جلسه یازدهم سه شنبه (7-11-1399)
(قم منزل استاد)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- سرانجام انسان در جادههای انحرافی
- -تخریب ساختمان انسانیت در جادۀ ضلالت
- -سه فتوای رهبرانِ جادههای انحرافی در طول تاریخ
- حق خداوند در کلام حضرت زینالعابدین(ع)
- -بدهی به خداوند، سنگینتر از بدهی به مردم
- -غیرقابل جبران بودن بدهیِ به خداوند
- -تفاوت بدهیِ انسان به مردم با بدهیِ به خداوند
- پایان کار ظالمین و متجاوزین از جادۀ توحید
- درس بندگی از احوالات بندگان ویژۀ پروردگار
- -برهان صدیقین دربارۀ وجود خداوند
- راهنمایان انسان در جادۀ توحید
- -ضرورت گوش شنوا برای شنیدن صدای راهنمایان
- کلام آخر؛ وداع جانسوز سکینه(س) با پدر
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
سرانجام انسان در جادههای انحرافی
تقریباً امروز سیویکمین جلسهای است که در این موضوع گفتوگو شد؛ پروردگار مهربان عالم یک راه برای نجات، سعادت، کمال، رشد و خیر دنیا و آخرت انسان ارائه داده است که این راه از زمان آدم(ع) طبق صریح قرآن ارائه شد، به همهٔ انبیا هم، همین راه نشان داده شد و تا قیامت هم، همین یک راه است.
-تخریب ساختمان انسانیت در جادۀ ضلالت
شیاطین و حزب شیاطین هزاران راه دیگر را ساختهاند که قرآن مجید آن جادهها را ضلالت، گمراهی و تخریب ساختمان انسانیت میداند. در زمان خودتان مردم جهان و اخلاقشان، حالاتشان، اعمالشان، ستمها و ظلمها و تجاوزاتشان را میبینید؛ هر کدام از ملتها برای خودشان جادهای دارند. در قرآن داریم: «لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا»(سورهٔ مائده، آیهٔ 48) شرق برای خودش جادهای دارد، غرب برای خودش جادهای دارد، احزاب برای خودشان در دنیا جادهای دارند. کسی هم عدد این جادهها را نمیداند، اما آنچه خیلی قابلتوجه است، این است که در آیهٔ 153 سورهٔ انعام میفرماید: «وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ». «سُبُل» جمع «سَبیل» است؛ «سبیل» یعنی راه، «سُبُل» یعنی هزاران راه. بندگان من، سالک این جادهها نشوید! اگر از جادهٔ من بیرون بروید یا اصلاً در جادهٔ من نیایید و راهرو جادههای دیگر بشوید، ضرری به من نمیخورد؛ بلایی که آن جادهها سرتان میآورد، «فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ» شما را متلاشی میکند و از شکل آدمیت، انسانیت، حقایق اخلاقی و عمل صالح درمیآورد، روحتان، قلبتان و عقلتان را هم تکهتکه میکند. خدا دلیل هم نیاورده است؛ چون این تکهتکه شدن افکار و اندیشهها، ارواح و قلوب همیشه معلوم بوده است. هر کسی هم گفت و ادعا کرد که سعادت با جادهٔ من تأمین میشود، آنهایی که گوش دادند و رفتند، شقی، فاسد، تباه و بدبخت شدند و تمام درهای خیر به روی آنها بسته شد.
-سه فتوای رهبرانِ جادههای انحرافی در طول تاریخ
یک اصل مهمی که همه میدانند و وجود مبارک حضرت رضا(ع) هم در نیشابور به این اصل اشاره فرمودهاند؛ میگویند که وقتی امام این مطلب را گفتند، نزدیک صدهزار نفر مستمع این مطلب بودند. نیشابور قبل از اسلام شهر آبادی بود و بعد از آن هم خیلی آبادتر شد. در روزگاری نیز، در قرن هفتم کتابخانهای با یک میلیون کتاب خطی داشت که وقتی چنگیز دستور داد هرچه خانه در نیشابور هست، خراب کنید؛ چون بیسواد هم بود و از کتاب سردرنمیآورد، گفت همهٔ اینها را بسوزانید و هرچه هم موجود زنده، چه آدم و چه حیوان در این شهر وجود دارد، همه را بکشید! فتوای چنگیز این سهتا بود: بکُشید، خراب کنید و بسوزانید. این یک نتیجهٔ افتادن انسان در جادهٔ غیرخداست! ترامپ هم همین سه فتوا را در این چهارساله داشت، اوباما هم قبل از او داشت، بوش هم قبل از آن داشت؛ همچنین بنیامیه، بنیعباس، سلجوقیان، عثمانیهای روم شرقی، فرعونها و نمرودها هم داشتند.
این سه فتوا برای کسانی است که در جادههای انحرافی بودند و کارمندهای آنها هم مثل خودشان در این جادهها بودند. آنها میگفتند بکشید، اینها میکشتند؛ آنها میگفتند بسوزانید، اینها میسوزاندند؛ آنها میگفتند خراب کنید، اینها خراب میکردند. حالا زمان چنگیز با بیل و کلنگ خراب میکردند و الآن با بمب خراب میکنند. ابزار تخریب فرق کرده است؛ آنوقت با سنگ چخماق آتش میزدند، الآن با بمب آتشزا آتش میزنند. آنوقت با نیزه و خنجر و شمشیر میکشتند، حالا پهبادی را بالا میفرستند و مردم بیگناه -مرد و زن، دختر و زن حامله، جوان و پیر- را میکشند. مگر بیمارستانها را چندبار در یمن بمباران نکردند؟! مگر مریض روی تختخواب را نسوزاندند و نکشتند؟! دلیلی نمیخواست که پروردگار بگوید اگر در جادههای دیگر قرار بگیرید، متلاشیتان میکنم؛ بلکه جلوی چشم مردم تاریخ بوده که متلاشی میکردند و متلاشی هم میکنند.
حق خداوند در کلام حضرت زینالعابدین(ع)
اما سالک این جاده که باید کنارش گفت: اللهاکبر، سبحانالله! یعنی شگفتا، چه جای تعجب است! زینالعابدین(ع) میفرمایند: اگر شمر خنجری را که سر پدرم را با آن جدا کرد، بیاورد و پیش من امانت بگذارد، روزی که برای گرفتن امانتش را بیاید، آن را برمیگردانم. این جاده است که حتی اجازه نمیدهد مال دشمنی چون شمر را بخوری! شخصی به زینالعابدین(ع) عرض کرد: من به مکهٔ واجب میروم، آمدهام که با شما خداحافظی کنم و سؤالی بپرسم. من مَبلغ هزار دینار به یکی از مُرجَئهها بدهکارم و چون این آدم هم آدم مشکلداری از نظر اعتقادی است، آدم کافر و درون او پلید است، نمیخواهم پولش را بدهم و میخواهم با این بدهی به حج بروم! مرجئه گروهی بودند که در زمان زینالعابدین(ع) پا گرفته بودند و یک سلسله عقاید ضدقرآنی داشتند؛ حضرت فرمودند: اگر پولش را بدهی، این حج واجب باز هم به گردنت واجب است؟ گفت: اگر پولش را بدهم، نمیتوانم به مکه بروم. حضرت فرمودند: مکه رفتنت حرام است و حج تو حج نیست؛ پول مردم را بده!
-بدهی به خداوند، سنگینتر از بدهی به مردم
حالا اینها پولهای شمر و کافر، خنجر شمر و بدهی به مُرجئه است؛ اگر منِ آخوند که یک سال به منبر رفتهام و یک سال هم برای زن و بچهام خرج کردهام، حالا دهمیلیون تومان از مخارجم اضافه آمده است، بهطور واجب، دومیلیون تومانش را باید بهعنوان سهم پروردگار بدهم. بدهی فرقی نمیکند، بعد هم بدهی به خدا خیلی سنگینتر از بدهی به مردم است؛ چون خدا طرف طلبکار من است. طرف طلبکار من در زمین، آدم بیدین و مرجئهمسلک یا شمر یا آدم مؤمنی است؛ آدم مؤمن کجا، پروردگار کجا! امام چهارم وقتی میخواهند حق خدا را تعریف کنند که چه حقی است و ما به خدا بدهکار هستیم، میفرمایند: «فأمّا حقُّ اللّهِ الأكبرُ»، ولی حق مردم «حقُّ اللّهِ الأكبرُ» نیست، بلکه حقالناس است. ما در هیچ روایتی «حقُّ النّاسِ الأكبرُ» نداریم و «حقُّ اللّهِ الأكبرُ» با حقالناس فرق دارد. یکوقتی من بدهکار هستم و نمیدهم، حالا خوشم آمده که بدهیام را بدهم و به درِ خانهٔ طلبکار میروم و میگویم این دومیلیون طلبت را بگیر؛ او هم میگیرد و تمام میشود. دومیلیون برابر دومیلیون و دهمیلیون برابر دهمیلیون است؛ درحالیکه اگر حق خدا را بخورم، اینجور نیست و به قول لاتهای تهران، یِر به یِر نمیشود!
-غیرقابل جبران بودن بدهیِ به خداوند
مرحوم مجلسی هم این روایت را نقل کرده است که شخصی به امام صادق(ع) عرض کرد: استخارهای برای من بگیرید. من نمیدانم استخاره در زمان ائمه چطوری بوده است و در این روایت هم ندارد که امام چگونه استخاره کردند. امام برای او استخاره کردند و فرمودند: بد است! این شخص به حرف امام گوش نداد و رفت، سهچهار ماه دیگر برگشت و به امام عرض کرد: مرا شناختید؟ حضرت فرمودند: بله، سهچهار ماه قبل نزد من آمدی و استخاره کردی، بد هم آمد! آن مرد گفت: اتفاقاً من به استخارهات گوش ندادم و رفتم. سفر کسبی و تجارتی داشتم، رفتم و دههزار دینار هم سود بردم! حضرت فرمودند: در این سفری که رفتی و برگشتی، فقط یک بار نماز صبح تو قضا شد که اگر دنیا را برای جبران این دو رکعت نماز قضاشده بدهی، جبران نمیکند.
-تفاوت بدهیِ انسان به مردم با بدهیِ به خداوند
طلب خدا غیر از طلب مردم است. وقتی طلب مردم را بدهی، بدهیِ مردم نسبت به ما یِر به یِر است؛ مگر اینکه فقیهی ارزش افزوده را قبول بکند و بگوید که ده سال پیش یکمیلیون بدهکار بودی، حالا در سایت دادگستری ببین یکمیلیونِ ده سال پیش، الآن چقدر است؟ مثلاً یازدهمیلیون است، یازدهمیلیون بدهکار هستی. این مسئله به نظر مُقلَّد مردم بستگی دارد که مردم از چه فقیهی تقلید میکنند؛ اما باید این را توجه داشته باشم که حق خدا را ساده و آسان نگیرم و بگویم پروردگارم است، بالاخره یکجوری در قیامت از عهدهٔ او برمیآیم. چطوری از پسِ او برمیآیی؟ آدمی که مسلمان است و به عمرش نماز نخوانده، شصت سال هم نماز بدهکار است، در قیامت چه زمینهای دارد که از پسِ این بدهی بربیاید؛ درحالیکه پروردگار در دومین سورهٔ نازلشدهٔ قرآن در مکه میفرماید: وقتی بهشتیان در بهشت و دوزخیان در دوزخ هستند، با همدیگر صحبت میکنند؛ یعنی خدا بهشتیان را به دوزخیان اِشراف میدهد که با آنها حرف بزنند و بعد این اِشراف برداشته میشود. بهشتیان از دوزخیان میپرسند: «ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ»(سورهٔ مدثر، آیهٔ 42) چهچیزی شما را به جهنم آورده است؟ اینها چهار جواب میدهند که اولی این است: «قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ»(سورهٔ مدثر، آیهٔ 43) ما نماز نخواندیم و به پروردگار بدهکار هستیم. این بدهی را هم الآن اصلاً نمیشود کاری کرد.
اگر بدهی به پروردگار به بعد از مرگ بکشد، میماند؛ آنهم بدهیهای واجبات حکمی، مالی و حقوقی. به همین خاطر، زینالعابدین(ع) حق خدا را «حقُّ اللّهِ الأكبرُ» میگوید و حق دیگران را حقالناس میگوید، نمیگوید «حقُّ النّاسِ الأكبرُ». مردم اکبر نیستند که حقشان اکبر باشد؛ این خداست که اکبر است «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَف» و خیلی بالاتر از این است که بخواهم تعریف و وصف کنم.
پایان کار ظالمین و متجاوزین از جادۀ توحید
این حرف پروردگار در آیهٔ شریفه است که میفرماید: «وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ»(سورهٔ انعام، آیهٔ 153) سالک جادهٔ غیر از من نشو؛ چراکه آن جاده، عقل، روح و همهٔ سرمایههای وجودیات را تکهپاره میکند، هیچچیزی از تو نمیماند و «فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً»(سورهٔ جن، آیهٔ 15) آخر سر یک هیزم میمانی.
آخر کار شرمسار شدند ××××××× در برِ دوست بیوقار شدند
این داستان جادههای دیگر است! داستان جادههایی که به کلمهٔ «ایسم» ختم میشود؛ داستان جادههایی که در زمان ستمگران برای مردم کشیدند، به خورد مردم دادند و به مردم باوراندند که جادهٔ «کمونیسم» یا «کاپیتالیسم» درست است. همچنین داستان راههای قدیمی که به مردم بدبخت خوراندند و گفتند این راه درست است، خیر و سعادتت تأمین میشود و رشد و کمال پیدا میکنی. همهٔ اینها دروغ گفتند و سر مردم را کلاه گذاشتند. الآن هم هر روز و هر شب، این ماهوارهها نسلها را در کل قارهها چقدر سرشان را کلاه میگذارد و به جاده دعوتشان میکند؛ اما چه جادهای؟ کدام جاده؟! جادهای که اینها ملتها را به سلوک در آن دعوت میکنند، قبلاً هم ملتها را به سلوک در آن جادههای اختراعی دعوت کردند که همان صراط دوزخ و جادهٔ جهنم است. پروردگار دربارهٔ این جاده میفرماید: «وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا × ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا»(سورهٔ مریم، آیات 71-72) سالک راه من اهل نجات است. «ظالم» در این جا به معنی کسی نیست که موبایل یا جیب کسی را زده است؛ در حقیقت، ظالم کسی است که از جادهٔ من تجاوز کرد و به جادهٔ دیگری رفت. وقتی وارد راه جهنم شدند، یعنی همین راهی که خودشان در دنیا اختراع کردهاند، «وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا» پشت ساق پا به پشت رانشان میچسبد، در جهنم به زانو درمیآیند و نمیتوانند تا ابد بلند شوند. کنایه از این است که اینجا ماندگار هستند و پای بیرون آمدن ندارند.
درس بندگی از احوالات بندگان ویژۀ پروردگار
از زمان آدم(ع) فقط یک جاده به انسان ارائه شده، تا قیامت هم همین یک جاده هست و دوتا نیست. کلمهٔ «دین» در قرآن بهصورت مفرد است و «ادیان» نداریم. کلمهٔ «نور» در قرآن بهشکل مفرد است و «انوار» نداریم. راه خدا هم در قرآن بهشکل مفرد است که خودش به «صراط مستقیم» نامگذاری کرده است. مستقیم، یعنی استوار، با قوام، درست و بتونآرمه. هیچکس در این جاده به خرابی، بیماری فکری و روحی، اخلاقی و عملی برنمیخورد؛ دلیل هم نمیخواهد! شما احوالات سالکان جاده را بخوان. انبیا، ائمه و اولیای الهی از سالکان همین راه بودهاند. احوالات اینها را بخوانید و ببینید که چگونه زیستهاند، چگونه با مردم و زن و بچهشان تعامل داشتهاند، چگونه با دنیا و آخرت تعامل داشتهاند. احوالات همهٔ اینها در حدی نوشته شده است که مردم عبرت و پند بگیرند؛ خود قرآن مجید هم این کار را کرده است. البته من عددش را نمیدانم که چند داستان از بندگان ویژه و محبوبش در این قرآن هست! داستان یوسف(ع)، داستان ابراهیم(ع)، داستان ایوب(ع)، داستان نوح(ع)، داستان موسی(ع)، داستان آلفرعون و داستان حبیب نجار؛ این داستانها در قرآن هست و خدا میخواهد با این داستانها روندگان در صراط مستقیم، احوالاتشان، افکار و عقایدشان، اخلاقیات و اعمالشان را به ما نشان بدهد.
علاوهبر اینها که در قرآن هست، در کتابهای رواییمان هم داریم؛ در همین کتاب شریف «اصول کافی»، داستانهای بسیار عالیای از اولیای خداست. در «بحارالأنوار» هم این نوع داستانها پر است. دلیل نمیخواهد که بگوییم: خدایا! اگر ما سالک صراط مستقیم شدیم، به چه دلیل اینجور یا آنجور میشود! دلیلش همان سالکان هستند و این از همان مقولهای است که جلالالدین میگوید: «آفتاب آمد دلیل آفتاب». ساعت یازده صبح است، به چه دلیل این آفتاب است؟ بهدلیل وجود خودش؛ آفتاب که دلیل نمیخواهد!
-برهان صدیقین دربارۀ وجود خداوند
البته امیرالمؤمنین(ع) و زینالعابدین(ع) هم دربارهٔ خدا فرمودهاند که خدا دلیل نمیخواهد. این عالم به چه دلیل خدا دارد؟ خدا دلیل نمیخواهد! در قرآن میخوانیم: «أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»(سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 10)؛ همچنین در آیهای دیگر میخوانیم: «وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ× وَفِي أَنْفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»(سورهٔ ذاریات، آیات 20-21). امیرالمؤمنین(ع) با اشک چشم ناله میزدند: «يَا مَنْ دَلَّ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِهِ» خودت دلیل وجود خودت هستی. البته من این را نمیفهمم و فقط نقل میکنم؛ تعارف هم نمیکنم، به خدا نمیفهمم! میگویند این «برهان صدیقین» است و همانهایی که این برهان را عَلَم کردهاند، عمقش را فهمیدهاند. آیا مثل علی(ع) فهمیدهاند که میفرمایند: خدایا! خودت دلیل بر وجود خودت هستی. زینالعابدین(ع) نیز در دعای ابوحمزهٔ ثمالی به خداوند عرض میکند: «بِکَ عَرَفْتُکَ» من تو را با خودت شناختهام. حالا من بگویم آیا میدانی دلیل بر اینکه عالم خدا دارد، چیست؟ وجود این گاو، این درخت یا این گل، دلیل بر وجود خداست. ما نباید یک مخلوق محدود ازبینرفتنی را برای وجود خداوند عَلَم کنیم! صدیقین این را میگویند، نه من!
در مدرسه، کلاس سوم و چهارم به ما یاد داده و گفتهاند که میدانی چرا عالم خدا دارد؟ ما نیز میگفتیم: نه نمیدانیم! معلم میگفت: این بنای مدرسه را میبینی، آیا این خودش همینجوری درست شده است؟ ما به معلم میگفتیم: نه! معلم میگفت: چه کسی درست کرده است؟ ما میگفتیم: بنّا درست کرده است. معلم میگفت: این یک ساختمان پانصدمتری است، اما آیا این ساختمان میلیاردها کیلومتری بهنام آسمان و زمین بنّا ندارد؟ ما میگفتیم: چرا آقا معلم، راست میگویی. همین اعتقاد ما به خدا شد؛ اما پاکان و عارفان واقعی عالم، خود خدا را دلیل بر وجود خدا میدانستند. مرحوم حاجی سبزواری در این شعر چقدر زیبا میگوید! ایشان میگوید:
یار در این انجمن، یوسفِ سیمینبدن ××××××××× آینه خانه جهان، او به همه رو بهروست
یعنی کل آسمانها و زمین و موجودات آینه هستند، چرا نگاه نمیکنی تا ببینی؟ اینکه در همهجا پیداست!
راهنمایان انسان در جادۀ توحید
حالا که در این جاده آمدهای، امام هشتم میفرمایند: میلیونها خطر در کنار جاده است و راهنما میخواهد تا تو را راهنمایی کند، جاده را تا آخر بروی و در پایان جاده به توحید تام برسی. این راهنما کیست؟ حضرت میفرمایند: «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا» معصوم راهنماست و آنکه مقام عصمت ندارد، خودش منحرف است و باید راهنماییاش کرد. ما آخوندها هم شما را راهنمایی نمیکنیم و فقط آدرس راهنما را به شما میدهیم. ما خودمان راهنما نیستیم، بلکه طلبه هستیم و یکمُشت الفاظ را در قم و نجف به ما یاد دادهاند. این راهنما نشد! در حوزه فقط به ما گفتهاند که پیغمبر(ص) فرمودهاند: «اِنّی تارِک فِیکُمُ الثَّقَلَیْن کِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتی» مردم را به قرآن و اهلبیت راهنمایی کنید؛ یکطرفه هم ممنوع است که فقط به قرآن راهنمایی کنید. اگر فقط «حَسْبُنَا کِتٰابَ اللّه» بگویی، با کلّه به جهنم رفتهای؛ چون قرآن بدون معلم کاری برای تو نمیکند.
-ضرورت گوش شنوا برای شنیدن صدای راهنمایان
اکنون که قرآن مرا به حجت، دلیل و راهنمای الهی دلالت میکند و میگوید که اینان راهنمایان این جاده هستند، نوبت به این مسئله میرسد: گوش دادن من به هدایتگریهای آنها، واجب شرعی، واجب عقلی، واجب دنیایی و واجب آخرتی است و من نباید گوشم را برای شنیدن راهنماییهای آنها ببندم. اگر گوشم را ببندم، مصداق همان آیهٔ 212 سورهٔ شعراء میشوم که دربارهٔ شیاطین میگوید: «إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُون» اینها گوش شنیدن را دور انداختهاند؛ همچنین در آیهٔ 171 سورهٔ بقره میفرماید: «وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ» آنکه گوشش را کَر کرده که صدای راهنمایان راه را نشنود، مثل کسی میماند که میبیند گوسفند، گاو یا شتری در چراگاه در خطر است، اما مدام آهنگ میزند و داد میکشد که گوسفند، شتر، گاو، خطر! قرآن میگوید: او فقط صدا را میشنود، اما اینها را حالیاش نمیشود که خطر هست، الآن تو را میخورند و شکمت را پاره میکنند.
من باید گوشم را حفظ کنم که از گوش معزول نشوم! حالا خود من که نفهمیدم، اما شما را اصلاً ادب اقتضا نمیکند که جسارت کنم. شما دعای کمیل امیرالمؤمنین(ع)، ابوحمزهٔ زینالعابدین(ع) یا دعای عرفهٔ ابیعبدالله(ع) را شنیدهاید؛ خوشتان آمده است یا نه؟! اینها صداهای حق است؛ البته اگر گوشی باشد که بشنود. این روایات فقهی، اخلاقی و عملی هم صدای حق است؛ آدم وقتی بشنود، مست و مدهوش میشود، نه بیهوش؛ حتی گاهی هم قلب آدم مثل همام از این صدا از کار میافتد! صدای علی(ع) را حالیاش میشد که در پایان خطبهٔ متقین نعرهای زد، افتاد و جان داد! من پای منبر خودم دیدم که وقتی داشتم آیهای را توضیح میدادم (نمیدانم چه آیهای بود)، شخصی مبهوت حرفهای پروردگار شد و مُرد! حاج ملاهادی سبزواری مریض نبود و سر خدا خدا کردن در درسش مُرد! در جلسهای دعای کمیلی میخواندم، هیچ چراغی روشن نبود و تاریکی مطلق بود، ناگهان حس کردم که پشتسرم شلوغ شد و دیدم که چراغ قوه میاندازند. بعد از اینکه دعا تمام شد، پرسیدم چرا شلوغ کردید؟ گفتند: وقتی به جملهٔ «إلهی وَ رَبّی مَنْ لِی غَیْرُک» رسیدی، یکنفر چنان عربدهای کشید که ما ترسیدیم؛ یکی به در دفتر آمد و گفت: یکنفر در اینجا غش کرده است. چارهای نبود، چراغ قوه انداختیم که ببینیم؛ او را به بیرون بردیم، اما مرده بود. این صدا تا عمق جان را میگیرد!
ای مرغ سحر، عشق ز پروانه بیاموز ×××××××××× کهآن سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بیخبراناند ××××××××××× کهآن را که خبر شد، خبری باز نیامد
کلام آخر؛ وداع جانسوز سکینه(س) با پدر
این روضه را برای دختر پنجسالهٔ تو میخوانم، بلکه دو سه روز دیگر به عمل باز قلب نکشد! میگویند اسب عربی خیلی تیزهوش است؛ امام سهتا وداع کردند: یکی با کل اهلبیت وداع کردند، یکی با زینب(س) و یکی هم با دختر سیزدهسالهشان سکینه(س). عجیب است که به زینب کبری(س) گفتند: خواهر، این دختر سیزدهساله، بهترین زن خانوادهٔ من است. این سکینه(س) چه کسی بود؟!
امام دیگر آمادهٔ رفتن شدند، با این رکابشان خیلی بامحبت به شکم اسب زدند. ائمه اهل زدن نبودند! اینقدری که شکم اسب لمس بکند، با رکاب زدند؛ اما دیدند که اسب اصلاً حرکت نمیکند. سابقه ندارد که راکب به شکم اسب بزند، آنهم با یک دنیا محبت، اما اسب حرکت نکند! هر راکبی وقتی میبیند که اسب حرکت نمیکند، خم میشود تا ببیند مانع چیست؛ امام هم خم شدند، دیدند این دختر پای اسب را به بغل گرفته است. چه پدر مهربان و باکرامتی! حضرت پیاده شدند و روی زمین نشستند، دختر را کنار دستشان نشاندند و به او میدان دادند تا حرف بزند. دختر گفت: بابا از صبح تا حالا که سیزده چهارده بار به میدان رفتی، برمیگشتی؛ این بار هم برمیگردی؟ امام گفتند: نه عزیزدلم، دیگر برنمیگردم. دختر گفت: بابا حالا که میخواهی بروی و برنگردی، میشود من تقاضایی از تو داشته باشم؟ فرمودند: آری عزیزدلم، چهچیزی میخواهی؟ گفت: قبل از اینکه به میدان بروی، خودت ما را به مدینه برگردان؛ ما نمیخواهیم همسفر شمر، سنان و خولی باشیم! ما نمیخواهیم که این نامحرمان نامرد، ما را تا شام ببرند. امام ضربالمثلی برای بچه زدند و گفتند: «لَو تُرك الْقطا لَنام» کنایه از این است که عزیزدلم، دست من بسته و همهٔ جادهها بند است من نمیتوانم شما را ببرم. بعد حضرت فرمودند: دخترم، تو از من درخواستی کردی و نشد جواب بدهم، حالا من از تو درخواستی دارم. دختر بلند شد، دست در گردن بابا انداخت، صورت بابا را بوسید، سر ابیعبدالله(ع) را به سینه گرفت و گفت: بابا از من چه میخواهی؟ ابیعبدالله(ع) فرمودند: «لَا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَهً مَا دَامَ مِنِّی الرُّوحُ فِی جُثْمَانِی» سکینه جان، اینقدر جلوی چشم من اشک نریز، دلم را آتش میزنی...
قم/ منزل استاد انصاریان/ دههٔ اول جمادیالثانی/ زمستان1399ه.ش./ سخنرانی یازدهم