جلسه هشتم شنبه (6-10-1399)
(قم منزل استاد)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- موجودات خلقت، آیات خداوند در عالم هستی
- -پذیرفته نشدن عذر احدی در قیامت
- سفارش پروردگار به تعقل در آیات الهی
- -رسیدن به توحید، بالاترین سرمایۀ اهل اندیشه
- -برخورداری اهل نظر و اندیشه از عقل نوری
- -عقل و عمل اندک شیعه، نجاتبخش او در قیامت
- مانع نبودن تعلقات دنیوی در رسیدن به توحید
- یافتن توحید، کاری آسان و ممکن
- -امیرالمؤمنین(ع)، نشانۀ بزرگتر پروردگار
- -طبع و سرشت انسان در پذیرش آفریدگار
- -کل جهان هستی در سیطرۀ حرکت
- -هر حرکت، دارای محرک
- پاکی از آلودگیها و رسیدن به توحید با نظر عقلی در اللّه
- -برون و درون یوسف(ع)، مملو از اللّه
- -خود خداوند، دلیل بر آفرینش
- ماندگاری در مسیر توحید با تکیۀ بر نشانهها
- -نشانههای برتر و بزرگتر پروردگار
- کلام آخر؛ اهلبیت(علیهمالسلام)، روشنترین روشنهای جهان
- -مزد رسالت به شیوۀ اهل سقیفه
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
موجودات خلقت، آیات خداوند در عالم هستی
خلاصهٔ کل بحثهای گذشته این است که تکتک موجودات خلقت، چه موجوداتی که در ظاهر عالم با چشم و وسایل دیگری مثل دوربینهای نجومی قابلدیدن هستند، چه موجوداتی مثل مجردات و ملکوتیان که حتی با قویترین ابزار علمی قابلمشاهده نیستند، آیات خدا هستند. «آیه» و «آیات» در لغت فارسی، یعنی نشانه و نشانهها. از مجموعهٔ آیات و روایات استفاده میشود که خداوند این نشانهها را در صراط مستقیم، یعنی جادۀ خودش «وَأَنَّ هَٰذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا»(سورهٔ انعام، آیهٔ 153) و بهعبارت دیگر، در راه توحید قرار داده است تا مردم با اندیشهٔ در این نشانهها برای یافتن توحید حرکت کنند و به توحید برسند، با بودن این نشانهها منحرف نشوند و در جادهٔ ضلالت، کفر و شرک قرار نگیرند.
-پذیرفته نشدن عذر احدی در قیامت
قرآن در چند آیه دارد که روز قیامت از احدی عذر قبول نمیشود؛ چرا قبول بشود؟ منحرف، مشرک و کافر از توحید با میلیاردها نشانهای که در این جاده قرار داده شده، چه عذر و بهانهای میتوانند در قیامت اقامه کنند. در اوایل دعای کمیل است که حجت، دلیل و برهان تو بر من تمام است؛ یعنی درِ هر عذری به روی من بسته است، «وَ لَا حُجَّةَ لِی» اما من هیچ دلیلی ندارم که برای انحراف، گم شدن و گم کردن به تو ارائه بدهم و تو هم قبول کنی. اصلاً دلیلی ندارم! «لَا حُجّة» نفی جنس است، یعنی هیچ دلیلی ندارم.
سفارش پروردگار به تعقل در آیات الهی
اگر فرصت کنم، دو آیه دراینزمینه برایتان میخوانم که خیلی جالب است؛ پروردگار هر آیه و نشانهای که در کنار قرآن مطرح میکند؛ چه در عالم کیهان و به قول خودش، آفاق و چه در عالم انفس، چه در عالم حیوانات، چه در عالم نباتات و چه در عالم جمادات، «یَعْقِلون» و «یَتَفَکّرون» را در آیه بهکار گرفته است. این یعنی با چشم حیوانی به این نشانهها نگاه نکن، هیچچیزی گیر تو نمیآید؛ چنانکه میلیاردها آدم از زمان آدم(ع) تا حالا که چشمشان چشم گاو و شتر بوده، هیچچیزی گیرشان نیامده است.
-رسیدن به توحید، بالاترین سرمایۀ اهل اندیشه
اما آنهایی که چشمشان چشم عقل و اندیشه و به قول قرآن، «نظر» است و نگاه با دقت دارند، بالاترین سرمایهای که نصیبشان شده، توحید است. شعاع توحید سراپای درون و برونشان را گرفته و به تعبیر قرآن، «ربانی» شدهاند؛ به تعبیر روایات نیز ملکوتی و خالص شده و از تمام تعلقاتِ مانع در مسیر توحید آزاد شدهاند. اینها بیاباننشین، صومعهنشین، خانقاه نشین، بریدهٔ از نعمتهای زمین و آسمان، اهل عزلت و ازدواج نکردن، کار نکردن، نخوردن و نیاشامیدن هم نبودند؛ بلکه زندگیشان مثل زندگی همه طبیعی بود، ولی خودشان غیر از همه و عقل آنها غیر از عقل همه بود.
-برخورداری اهل نظر و اندیشه از عقل نوری
عقل آنها یک عقل نوری بود که کار آن «عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ» بود. دیگران هم عقل دارند و الآن در شرق و غرب عالم، عناصر را با عقلشان به همدیگر میچسبانند و صنعتی بهوجود میآورند؛ اما آنها هم صنعت داشتند. دربارهٔ ادریس(ع) در قرآن آمده است که ما صنعت خیاطی را یاد او دادیم، ذوالقرنین صنعت سدسازی داشت و عیسی(ع) در طب فوق همهٔ طبیبان زمان بود. آنها هم علم مادی را داشتند، ولی علم دیگری غیر از علوم بشری داشتند؛ عقلی داشتند، اما غیر از عقل جزئی بشری بود؛ اندیشهای داشتند که این اندیشه تا ملکوت عالم پرواز میکرد، همهجا میرفت و سِیر عجیبی داشت.
-عقل و عمل اندک شیعه، نجاتبخش او در قیامت
حالا ما که شیعهٔ آنها هستیم، حرکت مختصری داریم که اصلاً قابلمقایسه با حرکت فکری و قلبی آنها نیست؛ ولی همین مقدار کم هم اگر ما نداشتیم، کافر و مشرک، منافق و جهنمی بودیم. همین مقدار کم و اندک هم، آدم را سعادتمند ابدی میکند و به نجات دائمی و بهشت میرساند. اتفاقاً در قرآن هم هست: «وَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ»(سورهٔ نساء، آیهٔ 124) اگر کسی کمی از این حرفها را داشته باشد، اهل نجات است. این «مِن» در آیه، «مِن» تبعیض است. در خیلی از آیات دارد: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»؛ اما در این آیه مطابق ظرفیت بندگان خوبش فرموده است: «وَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ» آنهایی که اندکی از این خوبیها را دارند، آنها هم اهل نجات هستند. در کتاب «اصول کافی» آمده است که امام صادق(ع) میفرمایند: دین را به اینگونه مردم عادی، معمولی و محدود سخت نگیرید؛ چون ظرفیتش را ندارند. همان مقدار اندک برایشان بس است. اگر به آنها سخت بگیرید، بهخاطر نداشتن ظرفیت، میگویند نمیخواهیم، ما توان و تحملش را نداریم؛ اما آنکسی که تحمل دارد، وقتی همهٔ خوبیها را به او ارائه میکنند، همهٔ خوبیها را هم عاشقانه قبول میکند و کل آن را هم به عمل میگذارد.
مانع نبودن تعلقات دنیوی در رسیدن به توحید
در «معانیالاخبار» شیخ صدوق است که زینالعابدین(ع) در شبانهروز، یعنی 24 ساعت، نه هر شب، هزار رکعت نماز میخواندند؛ چون حکومت در دستشان نبود. اگر حکومت در دستشان بود و کارشان برای مردم دریاوار بود، همان کار هم برای ایشان عبادت بود. کاری در دست حضرت نبود؛ یا این مجموعهٔ دعاها را هم در خلوت خانه ظهور دادند و امام باقر(ع) مینوشتند که اکنون به دست ما رسیده است؛ یا شبانهروز خودشان را با هزار رکعت نماز پر میکردند که شدنی هم است، یقیناً شدنی است. من یکبار وقتی در مکه و مدینه بودم، با خودم گفتم که چند رکعت نماز میتوانم بخوانم! مثلاً امثال ما میتوانیم دویست سیصد رکعت در شبانهروز بخوانیم. زینالعابدین(ع) قبول کردهاند، عاشقانه هم بهکار گرفتهاند و از ایمان، اخلاق، حقایق و توحید لذت میبردند؛ یعنی عشقشان در این عالم، یکی بود.
امروز شاه انجمن دلبران یکی است ××××× دلبر اگر هزار بود، دل بر آن یکی است
این توحید است! اینها زن و بچه داشتند و اهل توحید بودند؛ یعنی تعلق به زن و بچه، مانع از حرکت بهسوی توحید نبود. کار کشاورزی، صنعت و طب داشتند، ولی مانع از حرکت بهسوی توحید نبود؛ چون زن و بچه و کار، حتی غذا خوردن را ابزار حرکت بهسوی توحید بهکار میگرفتند. روایتی هم دراینزمینه در دو سه کتاب دیدهام؛ روزی داوود(ع) به پروردگار عرض کرد که همنشین من در بهشت کیست؟ خداوند آدرس کسی را به او داد که به قول ما، در همین محلههای فقیر و مستضعفنشین بود. داوود(ع) رفت و دید، به او هم گفت که من از خدا پرسیدم همسایهٔ من در بهشت کیست، آدرس تو را داده است. تو چهکار میکنی؟ آن مرد گفت: من بدون خدا در کنار هیچچیزی قرار نمیگیرم؛ نه بدون خدا، نه بدون شکر، نه بدون حمد او و نه بدون یاد او. داوود(ع) گفت: این حق توست که همسایهٔ من باشی. تویی که توحید در درون و برون، کنار خوراک، زن و بچه و کارَت تجلی دارد، حق توست که در بهشت همسایهٔ قاری بهشتیان باشی.
یافتن توحید، کاری آسان و ممکن
-امیرالمؤمنین(ع)، نشانۀ بزرگتر پروردگار
اینها نه اینکه زندگی مادیشان غیرمعمولی بود، بلکه خیلی هم طبیعی زندگی میکردند و در عین زندگیِ طبیعیشان، در همهٔ برنامههای درون و برونشان «لله» بودند. برادران! این مسئله را میشود تحقق داد؛ فکر نکنید که پیاده کردن و عملی کردن این مباحث خیلی سخت و طاقتفرساست، ما نمیتوانیم و اهل آن نیستیم. اولاً درِ همهٔ عذرها و بهانهها به روی ما بسته است، ثانیاً یافتن توحید کار مشکلی نیست؛ چون خدا در این مسیر میلیاردها نشانهگذاری کرده و نشانههایش هم نشانههای همهگونه است تا جایی که نشانههای کبری و عظمی دارد. در متن روایاتمان آمده است: از القاب امیرالمؤمنین(ع)، آیتاللهالعظمی، یعنی نشانهٔ بزرگتر پروردگار است. این یعنی شما با علی(ع) راحتتر میتوانی توحید را دریافت کنی تا با دقت در خلقت یک مورچه، یک درخت یا خورشید. اگر به خلقت اینها دقت کنی، فقط به اینجا میرسی که این عالم بهوجودآورندهای دارد؛ اما به اینکه کیست و چیست، دیگر نمیرساند.
-طبع و سرشت انسان در پذیرش آفریدگار
اگر بچهای که الآن بهدنیا میآید، در کویری بگذارند و برگردند؛ در آن کویر هم بهشکلی، نه به دست انسان و نه به دست حیوان رشد کند و بزرگ شود، چنانکه مریم با تغذیهٔ خدا در بیت خدا رشد کرد: «کُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَکَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 37). در این کویر هیچچیزی هم نبیند؛ نه آدمیزادی ببیند و نه مدرسه، علم و کلاسی. بعد وقتی به دوازده سیزدهسالگی برسد، طبع انسان است که موقع نگاه کردن به عالم بالا، اطرافش و خودش، این مطلب را به حقیقت مییابد که نه خودش باعث بهوجودآمدن خودش شده و نه خودش باعث بهوجودآمدن این آسمان پرستارهٔ شب و روز دارای خورشید شده است. این مطلب را میفهمد که خودش کارهای نیست! همین که فکر میکند، به این نتیجه میرسد که سازنده دارد.
-کل جهان هستی در سیطرۀ حرکت
خود این، مرز توحید، جای تماشا کردن و سکوی دیدن توحید است؛ حالا اگر یکخرده هم درس بخواند و مغزش را شلوغ نکنند، آن را شستوشو ندهند و آشوبش نکنند، بدون اینکه سوادش خیلی بالا برود، این را درک میکند که کل جهان در حرکت هستند. او از جزء پی به کل میبرد؛ برای مثال، دانشمندان میگویند که آب مرکب از اکسیژن و هیدروژن است. مگر اینها کل اقیانوسها و دریاها را به آزمایشگاه کشیدند؟ اینها یک استکان یا یک قطره آب را به آزمایشگاه بردند، تحلیل و تجزیه کردند و دیدند که ترکیبی از اکسیژن و هیدروژن است. از این جزء نسبت به کل داوری میکنند؛ در بیشتر علوم هم همین است. دانشمندان بهسراغ همهٔ کلیات طبیعی نمیروند، بلکه بهسراغ کلیات عقلی میروند؛ چون کلیات عقلی پیش خودشان است، ولی کلیات طبیعی خارج از خودشان است. دانشمندان میگویند که هوای کرهٔ زمین از سطح زمین تا بالا حدوداً صد کیلومتر است و این ترکیبی از اکسیژن و ازت است، مگر دانشمندان آزمایشگاه را بردهاند و کل جوّ دور کرهٔ زمین را آزمایش کردهاند؟ آنها تنها مقدار اندکی از هوا را با ابزار علمی آزمایش کردهاند و دیدهاند که ازت و اکسیژن است. از این جزء هم حکم به کل میکنند.
حالا این بچه یکخرده هم درس بخواند و ببیند که تمام درختان، تمام موجودات زنده و تمام جمادات در حرکت هستند، اصلاً موجود ساکن در عالم وجود ندارد و همه در حرکتاند. میلیونها سال قبل، عناصری زیرزمین جمع شده و مدام حرکت کرده تا نفت و گاز یا عقیق شده است. اینها درجا که نیست! شاعر میگوید:
سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب ××××××××× لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
-هر حرکت، دارای محرک
اصلاً عناصر جامد بدون حرکت، به عقیق، طلا و نقره تبدیل نمیشوند. وقتی بچه این مقدار درک بکند که کل عالم در سیطرهٔ حرکت است، این حکم را میکند؛ ولو یک حرکت ببیند که حرکت محرک دارد و ذاتی نیست. خورشید خودش به خودش حرکت نداده است؛ در قرآن میخوانیم: «وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ»(سورهٔ یس، آیهٔ 38) اگر خورشید حرکت وضعی و انتقالی دارد و با مجموعهٔ منظومه هم حرکت میکند، این حرکت ذاتی او نیست. او میفهمد که هر حرکتی محرک دارد. وقتی تا اینجا را رسید و تا این مرز آمد، میپرسد که حالا این محرک کیست؟
پاکی از آلودگیها و رسیدن به توحید با نظر عقلی در اللّه
تنها مسیر و راهی که این محرک را بهدرستی معرفی میکند، نبوت و ولایت اهلبیت(علیهمالسلام) است. آنها با دعای کمیل، جوشن کبیر و عرفه یا خود پروردگار با قرآنش محرک را معرفی میکند. آنوقت آدم «اَلْعٰالِم بِاللّه» میشود؛ یعنی اشرف علوم در قلبش خورشیدوار تجلی میکند و فقط و فقط با «بِسْمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحِیم»، عالم و عارف بِاللّه میشود. در حقیقت، با نظر عقلی در «اللّه»، «رحمان» و «رحیم» «بِسْمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحِیم» موحد واقعی شده و از هر آلودگی هم پاک میشود. کسی که حقیقت «بِسْمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحِیم» را درک کرده، حالا کل خزانهٔ دنیا به حرام به او ارائه کن و بگو برای تو؛ او میگوید: با این نان خشک، نان و دوغ، نان و خرما یا این نان و سرکهام میسازم، ولی این را نمیخواهم؛ چون محبوبم راضی نیست و اجازه نمیدهد.
-برون و درون یوسف(ع)، مملو از اللّه
حالا زنِ خوشگلِ جوانِ قدرتمند را به او ارائه کن؛ نه زن کوچه و بازاری، بلکه زنی که زن نخستوزیرِ مملکت متمدنِ ششهزار سالهٔ مصر است و کاخ او هم به انواع زینتها آرایش شده، بهترین لباس، بهترین غذا و بهترین اثاث مملکت برای اوست. کاخ از اسمش معلوم است که وقتی میگوییم کاخ، در این کاخ چیست! این زنِ جوانِ زیبای طنازِ عشوهگرِ حیلهگر که پشت دومیلیون رستم را در پنج دقیقه در خاک میاندازد، هفت سال در برابر جوانی که تازه وارد کاخ شده، هفدهساله و در اوج غریزهٔ جنسی است؛ هرچه در مقابلش عشوه میآید، طنازی میکند، لباس نازک میپوشد و خودش را بدننما میکند، او نگاه نمیکند و فقط و فقط جواب میدهد: «مَعاذَ اللّه» من در پناه کس دیگری هستم و اصلاً نمیتوانم به تو دسترسی پیدا کنم. من اینقدر بالانشین هستم که این پاییننشینها را از مورچه هم کوچکتر میبینم. شما وقتی با هواپیما بالا میروی، اگر از روی منطقهای رد بشوی که تمام آبهای کثیف کارخانهها و لجن خانهها از جویهای متعددی در آن در حرکت است، اصلاً از آن بالا نمیبینی؛ نه بوی آن را استشمام میکنی و نه میبینی. اینقدر کوچک است! یوسف(ع) هم میگوید: من وقتی کنار خدا هستم و تو را از جنبالله نگاه میکنم، اصلاً نیستی که تو را ببینم. این توحید است!
یوسف(ع) در کاخ است، لباس سلطنتی هم بر تن میکند، غلام است و او را خریدهاند، با لباس پاره و کفش لنگهای که در کاخ نیست! بهترین غذاها را برای او میآورند و بهترین تختخواب برای خوابش فراهم است؛ اما تمام درون و برونش «للّه» است. با اتصال به همهٔ این منابع مادی، حتی آن زن با آن قیافه و عشوهگریاش نمیتواند مانع از حرکتش بهسوی او شود. متحرک محرک دارد و اینجاست که قرآن میفرماید: «أَفِي اللَّهِ شَكٌّ»(سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 10) در وجود خدا شکی هست که بهدنبال دلیل هستی؟ بهدنبال چه دلیلی هستی؟
-خود خداوند، دلیل بر آفرینش
اصلاً خود خدا دلیل بر آفرینش است، نه آفرینش دلیل بر او! اگر او نبود که عالم نبود. حالا عالم را قرض میگیری که دلیل بر وجود او قرار بدهی؟ او بوده که عالم هست، نه اینکه عالم دلیل بر وجود اوست. در دعای ابوحمزه میخوانیم: «بِکَ عَرَفْتُک»، فهم این جمله اصلاً خیلی مشکل است. امام در این دعا میگویند: من اگر تو را شناختم، تو را بهوسیلهٔ خودت شناختم، نه با درخت، نه با حیوانات، نه با موجودات.
ماندگاری در مسیر توحید با تکیۀ بر نشانهها
این نشانهها در راه توحید و صراط مستقیم است که جادهٔ خود خداست. در قرآن است: «وَأَنَّ هَٰذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا»(سورهٔ انعام، آیهٔ 153) راهم، راه خودم! این میلیاردها نشانه در راه خودش است تا مردم با کمک این نشانهها حرکت کنند و با تکیهٔ بر این نشانهها منحرف نشوند، به صدجور مکتب «ایسم»، مکتب مادیگران، ابلیسیان و شیطانها گرفتار و دچار نشوند. با دیدن این نشانهها و اندیشه در این نشانهها، صاف بروند و به توحید برسند.
-نشانههای برتر و بزرگتر پروردگار
در این نشانهها، آیتاللهالعظمایی مثل امیرالمؤمنین(ع) و آیتاللهالکبرایی مثل فاطمهٔ زهرا(س) است؛ ما دستور داریم که در وجود اینها فکر کنیم و این خطاب به همه است: «ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ۚ مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ»(سورهٔ سبأ، آیهٔ46) ای مکهایها و انسانهای بیانصاف، در وجود پیغمبر من، حرکات، اخلاق، منش، رفتار و حرفهایش اندیشه کنید تا به این نتیجه برسید که اختلال روانیای در این مرد وجود ندارد. برای چه در کوچه و بازار میدوید، عربده میکشید و میگویید: «إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ»(سورهٔ قلم، آیهٔ 51)؛ او چه نشانهای از مجنون بودن دارد؟
وقتی میگوید: «عَلِیٌ مِنّی و أنا مِن عَلِی» یا میگوید: «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی»؛ یعنی همین اندیشه را بهسراغ علی هم ببر، چون علی از من است؛ بهسراغ فاطمه هم ببر، چون فاطمه پارهٔ تن من است. اگر در زندگی این مرد و زن، این زن و شوهر، این آیتاللهالعظمی و حجتهالکبری فکر بکنی، از همهٔ آیهها و نشانههای من، تو را سریعتر و زودتر به من میرساند. همینطور هم بود. بیاباننشینِ گوسفندچرانی با «تَتَفَكَّرُوا ۚ مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ»، ابوذر میشود؛ یمنیِ غریبه و بیگانهای مثل مالکاشتر با «تَتَفَكَّرُوا ۚ مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ» به علی(ع) وصل شده و آشنای همهٔ جهان و ملکوت میشود. مالکاشتر با دقت در درخت، شتر، حیوان و عقیق یمن که مالکاشتر نشد و خدا را پیدا کرد؛ او خودش را با علی(ع) به توحید رساند. زینب کبری(س) هم خودش را با زهرا(س) به توحید رساند. این نشانههای حق است. اگر خدا بخواهد، انشاءالله فردا با دو آیهای که میخواستم امروز قرائت کنم و فرصت نشد، بحث را ادامه میدهم
کلام آخر؛ اهلبیت(علیهمالسلام)، روشنترین روشنهای جهان
در «مفاتیحالجنان» دیدهاید که شنبهها فقط متعلق به یک نفر است؛ شنبه به وجود مبارک رسول خدا(ص) تعلق دارد. منظور از شنبه اصلاً پیغمبر اکرم(ص) است و این کنایه است. در حدیث امام عسکری(ع) هم هست که شخصی از حضرت میپرسد: از شما رسیده «لا تعادوا الأيام» با ایام دشمنی نکنید، یعنی با شنبه و یکشنبه دشمنی نکنیم؟ حضرت فرمودند: نه منظورم شنبه و یکشنبه نیست؛ ایام، یعنی پیغمبر(ص) تا امام دوازدهم(عج). «یوم» روشن است و اینها روشنترین روشنهای جهان هستند، با اینها دشمنی نکنید.
شنبه روز پیغمبر(ص) است؛ من نمیدانم قرآن چندبار به رسول خدا(ص) واجب کرد که به امت اعلام کن: «لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»(سورهٔ سبأ، آیهٔ 47) من برای 23 سال نبوتم از شما پاداشی نمیخواهم، جز مودت با نزدیکان من؛ یعنی به آنها بگو که پاداش نبوت تو، محبت و اطاعت از اهلبیت توست. من فرق «مودت» را با «محبت» در لغات عرب دیدهام، صاحب تفسیر «المنار» هم که خودش عرب است، در جلد هفتم میگوید: محبت و اطاعت در معنای «مودت» قرار دارد، اما در محبت نه. در مودت الزاماً اطاعت هم است؛ خدا به پیغمبرش میگوید: به مردم بگو اگر میخواهید مزد پیغمبری مرا بدهید (خاتم انبیا و پیشوای رسولان بود)، به اهلبیت من محبت کنید، از آنها اطاعت کرده و به آنها اقتدا کنید.
-مزد رسالت به شیوۀ اهل سقیفه
وقتی پیغمبر(ص) از دنیا رفتند، مردم جمع شدند و گفتند؛ این زبان حال بعد از مرگ پیغمبر(ص) است! نه اینکه حالا بگویند این کار را بکنیم. اصلاً این زبان حال تاریخ بعد از مرگ رسول خدا(ص) است که جمع شدند و گفتند: 23 سال کتک خورد، دندانش شکست، تبعید شد و او را از مکه بیرون کردند، ناله زد و تبلیغ دین کرد و به ما گفت که اگر میخواهید مزد زحمات مرا بدهید، مزد من در دنیا نیست؛ چون هیچچیز دنیا ارزش مزد مرا ندارد. مزد من این است که به اهلبیت من محبت کرده و از آنها اطاعت کنید. حالا برویم و مزد اهلبیتش را بدهیم.
چهل پنجاه نفر به درِ خانهٔ زهرا(ص) هیزم آوردند که ما ایرانیها نمیتوانیم هیچ تعبیری از این چهل پنجاه نفر بکنیم، غیر از اینکه بگوییم چهل پنجاهتا لات چاقوکش، نانخور دولتِ غاصب! اینها آمدند و در زدند، زهرا(س) پشت در آمد و گفت: کیست؟ گفتند: ما علی را میخواهیم! زهرا(س) گفت: ما عزادار هستیم. بار اول برگشتند، دوباره فرستادند و گفتند: به هر شکلی که شده، علی را بیاورید. این بار زهرا(س) در را باز نکرد. «ابنقتیبه» دینوری از علمای اهلسنت در صفحهٔ سیزده کتابش از چاپ قبلی میگوید (این مطلب را در چاپ جدید کتاب برداشتهاند. من چاپ قدیم آن را دارم): هیزم آوردند و پشت درِ خانه پشته کردند. ابنقتیبه تا اینجا را میگوید؛ حالا وقتی آتش میزنند، از کنار آتشها چهل پنجاه نفر در را هُل میدهند که از پاشنه دربیاید. زهرا(س) پشتِ در، بین در و دیوار قرار گرفت. شما فکر کنید فشار در و دیوار چهکار کرد که بین این در و دیوار فریاد زد: «يَا أَبَتَاهْ، يَا رَسُولَ اللَّهِ»؛ بابا خیلی عاشقش بود! بابایی که اینقدر به من عشق میورزیدی، «هَكَذَا كَانَ يُفْعَلُ بِحَبِيبَتِكَ وَ ابْنَتِكَ»...
قم/ منزل استاد انصاریان/ دههٔ اول جمادیالاول/ زمستان1399ه.ش./ سخنرانی هشتم