لطفا منتظر باشید

جلسه هفتم جمعه (3-11-1399)

(قم منزل استاد)
جمادی الثانی1442 ه.ق - دی1399 ه.ش
19.53 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

صراط مستقیم، راهی به‌سوی پروردگار

-صراط مستقیم، تنها راه پروردگار

پیش از این، نکاتی دربارهٔ صراط مستقیم بیان شد. این جملهٔ پاک و نورانی را در سراسر قرآن مجید می‌بینیم؛ از اولین سورهٔ کتاب خدا تا جزء سی‌ام به صراط مستقیم اشاره شده است. پروردگار عالم در سورهٔ مبارکهٔ انعام صراط مستقیم را با «یاء» متکلم به خودش نسبت می‌دهد. بعد از بیان نُه حقیقت اعتقادی، اخلاقی و عملی، خداوند می‌فرماید: «وَأَنَّ هَٰذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا»(سورهٔ انعام، آیهٔ 153) این صراط مستقیم من است. همچنین وقتی می‌خواهد پیغمبرش را در ابتدای سورهٔ یس، این قلب عرشی و ملکوتی و تجلی علم‌الله معرفی کند (این سوره به تعبیر خود رسول خدا، قلب قرآن است: «إِنَّ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ قَلْباً وَ قَلْبُ الْقُرْآنِ يس») به پیغمبر(ص) خطاب می‌کند: «إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ × عَلى‌ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»(سورهٔ یس، آیات 3-4) یعنی همهٔ وجودت، جسمت، روحت، حالاتت، اخلاقت، عبادتت و سخنت، صراط مستقیم است. 

 

-راه توحید، راه همۀ موجودات عالم

این راه به‌صورت تکوینی راه همهٔ موجودات عالم است؛ یعنی کسی که سالک این راه شود، در حقیقت، همراه با همهٔ موجودات، فرشتگان، انبیا، ائمه و اولیای الهی در کاروانی که فقط می‌شود گفت کاروان نور است، در حرکت است.

 

-پایان راه توحید

پایان این راه کجاست؟ «إِلی رَبِّك» پایان این راه به‌سوی پروردگارت است. در پایان این راه چه‌چیزی برای سالک تدارک دیده است؟ دو چیز که نه فعلاً برای ما قابل‌درک است و نه قابل‌تفسیر: یکی بهشت و یکی هم رضوان است. خداوند در سورهٔ توبه بعد از اینکه بهشت را بیان می‌کند، می‌فرماید: «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 72) این اکبر از هشت بهشت است. برای ما هم الآن قابل‌لمس نیست.

 

تابش نور صراط مستقیم در نماز خالصانه

-تبدیل انسان به مؤمن کامل

خود جاده جاده‌ای است که شبانه‌روز واجب شرعی کرده که مردم ده بار از این جاده یاد کنند و بگویند: «اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِیمَ»(سورهٔ فاتحه، آیهٔ 6). چرا هر 24 ساعت ده‌ بار؟ برای اینکه می‌خواهد این تکرار باعث شود که در عمق مشاعر عبد ریشه بدواند؛ نه اینکه عبد در 24 ساعت ده بار رو به قبله بایستد و فقط زمزمهٔ نوک زبانی داشته باشد. آنچه نوک زبان است، کاری به مشاعر ندارد و آدم تا آخر عمرش با تکرار شبانه‌روزی پیش نمی‌رود و حرکت نمی‌کند؛ بلکه عقل، روح الهی انسانی و قلب باید این ده بار تکرار را بدرقه‌اش کنند تا نور این صراط مستقیم با بدرقهٔ عقل، قلب و روح آشکار شود و بر این سه ناحیه بتابد. امام صادق(ع) می‌فرمایند: بعد از تابیدن از قلب به تمام اعضا و جوارح جریان پیدا می‌کند. در نهایت، انسان به «مؤمن کامل»، نه «اکمل» تبدیل می‌شود. اکمل در نظر حضرت صادق(ع)، یک چیز دیگر است. این نور وقتی به همهٔ اعضا و جوارح تابید و اعضا و جوارح با کمک این نور در عمل صالح قرار بگیرند که در هیچ جای اعضا و جوارح کم نباشد، انسان به مؤمن کامل تبدیل می‌شود. اکمل داستان دیگری دارد که در «اصول کافی»، در حدیث ابوعمر زبیری، از احادیث مفصّل امام ششم دراین‌زمینه بیان شده است.

-حملۀ قرآن به «عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ»

همهٔ شما هم می‌دانید قرآن به کسی حمله می‌کند که «عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ»(سورهٔ ماعون، آیهٔ 5) باشد؛ یعنی آنهایی که نمازشان زمزمهٔ زبان است و این نماز را نه عقل، نه اندیشه، نه قلب و نه روح بدرقه می‌کند. فارسی آن هم این می‌شود: این دو رکعت نماز صبح، این هشت رکعت نماز ظهر و عصر و هفت رکعت نماز مغرب و عشا را در حد ظرفیت خودم بفهمم که چه می‌خوانم، چه‌کار می‌کنم و به کجا می‌روم! نمازی باشد که هر کلمه‌اش داد بزند: 

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد ××××××××× حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

این نماز است!

 

وصف نماز امیرالمؤمنین(ع) در کتب اهل‌سنت

من در کتب شیعه ندیده‌ام، اما دلیل بر این نیست که نیست؛ چنان‌که فلاسفه گفته‌اند: «عَدم الوِجْدان لٰا یَدلّ علیٰ عَدمِ الْوُجود». یک طلبه نمی‌تواند کل کتب شیعه را بخواند و هرچه آخوند از زمان غیبت صغری تا حالا مرده، کل کتاب‌ها را ندیده است. اصلاً به عمر آدم وفا نمی‌کند! ولی دو جا در کتب اهل‌سنت دیده‌ام: یکی در نوشته‌های میبدی که کتابش ده جلد، حدود هفت‌هزار صفحه است و من بعضی از جلدهای را از اول تا آخر خوانده‌ام؛ یکی هم در نوشته‌های عبدالرحمان جامی. حالا میبدی چه می‌گوید! جامی چه می‌گوید! جامی با میبدی یکی دو قرن فاصله دارند، اما هر دو این را می‌گویند:

شیر خدا شاه ولایت، علی ×××××××× صیقلی شرک خفی و جلی

روز احد چون صف هیجا گرفت ×××××××××× تیر مخالف به تنش جا گرفت

دشمن تیری زد که پشت پای امیرالمؤمنین(ع) را شکافت و پاره کرد و در پا نشست، خود تیر در پا ماند! می‌دانید چقدر درد دارد! تیر عصب و ماهیچه را شکافته، استخوان را هم شکسته و در پا نشسته است. پیغمبر(ص) در تمام جنگ‌ها با خودشان جراح می‌بردند. یک جراح خیلی قوی بود که پیغمبر(ص) به او فرمودند: این تیر را از پای او بیرون بکش. جراح به خیمه آمد و جراحت را دید، اما برگشت و گفت: این‌قدر درد دارد که نمی‌گذارد، نمی‌توانم بیرون بکشم. علی داد می‌زند! پیغمبر(ص) فرمودند: مشکلی نیست، بگذار نماز ظهر بشود، وقتی در نماز رفت، پایش را جراحی کن. 

 

-مستی ازلی و ابدی امیرالمؤمنین(ع) در نماز

روی عبادت سوی محراب کرد ×××××××× پشت به دردسر اصحاب کرد 

خنجر الماس چو بید آختند ×××××××× چاک به تن چون گلش انداختند

گُل‌گُل خونش به مصلی چکید ×××××× گفت چو فارغ ز نماز، آن بدید

شیعه این را نمی‌گوید! به ما نچسبانند که چون عاشق و دل‌باختهٔ علی هستید، هرچه دلتان می‌خواهد، برای او می‌سازید.

این‌همه گل چیست ته پای من ×××××××× ساخته گلزار مصلای من

صورت حالش چو نمودند باز ×××××××× گفت که سوگند به دانای راز

صحابه به او گفتند که پیغمبر(ص) گفت در حال نماز بیاییم و جراحی کنیم. 

که‌از الم تیغ ندارم خبر ××××××××× گرچه ز من نیست خبردارتر

به این می‌گویند مدهوشی و مستی ازلی و ابدی! 

جامی از آلایش تن پاک شو ×××××× در قدم پاک‌روان خاک شو

 

-مشکل اصلی مردم جهان و تاریخ بشریت

همهٔ مشکل مردم جهان و تاریخ، همین بدن بوده است! این بدن دوتا کیسه دارد که جهانیان را تا حالا راحت نگذاشته و حتی بسیاری از مؤمنین را در چاله انداخته است. مؤمن در چاه نمی‌افتد، اما در چاله می‌افتد. یک کیسه، شکم است و یک کیسه هم، غریزهٔ جنسی است که آتش هزارجور گناه هم از این دوتا گور درمی‌آید. اگر این حرام‌خوری‌ها، ظلم‌ها، تجاوزات، شهوات حرام، حرف‌های حرام، داوری‌های حرام، بازیگری‌های ابلیسیِ اکثر مردم و این پردهٔ عجیب ظلمانی با این‌همه وصله‌های کثیف ابلیسی برود، نورالله از افق وجود انسان طلوع می‌کند. هیچ راه دیگری هم برای طلوع نورالله ندارد. 

اینها را یک سنّی مهم حنفی‌مسلک، درس‌خوانده، فیلسوفِ حکیم و در مکتب خودشان، عارف می‌گوید! یک‌خرده فهمیده که داستان از چه قرار است و خودش را با آن هویت علمی و شخصیتی مورد خطاب قرار می‌دهد. جامی به خودش می‌گوید: 

جامی از آلایش تن پاک شو ×××××× در قدم پاک‌روانْ خاک شو

باشد از آن خاک به گردی رسی××××××× گرد شکافی و به مردی رسی

جامی می‌گوید: اگر می‌خواهی به علی برسی، باید همهٔ آلایش‌های تن را دور بریزی. اگر کیسهٔ شکمت غذا می‌خواهد، حلال به آن بده؛ آن‌هم نه در حد اسراف، بلکه معتدل. اگر غریزهٔ جنسی‌ات به تو فشار می‌آورد، آن را با حلال سیر کن؛ یعنی با ازدواج و عفت نفس. اگر می‌خواهی به علی برسی، باید تمام آلایش‌های تن را پاک کنی؛ وگرنه به علی رسیدن با آلودگی، کاری مشکل یا حتی غیرممکن است. با آلایش تن با علی این‌گونه روبه‌رو شدند: 

 

-ولایت امیرالمؤمنین(ع)، از روز ازل

تو به تاریکی علی را دیده‌ای ×××××××‌ زین سبب، غیری بر او بگزیده‌ای

یعنی موجودی صددرصد ملکوتی و عرشی را که ولی‌الله‌الاعظم است و ولایتش هم برای روز غدیر نیست؛ اینهایی که می‌گویند ولایت از غدیر شروع می‌شود، حقایق مربوط به امیرالمؤمنین(ع) را ندیده‌اند که شخصیت‌های کم‌نظیر شیعه نقل کرده‌اند. امام(ره) هم در کتاب «مصباح‌الهدایة» نقل کرده است. امام با آن علم و فقه، اصول، حکمت و فلسفه‌اش، نمی‌شود مطلب بیهوده‌ای را به این کتاب باعظمت معنوی بکشد. ایشان یکی از نقل‌کنندگان است، گذشتگان که حسابی دارند؛ امیرالمؤمنین(ع) فرموده‌اند: «كُنْتُ وَليّاً وَ آدَمُ بَيْنَ الْماءِ وَ الطِّين» آن‌وقت که آدم(ع) خاک و آب معمولی روی کرهٔ زمین بود و اصلاً خدا او را نساخته بود، من ولی‌الله بودم. آیا این شخص و شخصیتش را می‌شود با چشم معمولی و پر از حرام دید؟ آیا می‌توان صدایش را با گوش معمولی و پر از حرام شنید؟ آیا می‌توان حرفش را با زبان آلوده زد؟ آیا می‌توان جمال الهی‌اش را با تاریکی دل تماشا کرد؟

 

نگاه به شخصیت الهی امیرالمؤمنین(ع) با چشم فاطمی

-صدیقۀ کبری(س)، تسلیم محض امیرالمؤمنین(ع)

چه کسی توانست ایشان را به‌خوبی ببیند؟ یعنی تمام شخصیت او را ببیند؛ آن‌هم نه با چشم سر، بلکه با چشم دل و چشم عقل! آنگاه با دیدن شخصیت الهی او، با همهٔ وجودش تسلیم او شود. وجود مبارک صدیقهٔ کبری(س) علی(ع) را به‌خوبی و در نور دیده بود که وقتی امیرالمؤمنین(ع) خدمتشان اعلام کرد این دو نفر می‌خواهند به دیدن شما بیایند و به من هم فشار می‌آورند، فرمود: من اصلاً نمی‌توانم نظر بدهم؛ چون نظر ندارم! «الْبَیْتُ بَیْتُکَ» خانه خانهٔ توست، «وَ الْحُرَّةُ زَوْجَتُکَ» با اینکه خدا مرا آزاد آفریده است، اما من کنیز تو هستم. او علی(ع) را خوب دیده بود و ما می‌توانیم علی(ع) را با چشم فاطمی ببینیم؛ یعنی باید نگاه‌های صدیقهٔ کبری(س) را نسبت به امیرالمؤمنین(ع) بخوانیم، بفهمیم و با قلبمان لمس کنیم. آن‌وقت هیچ‌کس را در این عالم، بعد از رسول خدا(ص) به جای علی(ع) انتخاب نمی‌کنیم. وقتی کسی را به جای علی(ع) انتخاب نکردیم، اکنون به علی(ع) می‌گوییم تو را انتخاب کرده‌ایم؛ بالاخره بدن طبیعی تو از دنیا می‌رود، ما بعد از تو چه‌کار بکنیم؟ آن‌وقت با زبان الهی‌شان تکلیف همهٔ ما را تا وجود مبارک عدل جهانی روشن می‌کنند که تکلیف‌ شما بعد از من چیست.

 

-علاقۀ خانم یهودی به رسول خدا(ص) و ازدواج با حضرت

ما نباید از دختر حیّ‌بن‌اخطب، قاتل پیغمبر(ص) که دستش هم نرسید پیغمبر(ص) را بکشد، کمتر باشیم! این یهودی متعصبِ پَستِ جنگجو به خیبریان قول داده بود کار را تمام کند؛ ولی کار تمام نشد و کل کار به نفع رسول خدا(ص) تمام شد. من این‌قدر از این روایت لذت بردم که در کتابچه‌های منبرم نوشتم. شیخ طوسی در کتاب «امالی» خود نقل می‌کند: این خانم یهودی متعصب مشرک و کافر (هر مشرکی کافر هم هست، ولی هر کافری مشرک نیست؛ چون کافر بت را هم قبول ندارد و می‌گوید من هیچ‌چیزی را قبول ندارم. دهری محض است) بعد از تمام شدن جنگ خیبر به پیغمبر(ص) گفت که پدرم، عمویم، یاران و دوستان پدرم را کشته‌ای، یعنی مجموعه‌ای از خانوادهٔ ما را کشته‌ای؛ ولی این‌قدر قلب من به تو توجه پیدا کرده است که اگر حاضر باشی با من ازدواج کنی، من بیایم و در خانهٔ تو زندگی کنم. این یعنی من حاضر هستم همهٔ باغ‌های فدک، آن هوای خوب، محصولات فدک و خانه‌های برج‌مانند فدک را دور بریزم و با تو ازدواج کنم. پیغمبر رحمت‌للعالمین است، به او پیغام دادند که اگر خودت دلت می‌خواهد با من ازدواج کنی، عیبی ندارد. 

 

این خانم هم آمد و به جای خدیجه(س)، ام‌سلمه و ام‌حبیبه قرار گرفت؛ یعنی کنار بهترین زنان پیغمبر(ص) آمد. سه سال به پایان عمر پیغمبر(ص) مانده بود که با حضرت ازدواج کرد. بعد از مدتی که در خانهٔ پیغمبر(ص) زندگی کرد، روزی با پیغمبر(ص) تنها نشسته بود و هیچ‌کس در اتاق نبود. این خیلی عجیب است که هیچ‌کس نبود و فقط خودش و رسول خدا(ص) بودند. خانمی که داغ پدر، عمو و دوستان پدر را دیده بود و این داغ را هم البته پیغمبر(ص) به امرالله به قلب این خانم نشانده است؛ ما کمتر از این زن نباشیم! چنین خانمی که پیغمبر(ص) پدرش حیّ‌بن‌اخطب، عمویش و رفیق‌های پدرش را در خیبر کشته، خودش پیشنهاد ازدواج به پیغمبر(ص) داده و از آن‌همه مال و منال و باغ چشم پوشیده، در اتاق کوچکی از خانهٔ هشتاد نود متری پیغمبر(ص) که کاهگلی است و سقف اتاق هم از چوب و لیف خرماست، زندگی می‌کند. پیغمبر اکرم(ص) یک فرش بافتنی هم در آن اتاق نداشتند! 

 

-علی‌بن‌ابی‌طالب(ع)، صراط مستقیم 

حالا نزد پیغمبر(ص) نشسته است و هیچ‌کس هم نیست، به رسول خدا(ص) گفت: آقا می‌شود سؤالی از شما بکنم؟ حضرت فرمودند: سؤال کن! گفت: ممکن است که من بعد از شما زنده بمانم (آن‌وقتی که این سؤال را کرد، دو سال به وفات پیغمبر مانده بود)، عمر است دیگر! خدا در قرآن می‌گوید: «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ»(سورهٔ زمر، آیهٔ 30)؛ من اگر زنده ماندم، برای دین و دنیایم، آخرتم، سعادتم و نجاتم، بعد از تو باید به چه کسی مراجعه کنم؟ پیغمبر(ص) فرمودند: بعد از مردن من، فقط به یک‌نفر مراجعه کن؛ او هم علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) است. 

امروز شاه انجمن دلبران یکی است ×××××××× دلبر اگر هزار بُود، دل بر آن یکی است

ما از این خانمی که یهودی بوده و بعد مسلمان شده، در دنیا و آخرت عقب نمانیم! جوان‌هایی که بعداً می‌شنوید، به‌دنبال این «ایسم‌ها» را نگیرید؛ نه کاری برای مخترعینش کرده و نه کاری برای مریدهایشان کرده است. به‌دنبال ادیان دیگر هم نگیرید؛ آنها هم کاری برای مخترعین و متابعین‌ خودشان نکرده‌اند. خداوند در قرآن می‌فرماید: «وَأَنَّ هَٰذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ»(سورهٔ انعام، آیهٔ 153)؛ همچنین در جای دیگری از قرآن می‌فرماید: «وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ × إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ × إِنَّكَ عَلىٰ صِراطٍ مُستَقيمٍ»(سورهٔ یس، آیات 2-4). مرد عربی نهایتاً 24 ساعته نمازش می‌خواند و ده بار هم به‌طور واجب، «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» می‌گفت؛ اما خدمت پیغمبر(ص) آمد و گفت: این صراط مستقیمی که ما مرتب در قرآن و نماز می‌خوانیم، چیست؟ منظور از «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ»، «وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا»، «إِنَّكَ عَلىٰ صِراطٍ مُستَقيمٍ» چیست؟ حضرت دستشان را روی شانهٔ امیرالمؤمنین(ع) گذاشتند و فرمودند: «هَذَا صِرَاطِ مُسْتَقِيم». 

 

-همراهی اهل‌بیت با شیعیان در دنیا و آخرت

ما تو را به‌درستی نشناختیم و همین چیزی از طریق منبرها و اشعار به گوشمان خورده است. به گوش خوردن، غیر از فهمیدن و شناخت است؛ اما با اینکه ما تو را نشناخته‌ایم، می‌توانیم این ادعا را بکنیم و تو هم نمی‌توانی ما را رد کنی و بگویی قبولت ندارم. علی‌جان بگو که شیعیان من، نمازها، روزه‌، حج و کار خیرتان را قبول ندارم؛ چون نمازتان نماز نیست، روزه‌تان روزه نیست، حج و کار خیرتان هم حج و کار خیر نیست. آیا می‌توانی بگویی عشقی که به من دارید، این را هم قبول ندارم؟ این عشق که باطل و ناقص نیست و دیگر نمی‌توانی این را بگویی. حالا نماز، روزه‌ و حج ما ناقص است، خودمان هم خیلی ناقص هستیم؛ ولی اگر بگویی این گوهر عرشی را که در قلب ما قرار گرفته و جلوهٔ وجود تو به‌صورت عشق است، قبول ندارم؛ معنی‌اش این است که خودم را قبول ندارم. یا علی‌جان، این را که نمی‌گویی؟ معلوم است که حضرت این‌گونه نمی‌گویند! 

شخصی به دیدن حضرت رضا(ع) آمد که از شیعیان و آدم معروفی بود. این شخص چهارتا حرف راجع‌به شیعیان بیرون زد و گفت: گاهی در کارشان می‌لغزند و گاهی برخوردهایشان درست نیست. حضرت فرمودند: دربارهٔ شیعیان ما دلسرد نباش و حرف سرد هم نزن. اینها در دنیا و آخرت با ما هستند؛ آنها را ردّ نکن! خدای ناکرده اشتباه نکنی و جوری نباشد که خودت را ببینی خیلی خوب هستی، تو را غرور بگیرد و بگویی من! آیا می‌توان به امیرالمؤمنین(ع) گفت که ما 1500 سال با او فاصله داریم و او را نشناخته‌ایم، اما دل ما همراه اوست و همین از دستمان برمی‌آید.

نادیده و نشناخته‌ای قافله‌سالار ×××××××××× ما نیز دلی همره این قافله کردیم

 

-ظرفیت متفاوت مردم در پذیرش دین الهی

در کتاب «اصول کافی» آمده است که امام صادق(ع) می‌فرمایند: در دین به مردم فشار نیاورید و نگویید اگر مثل سلمان یا ابوذر نشوی، بدبخت هستی. مردم را با این و آن مقایسه نکنید! یک مقدار به مردم آسان بگیرید، دین را برایشان مشکل نکنید و در منگنه و فشار قرار ندهید. همین مقدار که خدا، قیامت، قرآن و ما را قبول دارند، در حدی هم عمل می‌کنند، برای آنها بس است. ظرفیت مردم با همدیگر متفاوت است؛ ظرف این بزرگوار که در مغازهٔ بقالی نشسته است، با ظرف سلمان یکی نیست؛ ظرف این طلبه که با ظرف آیت‌الله‌العظمی بروجردی یکسان نیست. مردم را سرزنش نکنید و به آنها سخت نگیرید.

با این حرف امام صادق(ع) دلیل همراه بوده است. ما در ادبیات عرب، آن ‌وقتی که طلبه بودیم و در همین قم به ما درس می‌دادند، می‌گفتند: یک معنای «مِن» در کلماتی مثل «مِنَ اللّه»، «مِنْه» و «مِنَ الْمال»، «تبعیضیه» یعنی یک بخش است. اگر بخواهد همه را بگوید، می‌گوید: «کل»، «بالجمله»، «جمیع» یا «اجمع»؛ اما وقتی می‌خواهد «مِن» بگوید، اینجا بخشی از آن مورد نظر است و کل آن مورد نظر نیست. در قرآن صریحاً می‌فرماید: «وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ» اگر مردم بخشی از عمل صالح را داشته باشند، در قیامت اهل نجات هستند. خدا ما را می‌شناسد؛ خودش ما را آفریده و می‌داند که چقدر به ما ظرفیت داده است. 

 

هزاران خطر در کمین سالکان راه توحید

نتیجهٔ مطلب، تقریباً از روز اول شروع مجلس تا امروز که دربارهٔ صراط مستقیم صحبت شد، این است: خود جاده خراب‌شدنی و ازبین‌رفتنی نیست. خیلی عجیب است که اصلاً این جاده دست نمی‌خورد! در قرآن می‌فرماید: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»(سورهٔ حجر، آیهٔ 9) شخص خودش حافظ جاده است؛ اما کسی که سالک این جاده می‌شود، با هزاران خطر وسوسه، شیاطین، دشمنان، معاندان، منافقان، مشرکان و کافران روبه‌روست. کافی است که یک خطر به او بزند و او را از جاده بیرون بیندازد. من برای تمام اینها مدرک قرآنی و روایتی دارم! فقط کافی است که یک بخل به او بخورد؛ در آیهٔ 180 سورهٔ آل‌عمران می‌فرماید: کسی که فقط دچار بخل است، یعنی پول دارد و دلش نمی‌آید خرج بکند، «سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» کل ثروتش را در روز قیامت به گردن‌بند تبدیل می‌کنم و به گردنش می‌اندازم. این گردن‌بند آتشین هم برای ابد در گردنش هست. همچنین سورهٔ توبه را هم ببینید که می‌گوید: تمام ثروت ثروتمندان بخیل را در قیامت به‌صورت فلز گداخته‌شده به رو، پشت و پیشانی‌شان می‌چسبانم و در جهنم می‌اندازم. کافی است که در این راه یک ضربه به آدم بزنند، کار آدم تمام می‌شود! 

 

حجج الهی، سپر اکمل و اتم جادۀ توحید

حالا چه‌کار بکنیم که ضربه نخوریم؟ معمولاً جنگجویان قدیم سپر برمی‌داشتند، الآن هم می‌گویند سپر موشکی؛ یعنی تو موشک خودت را بینداز، اما هنوز به سپر ما نرسیده، نابودش می‌کند. علی(ع) و فاطمه(س) سپر اکمل و اتمّ سالک در این جاده هستند. با اینها جاده را برو! اینها دلایل خدا و حجج الهی هستند. روایت مفصّلی هم هست که من همین گوشه‌اش را بگویم؛ پیغمبر(ص) می‌فرمایند: یک تشبث و چنگ‌زدن به حسین من برای نجات شما کافی است. برادرانم و خواهرانم! اتصال به اهل‌بیت برای سلوک‌ الی‌الله مفیدترین و بامنفعت‌ترین اتصال است. هم‌نشینی با اینها، رنگ و بوی آنها، عمل و اعتقاد آنها را به ما انتقال می‌دهد.

شبی در محفلی با آه و سوزی 

شنیدستم که مرد پاره‌دوزی

چنین می‌گفت با پیر عجوزی 

گلی خوش‌بوی در حمام روزی

رسید از دست محبوبی به دستم

×××××××××××××××× 

گرفتم آن گِل و کردم خمیری

خمیری نرم و نیکو چون حریری

معطر بود و خوب و دل‌پذیری

بدو گفتم که مُشکی یا عبیری؟ 

که از بوی دلاویز تو مستم

×××××××××××××××××

همه گُـل‌های عالـــم آزمودم

ندیدم چون تو و عبرت نمودم

چو گِل بشنید این گفت‌وشنودم

بگفتا من گِلی ناچیز بودم

ولیکن مدتی با گُل نشستم

×××××××××××××××

گل اندر زیر پا گسترده پر کرد

مرا با هم‌نشینی مفتخر کرد

چو عمرم مدتی با گل گذر کرد

کمال هم‌نشین در من اثر کرد

وگرنه من همان خاکم که هستم

شما شنیده‌اید که خیلی‌ها وقتی حرف ما را می‌زنند، می‌گویند: «امام حسینی است»، «گریه‌کن است»، «عاشق علی است».

 

کلام آخر؛ من کرب‌وبلا را چو خزان دیدم و رفتم

این مصیبتی است که امام زمان(عج) می‌خوانند: 

من کرب‌وبلا را چو خزان دیدم و رفتم ×××××××××× چون مرغ شب از داغ تو نالیدم و رفتم

ای باغ که داری تو بسی گل به گلستان ××××××××× این خرمن گل را به تو بخشیدم و رفتم

ای کرب‌وبلا! زینت آغوش نبی را ×××××××× آوردم و غلتیده به خون دیدم و رفتم

ممکن چو نشد حنجر پاک تو ببوسم ×××××××××× آن حنجر پرخون تو بوسیدم و رفتم

یاد آمدم آن روز که گفتی جگرم سوخت ×××××××× چشم از تن صدچاک تو پوشیدم و رفتم

افتاد اگر دست علمدار تو از تن ×××××××× پرچم به سر خاک تو کوبیدم و رفتم 

بگسست اگر دشمن دون ریشهٔ دین را ×××××××× با موی پریشان همه سنجیدم و رفتم

حسین من! دلم نمی‌خواهد که هم‌سفر شمر و سنان و خولی باشم؛ من از مدینه با تو و عباس و اکبر آمده‌ام، حالا ببین با چه کسانی باید برگردم...

 

قم/ منزل استاد انصاریان/ دههٔ اول جمادی‌الثانی/ زمستان1399ه‍.ش./ سخنرانی هفتم 

برچسب ها :