جلسه نهم یکشنبه (7-10-1399)
(قم منزل استاد)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- هدف اصلی بعثت انبیا و ولایت اولیای الهی
- -بزرگیِ بینهایت انسان در سایۀ شناخت پروردگار
- -سفارش پروردگار به انبیای الهی در برخورد با مردم
- صراط مستقیم، راه پروردگار برای رسیدن به توحید
- -خداوند، عاشق بندگان
- -سرازیری جهنم، انتهای جادۀ شیاطین
- -حرکت در صراط مستقیم، حرکتی صعودی
- ظرف محدود انسان و بزرگیِ بینهایت آیات بزرگ الهی
- -گنجایش محدود قلب بشر در ارزیابی
- -سنجش اعمال امت با میزان وجود امیرالمؤمنین(ع)
- -صدیقۀ کبری(س)، همکفو با امیرالمؤمنین(ع)
- انبیا و اولیای الهی، نشاندهندۀ راه خاص خداوند
- -رنگ و لعاب راههای انحرافی و فریب مردم
- -موجودات عالم، نشانۀ خداوند در جادۀ توحید
- اعظمِ نشانههای خداوند در مسیر توحید
- -امیرالمؤمنین(ع)، حجت کبرای پروردگار
- -شک در وجود پدیدآورنده، دروغی شاخدار
- -اقرار فضانورد روسیهای به وجود پدیدآورنده
- پروردگار عالم، همهکاره و کلیددار هستی
- -انبیا و اولیای الهی، مَجلای صفات پروردگار
- -مدبرین خواستههای پروردگار در عالم
- کلام آخر؛ گلایهها و دلتنگیهای زهرا(س) در کنار قبر پدر
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
هدف اصلی بعثت انبیا و ولایت اولیای الهی
-بزرگیِ بینهایت انسان در سایۀ شناخت پروردگار
هدف اصلی و ریشهای بعثت انبیا، ولایت اولیای الهی و 114 کتاب آسمانی، شناساندن پروردگار مهربان به مردم بود تا مردم با شناخت او، هم خودشان، هم جهان، هم آینده و هم تکالیف و مسئولیتهای خودشان را بشناسند. اگر از زمان آدم(ع) تا الآن، ملتها و جامعهها به این منبع بینهایت خیر و کل خیر اتصال پیدا میکردند، اینهمه آشوب و شرّ، ظلم و ستم در زندگی پیدا نمیشد. انسان با شناخت او بینهایت بزرگ شده و با جدایی از او هم بینهایت کوچک میشود. در رابطهٔ با همین بینهایت کوچکهاست که به پیغمبر(ص) در قرآن میفرماید: «ذَرْهُمْ» آنها را دور بینداز و رهایشان کن؛ یعنی وقتی میبینی که زبان الهی، قلب ملکوتی، تبلیغ عرشی و آن اخلاص بینظیر تو در اینها تأثیر ندارد، معلوم میشود که بینهایت کوچک هستند و هیچچیزی برایشان نمانده است تا تحت تأثیر تو قرار بگیرند. حتی یک روزنه که نور تو از آن روزنه بر وجود آنها بتابد، برای آنها نمانده است.
-سفارش پروردگار به انبیای الهی در برخورد با مردم
این «ذَرْهُمْ» به اینگونه مردم مربوط است، وگرنه شما در آیهٔ دیگری از قرآن میبینید که به پیغمبر(ص) امر واجب میکند: «وَ اِصْبِرْ نَفْسَک مَعَ اَلَّذِینَ یدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدٰاةِ وَ اَلْعَشِی یرِیدُونَ وَجْهَهُ»(سورهٔ کهف، آیهٔ 28) خدا میگوید چه کسانی را رها کن؟ همین بینهایت کوچکها را رها کن که امیرالمؤمنین(ع) دربارهٔ آنها میفرمایند: وجودشان مثل تک علفی روی زباله، در زبالهٔ انواع گناهان و بداخلاقیها روییده است. وگرنه وقتی به شما مردم مؤمن پاک میرسد، امر واجب میکند که «وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ» با اینها بمان، صبر و استقامت کن. اینها مردمی هستند که شبانهروز عبدالله هستند و در تمام لحظات، غیر از ذات او را قصد و هدف ندارند. پیش اینها بمان و با اینها باش.
صراط مستقیم، راه پروردگار برای رسیدن به توحید
این مهم است که انبیا و اولیا چگونه مردم را به خدا شناساندند؟ چگونه به آنها فهماندند که کارگردان، کلیددار، مالک، مربی و خالق، یکی است. اینجا اگر پای دوئیت به میان بیاید، «تَفَرّقَ بِکم» متلاشیتان میکند؛ عقلتان را تخریب، روحتان را تکهپاره و اعمالتان را انحرافی میکند. وقتی هر تکه از شما در دست یک شیطان افتاد، میخواهید چهکار کنید؟ اینها راه را برای رسیدن مردم به توحید نشان دادند که اسم این راه هم بنابر نامگذاری خود پروردگار، صراط مستقیم است و این صراط هم، راه خودش است. در قرآن میخوانیم: «وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً»(سورهٔ انعام، آیهٔ 153). «صِراطِي» مثل «بیتی»، «کتابی» و «عبدی» با «یاء» متکلم آمده است و این خیلی مهم است! خدا میفرماید که خیال نکنید این راه را یک نفر دیگر برایتان ساخته، پیش روی شما قرار داده و این جاده را برای شما باز کرده است. این راه کار خود من است، بهخاطر عشقی که به شما داشتم؛ چون صانع مصنوعش را دوست دارد. نجاری که یک صندلی یا درِ خیلی زیبایی میسازد، ولو اینکه بفروشد، آن را دوست دارد؛ چون پدیده از فکر خودش است و این صندلی یا در بهشکلی به او اتصال دارد، این اتصال هم از بین نمیرود.
-خداوند، عاشق بندگان
خدا هم بندگانش را دوست دارد، به بندگانش محبت دارد و عاشق آنهاست؛ بهخاطر این محبت و عشق هم، خودش این جاده را پیش روی آنها باز کرده است. جالب است که واجب شرعی فقهی کرده تا در شبانهروز ده بار نام این جاده را تکرار بکنند؛ یعنی تکرار با توجهی که جاده بهصورت نور در وجودشان تجلی کند. گفتن «إهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِیمَ» واجب است، آنهم ده بار در شبانهروز. حالا آنهایی که اهل مستحبات هستند، در شبانهروز چهلپنجاه بار میشود؛ آنچنان هم باید توجه بدرقهٔ این تکرار بکند که با وجود انسان یکی بشود و «إهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِیمَ» را در حال غفلت نخواند، بلکه در حال بیداری، بینایی و توجه بخواند و این را قدر بداند که خداوند این جاده را برای او باز کرده است.
-سرازیری جهنم، انتهای جادۀ شیاطین
همهٔ انبیا و اولیا، یعنی ائمهٔ طاهرین و اهلبیت(علیهمالسلام)، این جاده را نشان دادهاند که راه این است؛ اما «وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ»(سورهٔ انعام، آیهٔ 153) هزاران جادهای که شیاطین و فرهنگهای «ایسم»دار به روی شما باز کردهاند، جاده نیست و سرازیری بهطرف جهنم است. جهنمْ پست است و اگر کسی بخواهد به ته دره برود، باید سرازیر شود. «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیثُ لاٰ یعْلَمُونَ»(سورهٔ قلم، آیهٔ 44) اینها در این سرازیری افتادهاند و نمیفهمند، آخر این سرازیری هم درهای به نام دوزخ است.
-حرکت در صراط مستقیم، حرکتی صعودی
اما صراط مستقیم جادهای است که ائمهٔ ما میفرمایند: از انسان تا پروردگار کشیده شده و چون پروردگار رَفعت بینهایت است، حرکت در این جاده هم، آدم را به بینهایت بزرگ میرساند. این حرکت یک حرکت صعودی است که در سورهٔ فاطر هم خیلی واضح به این معنا اشاره شده است و خداوند میفرماید: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ»(سورهٔ فاطر، آیهٔ 10) برخلاف جادهٔ دوزخ که بهشدت سراشیبی و سرازیری است، صراط مستقیم از نظر معنویت بهشدت دارای صعود و بلندی است. حالا اگر بخواهی به او برسی، یعنی به آن ضمیر «إِلَيْهِ» برسی که خداست، باید به حرف انبیا، قرآن و اولیای خدا عمل کنی. آنوقت وجود خودت هم چون به او اتصال پیدا میکند، بینهایت بزرگ میشود.
ظرف محدود انسان و بزرگیِ بینهایت آیات بزرگ الهی
-گنجایش محدود قلب بشر در ارزیابی
از باب مثال و نمونه، بهراستی امیرالمؤمنین(ع) و صدیقهٔ کبری(س) در ارزیابی میگنجند؟ اصلاً ارزیابیها ظرف آنها نیست و نمیگنجند؛ چون ظرف محدود است، علی(ع) و زهرا(س) بینهایت بزرگ هستند. اگر اینگونه نبود، چرا پیغمبر(ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند که کسی غیر از من و خدا تو را نشناخت؟ یعنی معرفت تو در قلبها و این عالم گنجایش ندارد و این مقداری که ما امیرالمؤمنین(ع) را میشناسیم، دورنمایی از شخصیت ایشان است، نه خود شخصیت حضرت. اینقدر هست که بانگ جرسی میآید! تمام آنهایی هم که همین مقدار شناخت را از امیرالمؤمنین(ع) ندارند، گیر انواع سامریها افتادهاند.
بر امت روزگارت افسوس ×××××× چون گشت عُقول جمله معکوس
دادند تو را ز دست یک بار ××××××× گشتند به سامری گرفتار
این تعبیر سامری برای اهلبیت(علیهمالسلام) است که از آن پادشاه اول بعد از وفات پیغمبر(ص) به سامری تعبیر کردهاند.
-سنجش اعمال امت با میزان وجود امیرالمؤمنین(ع)
چه ظرفی در این عالم برای ارزیابی امیرالمؤمنین(ع) یا صدیقهٔ کبری(س) هست؟ در روایات درست و صحیح شیعه داریم که اگر خداوند امیرالمؤمنین(ع) را نمیآفرید، برای فاطمهٔ زهرا(س) کفو و هموزنی وجود نداشت و اگر زهرا(س) را نمیآفرید، هموزنی برای علی(ع) در این عالم نبود. کدام ترازو میتواند اینها را بسنجد؟ خود اینها ترازوی خدا هستند و نمیتوان ترازو را با ترازو کشید. ترازو ترازوست و به کشیدن نیاز ندارد. ترازو از نظر محاسبات هندسی و ریاضی، خودش وجودی مستقل است؛ حالا ما بگوییم که این ترازو را با آن ترازو بکشیم تا ببینیم این ترازو درست است! خود آن ترازو میکشد و غلط و درست بودن را نشان میدهد. در زیارت وجود مقدس حضرت مولیالموحدین(ع) هم میخوانیم: «السّلامُ علَی میزانِ الأعمالِ» کل اعمال امت را در قیامت با وجود او میسنجند. اگر درست یادم مانده باشد، این روایت در رسالهٔ عملیهٔ آیتاللهالعظمی بروجردی، باب نماز جماعت آمده بود: اگر نماز جماعت از ده نفر بگذرد و یازده نفر بشود، دریاها مرکّب و جن و انس هم نویسنده بشوند تا ثواب این نماز جماعت را بنویسند، عمر اینها تمام و مرکّبها هم خلاص میشود، ولی آن نماز جماعت ارزیابی نمیشود. حالا گنجایش آن ترازو را ببین که میلیاردها نماز جماعت امت را در قیامت با علی(ع) میسنجند! میلیاردها حج مردم، میلیاردها عدالتکننده و میلیاردها متهجد را با او میسنجند!
-صدیقۀ کبری(س)، همکفو با امیرالمؤمنین(ع)
این چه ترازویی است که بینهایت در آن جا میگیرد و کفو او فاطمه(س) است؟! یعنی هرچه دربارهٔ امیرالمؤمنین(ع) میگویی، عیناً دربارهٔ صدیقهٔ کبری(س) هم بگو؛ چون فرمودهاند که اگر زهرا(س) نبود، علی(ع) کفوی نداشت و اگر علی(ع) نبود، زهرا(س) کفوی نداشت. روایاتی در همین باب شخصیت امیرالمؤمنین(ع) و صدیقهٔ کبری(س) وارد شده است که امروزه در خیلی از مجالس، آدم جرئت گفتنش را ندارد؛ نکند کسی باور نکند و نتواند هضم کند!
انبیا و اولیای الهی، نشاندهندۀ راه خاص خداوند
-رنگ و لعاب راههای انحرافی و فریب مردم
انبیا و اولیا (ائمه) راه خدا، یعنی راهی را نشان دادند که خاص خود پروردگار است، معمار و مهندسش هم او است و اسم آن را هم خودش «صراط مستقیم» یعنی راه قَویم و استوار گذاشته است. حالا در ترجمهها نوشتهاند «راه راست»، اما مستقیم یعنی راه استوار و قویم. در قرآن میخوانیم: «إِنَّ هٰذَا اَلْقُرْآنَ یهْدِی لِلَّتِی هِی أَقْوَمُ»(سورهٔ إسراء، آیهٔ 9). اینها از زمان قابیل کنار این جاده آمدند و جادهسازیهای مختلفی کردند که قرآن «سُبُل» میگوید؛ هزاران راه انحرافی هم ساختهاند که فقط برای پر کردن جیب خودشان و ارضای شهواتشان است و هیچ نیت دیگری نداشتند. کار گول زدن و منحرف کردن را بهقدری رنگ و لعاب به آن زدند که نوح(ع) نزدیک هزار سال با معجزه، سخن، مطالب عقلی، منطق و وحی با مردم حرف زد، وقتی قرار شد طوفان بیاید، خداوند فرمود: مؤمنین را سوار کشتی کن. طبق قرآن، در نزدیک هزار سال عمرش، با تبلیغ در شب و روز و پنهان و آشکار، کلاً هشتاد نفر مؤمن شدند. چقدر دلسوز بوده است! چون آنطرف، همهٔ مکتبها مکتب اباحهگری است؛ یعنی انواع شهوات و حرامها را برای کسانی که به این مکتب گرایش پیدا میکنند، آزاد میکنند و برای همین هم، مشتری زیادی دارند.
-موجودات عالم، نشانۀ خداوند در جادۀ توحید
انبیا و اولیا این راه، یعنی صراط مستقیم را نشان دادند که راه خود پروردگار است، معمار و مهندس آن هم خودش است. آنها میخواستند که مردم در این جاده بیفتند و به توحید برسند. برای رسیدن به این توحید، خود پروردگار میلیاردها نشانه و علامت در این جاده قرار داده و هر موجودی در کل جهان و عالم ملکوت، یک نشانه است که مردم راه را با توجه به این نشانه گم نکنند و خودشان را به خدا برسانند.
اعظمِ نشانههای خداوند در مسیر توحید
-امیرالمؤمنین(ع)، حجت کبرای پروردگار
اعظمِ نشانههای خدا که خیلی سریع آدم را به توحید میرساند، اعظم نشانهها در بین نشانههای پروردگار (چون اعظم خیلی دارد)، یکی امیرالمؤمنین(ع) است؛ لذا در القاب حضرت است: «آیتاللهالعظمی». این نشانهٔ اعظم است و «عُظمی» مؤنث اعظم، یعنی نشانۀ بزرگتر است. خود حضرت هم در معرفی خودشان دارند که من آیت کبری و حجت کبرای او هستم. آدم تا بخواهد بهسراغ پنجاه درخت، پنجاه گوهر معدنی، پنجاه حیوان و پرنده زیبا برود و کنار آنها فکر کند یا در آسمانها و زمین اندیشه کند که به توحید برسد، فقط به این مرز میرسد که اینها بهوجودآورنده و پدیدآورنده دارند و شکی هم دراینزمینه برای هیچکس بهوجود نمیآید.
-شک در وجود پدیدآورنده، دروغی شاخدار
هر کسی بگوید که من دربارهٔ پدیدآورنده شک دارم، دروغ شاخدار میگوید؛ چون قرآن میفرماید: «أَفِي اللَّهِ شَكٌّ»(سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 10) اصلاً در پدیدآورنده شکی وجود ندارد! اگر پدیدآورندهای نبوده است که اینها را پدید بیاورد، چه کسی پدید آورده است؟ تو یا پدر و مادرت پدید آوردهاید؟ یا این درخت، این بت و این طاغوت باعث پدیدآوردن کل جهان است؟ چه کسی پدید آورده است! اگر میگویی پدیدآورنده ندارد، پس چه کسی پدید آورده است؟! این است که جای شک نمیماند! همهاش در باطن مردم یقین است. خیلی جالب است که قرآن میگوید: وقتی بتپرستان به بتکده آمدند، دیدند که جوانی تمام بتها را سرنگون کرده است. ابراهیم(ع) در برابر سؤالاتشان که چه کسی اینها را ریخته است، گفت: از همین بت بزرگی بپرسید که مانده و نیفتاده است. بهراستی چهچیزی را بپرسند؟ آن بت که زبان ندارد تا بگوید، عقل ندارد تا راهنمایی بکند؛ بعد قرآن میگوید: «وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ»(سورهٔ نمل، آیهٔ 14) اینها در درونشان یقین داشتند که بت و بتپرستی دروغ است. چه کسی دربارهٔ خدا شک دارد؟
-اقرار فضانورد روسیهای به وجود پدیدآورنده
من آن زمان را به یاد دارم که روسیه، یک کشور کمونیستی، یک افسر ارتشی به نام «یوری گاگارین» را برای اولینبار فرستاد تا با آن سفینه به دور کرهٔ زمین بچرخد. رنگ زمین از عالم بالا آبی خیلی زیبایی است و زمانی که سفینهها از زمین خیلی دور بشوند، بهاندازهٔ یک مَجمعه بزرگ، بزرگتر از سطح ماه دیده میشود. آنها وقتی زمین را از آن بالا نگاه کردند، حالا رادیوی مخصوص هم نفسها و حرفهایشان را ضبط میکند، یکمرتبه یوری گاگارین یا رفیقش گفت: ای کاش به زمین برمیگشتم و یکی به من حالی میکرد که این جهان را چه کسی ساخته است؟! این خداست.
پروردگار عالم، همهکاره و کلیددار هستی
-انبیا و اولیای الهی، مَجلای صفات پروردگار
این نشانهها در راه الهی قرار داده شدهاند تا مردم با این نشانهها راه را گم نکنند، منحرف نشوند، بهسراغ بتهای جاندار و بیجان نروند و به اینجا برسند که همهکاره و کلیددار اوست. همچنین به اینجا برسند که وقتی میخواهند هر قدرتنمایی، هنر و کار بزرگی را به کسی نسبت بدهند، بفهمند این یک نسبت مجازی است و حقیقی نیست؛ بفهمند کار فقط در دست یک نفر است، مدام این در و آن در نزنند و توسلات بیهوده پیدا نکنند؛ بدانند کار در دست یک نفر است و آن یک نفر هم «مدبرات امر» دارد. بهعبارت دیگر، کسانی را در این عالم دارد که خواستهٔ او را تدبیر میکنند و انجام میدهند. برادرانم به این دقت بفرمایید که اگر پروردگار در صفاتش مظهر نداشت، یعنی کسانی را نداشت که صفاتش در آنها تجلی پیدا کند، شناخته نمیشد و هیچکس هم راهنمایی نمیشد.
-مدبرین خواستههای پروردگار در عالم
این مَجلاهای صفات، همین انبیا و اولیا هستند که بعضی از آنها، مثل پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع) و صدیقهٔ کبری(س) «مجلای اتَمّ» و «مجلای اعظم» هستند؛ «يٰا أعْظَمَ صورة تَجلّي فِيها اللّه، مٰا أدقّ مَعناك». اینها در توحید به اینجا برسند که هر کار علی(ع)، زهرا(س)، پیغمبر(ص) و اولیا را به حقیقت به خود او نسبت بدهند؛ لذا در قرآن میبینید که انبیا هر کاری میکردند، فوراً این مسئله را به امتها تذکر میدادند و میگفتند: «بِاِذنِ اللّهِ«. این یعنی ما در این کار استقلالی نداریم؛ نسبتش به ما مجازی است، ولی به او حقیقی است. در قرآن میخوانیم: «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ»(سورهٔ سجده، آیهٔ 11) جان شما را ملکالموت میگیرد، اما واقعاً ملکالموت جان را میگیرد؟ این نسبتِ جان گرفتن به او مجازی است، ولی «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا»(سورهٔ زمر، آیهٔ 42) جان گرفتن به حقیقت برای خودش است.
در آیهای دیگر از قرآن میخوانیم: «قٰاتِلُوهُمْ یعَذِّبْهُمُ اَللّٰه بِأَیدِیکمْ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 14) با مشرکین و منافقین بجنگید. آنها با کشته شدنشان به عذاب الهی رسیدند، ولی شما آنها را به امر من به جهنم هُل دادید. من عذابشان دادم، ولی تدبیر این عذاب را به دست شما سپردم. «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لٰکنَّ اَللّٰهَ قَتَلَهُمْ وَ مٰا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَ لٰکنَّ اَللّٰهَ رَمیٰ»(سورهٔ انفال، آیهٔ 17) ای حبیب من، ای اصحاب! شما نبودید که اینها را کشتید، تیری که میزدید، خدا تیر را میبُرد و شما مدبر کار خدا بودید. آدم باید به اینجا برسد که با دقت در این نوع آیات هم، توحید محض پیدا کند. آدم با درک چنین توحیدی، دیگر پیش احدی و هیچ قدرتی کُرنش نمیکند و به هیچچیز هم تکیه نمیکند.
کلام آخر؛ گلایهها و دلتنگیهای زهرا(س) در کنار قبر پدر
دقیقاً روشن نیست که دیروز بوده یا دو سه روز پیش بوده است؛ اما همین روزها بوده که چندنفر از خانمهای قوموخویش (نه غریبه) به عیادتش آمدند و گفتند: خانم، ما هم به عیادت شما آمدیم، هم اینکه به شما بگوییم اگر برای خانه کاری دارید، ما کار را انجام بدهیم. امام صادق(ع) میفرمایند: همینطور که در بستر افتاده بود، گوشت بدن آب شده و دیگر جوهرهٔ صدا برای او نمانده بود، خیلی آرام به آنها گفتند که من کاری برای خانه ندارم. دو سه روز پیش برای چند روز بعد از مرگ خودم نان پختهام، خودم لباسهای علی و بچههایم را شستهام، هر نوع نظافتی هم که خانه لازم داشت، خودم انجام دادهام و هیچ کاری ندارم؛ اما مرا کمک کنید که به زیارت قبر پدرم بروم.
چون درِ خانهاش را به روی مسجد بسته بودند و اگر حضرت میخواستند سر قبر پیغمبر(ص) بروند، باید به کوچه میآمدند و بعد به حرم میرفتند. من خودم یک شب در شهر مدینه، ساعت یک نصفهشب رفتم و قدم کردم که از داخل خانه تا سر قبر پیغمبر(ص) نزدیک بیست قدم باید راه میرفتند؛ اما اگر در باز بود، از داخل اتاق که در را باز میکردند، به کنار قبر پیغمبر(ص) میآمدند. برای همین هم حضرت به خانمها فرمودند: حالا که دلتان میخواهد برای من کاری انجام بدهید، من هم ناامیدتان نمیکنم. دل من خیلی برای پدرم تنگ شده و چند روز است که فرصت زیارت نداشتهام. من خودم نمیتوانم راه بروم، شما زیر بغل مرا بگیرید و ببرید.
چهکار کرده بودند که یک خانم هجدهساله قدرت راه رفتن نداشت! من خودم در روایت خواندهام و اینها از شنیدههایم نیست؛ وقتی حدود پنج شش قدم آوردند، فرمودند: خانمها اجازه بدهید که اندکی بنشینم، دیگر نمیتوانم راه بروم! خانم وسط کوچه نشستند و زارزار گریه کردند، دوباره زیر بغلشان را گرفتند و رفتند.
برادرانم، همۀ شما عاطفی هستید و میفهمید من چه میگویم؛ وقتی چشمشان به قبر پیغمبر(ص) افتاد، مثل کبوتری که یکدفعه بهطرف لانهاش شدید پر بکشد، به همین شکل پر کشیدند، خودشان را روی قبر انداختند و گفتند: «رُفِعَتْ قُوَّتِی وَ خَانَنِی جِلْدِی وَ شَمَتَ بِی عَدُوِّی وَ الْکَمَدُ قَاتِلِی یَا أَبَتَاهْ» من فقط همین قسمت را معنی میکنم: بابا! بلند شو و ببین، غصه مرا میکشد.
شما خودتان را روی قبری انداختید که مقداری خاک بود و با دیدن آن قبر، اینجور ناله زدید و رنج بردید؛ اما نوهٔ بزرگوارتان، سکینه چهکار کرد؟! وقتی خودش را روی بدن قطعهقطعه انداخت، او را میزدند و میگفتند بلند شو، میگفت: مرا نبرید و بگذارید کنار پدرم بمانم...
قم/ منزل استاد انصاریان/ دههٔ اول جمادیالاول/ زمستان1399ه.ش./ سخنرانی نهم