جلسه دوم یکشنبه*روز شهادت* (28-10-1399)
(قم منزل استاد)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- جلوههای گوناگون معرفت قرآن
- الف) الفاظ و ظاهر قرآن
- ب) مفاهیم و معانی قرآن
- ج) مصادیق قرآن
- سفارش قرآن به شناخت مصادیق قرآنی
- سرانجام محبت به اولیای الهی در کلام فیض کاشانی
- بدترین دشمنان انسان
- الف) شکم و غریزهٔ جنسی
- ب) شیطان
- اهلبیت(علیهمالسلام)، مصداق آیات الهی
- دریافت سنگین کلام معصومین برای عموم مردم
- -موضعگیری مردم نسبت به مصادیق قرآن
- -روایتی از امیرالمؤمنین(ع) در خصوص بیطاقتی مردم
- -امتحان ظرفیت قلب برای شناخت مصادیق
- شخصیت ناشناختهٔ امیرالمؤمنین(ع)
- -کتابهایی از فضایل امیرالمؤمنین(ع) در ملکوت
- -شناخت امیرالمؤمنین(ع) در پرتو پاکی دل و ایمان
- -یار فاطمه(س) و علی(ع)
- کلام آخر؛ شهادت زهرا(س) و غربت امیرالمؤمنین(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
جلوههای گوناگون معرفت قرآن
در اینگونه مباحثی که پیش از امروز هم، یازده روز مطرح شد، «هزار نکتهٔ باریکتر ز مو اینجاست».
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است ××××××××× ما کجاییم و ملامتگر بیکار کجاست؟
الف) الفاظ و ظاهر قرآن
گذشته از روایت شگفتانگیزی که پیغمبر(ص) دربارهٔ قرآن مجید دارند، هر آیهای از آن، البته در ظرفیت ما به 4900 رشته اتصال دارد؛ همچنین گذشته از روایتی که متن کامل آن در کتاب شریف «اصول کافی»، باب فضل قرآن نقل شده و همین متن با یکی دو کلمه تفاوت کامل در کتب غیرشیعه آمده است که پیغمبر(ص) میفرمایند: «لا تُحصی عَجائبُه» شگفتیهای این قرآن شمردنی نیست. باز غیر از روایتی که پیغمبر(ص) دارند و از روایات خیلی فوقالعاده است؛ حضرت در این روایت میفرمایند: وقتی قرآن در روز قیامت میآید، اهل محشر میبینند که کتاب دستنخوردهای است، با اینکه هزاران تفسیر دربارهٔ قرآن در دنیا نوشته شده است.
-یادگیری آسان ظاهر قرآن برای عموم
گذشته از همهٔ اینها که هر کدامش ما را در کنار اقیانوسی بیساحل و بدون عمق قرار میدهد، ظاهر قرآن از ابتدا تا انتهای آن، الفاظ است؛ یعنی ترکیبی از همین «الف» و «ب» عربی است، عناصر و مواد ظاهرش از جایی آورده نشده و از همین زمین است. ولی الفاظی است که به وحی متکی است و پیش از قرآن مجید، کسی به اینگونه تلفظ مطلبی نداشته است. این ظاهر قرآن است که یاد گرفتنش هم برای عموم، از کودک سهچهار ساله تا پیرمرد بیسوادِ نودساله آسان است؛ یعنی آسانترین کتاب در ظاهر مینماید. پروردگار هم دربارهٔ این قرائت و یادگیری میفرماید که خودم آسان کردم. همه هم میتوانند یاد بگیرند و بخوانند، حفظ کنند، تلاوت و قرائت کنند.
ب) مفاهیم و معانی قرآن
-نیاز بشر به معلم حکیم در فراگیری مفاهیم
اما زیر پردهٔ این الفاظ، مفاهیم و معانی است که برای درک این مفاهیم و معانی به احدی اجازه داده نشده است تا تکوتنها، با علم و سواد خودش و همهٔ تخصص در ادبیات عرب بهسراغ مفاهیم برود. مفاهیم واقعیاتی است که معلم لازم دارد و اگر معلم قرآن را کنار بگذارند، آشوب، دگرگونیها، تغییرات و به قول قدیمیهای تهران، بَلبَشوی عجیبی در مفاهیم پیش میآید؛ چون هر کسی خودش میگوید مفاهیم همین است که من بهدست آوردهام! لذا پروردگار عالم، «یُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَ الحِکمَة» فرموده است.
-اعتراض امام صادق(ع) به کلاس قرآن ابوحنیفه
حکمت همین دانش، مفاهیم و حقایقی است که در آیات قرآن مجید است. نازلکننده حکیم است، بر حکیم نازل شده، خود نازلشدهها هم حکیم هستند و به حکیمی هم که این منبع حکمت بر او نازل شده، تکلیف شد که مردم را حکیم بار بیاورد. چیزی نیست که کسی بتواند تنها بهسراغ آن برود و ادعا هم بکند که بهدستآمدهٔ من درست است. امام صادق(ع) به ابوحنفیه فرمودند: شنیدهام که کلاس قرآن در مدینه باز کردهای. گفت: بله همینطور است. حضرت فرمودند: به مردم قرآن درس میدهی؟ گفت: بله. امام فرمودند: قرآن مجید را میفهمی؟ گفت بله.
این «میفهمم»، یعنی ادبیات عرب من کامل است و میدانم که «إنّ» و «کَانَ» یعنی چه، ترکیب «کَانَ یَقول» یعنی چه؛ حضرت فرمودند: اگر قرآن را میفهمی، آیهٔ «فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ» در سورهٔ آلعمران چه میگوید؟ در این شهر، یعنی شهر مکه آیات روشنی هست. بعد در پایان آیه میفرماید: «وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا» کسی که وارد این شهر بشود، در امنیت کامل است. این آیه را برای من معنی کن. ابوحنیفه هم معنی کرد: «مَن دَخَلَهُ» از نظر لغت یعنی کسی که وارد این حرم بشود، «كَانَ آمِنًا» یقیناً در امنیت است. حضرت فرمودند: در همین نزدیکیها عبداللهبنزبیر با یارانش برای فرار از آسیب حجاجبنیوسف وارد حرم شدند و به کعبه پناه آوردند، درها را هم بستند. حجاج منجنیق کار گذاشت، حرم و کعبه را سنگباران کرد، ابنزبیر و یارانش را کشت. این چه امنیتی است؟ این آیه را چطوری حل میکنی؟ خدا میگوید: «وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا»، ولی در عینیت کار میبینیم که هیچ امنیتی در این حرم وجود ندارد. پس این «وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا» چیست؟ ابوحنیفه گفت: نمیدانم! حضرت فرمودند: پس چرا قرآن درس میدهی؟ جاهل که نباید تعلیم قرآن بکند! نمیدانم یعنی چه!
-قرآن و اهلبیت، حقیقتی جدانشدنی
حالا من دراینزمینه بحثی ندارم، امام برای او توضیح دادند که این امنیت برای چه حرم، حصاری و قلعهای است. این امنیت برای مسجدالحرام و کعبه نیست! از این آیات در قرآن زیاد است. یعنی چه؟! اگر تنها بروم، جاهلانه برداشت میکنم؛ پس باید با کمک آنهایی بهسراغ قرآن بروم که قرآن به آنها نازل شده است. آنهایی که قرآن بر آنان نازل شده، شیعه و غیرشیعه در بیش از صدها کتاب نقل کردهاند که پیغمبر(ص) فرمودهاند: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا»؛ یعنی در نگاه پیغمبر(ص)، قرآن و اهلبیت یکی هستند و دوتا نیستند که بگوییم یک قرآن، دو اهلبیت. «لَنْ يَفْتَرِقَا» یعنی اصلاً جدایی ندارند و عدد دو در اینجا نیست، بلکه یک حقیقت است که قرآن مجید، حقیقت لفظی و مفهومی است و اهلبیت(علیهمالسلام) حقیقت عینی هستند؛ مثل بدن و روح هستند.
ج) مصادیق قرآن
-مصداق شجرهٔ طیبه در قرآن
سوم اینکه قرآن مجید دارای مصادیقی است؛ مثلاً مصداق «كَلِمَةً طَيِّبَةً» در آیهٔ «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصلُها ثابِتٌ وَفَرعُها فِي السَّماءِ»(سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 24) چیست؟ یعنی قرآن با بهکارگرفتن کلمهٔ «طَيِّبَةً» میخواهد چه بگوید؟ شجرهٔ طیبه چیست؟ این درختی که ریشهاش ثابت است و تا ابد کَندنی نیست. «أَصلُهٰا ثابِتٌ» جملهٔ اسمیه است؛ «اصل» اسم و «ثابت» هم اسم فاعل است. اساتید ما در همین حوزه، کتابهای بیان و بدیع و کتب عربیِ ادبی به ما یاد دادهاند که جملهٔ اسمیه بر تداوم و دوام دلالت دارد. این ریشه خشک نمیشود و زمان ندارد. «وَفَرعُها فِي السَّماءِ» تنهٔ این درخت هم در عوالم بالاست. «سماء» اسم جنس است؛ یعنی تنهٔ درخت تا هر جا که جهان وجود خارجی دارد، کشیده شده است.
«تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا»(سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 25) میوهٔ این درخت اصلاً به زمان وابسته نیست؛ نه تابستان و نه زمستان دارد، نه بهار و نه پاییز دارد. میوهای دائمی است. مصداق این کلمهٔ طیبه، شجرهٔ طیبه، ریشهٔ دائمی و میوهٔ همیشگی چیست؟ یعنی اگر آدم بهسراغ اهلبیت(علیهمالسلام) نرود، معلمان قرآن تا قیامت در مفهومگیری صحیح میمانند و نمیتوانند به مفهومی دسترسی پیدا کنند که در علم خدا بوده و حالا ظاهرِ آن به لباس این آیه پوشانده شده است.
سفارش قرآن به شناخت مصادیق قرآنی
مصادیق آیاتی که دارای مصداق است، چه کسانی هستند؟ یعنی این مصادیق عنصر جمادی است؟ خدا جماد را صریحاً در قرآن مجید بیان کرده است، پس عنصر جمادی نیست. کوهها و دریاها را فرموده، اشیا را هم تا حدودی فرموده است. آیا مصادیق حیوانی دارد؟ خداوند متعال تا جایی که ما را با قدرت خودش آشنا کند، مصادیق حیوانی را هم در ظاهر آیات بیان کرده است. معلوم میشود که این آیات، سلسله مصادیق انسانی دارد و این مصادیق، انسان کامل هستند. هر کسی بخواهد به این انسانهای کامل وابسته شود، طبق قرآن، باید اینها را دوست داشته باشد.
-شناخت مصادیق قرآنی، لازمهٔ دوست داشتن
حالا برای دوست داشتن، شناخت لازم است و خدا هم همینجوری در قرآن نگفته که این را دوست داشته باش، آن را دوست نداشته باش. شناخت لازم است کسی را که میخواهم دوست داشته باشم، باید در حد ظرفیت خودم بشناسم. مصداق را باید بشناسم تا به مصداق محبت پیدا کنم.
-دشمنی با دشمنان مصادیق قرآنی
این یک طرف داستان دربارهٔ مصادیق آیات است، طرف دیگر این است که با دشمنان این مصادیق، بهشکل قلبی، زبانی، قلمی، قدمی و جهادی درگیر باشم. این نمیشود که بگویم ایشان را دوست دارم و کاری هم به کار این دشمن ندارم. قرآن این را ابداً نمیپسندد! یکی محبت به مصادیق است، بعد از اینکه شناختم؛ یکی هم دشمنی با دشمنان این مصادیق است.
سرانجام محبت به اولیای الهی در کلام فیض کاشانی
من از خودم نگویم، من آدم پنهانکاری نیستم و نبودهام؛ نه در نوشتههایم و نه در گفتارم. هرچه نکتهٔ لطیفه یا مطلب جدیدی پیدا میکردم و میخواستم بنویسم یا بگویم، مدرک میدادم و اسم میبردم. در این نقطه که به مصادیق باید محبت ورزید، کمک کرد و یاری داد و نسبت به دشمنان مصادیق هم در همهٔ شئون دشمنی باید دشمن بود، وجود مبارک علامهٔ خبیر، فیلسوف عظیم و عارف کبیر، فیض کاشانی به نکتهٔ بسیار عجیب و جالبی اشاره میکند. وی مؤلف سیصد جلد کتاب بهدردخور است که به چاپ امروز، پانصد جلد میشود. ایشان این سیصد جلد را تکوتنها، بدون کمک از مردم و فقط با تأیید خدا در خانهای کاهگلی گوشهٔ شهر کاشان، در گرمای پنج ماه تابستان و زمستانش نوشته است. یکی از کتابهایش «علمالیقین» است که در دو جلد چاپ شده، بد هم چاپ شده، ولی قابل مطالعه است. کاغذ و حروفش بد است، ولی کتاب بسیار فوقالعادهای است! فیض در این دو جلد «علمالیقین» به قول لاتهای تهران، در بیان حقایق، معارف و نکتهپردازی کولاک کرده است. البته نمیدانم ترجمه شده یا نشده است؛ ولی قابلیت ترجمهٔ بسیار دقیق، نه ترجمهٔ کوچه و بازاری دارد.
فیض میفرماید: کسی که اولیای الهی را دوست داشته باشد، آنها را یاری کرده و به آنها اقتدا کند، با دشمنانشان هم دشمن باشد، این آدم نهایتاً به ولیالله تبدیل میشود. بعد فیض این نکته را در اینجا میگوید: چه کسانی در صف اول دشمنان اینها هستند؟ این تعبیر فیض است: دو دشمن در صف اول دشمنانشان است که اگر توانستی این دو دشمن را مقهور کنی، شکست بدهی، پشت آنها را به خاک بمالی و دیگر اجازهٔ تکان خوردن به آنها ندهی؛ همچنین آنها را هم دوست داشته باشی، یاریشان کنی و اقتدا کنی، تو نهایتاً ولیالله میشوی. ما «ولیّ» را در قرآن بهصورت جمع هم داریم؛ خدا در آیهٔ 62 سورهٔ یونس میفرماید: «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ».
بدترین دشمنان انسان
الف) شکم و غریزهٔ جنسی
طبق ردهبندی خود فیض، شکم و غریزهٔ جنسی دشمن اول انسان است. پیغمبر(ص) دراینباره میگویند: «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسَكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ» ای انسان! شکم و غریزهٔ جنسی دشمنترین دشمنان توست. اکنون در جهان میبینید که این شکم و غریزهٔ جنسی چهکار کرده است، چهکار میکند و در آینده چهکار خواهد کرد.
جنگ هفتادودو ملت، همه را عذر بِنِه ×××××××× چون ندیدند حقیقت، رهِ افسانه زدند
اینهمه غوغا برای شکم و غریزهٔ جنسی است و اگر این دو را از بشر بگیرند، بشر دَرجا فرشته میشود؛ چون امتیاز فرشتگان از نظر خلقت به ما این است که آنها شکم و شهوت ندارند. امتیاز ما هم به آنها درصورتی است که ما این دو دشمن را مغلوب کنیم و بر آنها چیره شویم. امیرالمؤمنین(ع) دراینباره میفرمایند: کسی که چیره شود، «فَهُوَ اَعْلی مِنْ الْمَلائِکَةِ» پس مقام او از فرشتگان بالاتر میرود.
ب) شیطان
گفتیم که اولین دشمن آنها همین هوای نفس، نفس اماره و غرایز است؛ دومین دشمنِ صف اول نیز، شیطان است. اینها بدترین دشمن انسان هستند. خدا در قرآن در خصوص شیطان میفرماید: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ»(سورهٔ یس، آیهٔ 60) این شیطان که اسم عام است و مصداقش تمام گمراهان و گمراهکنندگان هستند، موجودی است که خود خدا میگوید: دشمن شماست. آن نفس اماره را هم که پیغمبر(ص) میگویند: بدترین دشمنان شماست؛ یعنی اگر مهار این خواهشها، هواها و خواستههایت را به دست شیطان بدهی، کار او برای خرد کردن تو خیلی راحت میشود.
اهلبیت(علیهمالسلام)، مصداق آیات الهی
حال سؤال این است: مصادیق چه کسانی هستند که ما آنها را دوست داشته باشیم و یاریشان کنیم، با دشمنانشان هم دشمنی کنیم؟ من خیلی وارد این مصادیق نشوم و فقط دورنمایی بگویم؛ طبق بیان معلمان واقعی قرآن کریم، مصداق آیهٔ طهارت، آیهٔ مودّت، آیهٔ »آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» و مصادیق آیاتی که با «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَٰئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» شروع میشود، «اهلبیت» هستند. اینها مصداق این آیات هستند.
دریافت سنگین کلام معصومین برای عموم مردم
-موضعگیری مردم نسبت به مصادیق قرآن
حالا برای شناخت مصادیق چهکار کنیم؟ به این نکته عنایت بفرمایید که اسم حرف این مصادیق، بیان، زبان و گفتارشان را «اخبار»، «احادیث» و «روایات» گذاشتهاند. همچنین اسم حقیقتی را که در آنهاست، «ولایت» گذاشتهاند. اکنون حرفهایشان را ببینید تا به خودشان برسد؛ این کلام امیرالمؤمنین(ع) است که میفرمایند: «إنّ حدیثَنا صَعبٌ مُستَصعَبٌ» حرفهای ما بسیار سنگین است دریافتش هم سنگین است. «لا یحتَمِلُهُ إلاّ ثَلاثٌ» هیچکس نمیتواند این احادیث و روایات ما را تحمل کند و طاقت بیاورد، الّا سه گروه: «نَبِی مُرسَلٌ، أو مَلَک مُقَرَّبٌ، أو عَبدٌ مُؤمِنٌ امتَحَنَ اللّه قَلبَهُ لِلإِیمانِ». از این سه نفر که بگذرد، همه نسبت به مصادیق قرآن که همان اهلبیت هستند، موضعگیری میکنند و میگویند ما شما را نمیفهمیم و درک نمیکنیم! حرفهایی که دربارهٔ شما میزنند، دروغ و ساختگی و کار این آخوندهاست. از این سه نفر که بگذرد، بقیهٔ عالمیان منکر و کافر هستند. «إنّ حدیثَنا صَعبٌ مُستَصعَبٌ لا یحتَمِلُهُ إلاّ ثَلاثٌ: نَبِی مُرسَلٌ، أو مَلَک مُقَرَّبٌ، أو عَبدٌ مُؤمِنٌ امتَحَنَ اللّه قَلبَهُ لِلإِیمانِ» نبی مرسل، ملک مقرب و بندهٔ مؤمن که خدا قلبش را به ایمان آزمایش کرده و دیده لایق است، لیاقت نشان داده و با آنها پیوند زده، شناخت این مصادیق را به او داده است.
-روایتی از امیرالمؤمنین(ع) در خصوص بیطاقتی مردم
حضرت این روایت را برای پدرِ شخصی بهنام صعصعةبنصوحان یا یکی دیگر از یاران حضرت برای شخصی خواند که پدر یکی از رفقایش بود؛ اما او تحمل نکرد، پیش امیرالمؤمنین(ع) آمد و گفت: صعصعه روایتی را از قول شما خوانده که من نمیفهمم چه گفته است! حضرت فرمودند: بنشین تا برایت بگویم. سپس فرمودند: آیا همه تحمل علم دانشمندان را دارند و تاب میآورند که وقتی هر عالم و دانشمندی در جهان مطلبی از علم میگوید، آنها بگویند: بهبه! بارکالله، آفرین! چه خوب فهمیدم؛ آیا کل مردم تاب علم عالمان را دارند؟
آنگاه حضرت نگذاشتند که او آره یا نه بگوید و فرمودند: وقتی پروردگار به فرشتگان گفت: «أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 31) آنچه از اسما به آدم یاد دادهام، بگویید که حقایق آن اسما چه بوده است؟ خدا به فرشتگان که به قول فلاسفه، بین آنها و حقایق در عالم مجردات مانع و پردهای وجود ندارد، گفت: از آن اسمهایی که به آدم یاد دادهام، به من خبر بدهید. فرشتگان گفتند: «لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا»(سورهٔ بقره، آیهٔ 32) ما تاب و طاقتش را نداشتیم و به ما یاد ندادی؛ چون او تحملش را داشت، به او یاد دادی. حضرت فرمودند: آیا فرشتگان دانش آدم را تحمل کردند؟ این صریح قرآن است که تحمل و تاب نداشتند، وگرنه خدا به آنها میداد.
تو موسیبنعمران را میشناسی؛ در صریح سورهٔ کهف آمده است که موسیبنعمران تحمل علم آن عالمی را نیاورد که در مجمعالبحرین بود. در هر سه مرحله سر آن عالم داد کشید و گفت: آهای، چهکار میکنی؟! چه راهی را طی میکنی؟! مگر سورهٔ کهف ندارد؟ وقتی کشتی را سوراخ کرد، داد موسی درآمد و داد کشید؛ وقتی آن بچهٔ پنجشش ساله را به خرابه برد و سر برید، موسی شدید از کوره در رفت و گفت: «أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً»(سورهٔ کهف، آیهٔ 47) چه کردی؟ وقتی هم آن دیوار خرابه را ساخت، موسی گفت: بارکالله به تو! این دیوار را برای چه ساختی؟ مردم این محله از دادن یک غذا به ما امتناع کردند، برای چه به اینها خدمت میکنی؟ بعداً که آن عالم اسرار این سه مسئله را گفت، موسی آرام شد. مگر موسی تاب آورد؟ پیغمبر اولوالعزم تاب علم آن عالم مجمعالبحرینی را نیاورد! ما درست میگوییم: «إنّ حدیثَنا صَعبٌ مُستَصعَبٌ لا یحتَمِلُهُ إلاّ ثَلاثٌ: نَبِی مُرسَلٌ، أو مَلَک مُقَرَّبٌ، أو عَبدٌ مُؤمِنٌ امتَحَنَ اللّه قَلبَهُ لِلإِیمانِ».
-امتحان ظرفیت قلب برای شناخت مصادیق
این کلمات آنهاست، حالا خود متکلم کیست؟ خود متکلم را یا ملک مقرب میشناسد یا نبی مرسل یا مؤمنی که «امتَحَنَ اللّه قَلبَهُ لِلإِیمانِ» خدا میخواسته به او ایمان بدهد، قلبش را امتحان کرده که ببیند گنجایش دارد یا ندارد! اگر به او ایمان بدهد، تکهتکه و متلاشی نمیشود؟! آیا مثل زمان موسی(ع) نمیشود که به کوه تجلی کردم و قطعهقطعه شد؟! ظرفیت قلب وقتی از طرف خود پروردگار امتحان شود که گنجایش دارد، آنوقت این آدم میتواند مصادیق قرآن را در حد ظرفیت قلبش بشناسد. حالا اینکه کلام ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) است، دو روایت دیگر دراینزمینه هست که آنها را هم اگر خدا بخواهد، در جلسهٔ بعد برایتان میگویم. آن دو روایت خیلی بهتآور است.
شخصیت ناشناختهٔ امیرالمؤمنین(ع)
گفتیم که امیرالمؤمنین(ع) یکی از مصادیق این آیات است؛ پیغمبر(ص) به ایشان میگویند: کسی غیر از من و خدا تو را نشناخت. مرحوم محمدعلی حکیم که یقیناً آدم کمنظیری در این صدسال اخیر بوده است، همچنین دو فیلسوف فقیه، حکیم و بزرگ که نمیتوانستی آنها را با جرثقیل تکان بدهی تا یک اجازهٔ علمی به کسی بدهند. این دو عالم فقیه برای مرحوم حکیم اجازه نوشتهاند: «هُوَ حَکیمٌ خَبِیرُ عٰابِدٌ زٰاهِدٌ فِیلسوفٌ مُتکلّمٌ مُجْتهدٌ یَحْرُمُ عَلَیْهِ التَّقلید». ایشان در پاورقی کتاب «لطائفالعرفان» خود که دو جلد است، بهطور مفصّل نقل میکند؛ البته مختصر آن را در متن میآورد و توضیح بسیار عارفانهٔ جالبی میدهد.
-کتابهایی از فضایل امیرالمؤمنین(ع) در ملکوت
این عالم که آدم کمی هم نبوده، میگوید: وقتی پیغمبر(ص) در شب معراج با جبرئیل همسفر بود، به جایی رسید و دید شترانی در حرکت هستند؛ البته شتران ملکوتی، نه شتر کویرهای ما و عربها. شتران ملکوتی، یعنی تَمَثُّل شتران قطارقطار میروند. حضرت به جبرئیل فرمودند: بایستیم تا قطار این شترها رد شود و بعد برویم. جبرئیل گفت: یا رسولالله نایست! حضرت گفتند: چرا؟ جبرئیل گفت: یا رسولالله! از لحظهای که خدا مرا خلق کرده است (ما نمیدانیم چه زمان هست و عمر جبرئیل را هم نمیدانیم. جبرئیل پیش از آسمانها و زمین آفریده شده است و شخصیت عظیمی دارد. قرآن دربارهٔ عظمت او میگوید: هر کسی دشمن جبرئیل باشد، کافر است. اینقدر جبرئیل ارزش دارد! امین خدا بر 124هزار پیغمبر بود)، من این قطار شترها را دیدهام تا الآن که تو به معراج آمدهای، اینها هنوز در حرکت هستند. من نمیدانم که حرکت این قطار شتر تا چه زمان هم ادامه دارد. من به جبرئیل گفتم که بار اینها چیست؟ جبرئیل گفت: کتابهای فضائل و ارزشهای علی(ع).
-شناخت امیرالمؤمنین(ع) در پرتو پاکی دل و ایمان
آیا علی(ع) را میتوان بدون پاکی دل و ایمان در حد خود شناخت؟ حالا باید به غیرشیعهای که معرفت ندارد، گفت:
تو به تاریکی علی را دیدهای ×××××× زین سبب غیری بر او بگزیدهای
اگر علی(ع) را میشناختی که گرفتار گوسالهٔ سامری و گاوهای هندی بهعنوان معبود نمیشدی. او و همسرش را که هموزنش بود، نشناختید و بههمینخاطر هم، برای دو روز شکم و هواهای نفس، تا پایان عمر امیرالمؤمنین(ع) و همسرش هر آنچه دلتان خواست، بلا سرشان آوردید. کاری کردید که امیرالمؤمنین(ع) میگویند: من تحمل کردم، «وفِی العَینِ قَذىً» درحالیکه مِثل کسی بودم که تیغ تیز در چشمش بود و نمیتوانست دربیاورد؛ تحمل کردم، درحالیکه مِثل کسی بودم که استخوان تیز در گلویش گیر کرده بود و نمیتوانست دربیاورد. اینجا باید گفت: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، ابوالهیثمبنتیهان، واقعاً بارکالله به شما که علی(ع) را در حد خودتان شناخته بودید و بلاهایی که سرش میآوردند، میدیدید و اشک میریختید؛ اما نمیتوانستید کاری بکنید. بلاهایی که سر زهرای مرضیه(س) آوردند، میدیدید و نمیتوانستید کاری بکنید.
-یار فاطمه(س) و علی(ع)
اما آنکسی که «أَنْصَارَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ و أَنْصَارَ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ» یار علی(ع) و فاطمه(س) است، محب علی(ع) و فاطمه(س) و دشمن دشمنانشان است؛ بالاترین دشمن هم، هوای نفس که معبود سقیفه بود و غرایز و امیال که معبود سقیفهایها بودند. اگر آدم این دو دشمن را مقهور کند و به این زن و شوهر اقتدا کند، دنبالهرو توحید، اخلاق، عمل، کردار و روش اینها باشد، ولیالله میشود. حرفم تمام شد، البته این بحث خیلی ناتمام است.
کلام آخر؛ شهادت زهرا(س) و غربت امیرالمؤمنین(ع)
من این مسئله را در تهران دیدهام، اما در شهرستانهای دیگر خیلی ندیدهام. کسی که مثلاً کل مال او از دست میرفت و حتی سنگینتر، اگر جوان باتربیتِ آراستهای را از دست میداد؛ گاهی که پیش او میآمدند، اول با هیجان میگفتند: چه شد؟ جواب نمیداد و دستش را اینجوری میکرد؛ یعنی چرا میپرسی چه شد؟! دار و ندارم رفت! چیز دیگری برای من نمانده است و دیگر دلخوشی ندارم. امام مجتبی(ع) میفرمایند: پدرم سی سال بعد از مادرم زنده بود و ما بچهها در این مدت اصلاً جرئت نداشتیم که وقتی پدرمان نشسته است، اسم مادرمان را ببریم؛ چون وقتی اسم زهرا(س) را میبردیم، مثل روز اول زارزار گریه میکرد. نمیدانم در بحبوحهٔ جنگ صفین یا بعد از جنگ بود، ابنعباس آمد و گفت: آقا محاسن شما سفید شده است، اجازه میدهید خضاب برایتان بیاورم که رنگ کنید، این سفیدیها پیدا نباشد. حضرت فرمودند: من بعد از زهرا تا حالا خضاب نکردهام. وقتی لحد چیدند و خاک ریختند، در همان نیمهٔ شب و تاریکی، دستهایشان را بههم مالیدند؛ یعنی بود و نبودم رفت.
اگر آهی کشم، دریا بسوزد ×××××××× وگر شوری کنم، یکجا بسوزد
خوشم با سوختن در آتش عشق ×××××××× بِهِل تا من در این سودا بسوزم
نه من ماند، نه ما ماند چو آیی ××××××× بیا تا بی من و بی ما بسوزم
بسوزد ظاهر و باطن ز سوزم ××××××××× اگر پنهان، وگر پیدا بسوزد
ز سوز دل اگر حرفی نویسم ××××××××× زبان و لب با کامها بسوزم
امام صادق(ع) میفرمایند: امیرالمؤمنین(ع) میخواست کنار قبر مادرم بنشیند، اما قرار و طاقت نداشت. کسی که قرار و طاقت عالم بود! شما دیدهاید که بعضی افراد گاهی دچار بیماریای میشوند؛ نه میتوانند بنشینند، نه بایستند و نه بخوابند. خیلی بیقرار میشوند! حضرت هم دیدند که نمیتوانند کنار قبر بمانند، با خودشان گفتند که به خانه بروم، ولی جواب این بچههای بیمادرم را چه بدهم؟ نه سر قبر نشست و نه به خانه برگشت؛ امام ششم میگویند: کنار قبر پیغمبر(ص) رفتند، خودشان را روی قبر انداختند و گفتند: یا رسولالله، بلند شو و ببین که من در این شهر غریب شدم.
علی جان! شما بدن دختر پیغمبر(ص) را دفن کردید و اینگونه ناله میزدید؛ اما فرزندتان ابیعبدالله(ع) بنا به نوشتهٔ شیخ مفید، وقتی کنار بدن هجدهسالهشان آمدند، دیدند که زینب(س) قبل از خودشان آمده و خودش را روی بدن انداخته، مرتب ناله میزند و میگوید: وای برادرم! وای پسر برادرم! ابیعبدالله(ع) هم مثل شما چنان بیقرار شدند که سر زانو بلند شدند و صدا زدند: «يا فُتْيانَ بَنِي هاشِم إحْمِلُوا أَخاكُمْ إلى الْفُسْطاطِ» جوانها من نمیتوانم این بدن را تکان بدهم! جوانها خودم دیگر طاقت ندارم که این بدن را از وسط معرکه کنار بکشم، شما بیایید و این بدن را کنار ببرید احتمال میدهم که مرحوم نراقی نوشتهاند: جوانها آمدند، اما دیدند که بدن را نمیتوانند تکان بدهند و اگر حرکت بدهند، هر قطعهاش یکجا روی زمین میماند. ابیعبدالله(ع) فرمودند: صبر کنید! آنگاه عبایشان را درآوردند و گفتند: آرامآرام زیر بدن عزیزم بکشید...
قم/ منزل استاد انصاریان/ دههٔ اول جمادیالثانی/ زمستان1399ه.ش./ سخنرانی دوم