روز بیست و دوم چهارشنبه (15-2-1400)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- اعتقاد ضدضربۀ اهل ایمان در مصائب
- -سختیها و مصائب، کلاسی برای رشد و ملکوتیشدن
- راز ایستادگی ابوذر در سختیها
- -امیرالمؤمنین(ع)، بالاترین سرمایۀ ابوذر
- انبیای الهی در اوج بلا و مصیبت
- -نوح(ع) در محاصرۀ بلاهای آشکار و پنهان
- -امتحان یعقوب(ع) با سختترین بلای خانوادگی
- اعتقاد عاشقانه به پروردگار در اشعار شعرا
- -پروردگار، همهکارۀ دل انسان
- -به جان خریدن سختیها
- -آتش هستی با شعلۀ عشق به پروردگار
- -چاشنی عشق، بهتر از آب حیات
- -ملامت شنیدن از دیگران در راه عشق
- سفارشی بینظیر از شیخ محمد بهاری
- کلام آخر؛ سخنان پیرمرد شامی و زینالعابدین(ع)
- -دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
اعتقاد ضدضربۀ اهل ایمان در مصائب
آیات نورانی، عرشی و ملکوتیِ سورهٔ مبارکهٔ فصّلت، از آیات فوقالعادهٔ قرآن و دلگرمی سنگینی برای اهل ایمان است. نشاط عقلی و روحی میآورد و به قول اهل دل، مستی معنویِ شدیدی به انسان میدهد. آیات دارای چند بخش است که در بخش ابتدایی آیات میخوانیم: «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا»(سورهٔ فصلت، آیهٔ 30) کلمهٔ «قَالُوا» در ابتدای آیه بهمعنی گفتار نیست. «قَالَ»، «یَقُولُون» و «قَولُ» همهجا در زبان عرب بهمعنای سخن نیست. معانی لغات عرب بسیار گسترده است و «قَالُوا» در اینجا بهمعنای اعتقاد ریشهدارِ قلبیِ ضدضربه است.
-سختیها و مصائب، کلاسی برای رشد و ملکوتیشدن
همهٔ انسانها در دورهٔ عمرشان در این دنیا، در معرض دهها خطر، حادثه، رنج، مصیبت و بلا هستند؛ اما این گروه از چنان اعتقادی به پروردگار برخوردارند که اعتقادشان ضربهپذیر نیست. وقتی حادثهٔ مالی، حادثهٔ جانی، بلاهای آسمانی، سختیهای خانوادگی و اجتماعی پیش بیاید، پروندهٔ اعتقاد قلبیشان دست نمیخورد. این افراد در برابر حوادث، بلاها و خطرات خیلی عجیب هستند و میگویند همهٔ اینها کلاس امتحانی برای رشد، قویتر و ملکوتیتر شدن ماست. بهعبارت سادهتر، اینها خداباور و قیامتباور هستند و هر اتفاقی هم که در زندگیشان پیش بیاید، نه باورشان به خدا و نه باورشان به قیامت لطمه میبیند. اصلاً پروندهٔ زندگی دنیایشان را از پروندهٔ یقین و اعتقادشان به پروردگار جدا کردهاند و قاتی نمیکنند که وقتی حادثهای پیش بیاید، بگویند: این خدایی که به ما معرفی کردند، با اینکه کاری از دستش برمیآید، برای ما کاری نکرد؛ چرا بچهٔ من مُرد؟ چرا این مشکل بدنی برای من پیش آمد؟ چرا جهاد پیش آمد؟ چرا بلا پیش آمد؟ بهتر است که برای فرار از بار این بلاها، خدا را رها بکنیم و بهسراغ همین قدرتمندان زمینی، پولدار، زوردار و زردار برویم.
این اشخاص اینگونه نیستند و خدا از باطنشان خبر میدهد: «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ» آنهایی که اعتقادشان این است و میگویند «اللَّه» تربیتکننده، مربی، مالک، پروردگار، کلیددار و همهکارهٔ ماست و «ثُمَّ اسْتَقَامُوا» بر پایهٔ اعتقاد به «رَبُّنَا اللَّهُ»، کاملاً ایستادگی میکنند و میایستند، شکست و ضربه نمیخورند. بهراستی اینها چه کسانی هستند؟
راز ایستادگی ابوذر در سختیها
این روایت در جلد پنجم «نورالثقلین» است: روزی حاکم حکومت سههزار دینار طلا به کارگر و خدمتکارش داد و گفت: این پول را به درِ خانهٔ ابوذر بِبَر و به او بقبولان. اگر به او بقبولانی، از همهٔ کارها و محدودیتهایی که داری، آزادت میکنم. این خدمتکار آمد و در زد. ابوذر هم آمد و در را باز کرد. وضع اقتصادی ابوذر خیلی بههمریخته بود و بهسختی زندگی میکرد. درحالیکه حکومت به رفیقهایش میلیونی و هزارهزار از بیتالمال پول میداد؛ پول میداد برای اینکه صندلیاش بماند و با اینکه آخرتش نابود میشد، دغدغهای نداشت.
وقتی ابوذر در را باز کرد، دید غلام حاکم و شاه سوم مدینه است، نه خلیفه! هیچکدام از کتابهایشان ننوشتهاند که پیغمبر اکرم(ص) اینها را خلیفهٔ خودشان معرفی کرده باشند. اینها زیر سایبانی جمع شدند و یک نفر را بهعنوان شاه انتخاب کردند؛ او هم در وقت مرگش، نفر بعد از خودش را بهتنهایی انتخاب کرد؛ حاکم سوم هم با یک شورای ششنفره انتخاب شد. اصلاً امت هیچ راهی در مسئلهٔ اول، دوم و سوم نداشتند؛ حتی دخالتی هم نداشتند.
-امیرالمؤمنین(ع)، بالاترین سرمایۀ ابوذر
خدمتکار به ابوذر گفت: حاکم این سههزار دینار طلا را تقدیم حضور شما کرده است. عقل و قلب ایمانی، اینجوری حرف میزند! ابوذر به او گفت: آیا این سههزار دینار را به تکتک مسلمانها دادهاند؟ گفت: نه! ابوذر گفت: حاکم و اربابت این سههزار دینار را از راه زحمات خودش (بنّایی، بقالی، عطاری، گلهداری یا کشاورزی) جدا کرده و به من داده است؟ گفت: نه، حاکم شغلی ندارد. شغل او صندلی است. چه شغلی دارد؟! ابوذر گفت: من میدانم که حاکم این پول را چرا برای من فرستاده است. پول را ببر و به او بگو من سرمایهدار بینظیری هستم، پول برای خودت باشد. مرد به ابوذر گفت: سرمایهات چیست؟ دو بز و دو گوسفند! این سرمایهدارترین شد؟! ابوذر گفت: به اربابت بگو «قَدْ أَصْبَحْتُ غَنِیّاً بِوَلَایَهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ» این بالاترین سرمایهٔ دنیا و آخرت من است. من علی را دارم و گدا نیستم. آنکه علیرا دارد، فقیر، تهیدست، گدا و نیازمند به حکومت و پول زرد، قرمز و سفید نیست. ابوذر او را ردّ کرد.
انبیای الهی در اوج بلا و مصیبت
«إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا» یعنی وقتی تلخیها پیش میآید، میگویند ما کنار خدا میایستیم و در همهٔ حوادث ایستادگی میکنند. شما این قرآن مجید را که خدا به شما توفیق داده و قرائت میکنید، اگر حوصله داشتید، از آیات رد نشوید؛ ولو به فرمودهٔ امیرالمؤمنین(ع)، فقط ده آیه در 24 ساعت بخوانید. همین ده آیه را با همهٔ وجود حس و درک کنید و با ترجمههای خوبی که الآن در کشور هست، در ترجمهٔ همین ده آیه دقت کنید تا مفهوم و عمق آیۀ شریفه به قلب، فکر و مشاعر مبارکتان انتقال پیدا بکند. این خیلی مهم است!
-نوح(ع) در محاصرۀ بلاهای آشکار و پنهان
شما وقتی آیات قرآن را مطالعه میکنید، به اسم دو، سه، چهار یا ده پیغمبر میرسید (خداوند حدود 25 پیغمبر را در قرآن اسم برده است) که بعضیهایشان در اوج بلا بودهاند؛ اوج بلا یعنی بلای سنگین و طبق قرآن، بلای شبانهروزی. در حقیقت، حرف آیه این است که مردم، یک آب خوش از گلوی این پیغمبر پایین نرفت! چند سال اینگونه بود؟ حالا آدم میگوید دو سال، سه سال یا پنج سال در تحریم است و تمام میشود؛ چهار سال گرانی است و تمام میشود؛ چهار سال بلا و مصیبت اجتماعی است و تمام میشود؛ اما صریحاً قرآن میگوید: این شخص 950 سال «لَيْلاً وَ نَهاراً، سِرّاً و جَهراً» در پنهان و آشکار غرق در بلا بود. وقتی بین مردم میآمد تا حرف خدا را بزند، لباسهایشان را روی سرشان میکشیدند و دستهایشان را در گوششان میکردند که یک بار او را نبینند و صدایش را هم نشنوند. بعد هم گاهی اینقدر او را کتک میزدند که روی زمین میافتاد، جبرئیل(ع) میآمد و او را بلند میکرد و با او حرف میزد. با همهٔ این سختیها و تلخیها، ضربهای به اعتقادش نخورد که «اللّه» مالک، پروردگار و همهکارهٔ ماست.
-امتحان یعقوب(ع) با سختترین بلای خانوادگی
یک پیغمبر هم یعقوب(ع) است که سختترین بلای خانوادگی بر سرش آمد. آدم دهتا بچه بزرگ کند و همه پهلوان و برومند باشند؛ در قرآن است که این ده نفر میگفتند: «نَحْنُ عُصْبَةٌ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 8) ما خیلی قوی هستیم. همهٔ آنها چهارشانه، بلندقد، قوی و قهرمان بودند؛ آنوقت نمک بابا را بخورند و به بدترین صورت نمکدان بشکنند، فرزندش را با مکر و حیله از او جدا کنند و در چاه بیندازند تا در آنجا نابود شود. البته اینگونه نشد و کاروانی برای بردن آب آمد که دیدند کودک هشت نهسالهای مثل قرص ماه در سطل هست. شخصی که برای بردن آب آمده بود، تحویل مسئول کاروان داد. قرآن میگوید: «وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 19) این بچه را بهعنوان کالای فروش پنهان کردند. این پیغمبر و پیغمبرزاده را به مصر بردند و به دوازده سیزده درهم فروختند. در حقیقت، شخصیتش را خُرد و ذلیل کردند، او را فروختند و رفتند.
برادران! 35 تا چهل سال فراق خیلی مشکل است. یک نفر بچهاش میمیرد، دو روز در میان سر قبرش میرود و دل خودش را آرام میکند؛ اما خانوادهای که سی سال از فرزندش خبر ندارد و شهیدش را نیاوردهاند، به آنها سخت میگذرد. فراق خیلی مشکل است! این فراق سنگین اصلاً روی اعتقاد یعقوب(ع) اثر نگذاشت؛ از فراق گریه میکرد که عیبی ندارد؛ اما میگفت: «إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 86) شکایت من از حوادث، فقط پیش محبوبم خداست. در آیهٔ دیگری دارد که به بچههایش گفت: «فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 18) من در این حادثهای که اتفاق افتاده است، صبر جمیل میکنم؛ یعنی هر چند سال طول بکشد، من یک نَفَس که بوی شکایت از محبوبم را بدهد، نمیزنم. من در این حادثه یار و مددکاری مثل پروردگار دارم که یار من است.
اعتقاد عاشقانه به پروردگار در اشعار شعرا
-پروردگار، همهکارۀ دل انسان
خیلی وقت پیش، شاید پنجاه سال قبل، یک رباعی در کتابی دیدم که خیلی زیبا بود. حالا بخوانم، ببینم یادم میآید!
دلی کهاو با تو شد همراه و همبر ×××××××× چگونه مِهر بندد جای دیگر
این دلی که به تو گره خورده است، کجا برود؟ به چه کسی گره بزنم؟ مگر کسی بهتر از تو هم هست؟ مگر «ارحمالراحمین»، «اکرمالاکرمین» و «رب غفوری» غیر از تو هم هست؟
بیت دوم خیلی زیباست!
دلی کهاو را تو هم جانی و هم هوش ××××××× از آن دل چون شود يادت فراموش
یکنفر همهکارهٔ دلم است؛ یادش چگونه از آن دل فراموش شود! بهنظر میآید که باید اسم این اعتقاد را اعتقاد عاشقانه، باارزش و اعتقاد غرقشدهٔ در محبت گذاشت.
-به جان خریدن سختیها
باباطاهر هم یک رباعی دراینزمینه دارد؛ آن را هم برایتان بخوانم. این حرفهای باباطاهر عجب باحال است!
دلی دارم خریدار محبت ××××××× کهاز او گرم است بازار محبت
لباسی دوختم بر قامت دل ××××××× ز پودِ محنت و تارِ محبت
ز پود محنت بلایت را میکشم، امتحانت را تحمل میکنم و سختیهایی که روی عشقت برای من رقم میزنی، به جان میخرم.
-آتش هستی با شعلۀ عشق به پروردگار
دیگران هم مثل این حرفها را دارند:
عشق کهاز آن مزرع جان روشن است ×××××××× یک شررش آتش صد خَرمن است
یک شرر و شعله، بیشتر هم نه، از گودال بلند شد که جهان را سوزانده است. این چه دلی بود که شعلهاش هستی را آتش زده است؟!
ما که در این آتش سوزندهایم ××××××××× کشتهٔ عشقیم و به او زندهایم
-چاشنی عشق، بهتر از آب حیات
آب خَضَر گرچه ز جان خوشتر است ×××××××× چاشنی عشق از آن بهتر است
«آب خَضَر» یعنی آبی که خِضْر خورد و بهخاطر شعر خَضَر شده است. این آب که نوشتهاند مایهٔ حیات ابدی است، اگر گیر هر کسی بیاید و بخورد، نمیمیرد.
آب خَضَر گرچه ز جان خوشتر است ×××××××× چاشنی عشق از آن بهتر است
تو بهسراغ عشق او برو، آب حیات کدام است؟! آب حیات چیست؟
-ملامت شنیدن از دیگران در راه عشق
آتش عشق از منِ دیوانه پُرس ××××××××× کوکبهٔ عشق ز پروانه پُرس
عشق و شکایت ز ملامت که چه ×××××× عاشقی و زهد و سلامت که چه
این که حالا بگویی قوموخویشها یا رفیقهایمان ما را خیلی سرزنش میکنند و میگویند: بیچاره! در این روزهای گرم برای چه روزه میگیری؟ مغازهات که بهخاطر این بیماری بسته شده و درآمدت کم شده است؛ چه دلِ خوشی به این مسائل، مجالس و احیاها داری؟ آیا میخواهی دائم دیس چلوکباب جلویت بگذارند؟
گر تو در این سلسله آسودهای ××××××× عاشق آسایش خود بودهای
راه را اشتباه کردهای و اشتباه رفتهای!
سفارشی بینظیر از شیخ محمد بهاری
خدایا! تو را شکر که امروز به ما فهماندی امشب از تو چهچیزی بخواهیم. یکی از علمای بزرگ تبریز نامهای به شیخ محمد بهاری نوشت که در بهار همدان بود. پیک نامه را از تبریز به بهار همدان آورد. این عالم پرسیده بود: من امسال مستطیع شدهام و میخواهم به حج بروم؛ میگویند اولین باری که وارد مسجدالحرام شدی، وقتی چشمت به کعبه افتاد، هرچه از خدا بخواهی، به تو میدهد. من چهچیزی بخواهم؟ اولاً آدمِ عارف، عاشق و بامعرفت میپرسد، ثانیاً ببینید عاشقِ عارف هم چطوری جواب او را میدهد. من آن نامه را دارم؛ شیخ بهاری نوشت: رفتی در مکه وارد مسجدالحرام شدی و چشمت به کعبه افتاد، همین یک کلمه را به خدا بگو و سکوت کن، سرت را پایین بینداز و اعمالت را انجام بده. به پروردگار بگو:
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا ×××××××× حلوا به کسی ده که محبت نچشیدهست
کلام آخر؛ سخنان پیرمرد شامی و زینالعابدین(ع)
«صَلَّی اللَّهُ عَلَيْكَ مِصباحُ الْهُدی، صَلَّی اللَّهُ عَلَيْكَ یَا سَفِینَة النِّجاة، صَلَّی اللَّهُ عَلَيْكَ يَا بَابَ الْنِجَاةِ الأمّة، صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ یا رَحْمَهَ اللهِ الْواسِعَة».
پیرمرد با محاسن سفید به کنار دروازهٔ شام آمد، جلوی ناقهٔ زینالعابدین(ع) گفت: خدا را شکر میکنم که همهٔ شما را کُشت و دولت را بر شما مسلط کرد. مطالب سخیف، بیربط و بیادبانهای گفت، امام فقط سکوت کردند و گوش دادند. وقتی حرفهایش تمام شد، خیلی آرام و بامحبت فرمودند: «هَلْ قرأتَ الْقُرآن؟». پیرمرد در دلش گفت که این مرد اسم قرآن را از کجا بلد است و با قرآن ما مسلمانها چه کار دارد؟ ببینید علیه اهلبیت چقدر تبلیغ سوء کرده بودند!
سپس حضرت فرمودند: «هَلْ قَرَأتَ هَذِه الآیة "وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ"»؛ «هَلْ قَرَأتَ هَذِه الآیة "وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى"»؛ «هَلْ قَرَأتَ هَذِه الآیة "إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَيتِ"». پیرمرد گفت: جوان، ادامه نده! این آیاتی که میخوانی، دربارۀ اهلبیت پیغمبر ما نازل شده است. حضرت فرمودند: پیرمرد، مگر پیغمبر شما اهلبیتی هم غیر از ما دارد؟ پیرمرد گفت: شما چه کسی هستی؟ اسمت چیست؟ حضرت فرمودند: من علیبنحسین هستم. پیرمرد با خودش گفت: خدا کند پسر فاطمه، دختر پیغمبر نباشد! بعد پرسید: کدام حسین؟ فرمودند: حسین، پسر زهرا(س) و علی(ع). پیرمرد صدا زد: خاک در دهانم، پدرت کجاست؟ فرمودند: سرت را بالا کن، پدرم هم با ما همسفر است.
روزی که شد به نیزه سرِ آن بزرگوار ×××××××××× خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
وقتی پیرمرد اینها را شنید و دید، بین مردم میرفت و میگفت: مردم! بد نگویید، چوب پرت نکنید و از بالای بام به اینها سنگ نزنید.
-دعای پایانی
خدایا! به حقیقت ابیعبدالله(ع)، امشب همهٔ مردم را بپذیر و دعاهای همه را مستجاب کن.
خدایا! به حق زینالعابدین(ع)، این بیماری را از سر مردم دنیا، بهویژه شیعه بردار.
خدایا! ما نمیدانیم که باز هم ماه رمضان و احیاها را در آینده میبینیم یا نه؛ احیای امشب را برای ما با پیمانهٔ پر قرار بده.
خدایا! به اهلبیت(علیهمالسلام)، احیای ما را خالص قرار بده.
خدایا! تمام گذشتگان ما را بیامرز.
خدایا! امشب به نظر ائمهٔ ما، نزدیک به یقین است که شب قدر است، فرج ولیّات را رقم بزن و مشکلات دنیا را به دست او حل کن.
خدایا! ما و نسل ما را یک لحظه از محمد و آلمحمد تا ابد جدا نکن.
تهران/ حسینیهٔ هدایت/ ماه مبارک رمضان/ بهار 1400ه.ش./ سخنرانی بیستودوم