جلسه هفدهم جمعه (10-2-1400)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
معرفت افزاییِ قرآن مجید
امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: اگر معرفت از طریق قرآن مجید دنبال شود، شما را با خبرهای مهم گذشته و آیندۀ جهان آشنا و به کلیددار عالم هستی آگاه میکند. دیدهای به شما میدهد که میتوانید از ابتدای عالم تا پایان قیامت را ببینید. شما را با بسیاری از موجودات آشنا میکند. شما با این معرفت، یک منبع علم، آگاهی و دانایی میشوید که وقتی بهکار گرفته شود، ساختمان خیر دنیا و آخرت را برای خود خواهید ساخت. بهکار گرفتن این معرفت، یعنی فلسفه و اهداف این معرفت را نسبت به خدا، قیامت، جهان، انسان و موجودات بدانید و این اهداف را در زندگیتان عملی کنید.
معرفت به خدا، ترمزی پرقدرت برای انسان
وقتی این مقدار به خدا معرفت پیدا کنید که او همهکارۀ جهان و فرمانروای هستی است: «وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»(سورۀ نور، آیۀ 42) بدانید که رزاق اوست: «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ»(سورۀ ذاریات، آیۀ 58) و بدانید که او نگهبان، رقیب، حافظ و آگاه بر همۀ امور شماست: «إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ»(سورۀ حشر، آیۀ 18)؛ همچنین از طریق قرآن بدانید که ذرهای در این عالَم خلقت، چه در آسمانها و چه در زمین از او پنهان نیست. بدانید که او نسبت به زشتیها در قیامت بهطور کامل و در دنیا بهتناسب ظرفیت دنیایی، اهل انتقام است. بدانید که امکان خارج شدن از قدرت، حکومت و سلطنت او را ندارید.
چنانچه همۀ اینها را از قرآن بهدست بیاورید و یقین هم پیدا کنید، خود این معرفت یک ترمز بسیار پرقدرتی برای انسان است تا در مِلک و مُلک خدا، سر سفرۀ او و با خوردن روزیاش تا جایی که میتوانید، خطا و گناه نکنید.
-حکایت دزد و عابد
در کتاب «کافی» است که امام سجاد(ع) میفرمایند: دزدی در یک جای تنها و خلوتی به زن جوانی برخورد کرد؛ آماده شد که به این زن حمله کند و عمل زشتی انجام دهد. زن توانایی جنگ با او را نداشت. وقتی دزد او را زمین زد، دید زن میلرزد. پرسید: چرا میلرزی؟ زن گفت: والله از شدت شرم، خجالت و حیا میلرزم.
دزد گفت: اینجا کسی نیست. از چهکسی خجالت میکشی و حیا میکنی؟! زن گفت: از کسیکه من و تو را آفریده و ما را میبیند و با ما و در مجلس ماست. امام چهارم(ع) میفرمایند: این دزد زن را رها کرد و بلند شد. یک ضربالمثل ایرانی است که میگوید: مگر من از زن کمترم! چطور تو حیا کنی، من حیا نکنم؟! تو شرمنده باشی، من شرمنده نباشم؟! تو خدا را ببینی، من او را نبینم؟! تو خدا را در این جلسۀ زنا لمس کنی و من نکنم؟! به آن خانم گفت: بلند شو برو؛ خودش هم رفت.
هوا هم خیلی گرم بود. در جاده به عابدی برخورد. عابد به او گفت: دعایی کن تا خدا ابری بفرستد و حداقل آن ابر سایه کند تا اینکه ما از حرارت این آفتاب در امان باشیم. دزد گفت: والله من پیش خدا آبرو ندارم؛ دعا هم نمیکنم. یکی باید دعا کند که پیش حضرتش ارزش و کرامت داشته باشد و مورد توجه و لطف او باشد. من اینگونه نیستم. عابد گفت: پس من دعا میکنم و تو آمین بگو. دزد گفت: عیبی ندارد، دعا کن.
عابد دعا کرد و دزد آمین گفت. ابر آمد و اینها زیر سایۀ آن ابر در خنکی آمدند تا اینکه راهشان از همدیگر جدا شد. سر دوراهی عابد میخواست به یک سمت برود و دزد هم به یک سمت دیگر. عابد یکمرتبه دید که خورشید به او میتابد. سرش را بلند کرد و دید ابر بالای سر آن دزد است. گفت: آقا بایست! دزد ایستاد. عابد گفت: تو پیغمبر هستی؟ دزد گفت: نه. عابد پرسید: وصی پیغمبر هستی؟ دزد گفت: نه. دوباره پرسید: از اولیای ویژۀ الهی هستی؟ دزد پاسخ داد: نه. مرد عابد گفت: از این ابری که بالای سرت حرکت میکند، معلوم است که آمین تو مستجاب شده، نه دعای من! چهکاره هستی؟ گفت: من دزد هستم و دیگر هم بنا ندارم دزدی کنم؛ جریان من هم با یک خانم این است. عابد گفت: برو که تو محبوب خدا شدهای و دعای تو مستجاب است.
پرهیز از گناه، نتیجۀ معرفت به خدا
این نتیجۀ کمی از معرفت به خداست که آن زن به این دزد انتقال داد؛ اینکه خدا ما، کارمان و جایمان را میبیند و کنار ماست. برای همۀ ما در این عالَم، خلوت و پنهان وجود دارد. ما میتوانیم برای گناه، درِ حیاط را قفل کنیم، کلید کنتور برق را هم بزنیم و در یک اتاق تاریک گناه کنیم و فکر کنیم که این عالیترین خلوت است! ولی آنجا برای خدا، نه خلوت است و نه پنهان.
برای خدا خلوت وجود ندارد، برای من وجود دارد؛ ولی خدا همان خلوت را هم بههم میزند: «وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ»(سورۀ حدید، آیۀ 4) هر کجا باشید، خدا با شماست؛ میخواهد تاریک باشد، خلوت باشد، پنهان باشد، اتاق دربسته یا در اتاق حفاظتشده باشد، برای او خلوتی وجود ندارد.
اگر انسان همین مقدار به پروردگار معرفت داشته باشد، پشت دَخل، پشت ترازو، پشت میز قضاوت در دادگستری، پشت میز وکالت در مجلس، پشت میز ریاست، پشت میز مدیریت و استانداری، پشت ماشین، در پیادهرو، در جمع، در تنهایی، جدی بدانید که در این باور، دست و دل آدم به گناه نمیرود، قدم تکان نمیخورد و غریزه تحریک نمیشود.
معرفت الهی، عامل نجات یوسف(ع)
اگر غریزۀ یوسف(ع) در عدم معرفت به خدا بود، همان لحظۀ اول تحریک میشد و زنای با زن شوهردار هم انجام میگرفت. شک نکنید! ولی قرآن میگوید: «لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ»(سورۀ یوسف، آیۀ 24) پروردگارش پیش او حاضر بود، او خدا را لمس میکرد و خدا با او معیّت داشت؛ نه اینکه خدا از پشت سر، گریبان یوسف را گرفته و او را کنار کشیده باشد، نه! این دیگر ثواب ندارد و عبادت نیست. آخرِ همین آیۀ درگیریِ با آن زن میفرماید: «إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ»(سورۀ یوسف، آیۀ 24) بین او و من حجابی وجود نداشت؛ نه حجاب قیافه، نه حجاب کاخ، نه حجاب پول، نه حجاب غریزه، نه حجاب عشوۀ آن زن، نه حجاب طنازی، نه حجاب گریه و التماس آن زن. «إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ» بین من و او پرده نبود؛ اگر بود که دامن او هم آلوده میشد. عجیب این است که این جوان چهاردهپانزدهساله به مراقبت، حفاظت، علم، بصیر بودن و یقین داشتن به خدا، اینقدر پایبند بود که حتی از آیات قرآن استفاده میشود که فکر گناه با آن زن را هم نکرد!
حالا ما ممکن است گیر بیفتیم و فرار هم بکنیم؛ اما در درجۀ اول از آن زن فرار نمیکنیم، بلکه از فکر بد و هوای نفس خودمان فرار میکنیم. او هوا و فکر بد نداشت و بهسویِ خودِ پروردگار فرار کرد؛ «من الله الی الله» از خدا به خدا.
شرح غزلی عارفانه
غزلی زیبا، عالمانه، عارفانه و عاشقانه از استاد عارفم برایتان بخوانم. ایشان یک روز مانده به مرگش، به یکی از شاگردانش تلفن میزند. شاگرد ایشان بیست سال از من بزرگتر بود. آن وقت سال 48-47 بود. این شاگرد دیوانۀ خدا و از بهترین شاگردان استاد ما بود. خانۀ این شاگرد غرب تهران بود. خانۀ مرحوم آقای الهی، مقداری پایینتر از اینجا در خیابان خراسان بود. خودش با تلفن صحبت میکند و میگوید: بیا، با تو کار دارم. ایشان هم از غرب تهران بلند میشود و به خانۀ استاد میآید.
ساعت ده صبح استاد به او میفرماید: غزلی را که خودم اسمش را غزل «خضرِ دانش» گذاشتهام، برایم بخوان. صدای خیلی خوبی داشت؛ صدایش غیر از اینکه خوب بود، حال داشت؛ غیر از اینکه خوب بود و حال داشت، اثرگذار بود؛ چشمش هم اثرگذار بود. من او را نمیشناختم.
یک بار در همین خیابان شمران، یک مسجدی منبر میرفتم؛ شلوغ هم بود. زمستان بود. من از بالای منبر دیدم یک روحانی وسط جمعیت نشسته و واقعاً با چشمش من را میبَرد! از منبر پایین آمدم. جمعیت بلند شدند و ایشان هم بلند شد. جمعیت رفتند. من هم با جمعیت به خیابان آمدم. ایشان در پیادهرو دنبالم آمد؛ بهقولِ اهل عرفان، من را ربود! دیگر از آن بهبعد خانهاش میرفتم؛ حالی داشت.
با بیست سال تفاوت سنی، شاگرد یک استاد بودیم. ایشان خودش تعریف کرد: من ده صبح آمدم و نشستم؛ استاد هم نشسته بود. استاد گفت: غزل خضر دانش را بخوان. ایشان گفت: خواندم؛ وقتی تمام شد، به من فرمود: اگر فردا به تو تلفن زدند که بیا، معطل نکن و دوباره بیا. فردا من خودم تلفن نمیزنم، بچهها زنگ میزنند. ایشان گفت: فردا بچهها به من زنگ زدند و گفتند: بلند شو بیا؛ بابا دیروز که گفت بیا. فرمود: وقتی آمدم و وارد خانه شدم، ایشان از دنیا رفته بود.
-قرآن، پَر پرواز آدمی
ما خیلی استعداد و جای پرواز داریم. ما میتوانیم با قرآن تا لقاءالله برویم. ما میتوانیم با قرآن تا قیامتِ آباد، آشنا شدن با انبیا و ائمه، آشنا شدن با خلقت و هستی برویم. سوگند به قرآن که هنوز قرآن در امت اسلام در کمال غربت است.
-ارزش ذاتی انسان
با خضر دانش یار شو، ای موسی دل**** شاید کز این صحرا کنی طیِّ منازل
تو فکر کردهای که مشهدی حسن، مشهدی تقی و مشهدی نقی هستی! تو یوسف قلبی؛ اصلاً خدا تو را از اول یوسف دل ساخته است. تو آنطوری که خودت خودت را حساب میکنی، نیستی؛ کم و اندک، بیارزش و زمینی نیستی. تو را نساخته که هزینۀ پایینتر از خودت شوی: «خَلَقَ لَكُم ما فِي الأَرضِ جَميعًا»(سورۀ بقره، آیۀ 29) تو باید از همۀ زمین استفاده کنی و همهچیز را در سِیر امر الهی فدای خودت کنی و بعد خودت هم فدای خدا شوی.
تو اگر برای این اشیای پستِ پایین فدا بشوی، هلاک دنیا و آخرت شدهای! تو نباید فدای پول، کاخ، صندلی، منیّت و مقام، علم، منبر، این مغازه و کارخانه بشوی. همۀ اینها باید هزینۀ تو شوند که تو هزینۀ خدا بشوی. وقتی هزینه پروردگار بشوی، بهشتساز، رضوانساز و معمار عجیبی میشوی.
خیلی عجیب میشود! «با خضر دانش یار شو» با معرفت رفیق شو «ای موسی دل»، شاید اگر بجنبی، «شاید کز این صحرا کنی طیِّ منازل»: منزل بیداری، منزل بینایی، منزل عبادت، منزل خدمت، منزل عرفان و منزل حال.
در چاهِ تن تا کِی برآی ای یوسف جان****مصر تَجَرُّد را تویی سلطان عادل
تا کی میخواهی در چاه بدن، شکم، شهوت و این حرفها بمانی؟
-فانی شدن لذات جسمانی
لذات جسمانیِ فانی دانۀ توست****زور و زر و جاه است دام، ای مرغ عاقل
تو مگر مرغ، کلاغ یا کبوتری که مدام برایت دانه میپاشند و تو هم میخوری و فکر میکنی که خیلی خوب زندگی میکنی! یک خانۀ دوهزار متری داری و تریلیاردر هستی؛ ماشینت هم میلیاردی است و همه بهخاطر پول یا صندلیات به تو احترام میکنند. صندلیای که آن را از دو تا تختۀ شکسته درست کردهاند. آن را هم برای سرت که جای عقل است نساختهاند، بلکه ساختهاند تا رویش بنشینی؛ یعنی روی این صندلی بنشینی و با سنگینی علم و ایمانت، صندلی را له کنی، نه اینکه خودت را باد کنی!
«لذات جسمانیِ فانی دانۀ توست» حتی زمان مُردن ما هم این لذات جسمانی، فانی نمیشود؛ بلکه زودتر از بین میرود. انسان به دکتر میرود و میگوید: نمیتوانم گوشت بخورم، نمیتوانم میوۀ خام بخورم. آقای دکتر! یک خربزه که میخورم، بهشدت گرمیام میکند یا یک خیار که میخورم، بهشدت سردیام میکند. دو قدم که راه میروم، باید بنشینم. وقتی میخواهم کتاب درشتخط را بخوانم، سیاهی میبینم. زن و بچهام ده بار با من حرف میزنند، ولی نمیفهمم چه میگویند! اینها را خیلی زودتر از آدم میگیرند. فکر نکنیم که همۀ لذتها را با مُردن از ما میگیرند، نه! وسط راه شروع به گرفتن میکنند.
لذات جسمانیِ فانی دانۀ توست****زور و زر و جاه است دام، ای مرغ عاقل
-اسلام، تنها دین حق
جز ذکر الله است هر ذکری ز شیطان****جز یاد حق، هر سود و سودایی است باطل
من 28-27 کشور خارجی رفتهام. با درخواست خودم، با بزرگانِ ادیان آن کشورها ملاقات داشتهام. بزرگان ادیان از هر فرقهای غیر از مکتب اهلبیت؛ از بودایی، یهودی، مسیحی، گاوپرست و ادیانی که رنگ اسلامی دارند. با کشیش، معاون پاپ در خود واتیکان و هر بزرگ ادیانی ملاقات داشتهام. به خدا قسم، به جان ابیعبدالله(ع)، بعد از این همه ملاقات (که اینها چاپ هم شده) به این نتیجه رسیدم و برایم عین روزِ روشن معلوم شد که حق، فقط قرآن و اهلبیت است و بقیۀ ادیان همگی باطل هستند. مواظب باشید این راه را از شما نگیرند. مواظب باشید از شیعۀ واقعی بودن درنیایید که ابلیسی میشوید.
راست میگوید!
با عشق آن یکتای بیهمتا الهی**** همت طلب وز هر دو عالم مهر بگسل
عمر تمام میشود و بعد از آن پشیمانی هم سودی ندارد.
خدایا ما را بپذیر؛ خدایا ما را قبول کن؛ خدایا ما را اهل ذکر قرار بده.
کلام آخر
خدایا! هجده شب که مثل برق گذشت. فردا شب، اولین شبِ ملاقات با توست. تنها حرفی که بلد هستیم به تو بزنیم، این است که بگوییم: خیلی دلمان برای خودمان میسوزد؛ چون چیزی نداریم. تهیدست، فقیر و ندار هستیم؛ راهمان میدهی؟!
فردا شب جواب میدهد: بندۀ من! شک نکن که راهت میدهم. مگر من را زیاد به این مسائل نخواندهای؟ «یا اَکرمَ الاَکرمین، یا اَرْحَمْ الراحمین، یا دلیلَ المُتِحَیرین، یا غیاثَ المُستَغیثین» را نخواندهای؟! یعنی راهت نمیدهم؟! حتماً راهت میدهم.
«إِلَهِي لا تُؤَدِّبْنِي بِعُقُوبَتِكَ» اگر میخواهی من را ادب کنی، با جهنم ادب نکن؛ بلکه با شب احیا ادب کن.
«وَ لا تَمْكُرْ بی فی حيلَتِکَ مِنْ اَينَ لِیَ الْخَيرُ يا رَبِّ وَ لا يوُجَدُ اِلاّ مِنْ عِنْدِکَ».
به صاحب حمام گفت: اجازه میدهی به حمام بیایم؟ گفت: چرا اجازه میخواهی؟! در که باز است. گفت: آخر احتیاج به حمام دارم، ولی پول ندارم. صاحب حمام گفت: نه اجازه نمیدهم.
درِ حمام نشست، زانو به بغل گرفت و زارزار گریست. حمامی گفت: گریه ندارد! آن شخص گفت: من به تو گفتم دوریال پول حمام ندارم، راهم ندادی؛ قیامت چطور میخواهند با دست خالی من را قبول کنند! اگر در صحرای محشر بگوید بندۀ من چه آوردهای؟ باید بگویم: هیچ نیاوردهام. میگوید: مگر میشود! تو که هیچ نداری، چطور تو را پیش پیغمبر(ص) و علی(ع) ببرم. حمامی! بگذار گریه کنم تا بمیرم.
«وَ مِنْ أیْنٍ لِیَ النَجاهُ یا رَبّی وَلا تَستَطاعُ إلا بِکْ، لَا الَّذِی أحسَنَ استَغْنی عَنْ عُونِکَ وَ رَحمَتِکْ».
آنهایی هم که دستشان پر است، باز محتاج به کمک و نیازمند به رحمت تو هستند. مولا جان! اگر قیامت به من بگویی من در مقابل این دست پر از عبادتت، به تو توفیق، روزی و آبرو دادم و دیگر از من طلب نداری، آن وقت من چه بگویم!
«وَ لَا الَّذِی أسآءَ وَاجتَرَأ عَلَیْکَ وَ لَمْ یُرضِکَ خَرَجَ عَنْ قُدرَتِکْ» کسیکه همۀ عمرش بد کرده، نمیتواند از دست تو بیرون برود.
یا ربِ یا ربِ یا رب! اینجای دعا را در مفاتیح ببینید؛ نوشته زینالعابدین(ع) تا وقتی نفَسَش بند میآمد، «یا رب» میگفت! فکر میکنم اینقدر تکرار میکرد تا بشنود که خدا میگوید: لبیک بندۀ من! با من چهکار داری که امشب درِ خانۀ من آمدی.
دعای پایانی
«اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ ذکرک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ عبادتک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ معرفتک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ احسانک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ فضلک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ کرمک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ مغفرتک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ رحمتک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ وصالک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ مشاهدتک».
به حقیقتت، مرگ ما را در نماز قرار بده.
مرگ ما را در دعای کمیل قرار بده.
مرگ ما را در دعای عرفه قرار بده.
مرگ ما را در ایام عاشورا قرار بده.
به عزت و جلالت، به آیاتت، به گریههای زن و بچه کنار گودال قتلگاه، مرگ ما را در حال گریه بر ابیعبدالله(ع) قرار بده.
لحظۀ مرگ، پروندۀ ما را بهعنوان شیعه به امضای امیرالمؤمنین(ع) برسان.
لحظۀ مرگ، صورتهای ناقابل ما را روی قدمهای حسینت قرار بده.
کلمات کلیدی: معرفت، قرآن، عالم هستی، گناه، عابد، حکمت و قدرت الهی، دانش، لقاءُالله، ادیان، قیامت، شکم، شهوت، غریزۀ جنسی، ارزش ذاتی انسان، اسلام، دین حق، لذات جسمانی، دزد، عابد.