لطفا منتظر باشید

جلسه چهارم سه شنبه (30-10-1399)

(قم منزل استاد)
جمادی الثانی1442 ه.ق - دی1399 ه.ش
16.7 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

خطر دزدان راه انسانیت برای بشر

از زمان قابیلِ قاتلِ آدم‌کش و حسودِ محجوب از پروردگار تا الآن، هزاران جاده‌ای که دزدان راه انسانیت به روی بشر باز کرده‌اند، خود جاده‌ها خطر بوده است، نه اینکه جاده دارای خطر باشد. جاده‌ها ذاتاً خطر بود و هر کس فریب خورد و خودش را در این عرصهٔ خطر قرار داد، خرمن عقل، فطرت، روح و اندیشه و شخصیتش سوخت، چیزی هم از او باقی نماند. تاریخ ثابت هم کرده است و دراین‌زمینه مسائلی در قرآن مجید و آثار معصومین فراوان است. 

 

-خاکستر شدن ارزش‌های انسانی 

علت اینکه گفته می‌شود چیزی از آنها نماند، تکیه به آیه‌ای از قرآن دارد که پروردگار می‌فرماید: «فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا»(سورهٔ کهف، آیهٔ 105). «وزن» در این آیه، یعنی وقار و سنگینی، قیمت، کرامت و بزرگواری. من برای آنها که خودشان را به‌خاطر دو روز شکم، شهوت، صندلی، پول، مقام، شهرت، در دنیا به خطر انداخته‌اند و همهٔ ارزش‌های طبیعی و ملکوتی‌شان را در همان دنیا خاکستر کرده‌اند، ارزشی در قیامت نخواهم گذاشت.

 

صراط مستقیم، راهی استوار و مصون از خطرها

-تجلی توحید از طریق قلب، عقل و فکر سالک

باز عنایت بفرمایید؛ نه اینکه در جاده‌های انحرافی به خطر افتاده‌اند، بلکه خود جاده‌ها فی‌نفسه خطر بودند؛ اما راه توحید که خدا در جای جای قرآن از این راه به «صراط مستقیم» یعنی راه استوار تعبیر کرده، جاده‌ای است که با هیچ حمله‌ای خراب و با هیچ کلنگی درهم و برهم نمی‌شود. بسته شدن در این جاده‌ هم محال است. این راه هر سالک و راهروی خود را از طریق قلب، عقل و فکر (هر سه در قرآن مطرح است) به توحید می‌رساند؛ یعنی به نفی شرک مطلق و تجلی توحید. هزاران خطر برای بازداشتن سالک و راهرو در برابر این راه هست که البته در زمان امام عصر(عج) کاملاً بی‌خطر می‌شود. 

 

-امنیت جادۀ توحید در زمان امام عصر(عج)

در حقیقت، خطری در آن زمان وجود ندارد که در برابر این جاده عرض‌اندام کند. همه در آن روزگار عادل می‌شوند و دیگر شرکی وجود ندارد که مردم دچار ظلم عظیم باشند. خدا در قرآن می‌فرماید: «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ»(سورهٔ لقمان، آیهٔ 13) دیگر بتی در آن زمان وجود ندارد که مردم به آن بت روی بیاورند؛ نه بت زنده و نه بت بی‌جان. امام باقر(ع) می‌فرمایند: اگر دختر جوانی با زیبایی خیره‌کننده‌اش (دیگر معلوم است که دختر جوان با زیبایی خیره‌کننده‌اش چه‌کار می‌کند! اگر خودش را ارائه بدهد، به یک ساعت نمی‌کشد که پشت صد رستم را به خاک می‌مالد) از بازار بغداد زمان قائم ما شتری از طلا و نقره را بار بزند. حالا چرا حضرت باقر(ع) می‌فرمایند شتر؟ چون هیچ حیوانی مثل شتر بار سنگین برنمی‌دارد و قدرت و طاقتش برای بار سنگین از حیواناتی مانند اسب، قاطر و الاغ بیشتر است. اگر چنین دختری شتری را در وسط بازار بغداد بیاورد، یک‌طرفش را طلای 24 عیار و درست، یک‌طرفش را هم نقره بار بزند و با این شتر از بازار بغداد تا وسط بازار شام برود. در این مسیر طولانی دو کشور، نه چشمی در زمان قائم ما پیدا می‌شود که لحظه‌ای به او چپ نگاه کند و نه دستی پیدا می‌شود که به‌طرف بارش دراز شود. این روزگار بی‌خطر، پر از امنیت و عدالت که خطر نفس اماره نابود است و شیطان‌ها نیستند تا جولان‌هایی مقابل مردم بدهند که سر مردم کلاه برود و فریب بخورند. این جاده که به‌طرف توحید می‌رود و سالک آن‌هم به توحید انبیا، ائمه و اولیا می‌رسد، فعلاً تا وقتی که خیمهٔ عدالت جهانی برپا نشده، پر از دیو و دد، خطر، آتش، ظلم و خیانت است. همهٔ اینها هم دهان خود را باز کرده‌اند که مؤمن را ببلعند و کار دیگری ندارند. 

 

دشمنی و مخالفت شیاطین با مؤمنین

حالا چرا این خطرها با مؤمن مخالف هستند؟ چون مؤمن مزاحم همه‌چیز آنهاست و از اول هم مزاحم بوده است. انبیا حکومت‌های زمان خودشان را قبول نداشتند و حکومت‌ها را ملعون و ظالم می‌دانستند. همچنین انبیا با هواپرستان، مشروب‌خوارها و زناکاران مخالف بودند. علت اینکه همهٔ اینها خطر را آورده‌اند و متوجه اهل ایمان کرده‌اند، این بوده که در این دنیا راحت بِچَرند و بخورند، بِبَرند و بدزدند. اگر مؤمنان و سالکان در این راه نبودند، نه کشته‌شدن و نه غارتی به‌وجود می‌آمد، همه شیطان و شیطان‌پرست بودند و مزاحم همدیگر هم نبودند. هر کدام دستشان به هر چه می‌رسید، دراز می‌کردند. وقتی یک بخشی مثل مؤمنان در دنیا نبودند، آنها هم در گناه کردن و معصیت راحت بودند.

 

-مؤمنین، مزاحم گناه و معصیت شیاطین

این علت دشمنی آنهاست؛ شاید مردم مؤمن و اهل ایمان کمتر فکر کنند و بگویند مگر ما چه‌کار کرده‌ایم که این‌قدر دشمن داریم! ما که خوب و خیرخواه هستیم؛ بدِ کسی را نمی‌خواهیم و هرچه خوبی برای خودمان می‌خواهیم، برای دیگران هم می‌خواهیم؛ ما که هرچه بدی برای خودمان نمی‌خواهیم، برای دیگران هم نمی‌خواهیم؛ برای چه این‌قدر با ما مخالف هستند، ما را زندان و تبعید می‌کنند و می‌کُشند، اموال ما را می‌برند و چوب لای چرخ ما می‌گذارند؟! دلیلش این است که مزاحم هستید! اگر دلت می‌خواهد کاری به کار تو نداشته باشند، تو هم بی‌دین بشو؛ اگر دلت می‌خواهد سختی نکشی، تو هم هم‌حزب آنها بشو؛ اگر دلت می‌خواهد مشکلی برایت پیش نیاورند، هم‌فرهنگ آنها بشو. به این آیه عنایت کنید: «وَلَنْ تَرْضَىٰ عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 120) خدا به پیغمبر می‌گوید که یهود یک گروه مزاحم، نصرانی‌ها یک گروه مزاحم و یک گروه مزاحم هم، آنهایی هستند که به عمویت ابوطالب گفتند: به برادرزاده‌ات بگو هفته را از شنبه تا جمعه نصف کند، ما نصفه هفته خدای او را عبادت می‌کنیم و نصفه هفته هم او بت‌های ما را عبادت کند. این‌گونه ما دیگر کاری به کار او نداریم! 

 

ادب مؤمن نسبت به خداوند در سختی‌ها

-سکوت محض مؤمن در مصائب و بلاها

شما باید به اصل «کاری به کارتان داشتن» دانا بشوید که این‌همه درد و زجر و محرومیت می‌کشید، این‌همه تحریم به شما تحمیل می‌شود، راحت باشید. اگر ما این حقایق را درک نکنیم، از زخم‌هایی که می‌خوریم، دادمان درمی‌آید. خدایا! مگر قدرت نداریم که حل کنیم؟ یا اباعبدالله! چقدر برای تو گریه کردیم، نگاهی کن تا مشکل ما حل شود. اگر این مسائل را درک بکنیم، نه سر خدا داد می‌کشیم و نه با ابی‌عبدالله(ع) یا پیغمبر(ص) چون‌وچرا می‌کنیم. آن‌وقت در این نقطهٔ فهم که هر بلایی هم سر من بیاید، می‌گویم: 

ندانم خوش یا که ناخوش کدام است ×××××××× خوش آن است بر من که او می‌پسندد

 

-ادب و خاموشی ابراهیم(ع) در میان آتش نمرود

چرا تو داد می‌کشی؟ تو صدای خدا را بشنو! تو برای چه برای او داد می‌کشی؟ ادب این است که تو در برابر او سکوت و خاموشی محض باشی. کدام‌‌یک از این 124هزار پیغمبر و چهارده معصوم را خبر دارید که در آن کوران خطرها و حوادث سنگین بر سر خدا داد کشیده باشند؟ این مطلب را که بیشتر مفسّرین و اهل حدیث نوشته‌اند: وقتی می‌خواستند ابراهیم(ع) را در آتش بیندازند، من در کتابی دیدم که نمرودیان دور هزارمتر زمین را دیوار بلند کشیده بودند و از ملت بدبختِ نفهمِ طاغوت‌پرست خواستند هرچه وسائل آتش‌زا دارید، برای سوزاندن ابراهیم به مملکت، حکومت‌ و بتخانهٔ خود‌تان کمک کنید. ملت هم مشتاقانه هرچه هیزم، زغال‌سنگ و مواد آتش‌زا داشتند، آوردند و در این زمین هزارمتری پر کردند که محصور بود. وقتی هم که آتش زدند، پرنده‌ها از چند کیلومتری هوا رد نمی‌شدند؛ چون هُرم آتش کبابشان می‌کرد. حالا می‌خواهند ابراهیم(ع) را در این آتش بیندازند. چقدر خوب است که ما گاهی خودمان را جای آنها حساب کنیم و ببینیم اگر این خطر در راه خدا و در حال سلوک الی‌الله برای ما پیش می‌آمد، ما چه‌کاره بودیم؟ 

 

حکایتی شنیدنی از ادب مؤمن در گرفتاری و مصیبت

من رفیقی در تهران داشتم که خیلی سرش شلوغ بود! من با او آشنا بودم و ارتباط و رفت‌وآمد داشتم. یک وعده کار می‌کرد و در آن یک وعده هم، دوسه تا از این کیسه‌های متقالی پول پُر می‌شد. کار خیلی عالی‌ای داشت و مردم هم به‌طور عجیبی به کار او و خودش اطمینان داشتند. یک روز صبح با همان کیسهٔ متقالی که در دستش بود، می‌خواست به‌طرف محل کارش برود، اما یک نفر به او گفت که نرو! خیلی آرام گفت: چرا نروم؟ آن شخص گفت: برای اینکه دیشب سیم‌های کهنه اتصالی کرده و بخش وسیعی سوخته، جای تو وسط بوده و فقط خاکستر در جای تو ریخته است. این رفیق من هم گفت: باشد نمی‌روم. 

سپس به مسجدی رفت که نزدیک محل کارش بود. حالا من و شما خودمان را جای همین آدم بگذاریم که نه پیغمبر و نه امام بود! همین خبر را به او دادند که بود و نبود دورهٔ عمرت سوخت و حتی چیزی نیست که برای بچه‌هایت به ارث بگذاری؛ هیچ هم هیجان‌زده نشد، اهل هیجان هم نبود، چه برسد به اینکه سر خدا داد بکشد و بگوید: هفتاد سال است که محاسن من درِ خانه‌ات با نماز و روزه و توسل به اهل‌بیت(علیهم‌السلام) سفید شده است؛ این مزد من بود؟! این شعر معروف که یک غزل است، از اوست؛ قبلاً خیلی می‌خواندند. 

 

من غم مهر حسین با شیر از مادر گرفتم ×××××××××× روز اول که آمدم، این درس تا آخر گرفتم

این یکی از شعرهایش است که یک غزل است. این‌قدر در سلوکش روشن‌بینی و دید پیدا کرده بود که یک خط شعر دارد، از قرن سوم که شعر فارسی در ایران شروع شده تا حالا، هیچ دیوانی چنین مضمونی ندارد و به خودش اختصاص دارد؛ وی می‌گوید: 

در میخانه که باز است، چرا حافظ گفت ×××××××× دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

آن‌وقت باید با عمق وجودت در مطلب این شعر بروی که یکی می‌گوید فرشتگان در میخانه را زدند؛ اما یکی می‌گوید در میخانه بسته نبود، چه می‌گویی و کجای کار هستی؟! 

 

مجذوبان سالک، جلوتر از سالکان مجذوب

البته رده‌بندی‌هایی در این عالم هست؛ من رفیقی داشتم که داستانی دارد و فکر می‌کنم داستانش را چهل پنجاه سال پیش (آن‌وقت زنده بود) روی منبر گفته‌ام؛ حالا نمی‌دانم نوارش به چه نامی است! داستان شگفتی است. این رفیقم خیلی چیزها برای من تعریف می‌کرد و خیلی چیزها هم به من یاد داد. سوادش هم سواد دوسه سال مکتب بود، ولی دیوانی دارد که نزدیک 1300 صفحه است. آدمی که دو سه سال بیشتر مکتب ندیده بود، آن‌هم نه در شهر، بلکه در یک روستا؛ این شعر معروف که حدود هفده هجده بیت است، برای اوست. شعر که نیست، حال خالی است! 

الهی دلی ده که جای تو باشد ××××××× لسانی که در وی ثنای تو باشد

الهی عطا کن مرا گوش قلبی ××××××× که آن گوش پر از صدای تو باشد

الهی عطا کن بر این بنده چشمی ××××××××× که بینایی‌اش از ضیای تو باشد

الهی چنانم کن از فضل و رحمت ×××××××× که دائم سرم را هوای تو باشد 

الهی ندانم چه بخشی کسی را ×××××××××× که هم عاشق و هم گدای تو باشد

 

اینها بی‌سوادهای جلوتر از باسوادهای این مملکت بوده‌اند که به‌نظر من، مجذوبان سالک بودند و نه سالکان مجذوب؛ یعنی اول آنها را جذب کرده‌اند، در آن جذب شدن هم چشم، گوش و قلبشان را باز کرده‌اند. سالک مجذوب باید جاده را پنجاه شصت سال برود تا جذب شود، اما اینها مجذوبان سالک هستند. اینها داستانی دارند! 

وقتی به این گفتند که تمام محل کسب‌وکار تو سوخت (یکی از پردرآمدترین محل‌های تهران بود)، نرفت که نگاه کند. آنجایی که باید می‌رفت، در بیست قدمی منزلش بود، اما نرفت و به مسجد آمد. آیا سر خدا داد کشید؟! این ما هستیم که داد می‌کشیم! آیا سر اهل‌بیت(علیهم‌السلام) داد کشید که مگر شما اشراف و قدرت ندارید و دعایتان مستجاب نیست، پس چرا مشکل مرا حل نمی‌کنید؟ من خودم که اصلاً حال اینها را نمی‌فهمم! واقعاً نمی‌فهمم و تعارف هم نمی‌کنم. روی منبر که نمی‌شود دروغ گفت! دو رکعت نماز خواند و وقتی سلام داد، به سجده رفت و گفت: ای محبوب من، نمی‌دانم چگونه و با چه کیفیتی از تو تشکر کنم که تمام قیدهای دنیایی را در این آخر عمری و ریش‌سفیدی از من برداشتی تا من راحت پیش تو بیایم. وقتی می‌آیم، دیگر دغدغهٔ مغازه و پول و جمعیت در دلم نداشته باشم. نمی‌دانم چطوری تو را شکر کنم که عجیب من را سبک کرده‌ای! اینها در بازارهای ایران کجا هستند؟ اینها بازاری هم بودند، حوزه‌ای نبودند! حافظ می‌گوید، برای من هم می‌گوید و به شما جسارت نمی‌کنم. 

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد ×××××××× وای اگر از پس امروز بود فردایی

 

-امر واجب پروردگار به خاموشی در کنار گفته‌های الهی

در قرآن مجید امر واجب دارد: «وَأَنْصِتُوا» کنار من و گفته‌های من، تا آخر عمرتان خاموش باشید. داد کشید یعنی چه؟ داد خودت را سر شیطان و نفس اماره‌ات بکش! در این راهی که منتهی به توحید می‌شود، هزاران خطر تولید کرده‌اند و تولید می‌کنند؛ گاهی هم برای به‌زانودرآوردنت زندان، تبعید، کشتن خودت و جوانت، کم‌شدن مالت هست. تو باید از لابلای این خطرها عبور کنی تا به توحید برسی. آنهایی که سالک این راه هستند، نه سر خدا و نه سر اولیای خدا و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) داد می‌کشند. اینها همین‌جوری که با این‌همه خطرات می‌روند، با دلشان به پروردگار می‌گویند و با خدا هم عشق می‌کنند؛ اگر بخواهند حرف بزنند، عاشقانه با او حرف می‌زنند و می‌گویند:

یکی درد و یکی درمان پسندد ×××××××× یکی وصل و یکی هجران پسندد

محبوب ما، اینها به ما چه؟! اما من که به‌طرف تو می‌آیم، این‌گونه هستم: 

من از درمان و درد و وصل و هجران ×××××××× پسندم آنچه را جانان پسندد

که همه اوست، هرچه هست یقین ×××××××××× جان و جانان و دل و دلبر و دین

نامه تمام! بقیه همه پوچ و هیچ است. خیلی چیزها هستند که ما برای خودمان ساخته‌ایم و به آن‌هم دل بسته‌ایم؛ حال اگر به آن تلنگر بخورد، دادش را سر خدا می‌کشیم. این هم خیلی عجیب است! 

 

راه توحید، راهی بی‌خطر و سراسر رحمت و شفا

من بحث امروز را با لطف و نظر او مطرح کردم برای این یک کلمه‌ای که الآن می‌خواهم بگویم: در این راهی که هزاران خطر ایجاد کرده‌اند، نه اینکه خطر هست! خود راه بی‌خطر، رحمت و درمان است؛ ولی در این راهی که هزاران خطر هست، آدم ممکن است جاده و هدف را گم کند، یادش برود و غافل شود، در سلوک پشیمان شود و سختی‌ها را تحمل نکند و از جاده دربیاید. آدم چه باید بکند که این جاده را به سلامت طی کند؟

 

-راهکار امام هشتم برای سلامت طی کردن راه توحید

امام هشتم دراین‌زمینه راهنمایی کرده‌اند و فرموده‌اند: «کَلِمَةُ لا إلهَ إلّا اللّهُ حِصنی» منظور از «لا إلهَ إلّا اللّه»، توحید حقیقی و حقیقت توحید است، نه توحید لفظی و زبانی. «کَلِمَةُ لا إلهَ إلّا اللّهُ حِصنی فَمَن دَخَلَ حِصنی اَمِنَ مِن عَذابی» یعنی سالک از این هزاران خطر در امان است، اما «بِشُروطِها وَ أنَا مِن شُروطِها». اگر می‌خواهید از خطر خسته نشوید و درد نکشید و سر خدا و ما داد نکشید، دست خود را در این جاده در دست ما بگذارید؛ ما راهنمای الهی هستیم، برای اینکه شما را به مقصد برسانیم. اینجا دیگر ایصال به مطلوب مطرح است که بحثی در منطق است. هدایت هدایت به راه است یا معنی هدایت، ایصال به مطلوب است. ما اگر باریک بشویم، یقین می‌کنیم که هدایت ما ایصال به مطلوب است. باید فهمید که چه باید کرد! حرف من تمام، اما این حرف که نه. 

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز ×××××××××× که‌آن سوخته را جان شد و آواز نیامد

این مدّعیان در طلبش بی‌خبران‌اند ×××××××× که‌آن را که خبر شد، خبری باز نیامد

اینها که سر خدا و اهل‌بیت، سر خودشان، زن و بچه‌شان و مردم داد می‌کشند، از بی‌خبران هستند؛ اما آن‌کسی که فهمید، آرام آرام و تسلیم است و مرتب به خودش تلقین می‌کند: 

کاسه کاسه زهر می‌نوشاندت ×××××× تا دو ذرع چلوار می‌پوشاندت

 

کلام آخر؛ عشق و دلدادگی ابی‌عبدالله(ع) به معبود در گودال

راه و رسم و روش او این است و کاری هم نمی‌شود کرد، ما هم نمی‌توانیم از روش او برگردانیم. خداوند می‌گوید: من عالی‌ترین کمال را برای این 72 نفر قرار داده‌ام، ولی باید قطعه‌قطعه شوند، در کمال تشنگی قرار بگیرند و جلوی چشمشان این‌همه جنایت شود؛ همچنین باید بدانند که وقتی همه تا چهار بعدازشهر شهید شدند، خانه‌هایشان را آتش می‌زنند و فردا ناموسشان، خواهر و دخترشان را با کتک زدن اسیر می‌کنند. آیا ابی‌عبدالله(ع) داد کشیدند؟ حضرت با همهٔ این اوضاع که پیش آمد، ببینید چقدر زیبا با معشوق حرف زده‌اند: «إلهِى رِضًى بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ یا غِیاثَ المُستَغیثینَ» این جمله آخرش را از پدرش در شب‌های جمعه زیاد شنیده بود و روحش با این جمله اصلاً یکی بود! در گودال مرتب می‌گفت: «یا غِیاثَ المُستَغیثینَ». 

 

داستان این است. حالا همین‌جور که صورتشان روی خاک است، دو برنامه پیش آمد. دیگر آن خاک گیر هیچ‌کس نیامد! زین‌العابدین(ع) آن خاک را زیر گلوی بریده گذاشتند. آن خاک قیمتی‌ترین خاک بود که حضرت مقداری از آن را برداشتند و در دستمالی ریختند، چهل سال تمام سجده‌هایشان را به این خاک می‌کردند؛ چون می‌دانست هر عیبی در نماز باشد، سجده بر خاک ابی‌عبدالله(ع) عیب‌ها را برطرف می‌کند. 

یک پیشامد این بود که ما به زبان خودمان می‌گوییم: حسین جان، یک‌بار دیگر مرا نگاه کن. حضرت خواهرشان را دیدند و به او اشاره کردند. خواهر تسلیم امام و خداست، اهل داد کشیدن نیست! در آن حال عجیب که باید گفت حال مدهوشی بوده، نه حال بیهوشی؛ یعنی حال غرق بودن در محبوب! فقط حس کردند که سینه‌شان سنگین شد، چشمشان را باز کردند و دیدند: «والشمر جالس...». فدای همهٔ لحظات و حالات شما یااباعبدالله(ع)! 

 

قم/ منزل استاد انصاریان/ دههٔ اول جمادی‌الثانی/ زمستان1399ه‍.ش./ سخنرانی چهارم

برچسب ها :