جلسه بیست و چهارم جمعه (17-2-1400)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- قلب، مرکز ادراک و فهم آدمی
- دو دانش برای آبادشدن دنیا و آخرت
- عمل صالح از منظر قرآن
- -تساوی زن و مرد در عبادات از نگاه قرآن
- -پاداش عمل صالح در دنیا و آخرت
- -جلوهای بینظیر از جود و سخاوت پروردگار
- روایت پیغمبر(ص) و مرد چوپان
- -غفلت، عامل اصلیِ انکار معاد
- -نحوۀ برخورد منکرانِ معاد
- -حمله به عالمان دین از جانب منکران قیامت
- دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
قلب، مرکز ادراک و فهم آدمی
قرآن مجید در چند آیه، فهم حقایق و درک معارف را به قلب نسبت میدهد. شاید عمق این حقیقت هنوز برای علم در کرۀ زمین روشن نشده باشد؛ چون به نظر جهانیان، عضوی که محور مسائل درک و فهم میباشد، عقل است؛ ولی صریحِ قرآن مجید است که فهم، مربوط به قلب است. من برای نمونه یک آیه را میخوانم: «لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْینٌ لَا یبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یسْمَعُونَ بِهَا»(سورۀ اعراف، آیۀ 179).
در جملۀ اولِ آیه بیان میکند: اینان قلب دارند؛ ولی در مقام فهم برنمیآیند. «لَهُمْ قُلُوبٌ» در لغت، یعنی فهم؛ حالا این چه قدرتی برای قلب است که میتواند هر حقیقتی را درک کند و بفهمد! این مطلب هم از آیه استفاده میشود. میگوید: «قُلُوبٌ لَا یفْقَهُونَ بِهَا»، مفهومِ مخالف آیه این است: قلبی دارند که میتوانند بفهمند؛ اما از آن کار نمیکشند. آن مقداری که پروردگار میفرماید مردمِ غیر مؤمن حالیشان میشود و درک میکنند، ظواهر امور است، نه باطن آن. آیهاش این است: «یعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا»(سورۀ روم، آیۀ7) چیزهایی از ظاهرِ زندگی دنیا میدانند؛ «وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ» اما ورقِ دیگرِ حیات را نمیفهمند که همۀ امور معنوی، نبوت، توحید، امامت، معاد، حلال و حرام و مسائل اخلاقی است. اکنون در بخش عمدهای از غرب و شرق، مسئله از همین قرار است: «یعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا»، اما «وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ».
دو دانش برای آبادشدن دنیا و آخرت
شما این امتیاز را دارید که دو دانش را در حدِّ خودتان کسب کردهاید: یکی دانش معاش که برای برپاکردن آن، هر کسی یک، دو یا سه رشتۀ علوم زمینی را که لازمش بوده، تحصیل کرده است.
علم دیگری که شما از برکت شیعهبودنتان و آشنایی با اهلبیت(علیهمالسلام) و منبر و محرابِ درست دارید، علم معاد است؛ یعنی علم توحید، علم نبوت، علم به امامت و علم به اخلاق و حلال و حرام. این سرمایۀ کمی نیست؛ چون این علم است که وقتی به کار گرفته شود، آخرت آبادی برای شما درست میکند.
شما آیات قرآن را ببینید، آخرت آباد برای مردم مؤمن است؛ البته مؤمن واقعی. آیه را هم در سورۀ مبارکۀ نحل ببینید، چه آیهای است! «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا»(سورۀ نحل، آیۀ 97) آنکسی که عمل صالح انجام میدهد، عمل صالح را شناخته و آن را جاهلانه انجام نمیدهد؛ یاد گرفته که عمل صالح چیست.
عمل صالح از منظر قرآن
عمل صالح در دو بخش است: عبادات و خدمات به دیگران؛ این عمل صالح است. «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثَی» خدا میفرماید: فرقی نمیکند که این عمل صالح را مرد انجام بدهد یا زن، هیچ فرقی نمیکند.
-تساوی زن و مرد در عبادات از نگاه قرآن
مردی که عمل صالح انجام میدهد، از نظر درجاتِ پاداشی و قیامتی، با خانمی که عمل صالح انجام میدهد، متفاوت نیست. تفاوت مرد و زن بنا به اقتضایِ حکمت، فقط در بدنشان است.
زن باید زن و مرد هم باید مرد آفریده میشد؛ ولی این تفاوت، نه امتیازی برای مرد نزد خدا محسوب میشود و نه برای زن مایۀ کم ایجاد میکند؛ لذا دوباره آیه را دقت بفرمایید: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثَیٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ» این مرد و زنی که عمل صالح انجام میدهد، «وَهُوَ مُؤْمِنٌ» معرفت دینی دارد؛ یعنی آن علمِ آخرت و معاد را که همان علم توحید، علم به نبوت، علم به ولایتِ اولیای الهی و علم به اخلاق و حَسنات است، دارا میباشد.
-پاداش عمل صالح در دنیا و آخرت
من با کسی که عبادت دارد، خدمت به خلق میکند و مؤمن است، چه خواهم کرد؟ «فَلَنُحْیینَّهُ حَیاةً طَیبَةً» این توضیح امیرالمؤمنین(ع) در این آیه است: به آنها در دنیا زندگیِ غرق در قناعتِ در معاش میدهم. خانه، مغازه، ماشین و اثاث خانه دارد، درآمد هم دارد؛ ولی یک ارزن حرام در این مجموعۀ معاش او وجود ندارد. در تمام دوران عمرش به حلال خدا قناعت کرده است. این حیات پاک و پاکیزه و به قول قدیمیها، شستهرُفته است. این حیات عطای خداوند است؛ نه اینکه اگر من دنبال حلال رفتم، گِرد حرام نچرخیدم و نگذاشتم یک سرِ سوزن حرام وارد زندگیام شود، کارِ شخص خودم بوده است. میفرماید: «فَلَنُحْیینَّهُ حَیاةً طَیبَةً» به زبان خیلی فارسی، یعنی من شما را بهطرفِ حلال سوق دادم و از رفتن بهسمتِ حرام ممانعت کردم.
من دو کار برایتان کردهام؛ کار خودتان نبود که حالا خوشحال باشید و بگویید: ای خدا! من فقط دنبال حلال بودم؛ نه تو نبودی، بلکه خدا تو را بهطرفِ یک زندگی پاک سوق داده و حفظ کرده از اینکه در ناپاکیِ معیشت بیفتی. این لطف و رحمت و کرامت پروردگار به ما نیست؟ این برای دنیای مؤمنِ داناست؛ یعنی مؤمنی که آگاه به معاد به معنی کلیِ مطلب است.
اما آخرت: «وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» بندۀ من! در دورۀ عمرت، شصت سال نماز واجب خواندی؛ کدام نمازت در این مدت ارزشش از همه بالاتر است؟ زیرا در قیامت که میخواهم بقیۀ نمازهایت را اجر بدهم، ملاک پاداشت بهترین نماز توست؛ نه اینکه بهترین نمازت را ده میلیون بدهم، نماز متوسطت را پنج میلیون، متوسطتر را دو میلیون، نماز بیحالت را یک میلیون و نمازی که دیر شده و تندتند خواندهای پنجهزار تومان بدهم. من کل نمازهای عمرت را به قیمت گرانترینش پاداش میدهم، کل روزههایت را به قیمت گرانترینش و کل خدمتهایت را به قیمت گرانترینِ آن پاداش خواهم داد.
-جلوهای بینظیر از جود و سخاوت پروردگار
برادران، خواهران و هر کسی که این آیه را شنید! بدانید بهتر از خدا و کریمتر و باسخاوتتر از او گیرمان نمیآید، جودمندترینی مثل خدا گیرمان نمیآید. شما یک نفر را بیاور تا جنس کارخانه و باغت را بخرد؛ خریدار میگوید: پرتقالهای درشت را اینقدر میخرم و متوسط و ریزترش را کمتر. آن قسمت سیب را که یکدست و خوشرنگ است، اینقدر، متوسط را این مقدار و ریزش را هم اینقدر میخرم. من همه را یکجا و به قیمت آن پرتقال و سیب عالی نمیخرم؛ اما خدا میگوید که من تمامِ نمازهایت را به قیمتِ بهترین نمازت و تمام روزههای عمرت را به قیمت بهترین روزهات میخرم! این هم سند قرآن است.
یک بار دیگر آیه را بخوانم؛ یکی میگفت: من وقتی این آیات را میشنوم، مست میکنم! واقعاً من حالیام میشد که درست میگوید، آیات قرآن شرابِ طهورِ پروردگار است. «وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا»(سورۀ انسان، آیۀ 21) خودم ساقی بندگان خوبم در شرابِ طهور هستم و ساقی بودنش همین است که در این آیه میشنوید.
آیه میفرماید: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»(سورۀ نحل، آیۀ 97) خوش به حال آنهایی که قرآن را میفهمند؛ خوش به حال آنهایی که میروند تا قرآن را بفهمند؛ خوش به حال آنهایی که حرفهای انبیا و اهلبیت(علیهمالسلام) را میفهمند و وقتی با قلب بفهمند و درک کنند، دیگر این مسائل را رها نمیکنند.
روایت پیغمبر(ص) و مرد چوپان
یک روایت زیبا بخوانم، شاید برایتان تازگی داشته باشد؛ شاید هم از یکی دیگر شنیده باشید. خیلی روایت جالب، باحال و عاشقانهای است. تنها آنهایی که مدینه و مکه رفتهاند، میدانند که مکه و مدینه در دلِ انواع کوههاست؛ مخصوصاً مکه، مدینه هم همینطور. شما از مدینه که بیرون میآیی تا به مکه برسی، تماماً کوه است. پیاده هم که بخواهی به مسجدالحرام بروی، تمامش را باید از کوهستان رد شوی. در خود مسجدالحرام هم دو کوه است: اسم یکی صفا و دیگری هم مروه است؛ اصلاً این دو شهر در دل کوه هستند.
حالا فکر نکنید پیغمبر بیست فرسخ از مدینه بیرون رفته و به کوهی برخورده، وجود مبارک رسول خدا(ص) مقداری که از مدینه دور شدند، به کوهی رسیدند که یک درّه داشت. انگار باران خوبی به آن درّه رسیده و یک مقدار سرسبز بود. اینطور که روایت میگوید، آنجا یک چوپانِ چهارشانۀ بلندقدِ قویهیکلِ پهلوان، گوسفند میچراند. دید آقایی وارد پایین این درّه شد؛ ولی یک دنیا ادب، وقار و نور است! جلو آمد؛ چوپان بود دیگر، درس که نخوانده بود. پهلوان و قویهیکل بود. عشق این پهلوانها، قویهیکلها، بلندقدها، چهارشانهها و زوردارها همین حرفهاست؛ به پیغمبر(ص) گفت: با من کشتی میگیری؟ پیغمبر(ص) هم که اصلاً اهل محرومکردن و ردکردن کسی نبودند؛ آقایی او آسمانی بود. حضرت فرمودند: بله کشتی میگیرم. اگر کشتی گرفتم و بُردم، به من چه میدهی؟ بالاخره مسابقه جایزه دارد؛ چوپان گفت: یک گوسفند از آن گوسفندهای چاقوچلّه و خوب. پیغمبر(ص) گفتند: قبول است، بیا کشتی بگیریم.
مقداری بههم پیچیدند. پیغمبر اکرم(ص) کلِ پشتش را به خاک خواباندند و بلند شدند. چوپان گفت: حقّت است؛ باید یک گوسفند به تو بدهم. یک گوسفند حسابی از گلّه بیرون کشید و گفت: این برای تو؛ ولی یک بارِ دیگر با هم کشتی بگیریم. در دلش بود که بلکه زمینش بزنم و در خودم نشکنم. کسی تا امروز پشت من را به زمین نخوابانده؛ اما این شخص از مدینه آمد، من هم پیشنهاد کشتی دادم و مرا از نظر شخصیتی خُرد کرد! حال یک بار دیگر پیشنهاد بدهم و پشتش را به خاک بمالم و بگویم مساوی شدیم؛ یک گل تو زدی و یک گل هم من.
چوپان گفت: گوسفند برای خودت، یک بار دیگر کشتی میگیری؟ پیغمبر(ص) فرمودند: اگر دلت میخواهد بله. چوپان گفت: بیا. این مرتبه هم در زورآزمایی، پیغمبر اکرم(ص) پشتش را به خاک خواباند و بلند شد. چوپان گفت: بایست تا یک گوسفند گرانِ چاقوچلّۀ خوب دیگر به تو بدهم.
گوسفند را آورد و به رسول خدا(ص) داد؛ بعد گفت: تو خیلی خوب و بامحبت، بزرگوار و باادبی! راه دارد که من مسلمان شوم؟ فکر کرد پیغمبر یکی از مسلمانهای مدینه و خیلی هم آدم خوبی است. پیغمبر(ص) فرمود: بله، راه مسلمان شدن به روی همۀ مردم دنیا باز است؛ مسلمان شو. گفت: من را مسلمان کن. سپس چوپان پرسید: تو اهل مدینه هستی؟ حضرت فرمودند: نه، من اصالتاً مدینهای نیستم، مکهای هستم. گفت: نکند خودت رسولاللّه باشی! فرمودند: خودم هستم. چوپان گفت: خوشحال شدم!
ببینید آن شخص در برخورد پیغمبر، ادب پیغمبر، محبت پیغمبر، اینکه یک آدم بیسوادِ چوپان به او پیشنهاد کُشتی میدهد و اینقدر راحت قبول میکند، فکر کرد که این آدم، الهی است و همانی است که خدا انتخابش کرده؛ انصاف نیست که من مسلمان نشوم، هیچ انصاف نیست.
-غفلت، عامل اصلیِ انکار معاد
این معرفت به معاد؛ اما قرآن میگوید: بیشتر مردمِ دنیا، آگاهیشان یکطرفه است. این یکطرفه بودن هم فقط برای شکم و شهوت است. برای پرکردنِ شکم و جوابدادن به شهوت چارهای ندارند؛ باید اختراع کنند، کشاورزی کنند، کارخانه بزنند و هواپیما و قطار بسازند. «يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا»(سورۀ روم، آیۀ 7) تمام امر معاش را بلد هستند؛ اما «وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ» از آن ورقِ بعد زندگی که دانایی به معاد است، غفلت دارند. کِی از غفلت درمیآیند؟ آن زمان که فکر و اندیشه کنند. در دنیا و اکثر مردم جهان، حتی بهاندازۀ یک چوپان بیسواد هم اندیشۀ معادی وجود ندارد.
بعد پیغمبر(ص) فرمودند: من به مدینه برمیگردم. چوپان گفت: گوسفندها را بردار و برو. فرمودند: نه، چون مسلمان شدی، من باید به تو هدیه بدهم؛ دو تا گوسفندت مال خودت.
تو پیش پیغمبربیا، من جیبت را پر میکنم. تو بهطرفِ خدا و ائمه طاهرین(علیهمالسلام) بیا، من جیبت را پر میکنم؛ ولی بیشتر مردم این طرف نمیآیند.
-نحوۀ برخورد منکرانِ معاد
قرآن میگوید: نمیآیند که نمیآیند؛ ولی دین، خدا، معاد، قرآن، ائمه(علیهمالسلام) و عالمان ربانی را مسخره میکنند؛ هیچ دلیل عقلی و علمی هم برای این مسخرهکردنشان ندارند! همینجوری یکپارچه میگویند: خدا؟ کدام خدا؟! معاد؟ معاد یعنی ما که بدنمان خاک میشود، دوباره مثل همین بدن زنده میشویم؟ «أَئِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ»(سورۀ واقعه، آیۀ 47) بعد از خاکشدن و متلاشیشدن، برای قیامت برانگیخته میشویم؟ میگویند: [معاد] دروغ است. این قرآن وحی است؟
الآن در ایران هم این حرفها را میزنند و میگویند: این قرآن برای 1400 سال پیش است؛ ساخت خودِ پیغمبر هم هست. اصلاً وحی و خدایی در کار نبوده است!
-حمله به عالمان دین از جانب منکران قیامت
همۀ شما میدانید که [منکران قیامت] چطور عالمان دینی را بدوبیراه میگویند. جالب است که این عالمان ربانی به نظر آنها که قضاوت میکنند، همان قضاوتِ در سورۀ قرآن است: «قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ»(سورۀ یس، آیۀ 18) ما به شما فال بد میزنیم که تمام این گرانیها، نحسیها و مشکلات برای شما آخوندهاست!
اولین کسی که در این مملکت، تخم بدبینیِ به عالمان شیعه (عالمان را میگویم، اهل لباس را نمیگویم؛ عالمانی که این لباس تنشان است) و عالمان ربانی را پاشید و سبز شد، رضاخانِ چاروادارِ قُلدر بیسواد بود. خیلی علیه روحانیت و مرجعیت شیعه، آن هم روحانیون آن زمان، تبلیغ کرد.
شخص پولداری اتومبیل سواری خریده بود. شاید در تهران ده نفر هم نبودند که ماشین داشته باشند. آن وقت هم ماشین خیلی ارزان بود؛ مثلاً شورلت صفرکیلومتر، دوهزار تومان بود. این شخص گفته بود: من برای تبرکشدن این ماشین، سوارش میشوم و به زیارت حضرت رضا(ع) میروم و برمیگردم. آن زمان جادۀ مشهد از میدان خراسان بود؛ بعد گرمسار، سمنان، دامغان، شاهرود، سبزوار، نیشابور و مشهد. کل مسیر هم خاکی بود؛ طوری که کمتر ماشینی سالم به مشهد میرسید. بین شاهرود و سبزوار چهل فرسخ است. من کلِ آن جادۀ خاکی را ده دفعه رفتهام.
این شخص با اتومبیلش در حال رفتن بود که دید شیخی بین شاهرود و سبزوار (که چهل فرسخ است) در کویر و گرما، روی خاکهای بیابان نشسته و بغچهاش پهن است. یک پایش را بلند کرده و مشغول نوشتن چیزی است. ترمز کرد و پایین آمد. عالمان شیعه را دوست داشت. سلام کرد و گفت: آقا چهکار میکنید؟ فرمود: کتاب مینویسم. این هفتهشت کتابی که دنبالم است، همه مدرک و مصدر است. مشغول نوشتن کتاب خوبی هستم.
آن شخص گفت: آقا خانه نداری؟ فرمود: چرا، خانه دارم. گفت: خانهات کجاست؟ فرمود: مشهد. گفت: چرا به مشهد نمیروی که کتابت را بنویسی؟ فرمود: من در اتوبوس بودم که اتوبوس خراب شد. درستش کردند؛ ولی راننده گفت: خرابی موتورِ اتوبوسِ من از نحسی توی آخوند است، برو پایین!
یک آخوند روی صندلی، چرخ، دیفرانسیل، موتور، گاز و ترمزِ ماشین چه تأثیری دارد؟ حماقت تا آسمان بود! این بذری بود که رضاخان پاشید و هنوز هم ادامه دارد. این کسانی که به عالمان شیعه ناسزا میگویند، دنبالهروهای همان رضاخان بیسوادِ انگلیسیِ پست و ابلیسمسلک هستند.
آن شخص گفت: تو که هستی؟ اول بگویم که چه روح و حالی داشت؛ بعد اسمش را ببرم. یکی از علمای مشهد این را به من گفت؛ هنوز هم زنده است. گفت: من با دوستم از ته کوچه، بهطرفِ حرم حضرت رضا(ع) میرفتیم. هنوز مشهد برق نیامده بود. دیدیم از وسطهای کوچه برقی مرتب میزند و خاموش میشود! آسمان هم پر از ستاره است. گفتیم: این چه نوری است؟! سمت نور دویدیم؛ رسیدیم و دیدیم یک شیخ است. گفتیم: آقا این نور چیست؟ گفت: برای زیارت به حرم مشرّف بشوید. مجدد گفتیم: آقا این نور چیست؟ گفت: به حرم بروید و به من کار نداشته باشید. گفتیم: آقا رهایت نمیکنیم؛ بگو نور چیست؟ گفت: به این حضرت رضا(ع) قسم بخورید تا من زنده هستم، چیزی به کسی نگویید تا به شما بگویم. گفتند: آقا قسم به حضرت رضا(ع) که چیزی نمیگوییم. فرمود: خدا کارم را بهجایی رسانده که وقتی ذکر میگویم، نور ذکر از دهانم بیرون میزند. این شخصیت!
پسرش مستقیماً برایم گفت: چشمش در اثر نوشتن زیاد، کمسو شده بود. باید به بغداد میرفت، پول هم نداشت. به مادرم گفت: آن کتاب «اصول کافی» را بیاور؛ من که پول دوا و درمان ندارم، بغداد هم نمیتوانم بروم، این کتاب پر از نور اهلبیت(علیهمالسلام) است. مادرم کتاب را آورد و به دو چشمش مالید. تا آخرِ عمرش با دو چشم قوی زندگی کرد و از دنیا رفت. این هم دو مثال؛ باز هم هفتهشت مثال از این شخص دارم.
آقا در بیابان نشستهای؛ پیادهات کردند و گفتند که از نحسی تو بوده. اینها چقدر احمق بودند! اسمت چیست؟ گفت: من شیخ عباس قمی هستم. این شخص در مملکت، نحس شمرده میشد؛ اما دزدها، انگلیسمسلکها، اختلاسچیها، غاصبان و ظالمان، برای این مملکت برکت شده بودند!
این مَبلغِ فهمِ مردم دنیاست که دین ندارند. حتماً دیدید ترامپ، این گرگ هار، سگ ملعون و کثیفترین روح در غرب، دربارۀ شهید قاسم سلیمانی چه نظری داشت. شیخ عباس را آنطور میگویند؛ شهید قاسم سلیمانی را اینطور میگویند؛ نشخوارکنندگان حرف آنها، عالمان ربانیِ داخل کشور را اینطور میگویند. کسی که با خدا، انبیا، قرآن و عالم ربانی زندگی کند، حداقل آن چوپانِ در درّه میشود. از شرک، کفر و گناه پاک شده و مُسلم میشود. دلِ پیغمبر هم از او شاد میگردد. هم کم نیاوریم و هم کم نگذاریم.
امشب واقعاً به نظرم نمیرسید بتوانم خدمتتان برسم. اگرچه یک هفته توفیق خدا کمک و یاری او دنبالم بود؛ اما بدن است دیگر، کشش فوقالعادهای که ندارد و ما هم که آفتابمان نزدیک غروب است. این یک هفته فشار شدیدی کشیدم؛ بخصوص دیشب و پریشب که احیا و کمیل، پشتِسر همدیگر شد. به من هم گفتند که بعد از شب سوم، دعای کمیل نخوان. گفتم: نمیتوانم ببینم مردمی که به عشق دعای کمیل میآیند، از دست من نگران شوند و یک چرا بگویند. این است که واقعاً بیشتر توان نداشتم تا امشب شما را در حالِ هر شب ببرم؛ انشاءالله فردا شب.
دعای پایانی
خدایا! امام زمان(عج) ما را برسان.
خدایا! آمریکا و اسرائیل را برای خوششدن دلِ تمام ملتهای مظلوم و مستضعف، نابود کن. از بس این سیچهل سال، پدرانتان، خودتان و مادرانتان دعا و گریه کردید، آمریکا و اسرائیل در حال افول هستند و این برای دعاهای شما و شیعیان جهان است.
خدایا! دنیا و آخرت ما را دنیا و آخرت اهلبیت(علیهمالسلام) قرار بده.
خدایا! هر کسی از زمان آدم(ع) تا امشب، برای این دین زحمت کشیده و از دنیا رفته، غریق رحمت فرما.
آنهایی که در این زمان، خدمت به دین کردهاند و زنده هستند، از خطرات حفظ کن.
خدایا! مرگ و حیات ما را مرگ و حیاتِ پیغمبر(ص) و اهلبیت(علیهمالسلام) قرار بده.
خدایا! ما را در قیامت خجالتزدۀ خودت و پیغمبر(ص) و اهلبیت(علیهمالسلام) نکن.