بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله ربّ العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
صدیقهٔ کبری(س) تا وقتی در دنیا بودند، سه لذت را انتخاب کردند که باید اسم این انتخاب را انتخاب احسن و بهترین گذاشت. یقیناً فوق این انتخاب در این عالم وجود ندارد؛ چون موضوعِ فوق این انتخاب وجود ندارد. غیر از این انتخاب که در سه موردِ «عِبٰادَةُ اللّه»، «النَّظَرُ فِی وَجهِ رَسولِ اللَّهِ» و «اَلْمَعیّة مَعَ وَلیّ اللّه» بود، مسئلهٔ بسیار مهم دیگری هم در زندگی حضرت در اوج کمال وجود داشت. ایشان از اول ورود به زندگی، از هر چند سالگی که بوده، یعنی در ظاهر از عالم کودکی درآمدند و وارد جریانات زندگی شدند، هر شرّ و بدی و کار ناروایی را بهشدت از صفحه زندگیشان حذف کردند. در حقیقت، دوتا کار بود: انتخاب بهترین لذتها و حذف همهٔ شرور، بدیها و اموری که به قول پدر بزرگوارشان، پستیهاست.
چرا حضرت بدیها و شرها، کارهای بد و زشت و مسائل خسارتبار را حذف کردند؟ چون ایشان میدانستند که پروردگار عالم از هر شرّ، کار بد و حرکت ناپسندی نفرت دارد و ناراضی است. فرزند با کرامتشان، حضرت سیدالشهدا(ع) که هفت سال از عمرشان را با پیغمبر(ص) بودند، چنین نقل میکنند: «كَانَ يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُ مَعَالِيَ الْأُمُورِ». «كَانَ» فعل ماضی و «يَقُولُ» فعل مضارع است. ترکیب فعل ماضی و مضارع در عربی بهمعنای تداوم و پیوسته بودن است. «كَانَ يَقُولُ» یعنی خودم در این هفت سالی که پیش پیغمبر(ص) بودم، شنیدم که همواره این مطلب را میفرمودند و مرتب در مناسبتهای مختلف تکرار میکردند. «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُ مَعَالِيَ الْأُمُورِ الامور» خدا عاشق ارزشهاست.
شما اگر متواضع، خاشع، بامحبت، مهربان، صادق و درستکار باشی، خدا عاشق این مجموعه است. وقتی رشتهٔ عشق الهی به تو بهخاطر ارزشها وصل شود، تا زمانی که این ارزشها در تو هست، فیوضات الهیه از این رشته مثل کابل برق به تو میرسد. فیوضات الهیه هم مادی نیست که وقتی فیوضات در وجودم جریان داشته باشد، حس کنم. من میتوانم آثار این فیوضات را در زندگیام حس کنم؛ مثلاً دستودلم به پول حرام نمیرود. اگر هم بخواهم حرام گیر بیاورم، درِ آن بسته نیست و برایم راحت است. ممکن است در این اوضاع، روزی دهمیلیون حرام گیر بیاورم. همچنین میدانم که هم جادهاش باز است، هم من توانش را دارم؛ ولی دستودلم نمیرود و بدم میآید. این از آثار فیوضات ربانیهٔ پروردگار است؛ چون هر فیضی بهوسیلهٔ یکی از اسماءالله تجلی میکند. هزار اسم از این اسماءالله در اختیار ماست که همهٔ آنها در دعای جوشنکبیر آمده است. هزارتا اسم هم در اختیار انبیا و ائمه است که ما از این اسما خبری نداریم. هزارتا اسم هم پیش خودش هست که آشکار نکرده و در اختیار کسی قرار نداده است.
«ربّ» یعنی مالک، البته نه مالکِ تنها؛ مثلاً در عرب میگویند: فلانی «ربُّ الرُّوضَه» مالک باغ است. در این مالکیت، پرورش هم قرار دارد و فقط سند به نامش نیست. وقتی نزدیک بهار میشود، ده نفر را برای هرسکردن درختها، چهار نفر را برای بیلزدن شش نفر را برای پاشیدن کود، پنج نفر را برای لایهروبی چاه و یک نفر را برای کنترل برق میآورد. این معنی ربّ است؛ هم مالک است و هم نظر تربیتی دارد.
آنجایی که زمینهٔ تربیت وجود ندارد، آدم فقط مالکیت خالی دارد؛ مثلاً من شش صندلی در خانهام دارم. این صندلی در معرض تربیت قرار نمیگیرد و من همینجوری «رَبّ الْکُرسی» هستم. «کُرسی» یعنی صندلی، «رَبّ الْکُرسی» هم یعنی مالک صندلی؛ هیچ کاری هم نمیتوان روی این صندلی انجام داد.
اما نسبت به بچههایم «ربّ» هستم؛ یعنی هم بچههای من هستند و هم مسئولیت تربیت آنها را دارم. لذا در دعای به پدر و مادر هم میخوانید: «رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً»(سورهٔ إسراء، آیهٔ 24) مادر و پدر من، ربّ صغیر من هستند؛ خدا ربّ بینهایت من است. پروردگار میفرماید: به این دوتا دعا کن؛ چون برای پرورش جسم، روح و فکر تو کار کرده و زحمت کشیدهاند تا تو آدم متدین، درستکار و عادلی بار آمدهای و یک آدم دستکج و بدزبان تربیت نشدهای. این معنی «ربّ» است.
گفتیم که فیوضات جلوهٔ ربوبیّت، یعنی جلوهٔ مربیگری پروردگار مهربان عالم است. اگر من لیاقت و شایستگی نشان بدهم که رشتهٔ فیض ربوبیت به من وصل بشود، فیوضات که نور است، از این کابْل قویِ معنوی به من اتصال پیدا میکند. من خود فیض را نمیبینم، ولی میتوانم آثار عجیب آن را در زندگیام ببینم. یکی همین است که چرا حرام نمیخورم! آیا نمیتوانم؟ خیلی هم خوب میتوانم بخورم و شاید از حرامخورهای دیگر زرنگتر باشم. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: اگر مسئلهٔ دین خدا و قیامت در کار نبود، من از معاویه تیزهوشتر و زرنگتر بودم و میتوانستم آسمان و زمین را خیلی قویتر از او بههم ببندم. آیا خیال میکنید که من از معاویه کم دارم؟ از زرنگی، تیزهوشی، کار، پشت هماندازی و کلاهبرداری کم دارم؟
من کم ندارم، اما دین جلوی مرا گرفته است و حرام نمیخورم، نه اینکه نمیتوانم. من خیلی بهتر از حرامخورهای تاریکدل میتوانم حرام بخورم، چرا نمیخورم؟ آن جلوهٔ فیض ربوبیّت پروردگار در من کار میکند، مثل اینکه خدا مهار خواستهٔ مرا گرفته است. خدا در قرآن میفرماید: «وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا»(سورهٔ هود، آیهٔ 6) جنبدهای در این دنیا پیدا نمیشود، مگر اینکه روزیاش برعهدهٔ من است. من وقتی به این یقین دارم، چرا بهدنبال حرام بروم؟ از آنطرف، خدا میفرماید: «مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا»(سورهٔ هود، آیهٔ 56) هیچ جنبندهای نیست، مگر اینکه مهارش دست من است؛ مهار اینکه کجا برود یا کجا نرود، کجا بنشیند یا کجا برخیزد، کجا حرف بزند یا کجا ببیند. این مهار، همان فیض ربوبیت، تربیتی، معلمی و مربیگریاش است؛ نه اینکه بلد نباشم یا نتوانم یا قدرت نداشته باشم که رشوه بگیرم، بدزدم و روز روشن از حقوق این مردم مظلوم میلیاردی اختلاس کنم؛ نه اینکه نتوانم! من خیلی قویتر از دزدها، اختلاسچیها، رشوهگیرها و رباخورها میتوانم؛ چرا این کار را نمیکنم؟ با اینکه میتوانم و از پول هم بدم نمیآید، چرا نمیکنم؟
او نمیگذارد؛ رشتهٔ ربوبیت او که فیض ربوبیتش را دائم و بدون چشم بههمزدن و تعطیلی به من انتقال میدهد، من حال دیگری دارم. حرام را دوست ندارم و نمیخواهم! آیا ما از زناکاران ضعیفتر هستیم، دستمان چلاقتر یا پایمان لنگ است؟ ما خیلی هم سالم و توانمند هستیم، تمام بدنمان هم قوی و فعال است. با این فشار شدیدِ گرگ شهوت (شهوت جنسی)، اینهمه هم ماشاءالله مثل برگ درخت ریختهاند، چرا بهدنبال زنا نمیروم؟ آیا نمیتوانم؟ من خوب هم میتوانم؛ پس چرا با این قدرت غریزهٔ جنسی بهدنبال این کارها نمیروم؟
آن فیض ربوبی پروردگار نمیگذارد؛ یعنی من در اتصال به این فیض، یک ترمز قوی باطنی در مقابل گناهان دارم. خدا این ترمز قوی را در قرآن معرفی کرده و میفرماید: «إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا»(سورهٔ اعراف، آیهٔ 201). آیهٔ خیلی عجیبی است! ای کاش، هم خیلی قرآن میخواندیم و هم بعضی از آیاتش را حفظ میکردیم. الآن ترجمههای خوبی هم در کشور هست. در کتابفروشیها بگردید و ترجمهها را بخوانید، هر کدام را پسندیدید و دیدید که روان است و قرآن را با آن ترجمه میفهمید، بخوانید؛ حیف است که از قرآن، معانی قرآن و مفاهیم قرآن محروم باشید.
چرا عدهای مثل صدیقهٔ کبری(س) معصیتها، آلودگیها و زشتیها را از زندگی حذف کردهاند؟ آیا بلد نبود گناه کند؟ آیا بلد نبود به مردم زمانش بدوبیراه بگوید؟ چرا همهٔ وجودش ادب، کرامت، بزرگواری و چشمپوشی بود؟ از اسمش پیداست که چرا! «فاطمه» یعنی «فُطِمَتْ مِنَ الشّر». این معنای فاطمه است. اصلاً لغت «فَطْم» یعنی قطع و بریدن. مادر بچه وقتی بچه را از شیر میگیرد، عرب میگوید: «فَطَمَت» این زن شیر را از بچهاش قطع کرد و برید. اصلاً این معنی «فَطْم» و «فاطمه» است. امام باقر(ع) «فاطمه» را معنا میکنند و میگویند: فاطمه یعنی این انسان از هر بدی و شرّی بریده بود و همهٔ بدیها را حذف کرده بود؛ چون جلوهٔ تام ربوبیت به او وصل بود.
میخواهم این را عرض کنم که ما نمیتوانیم نور ربوبیت، فیض و کابل آن را ببینیم، ولی میتوانیم آثارش را ببینیم. خانم جوانی بود که هفت سال همهٔ کلیدهای مملکت در دست این زن جوانِ درباریِ زیبا بود. این خانم از نظر بدنی معتدل و آراسته بود، زن بدگِلی هم نبود، هیچکس هم جرئت نداشت که چیزی به او بگوید. هر وقت از خزینه پول میخواست، کیسهکیسه برمیداشت. صدتا نوکر و کُلفَت داشت و صبحانه، ناهار و شام او هم از بهترین غذاهای مصر برایش فراهم میشد. خانهاش هم در کاخ بود و شوهر داشت.
این خانم از دوازدهسیزده سالگی یوسف(ع) را به زنا دعوت کرد، یوسف(ع) هم به او نگفت که چون شوهر داری، من به تو دست دراز نمیکنم. دست دراز نکرد، نه به این علت که شوهر دارد یا اینکه غریزهٔ جنسی ندارد. بچهٔ چهاردهپانزده ساله، در اوج شکوفایی لذتهای جنسیاش است. چرا هفت سال به این زن جوان در خلوت کاخ جواب نداد؟ قرآن میگوید: «لَوْلَا أَنْ رَأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 24). این فیض ربوبیت که به جان، قلب و فکر یوسف(ع) وصل بود، اصلاً دستودل او به گناه و جواب دادن به این زن نمیرفت. وقتی قیافهٔ این زن را میدید، بدش میآمد و حالش بههم میخورد. این کار فیض ربوبی است.
البته مردهای جوان هم هستند که این کار را میکنند. اینجور نیست که یکطرفه باشد و فقط یک زن بیتقوا و بیدین جوانی را بهطرف خودش دعوت کند. مردان جوان هم گاهی زنها و دخترها را به گناه دعوت میکنند. اینجا هم این خانم جوان 26-27 ساله یک جوان 22-23 ساله را دعوت کرد که من خانه و پول دارم و هیچچیزی هم از تو نمیخواهم. من تو را در کوچه دیدهام و عاشقت شدهام، مثلاً بیا چندماهی با هم باشیم. آیه را ببینید؛ قرآن میفرماید: «إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا»(سورهٔ اعراف، آیهٔ 201) آنهایی که اهل تقوا هستند؛ اهل تقوا چه کسانی هستند؟
اهل تقوا کسانی هستند که خدا در قرآن میگوید: «فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ» من عاشق آنهایی هستم که خودشان را در برابر خطرات دنیا و آخرت نگه میدارند. تقوا یعنی خودنگهداری؛ اهل خودنگهداری و به عربی، اهل تقوا، «إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ» هرگاه گروهی شیطان خودشان را به اینها میرسانند، برای اینکه اینها را در جهنم هُل بدهند؛ یعنی به ربا و زنا، اختلاس و ارتباطات نامشروع و... هُل بدهند، «تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» یکمرتبه اینها از درون، خدا و قیامت، بهشت و جهنم را میبینند و با این دید به همهٔ شیاطین میگویند نه! شیطانها هرچه با ماهواره، سایت و موبایل دعوتشان میکنند، تحریکشان میکنند، اینها میگویند نه! این فیض ربوبی است. چرا صدیقهٔ کبری(س) هرچه شر در این دنیا بود، از زندگی حذف کرد؟ چون اتصال به ربوبیت حق داشت؛ همان چیزی که دربارهٔ یوسف(ع) میگوید: «لَوْلَا أَنْ رَأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ» اگر این فیض ربوبیّت من نبود، آن زن یوسف را هم دزدیده بود.
شما خیال میکنید که اگر ما گناهی نکنیم، خودمان گناه نکردهایم؟ ما چنین قدرتی در این عالم نداریم که خودمان گناه نکنیم! این فیض ربوبی است که درون من با من کار میکند و من میگویم نه! رفیقی داشتم که آدم خیلی بزرگی بود. گاهی وقتی یادش میکنم، غصه میخورم؛ چون نزدیک سی سال قبل از دنیا رفته است. آدم خیلی بزرگ و والایی بود و خیلی من دوستش داشتم، او هم به من محبت داشت. آنوقتی که من با او رفیق شدم، او هفتاد سال داشت و من 27-28 ساله بودم. روزی به من گفت: با یکی از اولیای خدا که در میوهها عاشق انگور بود، یکجا برای مهمانی رفتیم. سبد بزرگی انگور آوردند و جلوی ما گذاشت. هفتهشت نفر بودیم که همه خوردند، اما رفیق من نخورد! من خیلی تعجب کردم، چون میدانستم روزه نیست.
وقتی بیرون آمدیم و دوستان نزدیک خداحافظی کردند، روی من یکخرده به او باز بود، گفتم: شما در میوهها عاشق انگور هستی، انگور به این خوبی و فراوانی، چرا نخوردید؟ گفت: میل نداشتم. گفتم: نه، بیخودی نبود که نخوردی؛ حقیقتش را بگو! گفت: من نخوردم، به کار من چهکار داری؟ این شخصی هم که انگور نخورد، در قم دفن است. گفتم: آقا، من هم سید هستم و هم شاگردتان هستم، به من بگویید. گفت: به من قول شرعی میدهی که به کسی نگویی؟! گفتم: بله قول میدهم که نمیگویم. من این قضیه را بعد از مُردنش گفتم؛ الآن هم به تو میگویم. این مرد گفت: خود من در آن جلسۀ انگور بودم و خودم هم در کوچه از او پرسیدم، به من گفت: سید، کار من به جایی رسیده است که اگر دستم بهطرف خوراکی حرام برود، بهشدت حال تهوع میگیرم. در حقیقت، معدهام مأمور خداست تا به من خبر بدهد که این لقمه حرام است و پاک نیست.
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار ×××××××××× که رحم اگر نکند، مدعی خدا بکند
آخر، کار ما با خدا نیست (این «ما» که میگویم، منظورم «ما»ی اجتماعی است؛ شما بزرگواران را نمیگویم)، بلکه کار ما با شکم، شهوت، زن، دروغ و تهمت است؛ هیچوقت اعضا و جوارح ما راهنمای ما نمیشوند و آنها هم با ما هماهنگ هستند؛ هرچه حرام به معده بدهیم، میگوید فدایت هم بشوم! اگر باز هم داری، بریز. اصلاً همه با هم در وجود ما هماهنگ هستند.
او گفت: من وقتی دست بردم که خوشهای انگور بردارم، انگور خیلی خوبی هم بود، اما دیدم بهشدت حالت تهوع گرفتم و فهمیدم که نباید بخورم! ما با هم خداحافظی کردیم و ایشان رفت، من هم به آن خانهای برگشتم که مهمان بودیم. صاحبخانه آدم متدین، اهل خمس، سهم امام و نماز شب بود؛ او از محترمین قم بود و میشناختیم. به صاحبخانه گفتم: این آقای ما انگور نخورد، تعارف هم به او کردیم، اما نخورد. این انگور تو عیبی دارد؟ گفت: نه، والله عیبی ندارد. بعد کمی فکری کرد، خادم خانه را صدا کرد و گفت: مگر این انگور برای باغ خودمان نبود؟ به تو گفتم انگور بچین و بیاور، چه کردی؟ خادم گفت: من چندتا از کُندههای انگور را دیدم، اما هنوز خیلی آبدار و رسیده نبودند. برای همین در باغ همسایه پریدم، دیدم چندتا از کنده انگورهایش خیلی خوب است، از او چیدم و آوردم.
چرا نه؟ فیض ربوبی نمیگذارد؛ چرا انگور را نمیخورم؟ فیض ربوبی نمیگذارد؛ چرا رشوه نمیگیرم و نمیدزدم؟ فیض ربوبیت نمیگذارد. این خانم هم این جوان آراسته را دعوت کرد، جوان به خانم گفت: تو متراژ قد و بالایت را میدانی؟ اندازهٔ قد و دور کمرت چقدر است؟ خانم گفت: مثلاً قد من 170-180سانتیمتر، دور کمرم هم 45 سانتیمتر است. جوان گفت: عالی است! میدانی خدا در آیهٔ 133 سورهٔ آلعمران فرموده است: «وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ»؛ این همان تذکری است که خدا در سورهٔ اعراف میگوید: «إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ» وقتی گروهی شیطان به اهل تقوا میرسند، خیلی فوری خدا را بهیاد میآورد و در قیامت با چراغ دید باطن، تا آخر میبیند. جوان گفت: پس تو با قد مثلاً نزدیک 170-180 سانتیمتری و دور کمر 45 سانتیمتری، این آیه را در قرآن شنیدهای که خدا میفرماید: «وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ» بندگان من، بهطرف بهشتی بدوید که پهنایش پهنای آسمانها و زمین است. حالا من با این قد 180 سانتیمتری و کمر 45 سانتیمتری تو زنا کنم و چنین جایی را از دست بدهم؟ من نیستم و چنین میلی ندارم.
اینها قدرت دارند و کار بد نمیکنند، غریزه دارند و زنا نمیکنند، دست زرنگی دارند و نمیدزدند، کمفروشی هم نمیکنند. زهرا(س) هرچخ بدی بود، از زندگیاش حذفشده حساب میکرد؛ نه اینکه بوده و حذف کرده باشد. اصلاً از اول حذف کرده بود! هرچه هم خوبی بود، انتخاب کرده بود. انتخابش هم سه لذت احسن بود: «عِبٰادَةُ اللّه»، «النَّظَرُ فِی وَجهِ رَسولِ اللَّهِ» و «اَلْمَعیّة مَعَ وَلیّ اللّه».
ارثبرهای حضرت زهرا(س) چهار بچه بودند که بزرگترین آنها در شب ازدنیارفتنش هشتساله بود؛ ولی آنها هم تجلی تام مادر بودند. ابیعبدالله(ع) این تجلی تام را در کربلا به زینالعابدین(ع) انتقال دادند و همینطور تا امام دوازدهم که این تجلی تام ربوبیت اکنون در ایشان است. حضرت دستشان را روی قبر گذاشتند، دیگر فاطمه(س) را نمیدیدند. وقتی جنازهٔ مادر یا پدر در اتاق است، خانواده دلخوشیِ کمی دارند که او را میبینند؛ ولی وقتی لحد چیدند و خاک ریختند، دیگر دیدند که فاطمه(س) نیست، خانه و دنیا برای او تاریک شد و تمام غصهها به دل امیرالمؤمنین(ع) ریخت. دست روی قبر بردند و درددل کردند:
ز پیش دیده تا جانانِ من رفت ××××××××× تو پنداری که از تنْ جان من رفت
اگر خود همره زهرا نرفتم ××××××××× ولی روز و شبان افغان من رفت
بنالد زینب و کلثوم گوید ×××××××× پدرجان، مادرِ نالان ما رفت
ما قانع بودیم که در بستر باشد، مدام ناله بزند و گریه کند...