درس تفسير نهج البلاغه - جلسه هفتاد و یکم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
جملات پاياني خطبه 86 درباره محبوبترين بندگان خدا که يقينا مصداق اتم و اكمل اوصافي که وجود مبارک اميرالمومنين(ع) براي اين طايفه از بندگان خدا بيان کردند انبياء خدا و ائمه طاهرين و به تعبير قرآن کريم اولياء پروردگارند، يعني آنهايي که در کلاس انبياء و ائمه طاهرين متعلمان وارستهاي بودند و ارتباطشان با ائمه و اولياء فقط به خاطر اين بود که از طريق آن بزرگواران به رشد لازم و کمال لازم برسند و در اين راه به قول وجود مبارک رسول خدا(ع) جهاد اکبر کردند که در ابتداي خطبه هم امام به اين صورت اشاره دارند: «اعانه الله علي نفسه»
که اگر ما حرف اميرالمؤمنين(ع) را در اين جمله به معناي ضرر و زيان بگيريم خداوند آنها را برضد نفسشان بر عليه نفسشان يعني بر خلاف هواها و خواستههاي نامعقول ياري و کمک داد. اين جهاد، جهاد کمي نيست و اين بار، بار سبکي نيست «قد اخلص لله فاستخلصه»
اينها آمدند و خدا محور شدند و در همه زمينههاي باطني و ظاهري چشم از غير حق پوشيدند و تمام حالات باطن و ظاهر خود را با وجود مبارک حضرت حق و خواستههاي او هماهنگ کردند. اينها وقتي وارد ميدان شدند «فاستخلصه» خدا هم آنها را پذيرفت، براي خودش اينان را انتخاب کرد. و آن خالصي واقعي را به خاطر اين حرکتي که اينان در اخلاص داشتند و عاشق اخلاص بودند، به آنها مرحمت فرمود و نهايتا شدند از بندگان مخلِص خدا و آنهايي که ظرفيت بيشتري داشتند، عيار اخلاصشان بيشتر بود، شدند از بندگان مخلَص پروردگار، که عرض کردم مخلَصين نسبت به ديگران حتي نسبت به مخلِصين چهار ويژگي دارند که هر چهار ويژگي را قرآن صريحاً بيان کرده است، که بعدا عرض ميکنم.
نکته مهمي که اينجا تذکرش لازم است اين است که ما با اين واقعيت يعني آن اخلاص بسيار بالا ميتوانيم اين روايتي را که هم اهل سنت نقل کردند و هم شيعه نقل کرده حل کنيم.
«لضربةُ علي يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين» چرا، براي اينکه، اولا روزي که ايشان اين ضربت را زدند در اوج جواني بودند حدود 23 سالشان بود.
شما يک جوان را تصور در اوج همه هيجانات، آنوقت کار اميرالمومنين(ع) را با کل جوانان دنيا نسبت بگيريد که عيار اخلاص حضرت در آن ضربت زدن پرمايه ترين عيار اهل اخلاص بوده است. که خود حضرت هم در نقلي که غررالحکم از حضرت دارد «ملاك العمل الاخلاص فيه» يعني فرداي قيامت خداوند عملي را که ميخواهد پاداش بدهد، ملاک پاداش اخلاص است، البته درک عيار خلوص اميرالمومنين خيلي براي ما مشکل است چون اولا اخلاص يک کيفيت نفسي است، و بعد هم به فرموده پروردگار سرّي از اسرار من است که پيغمبر نقل کردند روايت آن قبلا خوانده شد. در قلب کسي که دوستش دارم قرار ميدهم. اين درکش براي ما مشکل است اما ظاهرا رسول خدا(ع) در اين روايت لازمه اخلاص يا نتيجه اخلاص اميرالمومنين را بيان کردند که عيار خلوص آن ضربت آنقدر بالا بوده که آن عمل را «افضل من عبادة الثقلين» قرار داده است.
البته قبل از اين هم اميرالمومنين در گردونه اخلاص بودند. آيه شريفه را بسياري از اهل سنت، شأن نزول آن را ليلة المبيت ميدانند. و خداوند در قرآن ميفرمايد: (وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ)
آن وقت حضرت اميرالمومنين چند سالشان بود؟ هفده يا هيجده سالشان بود. «نفسه ابتغاء مرضات الله» اگر گفته ميشد ابتغاء الجنة، يک مسئلهاي بود. اما ميبينيم در آيه الجنة حذف است و فوق جنة آمده است. چه حالي داشتند، چه اخلاصي داشتند اميرالمومنين(ع) که اگر هم براي بهشت و مصونيت از عذاب آن شب ميخوابيد، باز هم عمل قابل قبولي بود چرا که در قرآن مجيد دارد که (خوفاً و طمعاً) خدا را عبادت کنيد. طمع به چي؟ بهشت. خوفا از چي؟ من النار. بر فرض اگر طمع از جنة و خوف از نار هم انجام ميگرفت، اين عمل، عمل قابل قبولي بوده است.
اخلاص اميرالمومنين(ع) خيلي عجيب بوده است. يک مقدار دقيق تر عرض کنم که شما اين را در باره کل عالم از زمان آدم تا قيامت لحاظ بکنيد، حالا در روزگار خودتان و نسبت به خودمان. فرض کنيم اگر در همين لحظه البته با جلوه دادن يقين در قلبمان که ما در اين موضوع واقعا شک نکنيم، ترديد نکنيم، برايمان 100درصد باشد که پروردگار با صداي خودش، همان صدايي که به موسي رسيد. (کلم الله موسي تکلميا) با صداي خودش و با مايه يقين، الان اعلام بکند: من به کل و براي ابد جهنم و بهشت را برداشتم، ابدا من نه ديگر بهشتي دارم براي پاداش و نه دوزخي دارم به عنوان مجازات و مکافات، حالا مرا عبادت کنيد، چند نفر ميمانند در دايره عبادت؟
يعني حالا با توجه به اينکه ديگر نه بهشتي موجود است تا ابد و نه دوزخي، حالا کبيره مرتکب نشويد، حالا فرائض مرا با حال به جا بياوريد، ولي اگر بخواهد آن عيار اخلاص مخلَصين را از ما محقق ببيند، خود و خدا، با اين اعلام پروردگار در کشور خود ما چند نفر بنده خدا باقي ميمانند با توجه به اينکه که ديگر بهشتي و دوزخي ندارد باز شب آنها همان شب باشد و نماز شب بخوانند و در قنوت وتر هم کل دعاي کميل را بخوانند، که بعضيها را ميگويند در قنوت نصف ابوحمزه را يک شب و نصف ديگر را در شب ديگر ميخوانند. آن نماز شب بر جا بماند اين نماز جماعتها بر جا بماند، اين نمازهاي مستحبي و نوافل برجا بماند، اين نيروي اجتناب از محرمات بر جا بماند. يعني راه انواع لذتهاي حرام باز باشد و بداند بهشتي وجود ندارد و دوزخي هم وجود ندارد و به طرف هيچ يک از اين لذتها نرود. اين اخلاص است، اين اخلاص ارفع الامور است. اين اخلاص است که پروردگار به خاطر اين اخلاص بندگانش را براي شخص خودش انتخاب ميکند. به اين ميگويد مال من است نه مال شيطان، نه مال دنيا، نه مال پول، نه مال صندلي، نه مال هواي نفس، نه مال طاغوت، شما ببينيد اخلاص نتيجهاش يک «فاستخلصه» است چه کار ميکند؟ يعني بالاترين آزادي را که آزادي از غير پروردگار است به انسان عنايت ميکند.
با عيار اخلاص است که «ضربةُ علي يوم الخندق» را ميشود حل کرد. که چرا يک عمل افضل من عبادة الثقلين ميشود. که يک جواني بيايد و در مقابل معروفترين پهلوان قرار بگيرد و اميد به پيروزي هم داشته باشد. چون اميرالمومنين اميدش به حق بوده است که يا با شهادت يا با منکوب کردن دشمن در هر دو صورت پيروز است. به (احدي الحسنين) که در قرآن است نائل ميشود. که حتي بعد از شهادتش بگويند بارک الله به يک جوان 23 ساله که با يک پهلوان 50 سالهاي که هماوردي در عرب نداشته حاضر شد رودرو بشود، يا او را به قتل برساند و يا به قول امروزيها در مدينه و مکه و در قبائل عرب مثل بمب منفجرشود که يک جوان 23 ساله يه پهلوان 50 ساله را از پا درآورد. پهلواني که به اميرالمومنين گفت کس ديگري نبود که تو را فرستادند. به جنگ من، من با نوک نيزه ام چنان تو را به هوا پرتاب ميکنم که سي چرخ بزني و مغزت متلاشي شود. آن وقت در ذهن اميرالمومنين در جنگ با اين پهلوان چيزي جز خدا نباشد، خيلي قدرتي است كه در اخلاص ميخواهد که اصلا به ذهن اين انسان 23 ساله خطور نکند که من بودم با اين رودرو شدم يا بگويند به به از اين 23 ساله که عجب شجاعتي داشت، عجب آدم نترسي بود، واقعا زد و کشت اين پهلوان پهلوانان را. اصلا هيچ کدام از اين فکرها را راه نداد. اين چه قدرت اخلاص است، حالا از قول خودشان بشنويد.
اين روايت در تحف العقول است.
«طوبي لمن اخلَص لله» خوش بحال کسي که خودش را براي خدا خالص بکند.
يعني چشم از همه چيز بپوشد و فقط متوجه پروردگار باشد در حرکات باطنش و هم در حرکات ظاهرش. اينکه در روايت آمده در کتاب شريف کافي: «من کان لله کان الله له» يا يک روايتي را نقل ميکنند: «عبدي أطعني حتي اجعلک مثلي»
نمونه خودم نه مثل خودم. در ادامه ميگويد من به چيزي ميگويم «کُن فيکون»، تو هم اين قدرت را پيدا کني بااتصال كه به من بگويي «کن فيکون»
يک تاجري بود در بازار تهران كه وضع مادي خوبي هم داشت، اما اين ثروت کسب کرده را با خودش برد آنطرف، يعني اهل تکاثر نبود، اهل جود و کرم بود، بيشتر در موارد ديني، در ساخت مدارس علميه، مسجد و اين نوع کارها صرف ميكرد، خيلي آدم بزرگوار وخالصي بود، ايشان با همه وجودش مورد اعتماد و اطمينان مرحوم آيت الله حاج سيد احمد خوانساري بود.
مرحوم آيت الله خوانساري خودش در زهد و تقوي و اخلاص حرف اول را ميزدند.
که کتاب با عظمت جامع المدارک ايشان نشان ميدهد که در روزگار ما واقعا شيخ طوسي زمان ما بودند، علامه حلي زمان ما بودند، جامع المداراک از مدارکي بود که حضرت امام دائم در درس خارج از آن نقل ميکردند و بيشتر مطالب کتاب را امام قبول داشتند.
اين بزرگوار، که جزء صله عقد آيت الله خوانساري بود ند.
تازه کشف حجاب رضا خاني شده بود، مرحوم خوانساري با اتوبوس از قم داشتند ميرفتند به کربلا، در اتوبوس از داخل شهر که رد ميشدند، ناخودآگاه بيرون را که نگاه ميکردند چشمشان به يك زن بي حجاب افتاد، که پيغمبر ميفرمايد اين نگاه که خبر نداري که يکدفعه يک زن بي حجاب را ديدي و ادامه هم ندادي و زود هم چشمت را پوشاندي، و اتفاقي نظرت افتاد هيچ حرمتي ندارد.
در حال حرکت اتوبوس اتفاقي يک بي حجابي را ديد. همسفرشان ميگفتند سه يا چهار ماه سفر ما طول کشيد در کل ايام سفر، نمازشان را نماز جمع ميخواندند براي اينکه نگاهشان افتاده به يک نامحرم، ميگفتند: شايد سفر ما سفر معصيت باشد و لذا تمام نمازها را جمع خواندند.
همچنين انساني ميگفتند، با ايشان رفته بوديم ساوه که فکر ميکنم مهمان مرحوم ساوهاي بودم که نزديک صد سالش بود كه از دنيا رفت، گفت با اتوبوس برگشتيم بياييم تهران، شايد 10فرسخ مانده بود به تهران، به من گفتند که مغرب شرعي شده. شما برو از راننده تقاضا کن كه نگه دارد و من پياده شوم نماز مغربم را بخوانم بعد برويم.
رفتم به راننده گفتم، اين مسافر آيت الله خوانساري است، شما ترمز کنيد ايشان همين جا در بيابان نماز مغربش را بخواند. راننده گفت برو به اين شيخ بگو وقتي رسيدي به خانه نمازت را بخوان. رفتم به آيت الله خوانسازي گفتم اينطور شد.
آقاي خوانساري گفتند عيبي ندارد. گفتند ما يک راننده داريم و يک اتوبوس حالا که راننده نگه نداشت ما به اتوبوس ميگوئيم نگه بدارد. زير لب خطاب به اتوبوس کرد و گفت بايست من نمازم را بخوانم بعد حركت كن.
اتوبوس خاموش شد، راننده هم خبر نداشت، استارت زد روشن نشد، آمد کاپوت ماشين را بلند کرد، ايشان هم پياده شد و قشنگ اذکار قبل از نماز و عادات قبل از نماز، عادتش هم اين بود که قبل از تکبيرة الاحرام ميگفتند السلام عليک يا ابا عبدالله و بعد تکبير ميگفتند. نمازشان تمام شد منم اقتدا کردم.
راننده هنوز داشت موتور را نگاه ميکردند، وقتي آمدند سوار شوند به راننده آهسته گفتند ماشين راه ميافتد خودت را به زحمت نينداز و ماشين روشن شد و حرکت کرديم و آمديم تهران.
البته به نظر ميرسد اين طور آدمها در حوزهها خيلي سخت و به ندرت تربيت شوند. «طوبي لمن اخلص لله»
خيلي اين روايت جالب است: «طوبي لمن اخلص لله عمله و علمه»
يعني بيايد بيست سال عمرصرف علوم اهل بيت بکند و يک بار هم خودش را نگيرد و خودش را از همه آن افرادي که دورش را ميگيرند کوچکتر بداند و به احدي در ارزيابي خودش بدبين نباشد.
اين شعر از زيباترين شعرهاي سعدي است که سه خط هم است و بيشتر نيست در گلستان که ميگويد:
مــرا شيــخ دانــاي مرشــد شهـا دو انـدرز فـرمود بر روي آب
يکي آنکه در نفس خود بين مباش يکي آنکه در خلق بدبين نباش
به احدي نظر منفي نداشته باش.
در روايت ما آمده که اولياء خدا در ميان بندگانش پنهانند. چه ميدانيم که اينها کي هستند «طوبي لمن اخلص لله عمله و علمه و حبه و بغضه» بيايد معيار حبش را هم اخلاص قرار بدهد يعني واقعا براي خدا دوست داشته باشد.
در روايت است که قمر بني هاشم چهار سالش بود و روي زانوي اميرالمومنين نشسته بود. امام خيلي به او محبت ميکرد، گفت بابا من را دوست داري، فرمود بله عزيزم دوست دارم، گفت خدا را دوست داري، فرمود خدا را دوست دارم. گفت شما که يک قلب داري دو تا محبت را از دو شخص، چه طور در يک قلب قرار دادي؟
فرمود: نه پسرم من دو شخص در قلبم نيست، دو محبت هم ندارم، من تو را براي خدا دوست دارم، و يک محبت دارم. «و حُبَّه و بُغضَه»
حالا من ميخواهم با يكي دشمني بورزم بايد ببينم واقعا اين دشمني من درسته و مورد رضايت پروردگار است؟ «و اَخذَهُ»
خوش بحال کسي که گرفتنيهايش را براي خدا ميگيرد، در احوالات شيخ انصاري يا مرحوم آخوند خراساني آمده که: يک طلبهاي بوده كه به پول آن زمان ماهي يک تومان حقوقش بود، ظاهرا زبان حال شيخ انصاري است، اول ماه دو ريال ميآورد و خدمت شيخ ميدهد. شيخ ميپرسد: اين چيست؟ طلبه ميگويد: اين يک توماني که اول ماه به من داديد از سهم امام داديد، خرج اين ماه من هشت ريال بوده و اين دو ريال اضافه آمده و حق من نيست، اين را بگيريد و به کسي بديد که دو ريال کم آورده است.
خوش بحال کسي که گرفتنش لله است و نگرفتنش هم لله است، نميخواهد خودنمايي کند، نميخواهد ذوق نشان بدهد، نميخواهد هر دفعه قيافه بگيرد بله ما سهم امام نميگيريم و احتياط ميکنيم مبادا. . . خود اين گونه ادا در آوردنها بازيگري است، والا آن کسي که نميگيرد اصلا حرفش را نميزند.
«و اخذه و ترکه و کلامه» خوش بحال کسي که ميخواهد حرف بزند لله حرف ميزند.
«و صَمتَهُ» خوش بحال کسي که جايي که جا ندارد حرف بزند براي خدا حرف نميزند.
«و فِعلَه» خوش بحال کسي که روش و منشش براي خدا است.
«و قَولَه» خوش بحال کسي که گفتارش براي پروردگار است.
موارد اين کلام و قول را بايد ديد، فکر کنيم که کلامي که حضرت ميفرمايد در خانه است و با زن و بچه است يا اينكه آن قول بيرون و با مردم است، در هر صورت اميرالمومنين يا براي تأکيد آوردند يا نه، كه مواردش فرق ميکند ولي خيلي روايت با ارزشي است: «طوبي لمن اخلص لله عمله و علمه و حبه و بغضه و اخذه و ترکه و کلامه و صمته و فعله و قولَه»
يکي از بالاترين قسمها شايد قسم به اميرالمومنين باشد. خدايا به حقيقت اميرالمومنين و به اخلاص اين عبد مخلصت در حدي که خودت عنايت داري به ما، از آن اخلاصي که به بندگان مخلصت چشاندي براي تامين خير دنيا و آخرت ما، براي اينکه اعمال ما به باد نرود و يا اعمال ما را نسوزاند از آن اخلاص به همه ما و فرزندان و نسل ما عنايت بفرما.