لطفا منتظر باشید

جلسه هشتم شنبه(4-11-1399)

(قم منزل استاد)
جمادی الثانی1442 ه.ق - دی1399 ه.ش
17.09 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

پروردگار، معلم بی‌‌واسطۀ انبیا و ائمهٔ طاهرین

همهٔ آثاری که از وجود مبارک انبیای الهی و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) و در مرحلهٔ بعد، از اولیای خدا ظهور کرد، محصول تجلی تام توحید در وجود ذی‌جود و مبارکشان بود. یقیناً اشرف و افضل علوم، معرفت‌الله است که تعلیم آن به انبیا، کار خدا بود. هر پیغمبری در میان بدترین امتِ زمان خودش به رسالت مبعوث می‌شد؛ چراکه بدترین‌ها نمی‌توانستند معلم توحید باشند. آیا سابقه دارد که خداوند بی‌واسطه معلم باشد؟ 

 

-تعلیم اسمای حسنا به آدم(ع)

خیلی سابقه دارد؛ اولین سابقه و پیشینه‌اش به حضرت آدم(ع) مربوط است که طبق روایات، اولین پیامبر بوده است. صریح قرآن است که می‌فرماید: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»(سورهٔ بقره، آیهٔ 31)، حتماً حقیقت یا حقایقی از این اسما یا خود اسما، توحید بوده است. این امتیاز نبود که خدا سلسله عناصری را به آدم نشان بدهد و بگوید اسم این فرش است، اسم این دیوار است، اسم این آب است، اسم این نان است، اسم این هم گیاه است. اینها عامل نبود که پروردگار به فرشتگان بفرماید اسمای اینها را به من خبر بدهید و فرشتگان هم بگویند: «لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا»(سورهٔ بقره، آیهٔ 32). آیا فرشته‌ها اسم ستاره‌ها یا اسم آسمان و زمین را بلد نبودند؟ 

 

وقتی به پروردگار عرض کردند «أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا»(سورهٔ بقره، آیهٔ 30)، معلوم است که اسم زمین را بلد بودند؛ چون ضمیر «فِيهَا» به زمین برمی‌گردد. فرشتگان اسم اشیا را بلد بودند. اسما حقیقتی زنده بودند، نه جامد؛ در زندگی اثرگذار بودند، نه بی‌اثر! عقیدهٔ عده‌ای است که مراد از اسما(حقایق زنده بودند)، اسمای حُسناست و این اسما خودِ مُسمی بوده است. آنجا که اسم و رسمی وجود ندارد: «لَا إسمٌ لَه وَ لَا رَسمٌ لَه». آنچه وجود دارد، خودش است. ذات است، عین وجود و حقیقت است. این برای آدم(ع) امتیاز شد و لیاقت پیدا کرد که فرشتگان به امرالله بر او سجده کنند. در این اسما هم، حقایق اشیا در علم‌الله به‌صورت نور و زنده بود؛ پس سابقه دارد که پروردگار بی‌واسطه معلم کسی شود.

 

-علم بی‌واسطۀ یعقوب(ع)

همچنین وقتی یعقوب(ع) به فرزندانش فرمود: «يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 87). بعد برای اینکه بچه‌ها اندیشه باطلی نسبت به او نکنند و بگویند پیرمرد خرفت شده؛ چهل سال است که بچه‌ات نیست و ده‌تا کفن پوسانده، حالا به ما می‌گویی از کنعان به کشور غریبه‌ای برویم و به‌دنبال یوسف بگردیم. معلوم است که پیری اثر منفی در پدر گذاشته و عقلش کم شده است! به آنها فرمود: آنچه من می‌گویم، حق است؛ «لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 94) اگر به من تهمت خرفتی نزنید! «أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 86) من یک علم بی‌واسطه دارم. 

 

-دانش توحیدی نوح(ع) 

اصلاً اگر اینها علم بی‌واسطه نداشتند، مثل ما بودند. ما مستقیماً شاگرد خدا نیستیم، بلکه مستقیماً شاگرد شاگردان علم پروردگار هستیم. برای دانشِ معارفی ما واسطه می‌خورد، اما آنها واسطه نمی‌خوردند. نوح(ع) هم همین حرف را به امتش زد و فرمود: «إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ» دانشی دارم که شما آن دانش را نمی‌فهمید و نمی‌دانید و بلد نیستید.

 

-معلمی مستقیم خداوند برای مادر موسی(ع)

در خانم‌ها هم سابقه دارد که خدا مستقیماً نسبت به آنها معلمی داشته است و این در قرآن مجید هم هست: «وَ أَوْحَيْنا إِلى‌ أُمِّ مُوسى‌ أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ»(سورهٔ قصص، آیهٔ 7) در خانواده‌اش به کس دیگری نگفتند که به قول امروزی‌ها، به این مادر تز بده و بگو فکر کن، چیزی درست کن و بچه‌ات را در آن بگذار و به دریا بینداز. خداوند مستقیماً برای مادر موسی(ع) معلمی کرد.

 

پای چوبین عقل در شناخت راه توحید

-عقل، چراغی جزئی در شناخت

طبق آیات و روایات، وقتی خود پروردگار معلم انبیای خدا و معلم معرفت‌الله به ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) است، پس باید به این معنا یقین کرد که تمام آثار ظهورکرده از این 124هزار پیامبر، ائمهٔ طاهرین و اولیای خاصش، محصول توحید است. البته توحید آنها توحید تام بوده و توحید ما مثل عقلمان، توحید جزئی است. عقل ما هم عقل جزئی است و عقل کل نیستیم، عقلمان هم کلی نیست. اگر عقل ما کلی بود، جوامعی که منهای انبیا زندگی کردند و الآن هم زندگی می‌کنند، دریاوار غلط‌کاری و اشتباه و انحراف نداشتند. معلوم می‌شود که عقل یک چراغ تام نیست، بلکه جزئی است. توضیحات کمتر کسی دربارهٔ این عقل جزئی مثل جلال‌الدین رومی است که می‌گوید: به این عقول جزئیه تکیه نکن، حرف‌هایی که می‌زنند، مستند خیلی صددرصدی ندارد؛ لذا همهٔ حرف‌های اینها را باور نکن! این حرف انبیاست که مستند صددرصد دارد. 

پای استدلالیان چوبین بود ×××××××× پای چوبین سخت بی‌تمکین بود

 

-سرانجام پیروی از مکاتب باطل

«پای استدلالیان»، یعنی این عقول جزئیه؛ هفتاد سال به‌صورت علمی، یعنی با رنگ و لعاب علمی! علم که نبود، بلکه یک تلخیِ سنگین کفر بود که لعاب علم روی آن کشیده بودند تا خوردنش آسان و شیرین باشد. از زمان «لنین» تا «گورباچف»، در دانشگاه‌ها، مقالات و نوشته‌ها، با دلیل و استدلال، اول به خورد مردم شوروی دادند که مسلک کمونیسم و جادهٔ ماتریالیست فقط حق است. چقدر بودجه خرج عَلَم کردن این مکتب کردند! دانشگاه‌ها درس دادند و مؤلفین روس کتاب نوشتند؛ بعد هم لهستانی‌ها، بلغارستانی‌ها، چینی‌ها و رومانیایی‌ها نوشتند. من بعضی از کتاب‌هایشان را خریده‌ام و خوانده‌ام، تمام نوشته‌هایشان لعاب علمی است؛ ولی در نهایت چه شد؟! «وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ»(سورهٔ انعام، آیهٔ 153) شما را تکه‌تکه‌ کرد، متلاشی شدید و بر باد رفتید. آن مکتب کجاست؟ لنین کجاست؟ دانشمندان و اساتید شما کجا هستند؟ 

 

-اعتراف فضانورد روسی به وجود خداوند

پنجاه سال پیش حادثه‌ای رخ داد که خیلی صدایش را درنیاوردند و جلوی آن را گرفتند، وگرنه نزدیک بود تخریب شروع شود. یکی از ارتشی‌های شوروی سابق را در سفینهٔ فضایی گذاشتند که چندهزار کیلومتر از مدار زمین بیرون برود و با امواج رادیویی هم با او تماس داشتند؛ البته نه این رادیوها! امواج مسئلهٔ فیزیکی بسیار قوی‌ای است که صداها را از عالم دور می‌گیرد. همین‌طور که سفینه در سفر آسمانی بود و از آن بالا بیرون را تماشا می‌کرد، کرهٔ زمین در نظرش دو برابر ماه آمد؛ مثل اینکه الآن ماه را این‌قدر می‌بینیم، اما اگر جلو برویم و به خودش برسیم، یک‌ششم کرهٔ زمین حجم دارد. اگر کنار زمین قرار بگیریم، شش برابر حجم ماه را دارد؛ ولی او زمین را از آن بالا دو برابر ماه شب چهاردهم دید؛ آن‌هم با رنگ آبی! به‌خاطر اینکه دوسوم زمین، آب است و وقتی نور به این آب می‌تابید، رنگ زیبایی به چهرهٔ زمین داده بود. زمین را به آن خوشگلی می‌دید! 

 

پروردگار، آفرینندهٔ زیبایی‌ها

-زشتی‌ها و نازیبایی‌ها، ساختهٔ دست انسان

البته همه‌چیز خوشگل است و ما نه در موجودات زنده و نه در عناصر، بَدگِل نداریم. ما این بدگِلی را درست کرده‌ایم. یک‌نفر شیطان را در خواب دید و به او گفت: خیلی بی‌ریخت هستی! وقتی آدم نگاهت می‌کند، استفراغش می‌گیرد؛ این چه قیافهٔ نحس کج‌وکوله و نفرت‌باری است؟! شیطان به او گفت: نسبت به چهرهٔ من اشتباه نکن! قلم در دست دشمن است، آنها هم قیافهٔ مرا در نقاشی‌ها این‌جوری می‌کشند و مرا لولوخُرخُره کرده‌اند. 

 

-آفرینش شیطان با چهره‌ای زیبا

شیطان هم موجود خوشگلی آفریده شد، فقط دچار کبر شد و در کل عمر چندین میلیون‌ساله‌اش فقط یک‌بار هم «نه» گفته است. خداوند به او فرمود: «مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ»(سورهٔ اعراف، آیهٔ 12) چرا سجده نکردی، درحالی‌که اطاعت از فرمانم واجب بود! فقط یک‌بار «نه» گفته است و ما دیگر در فرهنگ قرآن و روایات، «نه» دومی را از او سراغ نداریم. همین «نه» اول هم شقاوت دنیا و آخرت او شد، دوزخ را برایش ضروری کرد و میلیاردها گناه را به گردنش گذاشت. او هم زیبا آفریده شده بود و چنان‌که «نهج‌‌البلاغه» می‌گوید: شش‌هزار سال که برای شما روشن نیست از سال‌های دنیا یا سال‌های دیگر است، خدا را عبادت کرد؛ یعنی هم کارش و هم خودش زیبا بود، ولی یک‌بار «نه» گفت و بیرونش کردند.

 

-رانده‌شدن آدم(ع) از بهشت، نتیجهٔ گفتن یک «نه»

جدّ تو آدم، بهشتش جای بود ××××××× قدسیان کردند پیش او سجود

یک گنه چون کرد، گفتندش: تمام ××××××× مذنبی، مذنب، برو بیرون خرام!

آدم(ع) اهل جنت بود که فرشتگان بر او سجده کردند؛ اما او هم وقتی یک‌بار «نه» گفت، گفتند از بهشت بیرون برو؛ آن‌هم طبق نظر بزرگ‌ترین علمای ما، «نه» به فرمان ارشادی بوده است، نه به فرمان مولویت. حرف اینها هم درست است. از آن بهشتی هم که او را بیرون کرده‌اند، بهشت قیامت نبوده است. اگر کسی را در بهشت قیامت بگذارند، ابداً او را بیرونش نمی‌کنند و از نعمت‌ها هم محرومش نمی‌کنند؛ چنان‌که در قرآن می‌خوانیم: «لَا مَقْطُوعَةٍ وَلَا مَمْنُوعَةٍ»(سورهٔ واقعه، آیهٔ 33). کاملاً از آیات مربوط به بهشت قیامت استفاده می‌شود که این بهشت، بهشت معهود آخرتی نبوده است و امام باقر(ع) هم همین را می‌فرمایند. اگر آنجا بود، مخلد بود! آدم(ع) یک‌بار «نه» گفت؛ آن‌هم مقابل فرمان ارشادی، نه مولوی. 

تو طمع داری که با چندین گناه ××××××××× داخل جنت شوی ای روسیاه

شیخ بهایی در این شعر به من می‌گوید: آقا شیخ که عمری «نه» می‌گویی؛ آن‌‌کسی‌که از بهشت بیرونش کردند، یک‌بار «نه» گفت. 

 

-ظاهر زیبا و باطن جهنمی انسان گنهکار

شیطان هم یک‌بار «نه» گفت، ولی از نظر ظاهر خوشگل بود که دلیل آن هم در قرآن هست. خداوند می‌فرماید: «الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ»(سورهٔ سجده، آیهٔ 7) شیطان هم در عامِ «کل شیء» وارد است. همه زیبا آفریده شده‌اند؛ لذا این مردی که خواب شیطان را دید، دید که شاخ و دُم و سُم دارد، رنگش سیاه است و چشم‌هایش عین کورهٔ ذوب آهن است؛ به او گفت: این چه قیافه‌ای است؟ شیطان گفت: قلم دست دشمن است؛ چون با من بد هستند، وقتی نقش مرا می‌کشند، بدتر از دیو می‌کشند. ظاهر او خوشگل و باطن جهنم است. 

 

ظاهرش چون گورِ کافر پُرحِلل ××××××× اندرون قهر خدا عزوجلّ

ظاهر خیلی از زندگی‌های امروز و خیلی از مردم این مملکت همین‌گونه است. در این اتاقی که الآن ما نشسته‌ایم، سقف و دیوارها خیلی قشنگ است؛ اما یک قندشکن یا تیشه بردار و گوشه‌ای از ظاهر دیوار را بریز، ببین داخل آن چه خبر است! مجبور هستی که به رفتگر بگویی پنجاه تومان به تو می‌دهم، این آشغال‌ها را بردار و ببر. باطن خیلی‌ها آشغال است، ولی ظاهرشان خیلی تودل‌برو است. این گرگی که دو سه روز پیش از کاخ سیاه بیرونش کردند، چشمهای زاغ خیلی خوش‌رنگ و موهای طلایی قشنگی داشت، قیافهٔ خیلی تودل‌برویی داشت؛ اما باطن او به‌اندازهٔ هفت طبقهٔ جهنم، عذاب و بد، آلوده و پلید بود.

-انبیا و ائمه(علیهم‌السلام)، زیباترین زیبایان از نظر باطن

خداوند همه‌چیز را زیبا آفریده و زیباترین زیبایان از نظر باطن، انبیا و ائمه هستند؛ چون زیباترین مرحلهٔ توحید از مشرق قلب آنها طلوع داشته و براساس این توحید عمل کرده‌اند. در قرآن می‌خوانیم: «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‌ شاكِلَتِهِ»(سورهٔ إسراء، آیهٔ 84) معنی فارسی آیه این می‌شود که کلیم می‌گوید: «از کوزه همان برون تراود که در اوست». 

 

حاصل دریافت‌ توحید با آموزگاری خداوند

انبیا و ائمه توحید را بدون معلم زمینی دریافت کرده‌اند؛ معلم زمینی بلد نیست توحیدی را به امیرالمؤمنین(ع) تعلیم بدهد که با کمال شجاعت بگوید: «يَا مَنْ دَلَّ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِهِ» دلیل من بر وجود تو که هستی، خودت هستی. آدم اصلاً نمی‌فهمد یعنی چه! زین‌العابدین(ع) نیز به پیشگاه حق عرض می‌کند: «بِكَ عَرَفْتُكَ» سبب معرفتم خود تو هستی. همچنین ابراهیمی که در بابل و میان نمرودیان به‌دنیا آمده، در فرهنگ نمرودیان هم رشد کرده است؛ ولی اعلام می‌کند: «إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ»(سورهٔ انعام، آیهٔ 79). «وجه» در اینجا به‌معنای شخصیت و وجود است. این کلمات را چه کسی به او یاد داده است؟ آیا مکتب‌خانه‌های نمرود یا معلمان زمان نمرود به او یاد داده‌اند؟ وقتی او را در منجنیق می‌گذارند تا درون آتشی بیندازند که از چند کیلومتری‌اش کبوتر و کلاغ هم رد نمی‌شود، جبرئیل به پروردگار عرض می‌کند: یک بنده در کرهٔ زمین داری که آن را هم می‌خواهند در این آتش بیندازند! خطاب رسید: برو و ببین اگر کمکی می‌خواهد، به او کمک برسان. جبرئیل آمد، ابراهیم(ع) به او گفت: «حَسبی مِن سُؤالی عِلمُهُ بِحالِی» آن‌که مرا می‌بیند، برای من بس است؛ فقط از تو خواهش می‌کنم که بین من و معشوق من واسطه نشو و کنار برو، مرا سرگرم حرف زدن با خودت نکن! 

 

وظیفۀ عقلی انسان نسبت دعوت انبیای الهی

اینها در توحید تام به این مقدار هم زیر بار نرفتند! حالا تکلیف ما چیست که وجود انبیا به گوشمان خورده است؟ البته الآن که به گوش همهٔ مردم دنیا خورده است؛ حالا صد سال پیش، رادیو و سایت و ماهواره نبود و علمای شیعه نمی‌توانستند صدایشان را به تمام جهان برسانند. الآن که صدا به همه‌جا رسیده است، عقلاً وظیفهٔ من چیست که خبر انبیا را شنیده‌ام؟ وظیفه‌ام این نیست که یک ساعت از وقتم را برای فرهنگ نبوت هزینه کنم که باقی مانده و به فرمودهٔ سیدالشهدا(ع)، بود و نبود انبیا در قرآن است؟ وظیفه‌ام نیست که به نبوت بگویم چه می‌گویی؟ می‌بینیم که هر 124هزار نفرشان می‌گویند: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ! قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، تُفْلِحُوا» ای مردم، فقط با خدا رستگار می‌شوید و هیچ راه دیگری ندارد. 

 

وقتی توحید جلوه کند، اصلاً محال است که من ربا بخورم؛ یعنی با بودن خدا، من نمی‌توانم بگذارم که لقمه نجسی از این قلب و سینه‌ام پایین برود. اصلاً نمی‌توانم و از دستم برنمی‌آید که خونم، قلبم، دلم و جانم را با لقمهٔ نجس آلوده کنم. جایی که توحید در جریان است، اصلاً نمی‌توانم دچار شهوت حرام بشوم. خداوند در قرآن می‌فرماید: «وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 161) از دست انبیای من خیانت برنمی‌آید! حالا شما در گوشه‌ای از مدینه بنشینید و بگویید مقداری از غنائم جنگی را که حقش نبود، خودش برد. آدم‌های شکمو و پولکی! نه‌تنها این پیغمبر من، بلکه 124هزار تای آنها هم قدرت خیانت نداشتند و از دستشان برنمی‌آمد؛ حالا شما می‌گویید خیانت کرد، بُرد و خورد؟! خائن خود شما هستید که در روز روشن و به قول معروف، هنوز آب غسلش در قبر خشک نشده بود، تمام حق و حقوق اهل‌بیتش را غارت کردید. البته مثل دزدهایی که به‌نظرشان می‌آید شب‌ها صاحب‌خانه با زن و بچه‌اش خوابشان سنگین است، می‌گوید طلا و جواهرها را بردارم و بروم؛ در شب هم برای غارت نیامدند، بلکه اینها در روز روشن و آفتابی غارت کردند. 

 

حافظان توحید در زمین

سؤال دیگر این است که توحید را از کجا باید گرفت؟ چهار جمله می‌گویم و فردا با خواست، لطف و احسان خدا توضیح می‌دهم. «اَلتّوحید الْحقّ هُوَ اللّه» جملهٔ سنگینی خیلی است! 

«وَ الْقٰائِم بِه، مُحمدٌ رَسولُ اللّه» آن‌که این توحید را تا ابد برپا نگاه داشته، رسول خدا(ص) است. «قائم» اسم فاعل است و مثل مضارعش بر استمرار دلالت دارد. 

اگر به این توحید حمله شود، حافظ آن کیست که حقیقت را بر همان واقعیتی نگاه دارد تا زخمی به آن نزنند؟ «وَالْحٰافِظُ لَه نَحْن» ما اهل‌بیت سپر توحید هستیم که تیری به‌طرف توحید نیاید و شما شیعیان ما مشرک و بت‌پرست بشوید. 

«وَالتّابِع فِیه شِیعَتُنا» آن موحدین واقعی هم، شیعیان ما هستند که براساس توحید عمل می‌کنند. 

 

کلام آخر؛ گریه‌های رسول خدا(ص) در مهمانی خانۀ فاطمه(س)

روز شنبه است، روایت در «کامل‌الزیارات» است که صدیقهٔ کبری(س) می‌فرمایند: پدرم در این ده‌ساله که به دم در می‌آمدند، یک‌بار هم چفت در را به میخ در نزدند؛ چون خانه کوچک بود و صدا می‌رفت. حضرت روبه‌روی در با یک دنیا احترام می‌ایستادند و این‌‌گونه خبر می‌دادند که من آمده‌ام: «السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِکَةِ». من به دم در آمدم و در را باز کردم، پدرم گفتند: فاطمهٔ من، امروز ناهار پیش توآمده‌ام؛ چه غذایی دارید؟ گفتم: ام‌ایمن مقداری آرد و روغن برای من هدیه آورده است، می‌خواهم حلوا درست کنم. معلوم می‌شود ام‌ایمن خیلی حلال‌خور بوده که زهرا(س) هدیه‌اش را پذیرفته است؛ اگر شائبه‌ای در این هدیه بود، قبول نمی‌کرد و می‌گفت: نه فعلاً نیاز نداریم! حضرت فرمودند: خوب است. 

 

اولین‌بار بود که پیغمبر(ص) چنین برخوردی کردند! صدیقهٔ کبری(س) می‌گوید: پدرم نشست، من و امیرالمؤمنین و حسن و حسین و زینب هم روبه‌روی ایشان نشستیم. پیغمبر(ص) یکی‌یکی قیافه‌های ما را برانداز کردند و مرتب فکر می‌کردند. علی را دیدند، من را دیدند، حسن و حسین را دیدند؛ بعد به گوشه‌ای از اتاق رفتند و دو رکعت نماز خواند، وقتی سلام نماز را دادند، زارزار گریه کردند و ما هم ماتِ کار پدر بودیم که حسین من از جا بلند شد (آن‌وقت چهارساله بود)، در کنار شانهٔ راست پیغمبر نشست و گفت: آقا، مهمانی گریه دارد؟ شما مگر امروز به مهمانی نیامده‌اید، ما که همه باید خوشحال باشیم! حضرت فرمودند: آری عزیزدلم، این مهمانی گریه دارد! چون وقتی چهرهٔ پدرت را ‌دیدم، ‌دیدم که فرق او را در محراب مسجد می‌شکافند؛ وقتی مادرت را دیدم، دیدم که پشت در ناله می‌زند؛ وقتی برادرت را دیدم، دیدم که تیراندازان در نزدیک حرم من می‌خواهند جنازه‌اش را تیرباران کنند؛ پسرم! حادثهٔ پدرت، مادرت و برادرت بزرگ است، اما «لَا یَومُ کَیَومُک یٰا أبٰا عَبْدِاللّه»...

 

قم/ منزل استاد انصاریان/ دههٔ اول جمادی‌الثانی/ زمستان1399ه‍.ش./ سخنرانی هشتم 

برچسب ها :