جلسه هفتم سه شنبه (31-1-1400)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- زیباییِ حقایق هستی
- -تعارض گناه با زیباییهای هستی
- شرایط آسان خدا برای بخشش گناهان
- -دعوت به بهشت
- -بالاترین زیبایی اخلاقی و ربوبی پروردگار
- عشق به پرودگار
- -گریه، عاملی برای مصونیت از گناه
- -علت گریههای شعیب(ع)
- -تاریکی قلب با دوری از عشق الهی
- -مقامِ رضا، یکی از صفات انسانهای شایسته
- -آرامشِ عاشق در پیِ وصال الهی
- -شببیداریِ عاشقانِ خدا
- -تفاوتِ عشق به خدا با عشقهای ظاهری و دنیایی
- پاداشِ دنیایی شعیب(ع)
- شوقِ مرگ در عاشقان حقیقی
- نتایج عشق به خدا
- -درک عشق و زیبایی، عامل حرکت به سوی لقاءالله
- سه کتابِ معرفت
- لطفِ خدا به حضرت موسی(ع)
- کلام آخر
- دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
زیباییِ حقایق هستی
اگر انسان حقایق را در حد خودش بشناسد، به این نتیجه میرسد که همه حقایقِ هستی زیبا هستند: «الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ»(سورۀ سجده، آیۀ 32).
-تعارض گناه با زیباییهای هستی
«كُلَّ شَيْءٍ» یعنی همۀ هستی بدونِ استثنا. زشتیِ آفرینشی در عالم وجود ندارد؛ بلکه تنها در دو جا وجود دارد: یکی در اعمال انسانهای بیدین، کافر، منافق، مشرک یا ضعیفالایمان و یکی هم در اعمال جنِ بیدین. بعداً میتوانید در این زمینۀ دوم، سورۀ جن را در قرآن کریم بخوانید.
شرایط آسان خدا برای بخشش گناهان
اگر اعمال زشت انسان و جن، به بازگشتِ به خدا وصل نشود، عاقبتش دوزخ و اگر به آن وصل شود، عاقبتش بهشت است. قرآن میگوید: زشتیها قابل بخشیدن است. خدا، خدای سختگیری نیست که بگوید: حالا که معصیت کردی، من دیگر نمیبخشمت. «دیگر نمیبخشمت» در خدا نیست؛ بلکه آن چیزی که در حضرت حق وجود دارد، این است که میگوید: بیا تا ببخشمت. خیلی فرق میکند؛ نگفته دیگر نمیبخشمت، بلکه تکرار کرده: بیا تا ببخشمت.
-دعوت به بهشت
بعضی از این اشعارِ شعرای حکیمِ ما، ترجمۀ قرآن و روایات است؛ مثلاً این نیمبیت: «بیا بهشتت دهم، مرو تو در نارِ ما». آیهاش را هم برایتان بخوانم: «وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ»(سورۀ بقره، آیۀ 221) کار من این است که میگویم: بیا تا به تو بهشت بدهم و گذشتۀ زشتت را بیامرزم. چنین دعوتی را در غیر از خدا، مثلاً در شاهان، رؤسای جمهور، قدرتمندان و پولدارهای عالم سراغ دارید؟ هرکسی نسبت به آنها عمل زشتی مرتکب شود، نتیجهاش زندان، جریمه و اعدام است. میگویند: خلاف حکومت و جامعه رفتار کردهای و باید ده سال زندان بروی یا اعدام بشوی؛ اما پروردگار میگوید: اگر زشتیهای قابل اعدامِ قطعی مرتکب شدهای، به تو اجازه نمیدهم تا به کسی خبر بدهی؛ حق نداری آبروی خودت را ببری. بیا پیش خودم؛ من به تو بهشت میدهم و زشتی قابلِ اعدامت را هم میبخشم.
لازم نیست آدم در یک دادگاه برود و به قاضی بگوید: من مرتکب این گناه کبیره شدهام که در قانون شما یا قانون شرع، مجازاتش اعدام است. هیچ دولتی به گنهکاران مملکتش نمیگوید: از تو میگذرم و یک باغ پنجهزار متری هم به تو میدهم. خدا در سورۀ بقره میفرماید: «وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ» یک بهشت بیطول و عرض به تو میدهم و زشتی تو را هم میآمرزم؛ البته اگر به خدا برگردی و بهسوی او بازگشت کنی.
-بالاترین زیبایی اخلاقی و ربوبی پروردگار
کار ما با خدا خیلی آسانتر است؛ چون ما از نظر اخلاقی، اهل جرئت و جسارت به پروردگار نیستیم. کسی که جرئت به خدا دارد، گناهش سنگینتر است. میگوید: این مال حرام را میخورم، این آشامیدنیِ حرام را میخورم، این زمین حرام را میبرم، حق این ملت را اختلاس میکنم و یک آب هم رویش میخورم. کسی هم حق ندارد که به من بگوید بالای چشمت ابرو است! اینجور جسارت در پیشگاه خدا، فقط گناه را سنگینتر میکند؛ ولی قابلِ بخشش است.
چقدر زیبا در قرآن میفرماید: «وَأَنِيبُوا إِلَىٰ رَبِّكُمْ»(سورۀ زمر، آیۀ 54) یک بازگشت جدی به پروردگارتان داشته باشید. چه نیازی است که گناهان کبیرهتان را دادگاه ببرید و اقرار بکنید یا به رفیقتان بگویید؛ خودِ این حرام است و فقط اختصاص به پروردگار دارد. «بیا بهشتت دهم، مرو تو در نارِ ما» «وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ» شما همین آیه را بشناسید، این زیبایی نیست؟ این بالاترین زیباییِ اخلاقی، ربوبیت و مالکیت است.
عشق به پرودگار
پیغمبر(ص) روایتی دارند که اتفاقاً بزرگان دینی و کتابهای معتبرمان آن را نقل کردهاند. به قول ادیبان، روایت طُرفه و نابی است. از قولِ وجودِ مبارک رسول خدا(ص) نقل شده: شعیب در منطقۀ «مَدیَن» زندگی میکرد. وضعش خوب بود، کمبودی نداشت و تقریباً دنیایش آباد بود.
خیلی گریه کرد. اینقدر گریه کرد که بینایی چشمش از دست رفت. خدا بینایی او را برگرداند. دوباره گریه کرد و بیناییاش را از دست داد. پروردگار مجدد بینایی او را برگرداند. بار سوم گریه کرد و بینایی رفت؛ خدا هم بیناییاش را برگرداند. بار چهارم که خیلی گریه کرد و دوباره بیناییاش برگشت، خطاب رسید: چه شده؟ خدا میدانست چه شده است؛ ولی نمیشد که پروردگار سکوت مطلق باشد. دوست داشت با بندگان شایستهاش حرف بزند و صدای آنها را بشنود. این برخوردش با عبادِ شایستهاش طبیعی بود.
-گریه، عاملی برای مصونیت از گناه
خطاب رسید: شعیب چه شده؟ از ترس جهنم گریه میکنی؟ البته گریه هم دارد؛ این ترس هم ترس مثبتی است. آدم گریه کند و اشک بریزد برای اینکه مصونیت ایجاد بشود. گریه مصونیت میآورد. شما زیاد شنیدهاید گریه بر ابیعبدالله(ع) عامل یقینیِ آمرزش گناه است؛ البته گناهانِ بین خود و خدا. این مصونیت است.
-علت گریههای شعیب(ع)
شعیب از ترس جهنم گریه میکنی؟ تا ابد به تو امنیت میدهم که اصلاً دوزخ را نبینی. به امید بهشت گریه میکنی؟ بهشت هم برای تو؛ آن مقداری که حقِّ توست. شعیب گفت: «اَنِّی ما بَکَیتُ خَوْفاً مِنْ نارِکَ» تو میدانی من از ترس جهنم گریه نمیکنم. عجب شجاعت، روحیه و ایمانی! اینها بندگانی تسلیم بودند؛ یعنی من از ترس جهنم گریه نمیکنم. اگر من را جهنم ببری، این خواست توست و من هم تسلیم خواست تو هستم.
من به طمع و امید بهشت هم گریه نمیکنم. عاشق هستم، همین! عاشق، یک حالش بیقراری است. اصلاً عشق ایجاد بیقراری میکند و آرامشِ آدم را میگیرد؛ مگر اینکه آدم عاشق نباشد.
-تاریکی قلب با دوری از عشق الهی
آدم عاشق نباشد و بگوید: دنیا چیست؟ مردم که هستند؟ پول چیست؟ زن و مرد کدام است؟ مغازه و صندلی چیست؟ یعنی آدمِ بیتفاوتی باشد که این هم حال خوبی نیست. در این حالت آدم بیقرار نمیشود، چون چیزی نمیخواهد. اگر قلبش را بشکافی، از خلقت خودش هم ناراضی است.
«میرزاده» در شعرهایش به پروردگار میگوید: «من که خود راضی به این خلقت نبودم، زور بود». «ابوالعَلاء مَعَرّی» میگفت: بودن من در این دنیا جنایت پدرم است. اصلاً چرا زن گرفت که من به دنیا بیایم. گفت: روی سنگ قبرم بنویسید: «هَذَا جَنَاهُ ابی» بهوجودآمدنِ من جنایتِ پدرم است! اینها خیلی فرهنگ زشتی است؛ حرفهایی بد، بیربط و ابلیسی است.
-مقامِ رضا، یکی از صفات انسانهای شایسته
چقدر این جملاتِ گودال قتلگاه زیباست! این بخشش به بحث ارتباط دارد: «الهي رِضًا بِقَضَائِكَ» به هرآنچه در حقِّ من حکم کردهای، راضی هستم. بهوجود بیایم، 57 سال در دنیا بمانم، فرزند علی(ع) و فاطمه(س) باشم. حکمِ عبادت و جهاد به من کردی، برای من طرح ریختی که برای حفظ دینت جهاد کنم و درنهایت، با 72 نفر جلوی چشمم، قطعهقطعه شویم؛ من به اینها راضیام. این حالی بسیار عالی است.
-آرامشِ عاشق در پیِ وصال الهی
شعیب گفت: من عاشق هستم؛ یک حالت عاشق هم بیقراری است. من تا به نقطۀ اوجِ وصال و لقای تو (نه رؤیت تو، رؤیت امکان ندارد. لقا یک معنی زیبای معنوی دارد) نرسم، آرام نمیشوم و نمیتوانم خودم را نگه دارم. عشق بیقراری میآورد:
عشق از اول سرکش و خونی بُوَد****تا گریزد هرکه بیرونی بُوَد
عشق کز آن مزرعِ جان روشن است****یک شَررش آتش صد خرمن است
-شببیداریِ عاشقانِ خدا
این عشق انبیا و اولیا را سوزاند. خوابشان بهخاطرِ این عشق خیلی کم بود. مگر پیغمبر(ص) و ائمۀ ما شبها چقدر میخوابیدند؟ قرآن مجید شبشان را تقسیمبندی کرد؛ چون اگر تقسیمبندی نمیکرد، میخواستند تا آخر عمرشان شب تا صبح عبادت کنند. خداوند به پیغمبر(ص) فرمود: نصف یا یکسوم از شب را عبادت کن. نیمی از شب یا یکسومِ آن را عبادت کن. پروردگار اجازه نداد؛ اگر اجازه میداد، اینها بیقرار بودند.
-تفاوتِ عشق به خدا با عشقهای ظاهری و دنیایی
شعیب چه جوابی به پروردگار داد! گفت: من تا به نقطۀ اوجِ وصال تو نرسم، قرار و آرام نمیگیرم. این وصال یک امرِ معنوی است. این غیر از عشقهای ظاهری است که شخص بگوید: من هیچ قراری ندارم تا عقدِ آن دختر یا پسر را برایم بخوانند. تا پدرم برایم مغازه نگیرد یا به فلان سفر نروم، هیچ قراری ندارم. اینجا مراد از قرارنداشتن و اوج وصال و لقا یک حرف دیگر است.
پاداشِ دنیایی شعیب(ع)
تا حالا این روایت را شنیده بودید؟ خیلی روایت نابی است. پروردگار فرمود: حالا که چنین حالی داری و نسبت به من بیقرار و عاشقی و اینقدر گریه کردهای که بینایی تو رفته و دوباره چشمت را برگرداندهام، فعلاً در دنیا یک مزد به تو بدهم تا به آخرت برسد. به او خبر داد و گفت که مزدت این است: کلیمالله را طوری راهنمایی میکنم که به تو برسد و هشت سال برای تو چوپانی کند. کسی دیگر هم در دنیا چنین چوپانی به تورش خورده است؟ این مزدِ دنیای توست؛ حالا اینکه برای آخرتت چهکار میکنم، کسی جز خودم نمیداند.
شوقِ مرگ در عاشقان حقیقی
همین یک آیه را ببینید: «وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ» بیا بهشتت دهم و تو را از زشتیهای گذشتهات بیامرزم. این چقدر زیبایی است! با قلبتان این زیبایی را حس میکنید؟ گاهی تماشای این زیباییها نمیگذارد روح در بدن استقرار داشته باشد، لذا بدن را رها کرده و رفته است. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «وَ لَوْلاَ الاْجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ» اگر آن مدتِ معیّن عمری که برای آنها مقرر کرده نبود، یعنی اگر مقرر نکرده بود که این شخص شصتهفتاد سال بماند و مسئلۀ مقررکردن نبود، مگر عشق خدا میگذاشت اینها زنده بمانند!
«وَ لَوْلاَ الاْجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ» برای روحشان قرار نمیماند و «أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَهَ عَیْن» یک پلک بههمزدن زنده نمیماندند.
نتایج عشق به خدا
عشق است دیگر؛ فشار عشق خیلی زیاد است. اگر آن عشق ملکوتی و الهی در قلب تجلی کند، آدم بیقرار میشود؛ آن وقت غرق در عبادت و خوبیها و مُحَسَنات میشود که بتواند محبوب را از خودش راضی کند. معرفت زیباییهای حقایق را به آدم نشان میدهد. شما نگو این آیه چه زیباییهایی دارد؟ فقط ترکیبی از «الف»، «ب»، «ت»، «جیم» و «ح» است، این زیبایی دارد؟ باید شناخت پیدا بکنی تا ببینی چقدر زیبایی دارد!
-درک عشق و زیبایی، عامل حرکت به سوی لقاءالله
با مقدمهای که خدمتتان عرض کردم، حالا از شما بپرسم و جوابش را هم در دلتان بدهید: این چقدر زیبایی است؟ «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»(سورۀ احزاب، آیۀ 33) یعنی در اهل بیت(علیهمالسلام) هرچه هست، پاکیِ محض است. وقتی آدم آیه را بفهمد، از درونِ آیه زیبایی میبیند؛ زیبایی را که دید، عاشق میشود؛ عاشق که شد، عامل یعنی حرکتکننده میشود؛ حرکت که کرد، به لقا میرسد.
«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ»(سورۀ کهف، آیۀ 110) قسمتِ آخر آیه چقدر زیباست! یا آن قسمت دیگر آیه: «فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ» لقای پروردگارت را میخواهی؟ اول پروردگارت را بشناس و ببین زیباییِ بینهایت است و این زیبایی بینهایت را هم، از کلمهبهکلمۀ دعای «جوشنکبیر» ببین: «یا کَریم» «یا رَحیم» «یا رَحْمان» «یا عافی» «یا غافِر». حالا لقای این زیبای بینهایت را میخواهی؟
وقتی زیبایی را درک کنی، عاشق میشوی، عاشق هم عامل میشود: «فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا»(سورۀ کهف، آیۀ 110) هیچکس را کنار من قرار نده، چون هیچکس مثل من نیست. کلید هیچچیزی هم دست هیچکس جز من نیست.
سه کتابِ معرفت
برای پیدا کردن این معرفت، سه کتاب روبهروی ما گذاشتهاند: یکی «کتاب آفرینش» است که خیلی چیزهایش را در قرآن گفته؛ یکی کتاب نازلشدهاش «قرآن» است و یکی هم «کتاب وجود» خودتان است که همۀ وجودتان زیبایی است. اگر یک ذره از وجودتان تغییر کند، بهجای آن زشتی میآید که اسمش را بیماری گذاشتهاند. ریه خیلی زیباست. هفتاد سال بهراحتی تو را نگه میدارد تا نفس بکشی؛ اما اگر چهل درصدش را کرونا بگیرد، زشتی میشود، در حالی که تو خودت زیباییِ کامل هستی. خدا و پیغمبر(ص) را بشناس، ائمه(علیهمالسلام) و قرآن را بشناس، خودت و نعمتها را بشناس.
لطفِ خدا به حضرت موسی(ع)
یک زیباییِ عملی یا عملِ زیبا از پروردگار برایتان بگویم که خیلی زیباست: خداوند در «کوهِ طور» با کلیم صحبت میکند و چقدر با او عاشقانه حرف میزند. وقتی او را به رسالت مبعوث کرد، به او فرمود: موسی! گذشتهات را یک نگاهی بینداز. این کار خداست و بدانید خدا زیباکار است: «إنَّ اللهَ جَمیلٌ»؛ زیباکار با کمالِ قدرت. همان خدایی که به موسی(ع) میگوید: برایت چهکار کردهام، خدای ماست و خیلی کارها برای ما کرده است؛ ما یا توجه نکردهایم یا یادمان رفته است.
«إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَىٰ أُمِّكَ مَا يُوحَى»(سورۀ طه، آیۀ 38) آن زمان که تازه به دنیا آمده بودی، آنچه را که باید مادرت دربارۀ تو بداند، به او وحی کردم. آیا این کار زیبا نیست که با مادرت از طریق قلبش حرف زدم و به او برای این بچهای که در معرضِ خطر کامل است، طرح دادم. بچهای که دنبالش هستند تا سرش را بِبُرند «يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ»(سورۀ بقره، آیۀ 49) که در دنیا نمانَد. طرح من چه بود؟ طرح محبت و عشق، طرح رحمت و لطف.
به او گفتم: «أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ»(سورۀ طه، آیۀ 39) یک صندوق درست کن و در این اوضاعِ بسیار خطرناکِ فرعونی، «أَنِ اقْذِفِيهِ فِي» او را در صندوق بگذار.
«فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ» خودت صندوق را بغل بگیر و پنهانی، طوری که کسی نبیند، در دریای نیل پرت کن و به خانهات برگرد. به او آرامش دادم و گفتم: نگران نباش؛ من این بچه را به خودت برمیگردانم که شیرش بدهی. فعلاً این صندوق را ببر و در نیل بینداز.
«فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ» موسی! آن زمان به دریا گفتم: امانتِ این مادر را تا ساحل ببر «فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ» و به موج گفتم که این صندوق را هُل بدهد و تا دَمِ ساحل برساند.
اینجا دیگر اوج آیه است و از نظر محبت و عشق، کُشنده است. خدا درکِ قرآن را به ما بدهد که در آن، از کارهایی میگوید که برای ما انسانها انجام داده است. «يَأْخُذْهُ» به دریا گفتم: او را دَم ساحل ببر «عَدُوٌّ لِي وَعَدُوٌّ لَهُ» که دشمن من و این بچه، او را از آب بگیرد. فرعون دنبال موسی(ع) بود که وقتی به دنیا آمد، او را بکشد. تو را از دریا گرفتند و به دربار بردند.
«وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي» وقتی تو را درآوردند، اینقدر شیرینی و کارهای زیبا در آن شیرخوارگی داشتی که زن فرعون به او گفت: ما که بچهدار نشدیم؛ این را بهعنوانِ بچۀ خودمان قبول کنیم و طوری بودی که این زن و شوهر عاشق تو شدند. دشمن خودم و تو را وادار کردم عاشقانه شبوروز سرپرستیات کنند. «وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي» تا اینکه در سایۀ مراقبت من، آن هم در دامنِ دشمن من و خودت، موسای کلیمالله بشوی.
اینها زیباییهای خدا نیست؟ اینها زیباییهای کار پروردگار نیست؟ این آیات نباید ما را به پروردگار پیوند شدید بدهد و ما را تشویق کند تا زیباتر نماز بخوانیم، بهتر روزه بگیریم، بهتر دنبال مال حلال باشیم، سالمتر زندگی کنیم، حق کسی را پایمال نکنیم، نبَریم و نخوریم. اینها سودِ فهم این آیات نیست؟
کلام آخر
خدایا! ماه مبارکت به روز دهم نزدیک میشود؛ یعنی یکسومِ ماه از ما خداحافظی میکند. خدایا نپسند دست ما خالی بماند؛ البته که نمیپسندی، چراکه تو خدای آسانگیر، کریم و رحیم هستی.
چه خوش است یک شب بکُشی هوا را****به خلوص خواهی ز خدا خدا را
عاشقانه به او بگو:
ما از تو بهغیر از تو نداریم تمنا****حلوا به کسی دِه که محبت نچشیدهست
به حضور خوانی ورقی ز قرآن ***** فکنی در آتش کتب ریا را
در خواندن قرآنت، به من حال، اشک و فهم بده. زیبایی آیاتت را به من بنمایان و این حجابِ بین من و قرآن را برطرف کن.
شود آنکه گاهی بدهند راهی****به حضور شاهی چو منِ گدا را
من لایق نیستم، ولی تو لایقی؛ من کوچک هستم، ولی تو بزرگی؛ من ذلیل هستم، ولی تو عزیزی؛ من ناتوان هستم، ولی تو قدرت داری و میتوانی تمام این مسائل من را جبران کنی.
طلبم رفیقی که دهد بشارت****به وصال یاری دل مبتلا را
مگر آشنایی ز رهِ عنایت****بخرد به خاری گل باغ ما را
دعای پایانی
«اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ ذکرک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ عبادتک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ معرفتک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ احسانک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ فضلک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ کرمک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ مغفرتک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ رحمتک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ وصالک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ مشاهدتک».
مولاجان! مرگ ما را در نماز قرار بده.
مرگ ما را ایام عاشورا قرار بده.
مرگ ما را در کمیل قرار بده.
مرگ ما را در عرفه قرار بده.
به حق انبیا و ائمه(علیهمالسلام)، این بیماری را از دنیا و از شیعیان بردار.
لحظۀ مرگ، پروندۀ ما را بهعنوانِ یک شیعۀ قابل قبول، به امضای امیرالمؤمنین(ع) برسان. به عزت و جلالت، به انبیا و امامان، به گریههای دختر سیزدهساله کنار بدنِ قطعهقطعۀ بابا، مرگ ما را در حال گریه بر ابیعبدالله(ع) قرار بده.
حسین جان! نمیخواهم بیتو بمیرم. لحظۀ مرگ، صورتهای ناقابل ما را روی قدمهای حسینت قرار بده.