رگ و مویرگشان در جریان است. مرحوم نراقی نقل میکند: مجنون مریض شده بود، برخی گفتند که اگر دلاکی او را فصد بکند و خون از بدنش بپاشد، حالش خوب میشود. دلاکی آوردند و گفتند: این بیمار را فصد کن. وقتی ابزار فصد را درآورد و میخواست رگ بازویش را بزند، مجنون گفت: این رگ را نزن! خونی که در این بازو در جریان است، به عشق لیلی در جریان است. دلاک گفت: آن دستت را بزنم؟ مجنون گفت: آن هم همانطور است. دلاک گفت: پایت را بزنم؟ مجنون گفت: پایم هم همینطور است. دلاک گفت: سینهات را فصد کنم؟ مجنون گفت: آن هم همینطور است. هر جای من را که بخواهی فصد کنی، آن خون خون حیفی است که بیرون بریزد؛ چون عشق لیلی در آن خون در جریان است. «بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ» به اینجا میرسند.
کلام آخر؛ دستان خالی ما در بندگی پروردگار
خدایا! ما با تو تعارف نداریم. با هر کسی هم تعارف داشته باشیم، با تو نداریم. به هر کسی دروغ بگوییم، نمیتوانیم به تو دروغ بگوییم. شب جمعه است و ما بعد از پنجاهشصت سال زندگی کردن در این دنیا دستمان خالی است؛ یعنی اینقدر این مسائل عظیم در قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) هست که وقتی ما با آن روبهرو میشویم، میبینیم ما خیلی فقیر و ندار هستیم. واقعاً چه باید کرد!
من شبی در مسجد جامع شهری دعای کمیل میخواندم، خیابانهای اطراف مسجد هم واقعاً پر شده بود و مردم خودشان راه رفتوآمد ماشین را بهطور طبیعی بسته بودند، نه اینکه پلیس ببندد. آن مسجد هم نزدیک ده دوازدههزار متر بود و راه نبود، همهٔ چراغها هم خاموش بودند. من در اوج خواندن دعای کمیل بودم و وقتی بعضی از روایات را میخواندم، در گریهٔ مردم به این روایت رسیدم و برای مردم خواندم که پروردگار میگوید: اگر یکوجب بهطرف من بیایی، من یکمتر بهطرف تو میآیم. یکی بغلدستم بود که او را نمیدیدم. خیلی حال داشت! به شانهٔ من زد و گفت: این روایت را برای ما اینجوری نخوان. مردم هم ناله میزدند، من گفتم: چطوری بخوانم؟ گفت: به خدا بگو اینکه تو میگویی اگر یک قدم بیایی، من ده قدم میآیم؛ من نمیتوانم این یک قدم را هم بیایم، تو بیا. من توان ندارم که آن یک قدم را هم بیایم. مدام میگویی بیا، من چطوری بیایم؟ لطفی کن و آن یک قدم را هم خودت بیا.
«فَبِعِزَّتِكَ يَا سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ أُقْسِمُ صَادِقاً، لَئِنْ تَرَكْتَنِي نَاطِقاً، لَأَضِجَّنَّ إِلَيْكَ بَيْنَ أَهْلِهَا ضَجِيجَ الآمِلِينَ (الآلِمِينَ)، وَ لَأَصْرُخَنَّ إِلَيْكَ صُرَاخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ، وَ لَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بُكَاءَ الْفَاقِدِينَ، وَ لَأُنَادِيَنَّكَ أَيْنَ كُنْتَ يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ، يَا غَايَةَ آمَالِ الْعَارِفِينَ» صدای این قسمت از گودال هم میآید: «يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ، يَا حَبِيبَ قُلُوبِ الصَّادِقِينَ وَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ».
-سرت کو سرت کو که دامان بگیرم
حسین من!
سرت کو سرت کو که دامان بگیرم ×××××××× تنت کو تنت کو که سامان بگیرم
سراغ سرت را من از آسمان و ×××××××× سراغ تنت از بیابان بگیرم
تو پنهان شدی زیر انبوه نیزه ×××××××× من از حنجرت بوسهٔ پنهان بگیرم
رسیده کجا کار زینب که باید ×××××× سرت را من از این و از آن بگیرم
یا باید بهدنبال شمر بدوم و بگویم سر برادرم را بده؛ یا باید بهدنبال خولی بدوم و بگویم سر برادرم را بده؛ یا باید پیش عمرسعد بروم و بگویم به قاتل بگو که سر بریده را به من بدهد!
حسین من!
کمی از سر نیزه پایین بیا تا ×××××× برای سفر بر تو قرآن بگیرم
قرار من و تو شبی در خرابه ×××××××× پی گنج را کُنج ویران بگیرم
حسین من! حالا که مرا میبرند، اول سفر میخواهم صورتت را ببوسم، اما بالای نیزه است؛ میخواهم بدنت را ببوسم، اما جای درستی ندارد! چگونه خودم را آرام کنم؟ دو دستش را به دو طرف بدن برد، خم شد و لبهای زهراییاش را روی گلوی بریده گذاشت...
قم/ منزل استاد انصاریان/ دههٔ اول جمادیالاول/ زمستان1399ه.ش./ سخنرانی ششم