لطفا منتظر باشید

روز چهارم شنبه (28-1-1400)

(تهران حسینیه هدایت)
رمضان1442 ه.ق - فروردین1400 ه.ش
15.63 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله ربّ العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

راه اتصال به حقایق بی‌نهایت الهی

از رحِم مادر تا روز قیامت که روز ابدی، دائمی و زمان پایان‌ناپذیری است، اگر به احسان، لطف، محبت و رحمت خداوند نسبت به خودمان توجه قلبی و عقلی کنیم، درمی‌یابیم که ما به حقایق بی‌نهایتی از سوی خداوند وصل هستیم. هر کسی این معنا را لمس بکند، در هیچ زمینهٔ مادی لب به شکایت باز نمی‌کند؛ چون می‌بیند که این کمبودهای مختصرِ زودگذرِ ازبین‌رفتنیِ مادی نسبت به آن الطاف بی‌نهایت، هیچ و پوچ است. من زمانی کتابی را در یک کتاب‌فروشی دیدم که این کتاب را نمی‌شناختم. کتاب تازه چاپ شده بود و نویسنده‌اش برای قرن حدود هفتم و هشتم، یعنی هفتصد یا هشتصد سال پیش بود. اسم کتاب توجه مرا جلب کرد و من این کتاب را خریدم. اسم کتاب، «رونق المجالس» بود. من کتاب را که نزدیک پانصد صفحه بود، مطالعه کردم و این روایت را آنجا دیدم.

 

-ناتوانی جهان امروز از نگارش معارف الهی

دسترسی‌ گذشتگان به روایات از ما بیشتر بوده است؛ چون کتابخانه‌هایی در اختیار داشتند که کتاب‌های بسیار پرارزشی از نظر مطالب در آن کتابخانه‌ها بود. متأسفانه این کتاب‌ها در جنگ‌ها از بین رفت؛ در حملات مغول و امیر تیمور گورکانی سوزانده و نابود شد. ما در کتاب‌ها، هرچه به گذشته برمی‌گردیم، مطالب پربارتری می‌بینیم؛ مثلاً الآن در زمان خودمان، این‌همه کتاب نوشته شده است، اما نمونهٔ کتاب شریف «کافی»، «وسائل‌الشیعه»، «مرآة‌العقول» (حدود سی جلد است)، «وافی» فیض کاشانی و «محجة‌البیضاء» را نداریم. اینها سرمایه‌های عظیم فرهنگی شیعه است و یقین بدانید که نمونهٔ این کتاب‌ها در تمام جهان امروز از شرق و غرب و در پنج قارهٔ اروپا، آفریقا، آسیا، اقیانوسیه و آمریکا وجود ندارد و قدرت نوشتنش را ندارند. قدرت نوشتن علوم مادی‌شان قوی‌تر از گذشتگان است، ولی قدرت نوشتن معارف الهی را ندارند. 

 

حکایت موسی(ع) در راه کوه طور

در این روایت آمده بود: موسی‌بن‌عمران(ع) در حال رفتن به کوه طور بود. هر وقت هم به طور می‌رفت، برای مناجات و حرف زدن با پروردگار می‌رفت. خوشبختانه خیلی از حرف‌هایی که خدا با او زده، به‌وسیلهٔ اهل‌بیت(علیهم‌السلام) ارائه شده است. در حقیقت، اگر ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) و پیغمبر(ص) نبودند، یک نفر در این عالم از گفت‌وگوی خدا با موسی(ع) خبر نداشت. خدمتی که ائمه به کمال، فکر، روح و اخلاق بشر کردند، قابل‌ارزیابی نیست. کسی که دستش در کار است، می‌داند این بزرگواران چه خدمت عظیمی به فرهنگ تربیتی انسان کرده‌اند!

 

-درخواست جوان از کلیم‌الله

وجود مبارک حضرت کلیم‌الله در حال رفتن به کوه طور بود که به جوانی برخورد. جوان به او گفت: به کوه طور مشرّف می‌شوی؟ موسی(ع) گفت: بله، به کوه طور می‌روم. جوان گفت: تو که ارتباطت در آنجا با خدا مستقیم است، یک حرفی هم برای من بزن. موسی‌بن‌عمران(ع) فرمود: حرفت چیست؟ گفت: من جوان هستم و وقت ازدواجم است، دلم نمی‌خواهد و دوست ندارم که گناه بکنم و دامنم آلوده بشود. دختری که هماهنگ با من است، دختر خوبی است و من او را می‌خواهم؛ اما مادر دختر که خالهٔ من هم است، به این ازدواج تن نمی‌دهد و می‌گوید من دخترم را به تو نمی‌دهم. 

 

-داشتن همسر نیکو، از خوشبختی مرد

رسول خدا(ص) می‌فرمایند که خوشبختی مرد به این است: خانه‌ای که در آن زندگی می‌کند، وسیع باشد؛ همچنین همسر صالح و شایسته‌ای داشته باشد و شوهر را در امر دین و دنیا کمک بدهد. این مسئلهٔ خیلی مهمی است که زن کمک‌کارِ دین همسرش بشود و او را به توجه به خدا تشویق کند. به این تشویق کند که اگر به‌دنبال کار می‌روی، خودت را به حرام آلوده نکن. ما روز قیامت جواب خدا را به گردن خودت می‌اندازیم. ما نمی‌دانیم که چه پولی برای زندگی می‌آوری. ما نمی‌دانیم و برای ما حلال است، اما اگر پرده در قیامت کنار برود، من و بچه‌هایم می‌گوییم گردن خودش، به ما چه! خدا هم قبول می‌کند. همچنین به همسرش سفارش می‌کند که اخلاقت نرم باشد و با محبت باش. اهل گناه نباش، با رفیق‌های بد معاشرت نکن و خودت را دچار دود نکن. یک همسری است که به دین و دنیای شوهرش کمک می‌دهد.

 

-اخلاق خوب انبیا و مؤمنین

وقتی جوان گفت که این دختر مناسب من است، اما خاله‌ام اجازه نمی‌دهد، موسی(ع) گفت: من پیام تو را به پروردگار می‌رسانم. انبیا خیلی با محبت بودند! یک اخلاق انبیا این بود که در هیچ مورد مثبتی «به من چه» نمی‌گفتند؛ نمی‌گفتند به من چه! تو می‌خواهی زن بگیری، من پیام زن گرفتن تو را به پیشگاه مقدس حضرت حق عرضه کنم؟! خاله‌ات را حاضر و قانع کن که دخترش را به تو بدهد.

مؤمن زبانِ «به من چه» ندارد. خدا در قرآن به پیغمبر(ص) می‌فرماید: مستحق‌هایی که به تو مراجعه می‌کنند، بیشتر این مستحق‌ها آبرودار هستند. الآن هم با این اوضاع، مستحق زیاد است. حبیب من، اگر نداشتی به آنها کمک کنی و واقعاً هم نداشتی، آنها را ردّ نکن و نگو «به من چه» که دچار مشکل شده‌ای! برو و از خدا بپرس. این‌جوری با آنها حرف نزن؛ بلکه خیلی نرم و بامحبت بگو: منتظر می‌مانی تا خداوند متعال لطف و عنایت کند، من درخواست شما را جواب می‌دهم. اگر پول نداری، از اخلاق و محبت خودت هزینه‌شان کن. 

 

-انسان مستحق، فرستادهٔ پروردگار

چنین افرادی در بین ما هم بودند و من این افراد را دیده بودم. وقتی مستحقی به آنها مراجعه می‌کرد و چیزی نداشتند، از خود مستحق بر آنها سخت‌تر می‌گذشت. ما پیش‌نمازی در همین محله داشتیم، من از پنج سالگی که پدرم مرا به مسجد می‌برد، به این پیش نماز برخورد کردم. یک خانهٔ معمولی برای خودش و زن و بچه‌اش ساخته بود. هفتادهشتاد متر زمین را از خانه‌اش جدا کرده، یک در هم برّ خیابان گذاشته بود. هر کسی به او مراجعه می‌کرد، می‌گفت: به خانه تشریف بیاورید. او را به همان حیاط کوچک با یکی دو اتاق دعوت می‌کرد. این عالم این‌قدر با محبت بود! مسجدش هم به‌خاطر محبت و گرمی‌اش از بیشترِ مسجدهای تهران شلوغ‌تر بود. او را بالادست خودش می‌نشاند و به این مسئله‌ای که ابی‌عبدالله(ع) فرموده‌اند، یقین داشت؛ حضرت می‌فرمایند: اگر مستحقی به شما مراجعه کرد، بدانید فرستادهٔ پروردگار است. اگر کس دیگری را لایق می‌دانست، پیش او می‌فرستاد. تو را لایق دانسته که پیش تو فرستاده است. بعد، این پیش‌نماز می‌گفت دردت را به من بگو، او هم می‌گفت. 

آنهایی که به این عالم ارادت داشتند، اصلاً حرفش را رد نمی‌کردند؛ لذا هیچ مستحقی را رد نمی‌کرد، چون می‌توانست مشکلش را حل کند. می‌گفت: من الآن کارَت را انجام می‌دهم، بگو ببینم کجایی هستی؟ مثلاً می‌گفت: از اراک آمده‌ام. می‌گفت: تا سه شبانه‌روز می‌توانی اینجا بمانی؛ من صبحانه، ناهار و شام تو را می‌دهم. بعد هم کرایهٔ ماشینت را می‌دهم که بروی. من به یادم دارم که حتی شخص مشکل‌داری از عراق به ایران می‌آمد؛ چون خودش درس‌خواندهٔ نجف بود و او را به‌وسیلهٔ بزرگان نجف شناخته بودند.

 

-دعا به درگاه الهی و گره‌گشایی پروردگار

حبیب من، به هیچ‌کس نگو نه! نگو به من چه! روزی که نداری به مردم کمک کنی، با نرمی و محبت بگو: مشکل زمین نمی‌ماند و حل می‌شود. چندروزی با همدیگر صبر کنیم، خدا ما را می‌بیند و صدای ما را می‌شنود. به محض اینکه جنس یا پولی به من رسید، هر مقدار که مشکلت را حل می‌کند، به تو می‌دهم. حضرت می‌فرمودند: اگر پول ندارید، با اخلاق هزینهٔ مردم بشوید. لذا انبیا به هیچ‌کس نمی‌گفتند به من چه! حالا جوانی زن می‌خواهد، اما نمی‌شود؛ به موسی(ع) می‌گوید: به خدا بگو تا گره را باز بکند. خدا هم به موسی(ع) فرموده که همه‌چیز را از من بخواه؛ حتی نمک آش خود را قبل از اینکه به کسی بگویی، به من بگو تا من در و تخته را جور کنم.

موسی(ع) از این جوان گذشت و به شخص دیگری رسید. آن مرد گفت: موسی، به کوه طور می‌روی؟ موسی(ع) گفت: بله. گفت: من یک مشکل مالی دارم، به پروردگار بگو تا راهی برای رفع این مشکل ایجاد بکند. موسی(ع) هم گفت باشد. سپس به نفر سوم رسید، انگار آدم خیلی کم توقعی بود، به موسی(ع) گفت: به کوه طور می‌روی، به پروردگار بگو که یک‌دست لباس برای من جور کند. موسی(ع) هم گفت باشد. 

 

-پاسخ پروردگار به سه درخواست

موسی(ع) به کوه طور رفت و وقتی مناجاتش تمام شد، خطاب رسید: به این جوان بگو که گره از کارَت باز کردم. عمر خاله‌ات در رقمی که من زده‌ام، تا چند روز دیگر به پایان می‌رسد. وقتی مُرد، با آن دختری که می‌خواهی و خوب است، ازدواج کن. چقدر خوب است که آدم مانع خیر نشود! نکند خدا گریبان آدم را بگیرد و به ملک‌الموت بگوید جانش را بگیر تا راه حل مشکل این بندهٔ من باز شود. همهٔ مرگ‌ها طبیعی نیست! فکر نکنید که همهٔ مرگ‌ها طبیعی است. گاهی خود آدم مرگ‌ها را رقم می‌زند. وجودش مشکل‌ساز، بدقلق و سخت و تند است و خیلی‌ها در کنارش گرفتار هستند. خدا به ملک‌الموت می‌گوید او را به این طرف بیاور تا راه برای بندگان من باز شود. وقتی آدم به آن‌طرف می‌رود و علت مرگش را می‌فهمد، دیگر جای تدارک نیست و آدم نمی‌تواند به خدا بگوید مرا به دنیا برگردان، دیگر سخت‌گیری و تلخی نمی‌کنم، مانع خیر و سدّ راه بندگانت نمی‌شوم. آدم وقتی بمیرد، دیگر گذشت و پرونده بسته می‌شود.

به دومی هم بگو که من یک زمینهٔ مالی برای تو فراهم کرده‌ام، به تو می‌رسد؛ اما به سومی بگو که نمی‌دهم! این خیلی نکته است؛ قبل از اینکه خدمت شما عزیزانم عرض کنم، شما را به جملهٔ اول سخنرانی توجه می‌دهم. اگر آدم متذکر الطاف، عنایات، احسان و رحمت خدا باشد که از وقتی در رحم بوده تا روز قیامت به او عنایت شده است. البته من دربارهٔ آدم مؤمن می‌گویم؛ خیلی‌ از افراد به قیامت اعتقاد ندارند و این حرف ارتباطی به آنها ندارد. شما و خودم را می‌گویم! اگر متذکر عنایات و الطاف پروردگار باشیم که از رحم مادر تا قیامت (ابدی است) به ما وصل شده است. وقتی این الطاف بی‌نهایت و غیرمحدود را لمس بکند، کمبودهای دنیایی ابداً برای او تلخ نخواهد بود و به‌حساب هم نمی‌آورد. با چشم بد هم به عالم ملکوت نگاه نمی‌کند و زبانش هم به شکایت نمی‌چرخد.

 

از همین رو خدا گفت: به سومی که گفته یک‌دست لباس می‌خواهم، به او بگو نمی‌دهم. خدایا! ای وجود مقدس بی‌نهایت و ای مالک خزائن غیب و آشکار، اصلاً یک‌دست کت‌وشلوار، یک قبا و پیراهن چقدر می‌ارزد که به بنده‌ات پیغام بدهی به تو نمی‌دهم؟ چرا نمی‌دهی؟! موسی به او بگو: روزی که محبتم را تقسیم کردم تا به فرشتگان، جن و انس بدهم -آنهایی که لیاقتش را دارند و عشق من در باطنشان قرار بگیرد- از عشق خودم که به تو داده‌ام، یک‌ذره هم کم نگذاشته‌ام و دستت پر است. چه طلبی از من داری؟

اگر این را به درک ما بدهد، کار ما خیلی بالا می‌گیرد! همین بفهمم و لمس کنم روزی که خدا رزق محبتش را تقسیم کرد، مرا هم لایق دانست تا از محبت تقسیم‌شده‌اش در دل من هم بریزد. چه توقع و طلبی از من دارد؟!

موسی(ع) در برگشت از طور، به آن جوان گفت: ازدواجت درست شد؛ به آن فقیر گفت: پولت درست شد؛ به سومی هم گفت: پروردگار این‌جوری جواب داد. آن شخص روی زمین نشست و گفت: موسی، اگر شخص پروردگار با قیچی، از سر تا پای مرا تکه‌تکه قیچی کند، من دم نمی‌زنم. من او را دوست دارم و عاشقش هستم. 

 

دوستی بندگان با خدا

عشق است که می‌کشاند و بس! خدایا! عاشقت بودیم که وقتی به ما گفتی روزه بگیر، روزه گرفتیم؛ اگر مخالف تو بودیم، روزه نمی‌گرفتیم. عاشقت بودیم که در مجالس ذکر تو آمدیم؛ اینجا که پول و طلا و نقره خیر نمی‌کنند و جایزه نمی‌دهند. پیغمبر راست‌گوی ما خبر داده که مجالس ذکر تو، «رَوضهٌ مِن رِیاضِ الجَنَّة» باغی از باغ‌های بهشت است. عشق تو ما را به این باغ کشانده است. عشق تو وادارمان کرده است که یک‌خرده زودتر بیدار بشویم، هنوز زن و بچه خواب هستند، مُهر بگذاریم و هیچ نمازی هم نخوانیم، نماز شب هم نخوانیم، عیبی ندارد و از ما کم نمی‌گذارد. همین پیشانی‌ام را روی خاک بگذارم و بگویم: «أَنَا عَبْدُکَ الضَّعِیفُ». این‌جوری عاشقانه با تو حرف بزنم. 

 

-وعدهٔ قطعی پروردگار بر یاری بندگان

همهٔ اینها مقدمه بود برای این جمله: این پروردگار با همهٔ لطف بی‌نهایتش، مقاماتی را برای ما قرار داده و توان هم به ما داده که به آن مقامات برسیم. در قرآن مجید هم وعدهٔ قطعی داده است که شما حرکت کنید، خودم کمک‌ می‌کنم؛ چون شما به‌تنهایی نمی‌توانید به آن مقامات برسید. خودم باید دست شما را بگیرم و ببرم.

مگر پروردگار به پیغمبر(ص) برای رفتن به معراج گفت بلند شو و بیا؟ پیغمبر(ص) نمی‌توانستند خودشان بروند؛ چون باید از همهٔ افلاک و آسمان‌ها رد می‌شد. خدا نگفت بلند شو و بیا! یک‌خرده بالاتر از صد کیلومتر هوا وجود ندارد و آدم فوری خفه می‌شود. خدا در قرآن می‌گوید: برای اینکه نشانه‌های وجود مرا در عالم ببیند، او را به همه جای عالم برده است. خدا نگفت بیا، چون حضرت نمی‌توانستند و نمی‌شد بروند. در اول سورهٔ إسراء فرمود: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ» من او را بردم. تو راه بیفت، من کمکت می‌کنم.

دوتا از این مقامات را در جلسهٔ قبل عرض کردم: مقام صابرین و مقام محسنین. من اگر بخواهم کنار هر مقامی توضیح بدهم، ممکن است هر کدامش یک ماه رمضان طول بکشد. من فقط قصد دارم که شمارهٔ مقامات و کمک خدا را بگویم. بعد عرض بکنم که مجموع این مقامات، زیرمجموعهٔ یک مقام هستند؛ اگر آن مقام نباشد، انسان به یکی از این مقامات نمی‌رسد. ان‌شاءالله در جلسات بعد دربارهٔ اینکه آن مقام چیست، صحبت می‌کنم.

 

کلام آخر؛ بلندمرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

«صَلَّی اللهُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، صَلَّی اللهُ عَلَیْکَ مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة، صَلَّی اللهُ عَلَیْکَ یا رَحْمَهَ اللهِ الْواسِعَه وَ یا بابَ النَّجاهَ الاُمَّه».

نه ذوالجناح دیگر تاب استقامت داشت و نه سیدالشهدا(ع) بر جدال طاقت داشت. 

بلندمرتبه شاهی ز صدر زین افتاد ×××××× اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد 

حسین جان!

هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید ××××××× عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید 

 

-دعای پایانی

خدایا! گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع) را از ما نگیر. 

خدایا! ما را از شفاعت ابی‌عبدالله(ع) محروم نکن. اینها همان کمک‌های خداست؛ یعنی ما را جوری قرار بدهد که چشم ما را وادار به گریه کند و در قیامت دست ما را در دست ابی‌عبدالله(ع) بگذارد. 

خدایا! به حق علی و زهرا(علیهما‌السلام)، این بیماری را از کل مردم عالم، مخصوصاً شیعیان امیرالمؤمنین(ع) بردار. 

خدایا! ماه رمضان تمام نشده، خبر ازبین‌رفتن این ویروس را برای دل‌خوشی بندگانت و همه به ما مرحمت کن. 

خدایا! ولیّ تو در دعای کمیل می‌گوید: «فَاِنَّكَ فَعّالٌ لِما تَشاَّءُ» تو می‌توانی و گیر هیچ‌چیزیی نیستی. هر کاری بخواهی، می‌توانی بکنی. خدایا! رقم فرج امام زمان(عج) را به همین زودی ثبت کن. 

 

خدایا! درست است که چشم ما قابلی ندارد، اما زیارت او را نصیب ما کن. 

خدایا! تمام گذشتگان ما را از زمان آدم(ع) تا حالا که در مؤمن بارآمدن ما زحمت کشیده‌اند؛ حالا ما مؤمن کامل نیستیم، اما در حدی هستیم که خودت خبر داده‌ای شما را می‌خرم. از قرآن مدرک دارم، ترجمه نمی‌کنم و فقط آیه را می‌خوانم؛ آیه می‌گوید: «وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ»، نمی‌گوید «وَ مَنْ يَعْمَل الصَّالِحاتِ». توقع خدا از ما خیلی کم است. آن توقعی که از انبیا، ائمه و اولیائش در مسائل داشته، از من و شما نداشته است. خدایا! آنهایی که از زمان آدم(ع) تا حالا، سبب و علت مؤمن بارآمدن ما بوده‌اند و از دنیا رفته‌اند، هم را غریق رحمت بگردان. 

خدایا! هرچه دعا امام زمان(عج) و بندگان خوبت در این 24 ساعت‌های ماه رمضان دارند، در حق ما، زن و بچه‌ها و نسل ما مستجاب بگردان. 

خدایا! شهدای راهت را از زمان آدم(ع) تا الآن (شهدای حرم) با حسینت محشور کن.

 

تهران/ حسینیهٔ هدایت/ ماه مبارک رمضان/ بهار 1400ه‍.ش./ سخنرانی چهارم

برچسب ها :