لطفا منتظر باشید

جلسه چهاردهم سه شنبه (7-2-1400)

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
رمضان1442 ه.ق - فروردین1400 ه.ش
14.75 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

سه نعمت عظیم الهی در خلقت انسان

کلام در رابطه با معرفت بود. خداوند در خلقت آدم، سه نعمت عظیم به او عنایت کرد: معرفت، خلافت و هدایت؛ هر سه در سورۀ مبارکۀ بقره است. خلافتش در این آیه است: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»(سورۀ بقره، آیۀ 30)، معرفتش در این آیه است: «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کلَّهَا»(سورۀ بقره، آیۀ 31) و هدایتش هم در این آیه: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یأْتِینَّکمْ مِنِّی هُدًی»(سورۀ بقره، آیۀ 38). نتیجۀ هدایت را هم بیان فرموده است: «فَمَنْ تَبِعَ هُدَای فَلَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یحْزَنُونَ»(سورۀ بقره، آیۀ 38) انسانی که هدایت خدا را قبول کند، حداقل وقت مرگ و حداکثر در عالم آخرت، هیچ ترس و حزنی عارض او نمی‌شود.

 

انسان عارف، محبوب آسمان‌ها و زمین

بنا به نظر بعضی از محققین، معرفت آینه‌ای بود که انسان حقایقِ اسمای حسنای الهی را در آن دید و با همۀ وجود عاشق پروردگار شد. این عشقی که سرد نمی‌شود و شعله‌اش خاموش نمی‌گردد، در دنیا، برزخ و آخرت با انسان است و به‌خاطر این معرفت و عشق است که به‌شدت محبوب آسمانیان و زمینیان است: «مَحبوبَةً فی اَرضِک وَ سَمائِک».

 

روایتی از امام مجتبی(ع) در باب معرفت الهی

ایام ولادت وجود مبارک حضرت مجتبی(ع) است. حضرت در رابطه با معرفت، عرفان و شناخت، همین عشق را مطرح کرده‌اند. روایت حضرت دو کلمه است که از قدیمی‌ترین کتاب‌ها هم نقل شده؛ هنر امام و پیغمبر این است که کتاب و کتاب‌هایی را در دو کلمه خلاصه می‌کنند.

 

امام مجتبی(ع) می‌فرمایند: «مَنْ عَرَفَ اللهَ أحَبَّهُ» کسی ‌که الله را واقعاً بشناسد، قهراً عاشق حضرتِ او می‌شود؛ چون وقتی پروردگار را می‌شناسد، می‌بیند همۀ هستی، موجودات، تحولات، تغییرات و همۀ درهای سعادت و خوشبختی در آخرت به‌دستِ اوست. وقتی‌ که می‌ببیند بنده‌اش عاشقش اوست «مَنْ عَرَفَ اللهَ أحَبَّهُ» و می‌بیند که این عاشق به‌خاطر معشوق، تکلیف، وظیفه، گذشت، نرمی، عبادت و خدمت به خلق را قبول می‌کند. این اخلاقِ عاشق خداست. گاهی که در این عشق برای انبیا یا اولیا یک زاویه پیش می‌آمد، یک تلنگرِ بامحبت از جانب معشوق به عاشق زده می‌شد که مثلاً در این جاده یک ذره کم آوردی و بلافاصله بعد از این تلنگر، کمبود را عاشقانه جبران می‌کردند. این باطن و حقیقت سخن حضرت مجتبی(ع) است که عاشق برای معشوق قرار ندارد. واقعاً برای زن و بچه‌اش‌ و برای کشور، مملکت، ملت و بیت‌المال درست کار می‌کند. همۀ اینها نشانۀ عشق به حضرت ربّ است.

 

حکایت توکل و ایمان عجیب آیت‌الله بروجردی

یکی از علمای بزرگ تهران مطلبی را برای خودم تعریف کرد که البته من بعداً همین مطلب را در کتاب خاطراتش دیدم. یک بار که خدمت ایشان قم می‌رفتیم یا از قم برمی‌گشتیم، به من فرمود: نامه‌ای از یکی از بزرگان حوزه برای من آمد (این جریان حدود هفتاد سال پیش است)، آن بزرگِ قم که از علمای نامی بود، به من نوشت: شما با تُجّار بازار تهران ارتباط دارید (اسم چند نفر را هم نوشته بود)، آیت‌الله‌العظمی بروجردی، این برج پول حقوق طلبه‌ها را ندارد.

 

آقای بروجردی به طلبه‌های زن و بچه‌دار پنجاه تومان می‌داد؛ نه پنجاه‌هزار تومان، بلکه فقط پنجاه تومان. به طلبه‌هایی که زن و بچه نداشتند هم، 25 تومان می‌داد. چقدر طلبه در قم بود؟ زمانی که مرحوم آیت‌الله‌العظمی حائری از دنیا رفت، قم هفتصد طلبه داشت. آخرهای عمر آقای بروجردی، هفت‌هزار نفر شده بودند؛ مثلاً آن زمان‌ که آن مرد به این عالِمِ تهران نامه نوشته بود، دوهزار طلبه بودند. 

چقدر زیبا پشتیبان هم بودند. یکی در قم که خودش شخصیت بالایی است، احساس کرده آیت‌الله‌العظمی بروجردی حقوق این ماه را ندارد؛ دغدغه پیدا کرده و به دست‌وپا افتاده، اسم چند نفر تاجر را در نامه‌ای نوشته و نامه را به تهران فرستاده و به ایشان گفته این چند تاجر را که یقیناً به حرف شما گوش می‌دهند (گوش هم می‌دادند)، به خانه‌تان دعوت کن و حقوق این برج آقای بروجردی را از اینها قرض کن، بعداً داده می‌شود؛ مثلاً هزارتا، دوهزارتا پنجاه تومان، هزارتا 25 تومان.

 

ایشان برای من گفت: من این نامه را به کسی نشان ندادم. سوار ماشین شدم و به قم رفتم. مستقیم خدمت آیت‌الله‌العظمی بروجردی رفتم و نامه را به ایشان دادم. ایشان نامه را خواند. گفتم: اینها را دعوت کنم و پول بگیرم؟ فرمود: نه! گفتم: آقا چرا؟ شما این برج چیزی ندارید تا به طلبه‌ها بدهید. ممکن است خدایی ناکرده یک طلبۀ کم‌تقوایی حقوقش نرسد و به شما بی‌ادبی کند.

آیت‌الله‌العظمی بروجردی چشمش پر از اشک شد و گفت: فلانی! 75 سال است از درِ خانۀ خدا به درِ خانۀ کس دیگری نرفته‌ام و دردم را به‌غیر از خدا نگفته‌ام. خواهش می‌کنم بعد از 75 سال، دست من را درِ خانۀ مردم دراز نکن. او تا حالا هیچ‌چیزی برای من کم نگذاشته است. گفت: دیدم بی‌اجازۀ ایشان نمی‌توانم این کار را بکنم؛ بعد به من فرمود: اگر پول رسید، به آنها می‌دهم؛ اما اگر نرسید، می‌گویم ندارم.

 

این ایمان و عشق به خداست که منِ عاشق از پیشگاه معشوقی که او را شناخته‌ام و به‌قول حضرت مجتبی(ع) «مَنْ عَرَفَ اللهَ أحَبَّهُ»، جایی دیگر نروم. معشوق، معشوقی است که کم نمی‌گذارد. البته آسمان را سوراخ نمی‌کند تا پول این برج را بریزد! بدون مراجعۀ به طبیب، بیماری من را خوب نمی‌کند؛ بلکه من نباید بدون او اقدام به کاری کنم. می‌گویم: من عبد و کارگر تو هستم؛ تو باید پول طلبه‌ها را برسانی، به من ربطی ندارد. تو صاحب‌کار، محبوب و معشوق هستی.

ابراهیم که پدر انبیای بعد از خودش است، وقتی بیمار می‌شد، دکتر می‌رفت؛ ولی در قرآن است که می‌گفت: «وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ»(سورۀ شعراء، آیۀ 80) دکتر فقط نسخه می‌دهد، من هم دوا می‌گیرم؛ اما شفا نه با دواست و نه با دکتر، بلکه کارِ اوست «وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ».

محبوب من کیست؟ «وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ»(سورۀ شعراء، آیۀ 79) کسی‌که من شناختم و عاشقش هستم، او غذا و آب من را می‌دهد و کار دست کس دیگری نیست. 

 

عرض کردم: چشم؛ من این چند نفر تاجر را دعوت نمی‌کنم. دیگر برای برگشتن به تهران دیر شد (آن زمان هم جاده، جادۀ خوبی نبود. من یادم است بچه که بودم، اتوبوس‌های تهران تا قم، سه ساعت طول می‌کشید بروند) و شب را قم ماندم. با یک حالی به من فرمود: فردا که می‌خواستم برگردم، گفتم از آیت‌الله‌العظمی بروجردی خداحافظی کنم و ببینم کاری تهران ندارند. آمدم و گفتم: آقا فرمایشی ندارید؟

گفت: نه. دیروز صبح که آمدید، به شما گفتم توکل من را از خدا و اعتمادم را به این محبوب قطع نکن؛ من دست پیش کسی دیگر دراز نمی‌کنم. همۀ گره‌ها به‌دستِ او باز می‌شود. فرمود: دیروز بعدازظهر، یک تاجر شیعه از کویت آمد؛ پول خمس و سهم امامش را حساب کرد و رفت. این یک نفر به‌اندازۀ سه ماه حقوق حوزه را به من داد!

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار****که رحم اگر نکند مُدعی، خدا بکند

 

چند حکایت از عاشقان و عالمان ربانی

-امانت‌داری و بی‌توجهی به دنیا

یک عالمی است که من ارادت کامل به ایشان دارم. از روحانیت شیعه با این پیوستگی‌شان به قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، شجره‌های طیبۀ نابی بیرون می‌آید. به من و مثل من نگاه نکنید که به آبروی لباس لطمه زده‌اند؛ همین الآن کسانی هستند که به این لباس و حوزه‌ها آبرو داده‌اند. 

ایشان مردی الهی است. فاصله‌اش هم تا تهران حدود هزار کیلومتر است. تا این بیماری نبود، هر سال برای دست‌بوسی آنجا می‌رفتم؛ اما اجازۀ دست‌بوسی نمی‌داد. تقریباً تمام پول آن شهر پیش ایشان است. مردم با یک عشقی می‌آیند و حساب سالشان را به ایشان می‌دهند. فکر می‌کنید با این میلیون‌ها تومانی که در ماه برایش می‌آید، خانه‌اش یک آپارتمان چهارصد یا پانصد متری است؟ یا یک زندگی خیلی امروزی دارد؟! تمام زندگی‌اش یک گلیم و یک تخت چوبی است؛ نه این تخت‌هایی که تخت‌فروش‌ها می‌فروشند، بلکه از این تخت‌های چوبی که نجار ساخته است. یک جفت کفش است و دوسه دست لباس و دو پارچۀ عمامه‌ای. هنوز ایشان هست و در پارکینگ خانۀ دخترش زندگی می‌کند. 

 

یکی از مراجع قم به خودم گفتند (مطلبی که می‌گویم، برای ده سال پیش است): گاهی ایشان ماهی ‌پنجاه‌شصت میلیون از مقلدین من برایم می‌آورد. همه را در یک نصفِ گونیِ متقالی می‌ریزد، از شهرش سوار اتوبوس شده و قم پیاده می‌شود. پول را می‌دهد، رسیدهای مردم را می‌گیرد و می‌برد. من یک بار به او گفتم: شما من را به‌عنوان مرجع تقلید، فقیه و دارای فتوا قبول دارید؟ گفت: من ارادتمند به شما هستم. گفتم: من از شما درخواست می‌کنم از هزار کیلومتر دورتر که می‌خواهی بیایی، یک بلیت رفت‌وبرگشت هواپیما بگیر؛ تهران پیاده شو و یک سواری هم بگیر و به قم بیا. من پول دو سر هواپیما و سواری را می‌دهم.

 

گفت: شما آقای من هستید و این پول را می‌دهید، ولی من نمی‌توانم جواب این پول را در قیامت بدهم؛ چون من می‌توانم با اتوبوس از شهرمان به قم بیایم. به او گفتم: پنجاه میلیون برای من آوردی، پنج میلیونش طبق قرآن، حقِّ شرعی‌ توست «الْعَامِلِينَ عَلَيْهَا»(سورۀ توبه، آیۀ 60) که خدا مقرر کرده است. پنج‌ میلیون را برای زندگی‌ات بردار. گفت: پسرم یک مغازه معمولی دارد؛ نان و پنیر و آبگوشت من را می‌دهد. من نمی‌توانم جواب آن پول را در قیامت بدهم.

این‌ها عاشقان او هستند. برادران و خواهران، واقعاً من این مطلب را در این افرادی که دیده‌ام، لمس کرده‌ام:

عاشقان کُشتگان معشوق‌اند****برنیاید ز کُشتگان آواز

سراغ این‌وآن نمی‌روند. خیلی از پول‌ها و حرف‌ها را قبول نمی‌کنند و خیلی صدمه‌ها از مردم و همکار می‌بینند، ولی صدایشان درنمی‌آید.

 

-زهد و تقوای آیت‌الله میلانی

کانال چهار برنامه‌ای را به‌نامِ «حدیث سرو» شب‌ها پخش می‌کند. من همۀ آن را ندیده‌ام؛ اما با من هم مصاحبه شده است. یک بار دیگر هم این برنامه را پخش کردند و مصاحبۀ من هم پخش شده بود. برنامه دربارۀ آیت‌الله‌العظمی میلانی است که سال 54 از دنیا رفت. امثال علامه طباطبایی ایشان را بعد از آیت‌الله‌العظمی بروجردی، اَعلمِ علمای شیعه می‌دانستند.

 

در این برنامۀ حدیث سرو با چهارده‌پانزده نفر از شاگردهای ایشان و نوه‌اش مصاحبه کرده‌اند. یک مطلبی که می‌گفتند، این بود: ایشان با آن علم، فکر، مقامِ عبادت و عرفانش، چند سالی که در خراسان بود، سخت‌ترین آزارها را دید و تهمت و غیبت شنید؛ حتی شاگردها را از ایشان جدا کردند. می‌گویند در این چهارده‌پانزده سالی که خراسان بود، حتی یک بار در مقابل این آزارها عکس‌العمل نشان نداد. می‌گفت: من یک وظیفۀ الهی دارم و باید این جاده را طی کنم. به من چه که بد می‌گویند، غیبت می‌کنند و تهمت می‌زنند. من باید برای محبوبم کار کنم و چه کارهای بزرگی کرد!

عاشقان کُشتگان معشوق‌اند****برنیاید ز کُشتگان آواز

اگر هم آوازی برآید، به عشق محبوب آوازشان بلند می‌شود. آوازشان هم دو آواز است: عبادت‌الله و خدمت به خلق‌الله.

 

-عظمت شخصیت آیت‌الله بروجردی

مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی که آن زمان، اَعلمِ علما شناخته شده بود، تازه قم آمده بود. واعظی بود که پدرم از هفت‌سالگی من را پای منبر او می‌بُرد. عمرش هم بد نبود. وقتی‌‌که منبری شدم، با او هم‌منبر بودم. با من شوخی می‌کرد و با خنده می‌گفت: دعا می‌کنم تو بمیری؛ از وقتی آمدی، منبرِ من خلوت شده است. شوخی می‌کرد، ولی برای من دعا هم می‌کرد. 

او یک منبریِ برجستۀ قم بود. خیلی هم پای منبرش شلوغ می‌شد. وقتی آقای بروجردی مقیم قم شد، یک منبری رفت که از شدت جمعیت راه نبود. آن شخصِ منبری واقعاً خارج از حدود تقوا گفت: کار ما به جایی رسیده که انگلیسی‌ها ریش‌حنایی‌ها را برای ما مرجع تقلید می‌کنند! اوایل آقای بروجردی به محاسنش حنا می‌گذاشت؛ شما این حرف و تهمت را ببینید، کوه را آب می‌کند! امام صادق(ع) می‌گویند: از سنگینیِ کوه‌ها سنگین‌تر است.

 

فردا صبح یک نفر که پای منبر بود، خدمت آیت‌الله‌العظمی بروجردی یا بهتر است بگویم عاشقِ خدا آمد. به فرمودۀ امام مجتبی(ع)، «مَنْ عَرَفَ اللهَ أحَبَّهُ» عارف به حق، عاشق حق است. یکی از بزرگان حوزه خدمت آیت‌الله‌العظمی بروجردی می‌آید و می‌گوید: دیشب چنین جریانی روی منبر پیغمبر بر ضد شما گذشت. او هم آدم موجّهی بود و ملت هم قبول می‌کردند. فکر می‌کنید آقای بروجردی چه‌کار کرد؟ 

اگر یک ذره عکس‌العمل نشان می‌داد یا یک اعلامیه منتشر می‌کرد، آن واعظ از هستی ساقط می‌شد؛ چون ایران مقلّد ایشان بودند. ایشان چه‌کار کرد؟ این کارِ عاشق است؛ فرمود: فردا صبح به آن درشکه‌ای که من را به درس می‌بَرد بگویید یک ساعت زودتر بیاید (آن زمان تاکسی نبود)، بعد هم به خادمش گفت: دنبال من نیا، می‌خواهم تنها جایی بروم؛ بعد به جلسۀ درس می‌آیم.

 

سوار درشکه شد و آرام در گوش درشکه‌چی فرمود: شما خانۀ فلانی را بلد هستید؟ عرض کرد: بله. فرمود: من را آنجا ببر. الآن چند سال می‌شود؟ امسال بعد از ماه رمضان، شصتمین سالگرد فوت آیت‌الله‌العظمی بروجردی است. ایشان شانزده سال قم بود. حدوداً 75-76 سال پیش می‌شود. 

درِ خانۀ آن منبری و عالِم آمد. آن منبری، عالِم هم بود. به درشکه‌چی گفت: شما برگرد و مثلاً یک ساعت دیگر دنبال من بیا. در زد؛ آن آقا هم خواب بود. به دالان خانه آمد و گفت: چه خبر است، چه وقت است، مگر حالی‌ات نیست که این وقت، گاهی افراد خواب هستند. می‌گذاشتی ساعت دَه می‌آمدی! بعد در را باز کرد و دید پسر فاطمه(س) و پسر امام مجتبی(ع) است (آقای بروجردی از طریق پدر و مادر به حضرت مجتبی(ع) می‌رسید)، جا خورد! 

 

ایشان گفت: چه خبر است دادوبیداد می‌کنی، در را باز کن؛ شاید یک مستحق یا یک گرفتار باشد. آن شخص تعارف کرد. آقای بروجردی داخل آمد. آن وقت هم میز و صندلی نبود؛ روی زمین نشست و فرمود: می‌شود صبحانه خدمت شما باشم؟ گفت: بله. وقتی آقای بروجردی بلند شد، این بنده خدا برای احترام، به دَمِ در دوید. آقای بروجردی پنج‌هزار تومان زیر تُشک او گذاشت و آمد (آن زمان با پنج‌هزار تومان، راحت می‌شد در قم یک خانۀ دویست متری خرید). او آن پول را برداشت. بعد که مسجد ارگ ساخته شد، ماه رمضان اول، سازندۀ مسجد به قم رفت و به آقای بروجردی گفت: برای ماه رمضان یک واعظ به من بده. آقای بروجردی دنبال همین شخصی فرستاد که روی منبر به او فحش داده بود و فرمود که بیاید. به او گفت: من می‌خواهم شما را تهران بفرستم؛ کسی هم که دعوتت کرده، آدم خوبی است. کم‌وزیادی هم اگر بود، وقتی بعد از ماه رمضان برگشتی، به خودم بگو؛ من در خدمت شما هستم. این را می‌گویند عاشقی که فقط بی‌قرار محبوبِ شناخته شده است.

 

باز روایت نورانی حضرت مجتبی(ع) را بگویم؛ دو کلمه است، یادتان می‌ماند. یادتان هم می‌ماند که این روایت را در وجود خودتان تحقق بدهید. من هم باید تحقق بدهم، من هم خیلی کم دارم. «مَنْ عَرَفَ اللهَ أحَبَّهُ» کسی که او را بشناسد، عاشقش می‌شود.

 

دعای پایانی

خدایا! تو را به کریم اهل‌بیت قسم می‌دهیم، کرم کن و این معرفتِ عشق‌آور را به ما، بچه‌ها و نسل ما هم عنایت کن.

خدایا! به کریم اهل‌بیت سوگند، این بیماری را از کرۀ زمین بردار. این بیماری را از خانۀ شیعیان بردار.

به‌حقِّ کریم اهل‌بیت، همۀ بیماران و بیماران مبتلا به این بیماری را سالم به خانه‌هایشان برگردان.

به امام مجتبی(ع)، گذشتگان ما را ببخش.

به کریم اهل‌بیت، به مادرش، پدرش، جدّش و برادرش، ما را به احیایی که می‌خواهی، موفق بفرما؛ نه اینکه دو سه ساعت بیاییم و شب بیدار باشیم و برویم، فرقی هم نکنیم! احیایی را به ما بده که به قول قدیمی‌ها، برایمان پَستایی شود تا برزخ و قیامتمان.

خدایا! خلوص در عمل به ما مرحمت فرما.

خدایا! ما گدا هستیم، جیب ما را پُر کن.

خدایا! ما ندار هستیم؛ ندار در اخلاق، ایمان، عبادت و عرفان. خدایا ما را دارا کن.

برچسب ها :