لطفا منتظر باشید

جلسه دهم دوشنبه (6-11-1399)

(قم حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))
جمادی الثانی1442 ه.ق - دی1399 ه.ش
18.16 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله ربّ العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

لذت پاکان عالم از بندگی پروردگار

آنهایی که خورشید تابناک معصومیت، عصمت و پاکی همه‌جانبه از افق وجود مقدس و مبارکشان طلوع داشت؛ چه در گروه مردان، مثل پیامبران، امامان، قمربنی‌هاشم(ع) و علی‌اکبر(ع)، چه از گروه زنان، مانند مریم(س) مادر حضرت مسیح(ع) و صدیقهٔ کبری، فاطمهٔ زهرا(س) و معدن ارزش‌ها و کمالات، حضرت زینب(س)؛ همگی از عبادت و بندگی پروردگار لذت کامل می‌بردند. عبادتشان عبادت جامع بود؛ یعنی هر کار مثبت و درستی را انجام می‌دادند و هر عمل خداپسندانه‌ای را از پروردگار عالم فرمان می‌بردند. 

 

معرفت‌الله، نخستین ویژگی عبادت پاکان عالم

عبادت آنها سه ویژگی داشت: یکی اینکه غرق در معرفت‌الله بود. این ویژگی اول عبادتشان بود و خدا را آن‌چنان که بود، می‌شناختند. خدای آنها خدای خیالی و ارث‌رسیدهٔ از پدر و مادر، مردم، محراب و منبر نبود. از ابتدایی که همهٔ اینها وارد عرصهٔ زندگی شدند، با دیدن، شنیدن و یافتن، به‌دنبال معرفت‌الله بودند. چشمشان به آنها دراین زمینه کمک می‌داد. در روایات داریم که پیغمبر اکرم(ص) قبل از بعثت، بخشی از وقتشان را در غار حرا می‌گذراندند که این غار در کوه بزرگ شهر مکه قرار داشت. حضرت در آنجا چه‌کار می‌کردند؟ قرآن مجید می‌فرماید: «وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 191) در آفرینش آسمان‌ها و زمین اندیشهٔ واقعی می‌کردند و صاحب آسمان‌ها و زمین را در آینهٔ آسمان‌ها و زمین می‌دیدند.

 

تمام انبیا و زنان دارای مقام عصمت این ویژگی را داشتند و عباداتشان آمیختهٔ با معرفت‌الله بود. در حقیقت، اینها خود پروردگار را عبادت می‌کردند، نه خدای خیالی و ذهنی را! امام صادق(ع) می‌فرمایند: آن خدایی که در خیال و ذهنت و ساخت خودت است، مخلوق است؛ خالق نیست. اگر می‌خواهی خدا را بشناسی، دوهزار آیه در قرآن در رابطهٔ با معرفت‌الله هست که وقتی ده آیه را هم بفهمی، خدا را در حد سعهٔ وجودی خودت فهمیده‌ای؛ چون واقعاً زندگی در دنیا و آخرت بدون مایهٔ معرفت‌الله، به قول این ضرب‌المثل ایرانی، خمیر بی‌مایه است. خمیر بی‌مایه ور نمی‌آید و خوب نمی‌شود؛ مگر اینکه قلابی ور بیاورند و جوش‌شیرین قاتی کنند تا به‌سرعت ور بیاید. نان آن دیگر نان نیست و یک نان قلابی است. 

 

-پوچیِ عبادتِ بدون معرفت‌الله

عبادت بی‌معرفت‌الله هم، عبادت قلابی، پوک و پوچ است؛ لذا قرآن مجید می‌فرماید: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ»(سورهٔ حج، آیهٔ 11) این‌گونه عبادات با روی کردن دنیا برای آدم به این عبادت دل‌خوشی می‌آورد که دنیا به‌خاطر این نمازها، روزه‌ها و کار خیرم به من رو کرده است. این عبادت عجب مایه‌ای است که هر کسی عبادت کند، وضع او خوب، پولدار و مشهور و بزرگ می‌شود. یک عبادتی است که زلف آن به چیز دیگری گره دارد، نه به پروردگار. «خیر» در این آیه یعنی مال و ثروت و صندلی. «إِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ» آن‌کسی که عبادتش خالی از معرفت‌الله واقعی است، وقتی مال دنیا، صندلی دنیا، مقام دنیا، ثروت دنیا، خانه دنیا، زن و بچهٔ دنیا به او می‌رسد، دلش خوش می‌شود و می‌گوید عجب خدای خوبی است! تو برایش نماز بخوان، او درِ هر خیری را به‌خاطر نماز، روزه و حج به روی تو باز می‌کند. 

 

«وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلَىٰ وَجْهِهِ» اما اگر حادثه‌ای پیش بیاید، با همهٔ وجود به دین، نماز، روزه، فتوا، خدا، نبوت و امامت پشت می‌کند و می‌گوید: این خدا هم به درد ما نخورد! خدا می‌دید که من گرفتار داغ و مصیبت و ورشکستگی می‌شوم، به میدان نیامد تا مرا نجات بدهد. این خدا و دینش، این نبوت و امامت هم به درد نمی‌خورد. 

 

-نابودی سرمایه‌های وجودی و خسران

این حرف صریح پروردگار است که در قرآن می‌فرماید: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلَىٰ وَجْهِهِ». آخر آیه هم مطلبی می‌گوید که برای اهلش واقعاً از کوه دماوند سنگین‌تر است! آنها دچار این حالت نمی‌شوند، ولی چون قرآن را می‌فهمند و حس می‌کنند، بار این حرف از کوه سنگین‌تر است. قرآن می‌گوید: این‌گونه مردم که عبادتشان به زلف دنیا گره دارد؛ اگر دنیا باشد، اهل عبادت هستند و خیلی هم از خدا، انبیا و ائمه تعریف می‌کنند؛ اما اگر یک مصیبت، مشکل و بلایی به آنها برسد، به کل پشت می‌کنند و به آیین شیطنت و ابلیسی برمی‌گردند، «خَسِرَ الدُّنْيَا وَالآخِرَةَ» تمام سرمایه‌های وجودی‌شان را در دنیا و آخرت به باد داده‌اند. 

 

-تفاوت معنایی «خُسران» و «ضرر»

«خُسران» یعنی به باد دادن و نابود کردن. وقتی خرمن گندم را کوبیدند و گندم‌ها روی زمین است، پروردگار می‌فرماید: گاهی بادِ طوفانی می‌وزد، یک‌دانه گندم نمی‌ماند و باد همه را می‌برد. صاحبش وقتی از خانه می‌آید و ظرف و گونی می‌آورد که گندم‌ها را جمع بکند، می‌بیند به خاک نشسته و یک‌دانه گندم هم نمانده است. به این «خسارت» می‌گویند که با «ضرر» در قرآن فرق می‌کند. 

 

ضرر این است که من اول فروردین ده‌میلیون برای کسب مشروعی آورده‌ام، یک سال هم کاسبی کرده‌ام و برای زن و بچه‌ام لباس خریده‌ام، غذا برده‌ام، مشکلی را حل کرده‌ام و به سفر رفته‌ام. حالا محاسبه می‌کنم و می‌بینم که هشت‌میلیون تومان از آن ده‌میلیون تومان سرمایه‌ام مانده است و دو میلیونش نیست؛ حالا یا برده‌اند و خورده‌اند یا خرجم سنگین بوده است. اسم این ضرر است. 

 

اما گاهی هم اول فروردین سال دیگر می‌بینم که کل ده‌میلیون کل رفته، ده‌میلیون هم بدهکار هستم. قرآن می‌گوید که این «خسارت» است؛ یعنی همه‌چیز او برباد رفت. این‌گونه افراد، «خَسِرَ الدُّنْيَا وَالآخِرَةَ» دنیایشان بر باد رفته، سرمایه‌های وجودی‌شان در دنیا نابود شده و در آخرت هم نابود است. چنین خسارتی «ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ» قطعاً خسارتِ آشکارِ بی‌پرده‌ای است. البته خودشان روزی که این خسارت را درک می‌کنند و می‌فهمند، دچار حسرت ابدی می‌شوند. 

 

حکایتی شنیدنی از فخر رازی

-میوۀ ابدی درخت عمر در پی کار مثبت

من نمی‌دانم که فخر رازی این داستان را از مشاهدهٔ خودش نقل می‌کند یا کسی برای او نقل کرده که در جلد آخر تفسیر قرآنش آورده است. داستان در همین شهر ری اتفاق افتاده که آن روزگار (قرن هفتم)، تهران یکی از دهات‌های منطقهٔ ری بوده است. تهران خیلی کم‌جمعیت بود و ده‌بیست خانواده بیشتر نبودند که کنار یک قنات در محلهٔ امامزاده یحیی، پایین شهر زندگی می‌کردند. این محله یکی از محله‌های خیلی قدیم تهران است و خود تهران در آن زمان یک ده بود. اصلاً اسمش ده تهران بود و قریهٔ تهران به آن می‌گفتند. الآن شهر شده، دیوانه و بی‌در و پیکر شده، پرموج و پرخطر و پرفساد شده است؛ اما آن روزگار خبری نبود.

 

منطقهٔ ری برای خودش استان باعظمتی بود، حالا بخشی از تهران شده، یعنی برعکس شده است. همۀ کارهای دنیا برعکس است! زمانی خود ما جوان بودیم و با قدرت و نیرو در دبستان و دبیرستان، در هر ورزشی که شرکت می‌کردیم، برنده بودیم. من در ورزش‌های دو، شنا، والیبال و فوتبال جزء برندگان بودم؛ اما همه‌چیز در دنیا برعکس می‌شود. الآن چشم برای دیدن به لیزر و برای راه رفتن به عصا نیاز دارد. پا آن کار طبیعی را دیگر نمی‌کند! و برای گوش به سمعک نیاز دارد و معده نمی‌تواند هر غذایی را بخورد. همهٔ کارها در دنیا برعکس می‌شود. حواستان به این جمع باشد و یادتان بماند که گول قدرت، خوشگلی، توانمندی و پولداری و بدو بدو کردن الآن را نخورید. به فکر آینده هم باشید! در حقیقت، الآن را خراب نکنید که این خرابی‌ها در آینده گاهی قابل‌جبران نخواهد بود.

 

اول کار خود را خوب قرار بدهید تا درخت عمرتان در آخر، میوهٔ ابدی بدهد. اگر این درخت را از الآن با انواع گناهان خراب کنید، دیگر درخت نمی‌شود؛ اگر هم درخت بشود، درخت بی‌شاخ و برگ و خشک می‌شود. آن‌وقت به درد این می‌خورد که ملک‌الموت آدم را اره کند. اینجاست که می‌بیند نمی‌تواند شما را در بهشت بگذارد و باید به جهنم بیندازد. آدمی که تحرکات مثبتش نابود شده است، بهشت به دردش نمی‌خورد. اگر او را به بهشت ببرند، قرآن می‌گوید: چشمی ندارد که نعمت‌ها را ببیند، گوشی ندارد که نغمه‌های بهشت را بشنود، پایی ندارد که در بهشت به دیدن انبیا و اولیا برود، شکمی ندارد که بتواند یک نصفه سیب بهشتی بخورد؛ چون به درد بهشت نمی‌خورد، او را به جهنم می‌اندازد. 

 

-بی‌بهره‌ماندن انسان آلوده از نعمت‌های بهشتی

هرکس به درد بهشت بخورد، در باز است و به او می‌گویند برو! این منوط به این است که من همهٔ اعضا و جوارحم را سالم به آخرت منتقل بکنم؛ اما چشمی که پر از آلودگی دیدنی‌های حرام است، گوشی که پر از آلودگی‌ شنیدنی‌های حرام است، شکمی که پر از رشوه و ربا و غصب و دزدی و اختلاس است، پایی که دائم مرا برای معصیت کردن به این‌طرف و آن‌طرف برده، دستی که برای گناه کردن هر امضایی را کرده و هر چیزی را نوشته است؛ یقیناً توان استفاده از نعمت‌ها را در بهشت ندارد. همهٔ اعضای او ازکارافتاده، کور و کر، لمس و شَل و لنگ است، در بهشت هم ببرند، فایده‌ای ندارد. شما بگو: خدا یک بدن نو به این بدبخت بدهد که بتواند از نعمت‌های بهشتی بهره‌مند بشود. خدا می‌گوید: وقتی او به‌دنیا آمد، من این نعمت‌های نو را به او داده بودم. من یک‌بار نعمت می‌دهم، دوبار که نمی‌دهم! شما را یک‌بار در دنیا می‌آورم. خدا هیچ‌کس را دوبار به‌دنیا نیاورده؛ حتی هیچ پیغمبری هم برای بار دوم به‌دنیا نیامده است. حالا یک نفر در قیامت بگوید: خدایا! تو قدرت داری، بدن سالمی به او بده تا بتواند در بهشت از نعمت‌ها استفاده کند. جوابش خیلی روشن است. خدا می‌گوید: یک‌دفعه بدن سالم به او دادم، هفتادهشتاد سال هم در دنیا بوده، الان برای چه به او بدهم؟ کسی که خانهٔ وجودش را با دست خودش تخریب کرده، به قول قرآن، «يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ»(سورهٔ حشر، آیهٔ 2) خانهٔ سعادت دنیا و آخرتشان را با دست خودشان تخریب کردند. به من چه که دوباره بدن سالمی به او بدهم؟ مگر من کارخانهٔ بدن‌سازی باز کرده‌ام که هر کسی بدنش را تخریب کرد، بدن دیگری به او بدهم! یک‌بار نعمت‌ها یک‌بار به انسان عنایت می‌شود. صبحانه‌ای که امروز خورده‌ای، فقط برای امروز بود و فردا این صبحانه نیست؛ ناهاری که امروز خورده‌ای، فردا این ناهار نیست؛ در ساعتی که الآن نشسته‌ای، فردا شب ساعت هشت تا نه، این ساعت نیست. یک‌بار همه‌چیز را به آدم می‌دهند، نه دو بار! لحظه و چشم به‌هم‌زدن ما تکرار نمی‌شود؛ الآن صدبار پلک می‌زنیم، هر پلکی همان یک‌بار است، تمام می‌شود و دیگر زمان ندارد، یک‌بار دیگر پرداخت نمی‌شود. 

 

-محال بودن تکرار تجلی پروردگار

بیشتر مردم به اینها توجه ندارند یا نمی‌دانند یا به آن فکر نمی‌کنند. این یک‌بار پرداخت را یادتان بماند! بار دومی وجود ندارد. لحظه‌ها و نعمت‌هایی که مصرف کرده‌ای، همان وقت در پرونده می‌رود و دیگر تکرار نمی‌شود. خدا می‌گوید: من یک‌بار بدن سالم و هشتاد سال عمر به او دادم، همه را تخریب کرد؛ تکرار در ارادهٔ من نیست. فلاسفه جملهٔ زیبایی دارند که البته به بحث دیگری مربوط است، من اینجا از آن استفاده می‌کنم. وقتی «منظومهٔ» حاجی سبزواری و «اسفار» ملاصدرا را در شهر قم می‌خواندم، به ما یاد داده‌اند که «لَا تِکْرار فِي التجلّي» تجلی پروردگار ازلاً و ابداً یک‌بار است، اصلاً تکرارِ تجلی ندارد و محال است. یک‌بار جلوه کرده که این یک‌بار، هم ازلی و هم ابدی است.

 

-خسران آشکار با برباددادن سرمایه‌های وجودی

«خَسِرَ الدُّنْيَا وَالآخِرَةَ» را توضیح می‌دادم؛ خدا در قرآن می‌فرماید: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ» اینهایی که عبادت و کار خیرشان به زلف امور مادی گره خورده است، می‌بینند خانه‌دار شده‌اند، زن و بچه‌دار شده‌اند، کارخانه‌دار و مغازه‌دار شده‌اند، می‌گویند: چه خدای خوبی! یک سجده برای او بکنیم، یک وضو برای او بگیریم، یک مکه هم برای او برویم. «وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلَىٰ وَجْهِهِ» اما همین که گرانی، بدهی، نخریدن و مشکل پیش می‌آید، بچه‌اش کرونا می‌گیرد و می‌میرد، می‌گوید: عجب اشتباهی کردم؛ این خدا هم خدای به‌دردخوری نیست. این دین هم کلید حل مشکل نیست. این روضه‌ها و جلسات هم بی‌خودِ بی‌خود است. نبوت و امامت هم در این دنیا کاره‌ای نیست. این حرف صریح قرآن است که در انتهای آیه می‌فرماید: «خَسِرَ الدُّنْيَا وَالآخِرَةَ» اینها همهٔ سرمایه‌های وجودی‌شان را در دنیا و آخرت به باد داده‌اند که «ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ» خسران آنها همان خسران آشکار است. 

 

-درک معنای خسران در قرآن

فخر رازی کتاب تفسیری دارد که چهل جلد است، داستانی در این کتاب نوشته که مربوط به همین منطقهٔ ری است و تهران یکی از دهات‌های ری بود. این کتاب او صد بار هم تا حالا در ایران، عربستان، مصر، یمن و... چاپ شده است. تقریباً در همهٔ کشورهای اسلامی چاپ شده و تفسیر خیلی قوی‌ای است. ما بعضی از چیزهایش را قبول نداریم، چون مطابق با رأی سقیفه و مکتب اموی و عباسی است؛ اما اگر اینها را غربال و سرند بکنیم، برخی از حرف‌هایش حرف‌های قوی و خوبی است. من یادم نیست این مسئله را که در جلد چهلم کتابش بیان می‌کند، جزء مشاهدات خودش بوده یا یک نفر دیده و برای او گفته است! 

 

وی می‌گوید: من (حالا با دیدن خودم یا با تعریفی که نفر دیگری کرد) بعد از شصت‌هفتاد سال، تازه معنی خسران را در قرآن فهمیدم. گاهی قرآن با حوادث معنا می‌شود، نه روی کاغذ. روزی در گرمای تابستان بیرون آمدم تا برای خرید به بازار بروم. روز از ظهر گذشته بود و شدید هم حرارت می‌تابید، دیدم که کناربازار یخ‌فروشی مثل اسفند روی آتش بالا و پایین می‌پرد و ناله می‌زند، اضطراب دارد و می‌گوید: مردم، یخ بخرید؛ اگر نخرید، نابود می‌شوم و بود و نبودم از دستم می‌رود! دیدم قالب یخی جلوی اوست؛ او رفته و از همین کوه‌های نزدیک ری که برف زیادی در زمستان آمده و آب‌ها در دره‌ها و چاله‌ها یخ زده بود، تکه‌ای یخ برداشته و آورده است. آب از زیر یخ در این گرما سرازیر شده و اگر یک ساعت دیگر بماند، سرمایهٔ او تباه و پوچ است. فخر رازی می‌گوید که من با دیدن این داستان، تازه معنای خسارت را فهمیدم که چرا کلمهٔ خسران این‌همه در قرآن به‌کار گرفته شده است! آیاتی چون «أُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 27)، «خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ»(سورهٔ زمر، آیهٔ 15)، «ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ»(سورهٔ حج، آیهٔ 11) و «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا»(سورهٔ کهف، آیهٔ 103) در قرآن بسیار است. 

 

من تازه با دیدن وضع این یخ‌فروش، دقیقاً درک کردم که خسارت یعنی چه! آنهایی که دین و عبادتشان به زلف امور دنیایی گره خورده است؛ «فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ» وقتی امور دنیا برایشان باشد، می‌گویند دین خوب و پربرکتی است، خدای بامنفعتی است و نبوت خیلی سود دارد. «وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلَىٰ وَجْهِهِ» اما وقتی بلایی سرشان می‌آید و یک ورشکستگی، گرانی و ناراحتی پیش می‌آید؛ یا اینکخ در این ادارات می‌روند و به چهارتا از این اداری‌های بی‌یقهٔ ریش‌دار برای کارشان مراجعه می‌کنند و آنها محل نمی‌گذارند، کارشان را انجام نمی‌دهند و مشکلشان را حل نمی‌کنند، از اداره بیرون می‌آیند و می‌گویند: این اسلام، خدا، پیغمبر، امام حسین و جلسات به درد همین بی‌یقه‌های ریش‌دار می‌خورد. اینها به درد ما نمی‌خورد!

 

-مضرات دین عاطفی و ارثی

مواظب باشید که عمل خیلی‌ از شما به دین خنجر می‌زند! همهٔ مردم هم حکیم، محقق، فیلسوف و اهل دلیل نیستند که اشتباه تو آخوند یا اداری یا ریش‌دار و یا بی‌یقه را ببینند و بگویند اشتباه برای توست، به خدا و انبیا، دین و قرآن ربطی ندارد. بیشتر مردم اشتباهات را خیلی سریع به دین، خدا، امام حسین و این جلسات ارتباط می‌دهند. در تهران به یکی گفتم که چرا دیگر به جلسه نمی‌آیی؟ صدای خوبی داشت و شب‌های احیا در یکی از مسجد‌های مهم تهران وسط احیا می‌خواند. محاسن داشت و خیلی نورانی بود. روزی از درِ مغازه‌اش رد می‌شدم، تعارف کرد و گفت: بفرما داخل. مرا خیلی دوست داشت! اما دیدم کراوات زده، ریش هم از بیخ تراشیده و لباس‌های امروزی پوشیده است. گفتم: چرا این‌جوری شده‌ای؟ گفت: برای اینکه فهمیدم این احیاها، روضه‌ها، دین و خدا به درد خودشان می‌خورد.

 

اینها دینِ استدلالی ندارند، بلکه دین عاطفی و ارثی دارند که دینشان با برخورد به یک حادثه از دست می‌رود. ابوذر نیستند که به ربذه تبعید بشود، گرسنه و تشنه بماند و در اوج تشنگی و گرسنگی بمیرد، اما از خدا و پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) دست برندارد. همه ابوذر نیستند و چون همه ابوذر نیستند، شما اداری‌ها، بعضی از برادران روحانی، بعضی از برادران مداح! خیلی مواظب خودتان باشید که وجودتان اره پای درخت دین، عقاید و ارتباطات مردم با اهل‌بیت(علیهم‌السلام) نشود. متأسفانه این اتفاق افتاده و دراین‌زمینه جامعه ضررهای زیادی در این چهل ساله کرده است. این خسارت است؛ من باید مواظب باشم که به خسارت برنخورم؛ مواظب باشم که بود و نبودِ سرمایه‌های الهی من از دست نرود. 

 

لذات صدیقۀ کبری(س) در دنیا

این مقدمه بود؛ تمام انبیا، ائمه و زنانی که دارای مقام عصمت بودند و اول منبر اسمشان را بردم؛ همچنین دو نفر غیر از پیغمبر(ص) و امام معصوم، علی‌اکبر(ع) و قمربنی‌هاشم(ع) هم دارای مقام عصمت هستند. اینها عبدالله بودند و عبادتشان هم با سه حقیقت گره داشت: معرفت‌الله، خدا را خیلی خوب شناخته بودند؛ یک حقیقت، عشق به عبادت بود که خسته نمی‌شدند؛ یک حقیقت هم، همت و والاییِ اراده بود که عبادت را کامل، تمام و جامع انجام می‌دادند.

 

شب‌های گذشته گفتم که صدیقهٔ کبری(س) از کل دنیا سه لذت داشت؛ نه از فرش ابریشمی لذت برد و نه از کاخ‌نشینی. یک خانهٔ هفتادهشتاد متری داشت، فرش اتاقش شش‌تا پوست بز بود که به‌هم دوخته بودند و خودش هم کار خانه را می‌کرد؛ گندم آرد می‌کرد، غذا می‌پخت، نان می‌پخت، خودش لباس امیرالمؤمنین(ع) و بچه‌هایش را می‌شست. همیشه لباس‌های کهنه بر تن داشت. پیغمبر(ص) یک لباس نوی خیلی خوبی از پول امیرالمؤمنین(ع) برایش خرید تا در شب عروسی‌اش بپوشد. در راه خانه، زن فقیری نزد او آمد و گفت: دختر پیغمبر، ما امشب هیچ‌چیزی نداریم که بخوریم. حضرت به زن‌ها گفت: دورم را بگیرید. پیراهن نو را به آن زن داد و گفت که پیراهن کهنه‌ام را بدهید. در حقیقت، حضرت نمی‌خواست از دنیا لذتی ببرد و فقط از سه‌چیز لذت برد: «عِبٰادَةُ اللّه»، «النَّظَرُ فِی وَجهِ رَسولِ اللَّهِ» و «اَلْمَعیّة مَعَ وَلیّ اللّه، امیرَ الْمُؤمنین وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْن» این سه لذت، کل لذت صدیقهٔ کبری(س) در دنیا بود. 

 

کلام آخر؛ گر این حسین من، سر او از چه بر سنان

به‌راستی اینها چه کسی بودند و چه بودند! ما شیعه هستیم، اما طاقت پنج یا ده دقیقهٔ اینها را در برخورد با مشکلات نداریم. چرا این طاقت را برای خودمان تا حالا نساخته‌ایم؟! پس در این دنیا چه‌کار می‌کردیم! کسی که روی خاک افتاده و دیگر طاقت بلندشدنِ حتی تا سر زانو را ندارد. از بدنش خون رفته، تمام بدن هم از فرق سر تا پا زخم است و وقتی نفس می‌کشد، زین‌العابدین(ع) می‌گویند: در نفس‌کشیدنش همین‌جوری خون از بدنش بیرون می‌زد. روی خاک افتاده و جلوی چشمش، سر 72 بدن را بریده‌اند و قطعه‌قطعه کرده‌اند. اینا جلوی چشمش و همین کنار گودال اتفاق افتاد، همین‌‌هایی که پایین پای او دفن هستند؛ اینها را می‌بیند، گوش مبارکش هم چون گودال نزدیک خیمه بود، صدای نالهٔ خواهران، دختران و زنان اهل‌بیت و اصحاب را می‌شنود. 

 

چرا ما تا حالا دو دقیقه مثل ابی‌عبدالله(ع) نشده‌ایم که در برخورد با یک حادثه این‌جور از کوره درمی‌رویم، دادمان بلند می‌شود و می‌گوییم اصلاً نخواستیم! حضرت این 72 بدن را می‌بیند، ناله‌ها را هم می‌شنود؛ اما با یک دنیا آرامش صورت را روی خاک گذاشت و با پروردگار حرف زد؛ یعنی به این شکل اعلام موجودیت کرد! اصلاً آدمی که گوینده است و یک‌خرده (نه خیلی) هم سواد داشته باشد، وقتی این جملات گودال ابی‌عبدالله(ع) را می‌بیند، درمی‌یابد که دریا و اقیانوسی از عشق در این جملات موج می‌زند. حضرت به پروردگار فرمودند: «إلهي رضاً بِرِضٰائِك، صَبراً عَلى‏ قَضائِك، تسليماً لِأمْرِك» یعنی من آماده هستم، هر امر دیگری هم داری، اعلام کن! گفتی این 72 نفر را به کربلا بیاورم، من هم آوردم؛ گفتی به شهادتشان راضی باش، راضی هستم؛ گفتی زن و بچه‌ات را بیاور، آنها را هم آوردم؛ گفتی شش‌ماهه‌ات را هم به میدان ببر، او را بردم. هر امر دیگری غیر از اینها داری، «تسليماً لِأمْرِك» من در اختیار تو هستم. «لَا مَعْبُود لِی سِواك» من حقیقت مورد پرستشی غیر از تو را نمی‌شناسم؛ آخر حرفش هم آن جمله‌ای را گفت که از وقتی وارد زندگی شده بود، تقریباً از پدرش در شب‌های جمعه با چه حالی شنیده بود: «يَا غياثَ الْمُسْتَغِيثين».

 

گفت اين به خون‌تپيده نباشد حسين من ××××××××× این نیست آن‌که در برِ من بود تاکنون

گر این حسین من، سر او از چه بر سنان ××××××××× ور این حسین من، تن او از چه غرق خون

می‌گفت، گریه می‌کرد و ناله می‌زد! به خودش می‌گفت: نکند اشتباه آمده‌ای و این بدن عزیز تو نیست! 

می‌گفت و می‌گریست که جان‌سوز ناله‌ای ××××××××× آمد ز حلق پادشه تشنگان برون

كه‌ای عندليبِ گلشن جان آمدی، بيا ×××××××× ره گم نکرده، خوش به نشان آمدی، بیا 

من حسین تو هستم! وقتی وارد گودال شد و بدن مطهر را روی دامن گذاشت، یک‌مرتبه دید که پیغمبر(ص)، علی(ع) و زهرا(س) بالای گودال هستند و با حال عجیب‌وغریبی نگاه می‌کنند. صدا زد: یا رسول‌الله! 

این کشتهٔ فتاده به هامون، حسین توست ×××××× این صید دست‌وپا زده در خون، حسین توست

برچسب ها :