لطفا منتظر باشید

شب ششم / جمعه ( 25-4-1400)

(قم مسجد اعظم)
ذی الحجه1442 ه.ق - تیر1400 ه.ش
18.16 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

دستور مهم قرآن و روایات به تدبر در قرآن

دستور مهمی در رابطه با قرآن، هم در خود قرآن و هم در روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) به مردم داده شده است. با عمل به این دستور، انسان با توفیق، کمک و لطف خداوند، تا حدی به درک حقایق و مصادیق آیات قرآن موفق می‌شود که نظر قرآن در این آیه یا آیات به چه طایفه‌ یا چه شخصی است. اگر انسان بخواهد فقط به ظاهر عربی قرآن قناعت کند، ثواب اندکی می‌برد؛ ولی چیزی از حقایق و مصادیق نصیبش نمی‌شود و خیلی بی‌بهره می‌ماند. عمری را کنار قرآن مجید می‌گذراند، درحالی‌که از این اقیانوس بی‌نهایت علم خدا گوهرها را صید نمی‌کند. من باید داستان بسیار مهمی را در این زمینه برایتان نقل کنم که به خط خود گوینده‌اش در حاشیهٔ یکی از مهم‌ترین کتاب‌های شیعه (نوشتهٔ گویندهٔ داستان) آمده است؛ ولی اگر خدا لطف کند، این داستان مهم را در یکی از شب‌های آینده برایتان عرض می‌کنم.

 

عربی این دستور، تدبر است که این کلمه، هم در قرآن مجید آمده است و پروردگار عالم از خوانندگان قرآن گلایه و شکایت می‌کند: «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا»؛[1] این کلمهٔ تدبر در روایات هم زیاد آمده و معنی‌اش هم این است که برای فهمیدن قرآن در قرآن دقت کنید. اگر آدم تحصیل علم کرد، پانزده‌بیست سال از وقتش را در حوزه‌های شیعه کنار مفسّرین بزرگ هزینه کرد و با لغت، تاریخ و اصول اسلامی آشنا شد، راه تدبر به روی او باز می‌شود؛ اما اگر فرصت تحصیل این علم را در آن چند سال پیدا نکرد، پروردگار می‌فرماید که برای فهم قرآن به اهلش مراجعه کنید. اهلش هم در مرحلهٔ اول، پیغمبر اکرم(ص) است، بعد ائمه هستند و بعد از ائمه هم، عالمان ربانی واجد شرایط هستند؛ البته نه من که این لباس را پوشیده‌ام، بلکه عالمان ربانی واجد شرایط.

 

نیاز به معلمین بالاتر در فهم حقایق قرآن

داستان کوتاه اعجاب‌انگیزی در این زمینه برای شما نقل بکنم که مرجع بزرگ شیعه، مرحوم آیت‌الله‌العظمای حکیم این داستان را در جلد اول «حقایق‌الاصول» از قول مرحوم صدرِ بزرگ آورده است. مرحوم صدر بزرگ، ریشهٔ خاندان صدر عراق نقل می‌کند: من با شش‌تا از هم‌شاگردی‌هایم (کمتر یا بیشتر) تصمیم گرفتیم که خدمت آخوند ملافتحعلی سلطان‌آبادی برویم. واقعاً خیلی عجیب است! من گاهی که این داستان‌ها را می‌بینم، برای خودم غصه و تأسف می‌خورم که چقدر از قرآن دور هستم. هر شش نفر ما هم، مجتهد و فقیه بودیم و در درس پُرمایه بودیم، اما همگی خدمت آخوند آمدیم و گفتیم که یک تفسیر قرآن برای ما بگو. 

 

-حد تواضع و فروتنی در نصیحت‌پذیری

آدم حتی اگر مجتهد هم شد، باز به معلم بالاترِ قرآن نیازمند است؛ چون پروردگار حقایقی از قرآن را به برخی افراد عطا کرده است که من باید از آنها گدایی کنم، خجالت و شرم و حیا هم ندارد. حالا در هر حدی که هستم، باید گدایی کنم و این عیبی ندارد. صاحب این مسجد، مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی حدود شانزده سال در تمام جهان تشیع تک‌مرجع بود و در اکثر کشورها مثل ایران، عراق، پاکستان، شرق عربستان و هند، مقلد ایشان بودند؛ یعنی با وجود ایشان، میدانی برای مراجع دیگر پیدا نشد و عالم دقیقِ محققی نظیر ایشان در این 140-150 سالهٔ اخیر هم، مخصوصاً در فقه شیعه کم پیدا شده است. ایشان سالی یک بار نامه‌ای از قم به نجف، خدمت آیت‌الله‌العظمی سید جمال‌الدین گلپایگانی می‌نوشتند. این دو یک زمانی در اصفهان هم‌درس بودند. سید جمال رشد فوق‌العاده‌ای در مقامات معنوی پیدا کرده بود؛ تا جایی که به یک واسطه از یکی از شاگردانشان شنیدم که چشم برزخی ایشان باز بود. مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی به ایشان نامه می‌نوشتند که متن نامه هم این بود: «بِسْمِ اللّه الرَّحْمن الرَّحِیم؛ حضرت آیت‌الله سید جمال‌الدین گلپایگانی، حسین بروجردی را نصیحت کنید». این نامه را به نجف می‌فرستادند، ایشان هم تعارف نمی‌کرد و جواب می‌داد. یک سال در یکی از جواب‌ها به ایشان نوشت: «نه من در این دنیا ماندگار هستم و نه تو؛ هر دوی ما با همهٔ علم و دانشی که داریم، زیر خروارها خاک می‌رویم. این ریاست و مرجعیت همیشگی نیست و به‌محض اینکه سر و کلهٔ ملک‌الموت پیدا شد، از هر دوی ما می‌گیرند؛ پس مواظب زندگی کن». ایشان هم خیلی مشتاقانه قبول می‌کرد. 

 

حد فروتنی و تواضع آدم باید تا اینجا برسد! اینکه حالا یکی مرا نصیحت بکند یا بگوید دیشب این اشتباه را در منبر داشتی، این آیه را اشتباه یا کم و زیاد خواندی، این روایت را اشتباه معنی کردی؛ من باید با کمال تواضع قبول بکنم و نباید بگویم برو آقا! من دویست‌تا پیراهن از تو بیشتر پاره کرده‌ام. تو را چه به اینکه مرا نصیحت کنی یا به من ایراد بگیری. اگر پاره‌کردن دویست‌تا پیراهن مقام است، باید قیچی خیاطیِ بازار را ببوسیم؛ چون تا حالا سه‌هزار پیراهن پاره کرده است. 

 

ضرورت مراقبت از خود در زندگی

برادران و خواهران! خودتان را آسان بگیرید. گوینده! خودت را آسان بگیر. انسان! گوش شنوا نسبت به حقایق داشته باش و مقام خودت را در برنامه‌ها لحاظ نکن؛ چون لحاظ‌کردن مقام، آدم را متکبر می‌کند که کسی حق دارد به من حرف بزند و ایراد بگیرد و مرا راهنمایی کند. ما باید خیلی مواظب زندگی کنیم. ما طلبه‌ها کتابی می‌خوانیم (زمان ما که طلبه بودیم، این کتاب خیلی رایج بود و اساتید مهمی هم داشت؛ اما الآن نمی‌دانم) که «حاشیهٔ ملاعبدالله» نام دارد و در علم منطق است. من یادم است که در دورهٔ طلبگی‌ام، متن این حاشیه را حفظ کرده بودم. در چاپش، متن بالای صفحه بود و زیرش هم جمله‌جمله شرح بود.

 

ملاعبدالله شخصیت بسیار مهم علمی و بالایی در زمان صفویه بود. آدم فوق‌العاده‌ای بود و مورد توجه علمای بزرگ زمان خودش. کتابش هم تقریباً پانصد سال است به‌عنوان کتاب درسی استفاده می‌شود. روزی وجود مبارک شیخ بهایی، این انسان کم‌نظیر، فیلسوف، ریاضی‌دان، عارف و شخصیت کم نمونه به دیدن آخوند ملاعبدالله آمد. یک خصلت آخوند ملاعبدالله این بود که به هیچ قیمتی نمی‌گذاشت نماز اول وقتش از دست برود. هرچه می‌خواست باشد، باید نماز اول وقتش را در صبح، ظهر و عصر، مغرب و عشا می‌خواند. جلسهٔ با شیخ بهایی طول کشید و صدای اذان آمد. شیخ بهایی احتراماً به آخوند گفت: نماز اول وقت با جان شما یکی است، نمازت را شروع کن. من هم تا اگر خانه‌مان بروم، نماز اول وقت از دستم می‌رود؛ به شما اقتدا می‌کنم. آخوند ملاعبدالله گفت: نه، من الآن نماز نمی‌خوانم، بعداً می‌خوانم. شیخ بهایی هرچه اصرار کرد، ایشان گفت نه! بالاخره شیخ خداحافظی کرد و رفت. 

 

حدود سه‌ربع تا یک ساعت، نماز اول وقت آخوند به تأخیر افتاد. به آخوند ملاعبدالله گفتند: چرا نماز اول وقت نخواندی؟ گفت: امروز شخصیتی مانند شیخ بهایی می‌خواست به من اقتدا بکند. من هر کاری کردم که به خودم بقبولانم این نماز را خالص بخوانم، دیدم نمی‌شود! من می‌خواهم به درِ خانهٔ خدا بروم و یک‌ربع ده‌ دقیقه نماز ظهر را بخوانم، ده دفعه به دلم بگذرد که تو چقدر مهم هستی، شیخ بهایی به تو اقتدا کرده است. این نماز به درد ابلیس می‌خورد. این‌جوری باید مواظب زندگی کرد! اگر آدم در طول روز و شب، هفته و ماه، مواظب خودش نباشد، ضرورتاً بهشت را از دست می‌دهد و جهنم را می‌خرد.

 

معارف الهی در سینۀ عباد پروردگار

حالا ما شش مجتهد چه عیبی دارد که پیش آخوند ملافتحعلی سلطان‌آبادی برویم و بگوییم برای ما تفسیر قرآن بگو؟ تمام دانش پیش یک نفر نیست، بلکه دانش پخش است و آدم باید بدود، دانشِ پخش را از سینه‌های عباد الهی بگیرد و به دانش خودش اضافه کند. یکی از اساتیدم از جوانی به خود من یاد داد که آقا خجالت نکش و به یک کت‌وشلواری بی‌سواد بگو اگر چیزی داری، به من بگو تا یاد بگیرم. اتفاقاً خیلی از بی‌سوادها چیزهایی برای من گفته‌اند که من یاد گرفته‌ام، آن را یادداشت کرده و در کتاب‌هایم هم آورده‌ام. علم خیلی از بی‌سوادها در حد خودشان نور الهی است که به قلبشان افتاده است؛ چنان‌که در روایت هم داریم: «أَلْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللّه فِی قَلْبِ مَنْ یشآء».[2] 

 

یک روز بعدازظهر در یکی از شهرهای استان فارس پیاده در خیابان می‌رفتم. حالا واعظ هم شده‌ام، معروف هم شده‌ام و تلویزیون هم قیافهٔ نحس مرا مرتب پخش می‌کند. یک کشاورزی با لباس‌های کهنه، گرد و غباری و یک بیل روی کولش، در خیابان به من برخورد، دیدم به من نزدیک می‌شود، زودتر سلام کردم. وقتی به من رسید، گفت: می‌دانی زکات یعنی چه؟ حالا من از کوره در بروم و بدم بیاید، بگویم کشاورز بی‌سواد! من زکات را در کتاب «شرح لمعه» و «وسائل‌الشیعه» و در درس خارج خوانده‌ام؛ چه می‌گویی عموجان! به او گفتم: بله می‌دانم یعنی چه. گفت: بگو! گفتم: زکات به نُه چیز تعلق می‌گیرد: گاو، گوسفند، شتر، جو، گندم، خرما، مویز، طلا و نقره. خدا هم معلوم کرده است که این زکات را باید به چه کسی بدهی. این کشاورز خیلی جدّی گفت: معلوم می‌شود که زکات حالی‌ات نیست! حالا حاضر هستی در همین خیابان بایستی تا زکات را حالی‌ات کنم. گفتم: بله، حاضرم. گفت: گوش بده! 

 

چقدر زیبا عمق زکات را یاد من داد! گفت: یک نفر فردا می‌آید، دست منِ بی‌سواد را می‌گیرد و به من می‌گوید یک ساعت با من بیا، کارت دارم. من به‌دنبالش می‌روم. زمینی را به من نشان می‌دهد و می‌گوید این ده هکتار است که یک چاه آب شش اینچی و آب فراوانی دارد. یک قسمت کار معلوم شد. حالا سوار ماشین بشو. مرا سوار ماشین می‌کند و به محضر می‌برد، سند زمین را به محضری در دفتر ثبت اسناد می‌دهد. به من می‌گوید شناسنامه‌ات را دربیاور، به رئیس ثبت اسناد هم می‌گوید این زمین را به نام این آقا بنویس. من به او می‌گویم پول ندارم، می‌گوید مگر از تو پول خواستم؟ من که حرف پول با تو نزدم و فقط گفتم شناسنامه‌ات را بده، به این آقا هم گفتم زمین را به نامت کند. 

 

زمین را به نامم می‌کند، امضا هم می‌کنم و سند را به من می‌دهد، می‌گوید این سند در جیبت بگذار و به خانه‌ات برو. باغ من انگور، زردآلو و گیلاس دارد و سالی چهل‌پنجاه هزار گردو هم می‌دهد. اگر تمام محصولش را بفروشی (سی سال پیش می‌گوید)، بیست‌میلیون گیر تو می‌آید؛ اما سالی یک بار (بیشتر هم نه)، از این بیست‌میلیون محصولی که می‌فروشی، پانصدهزار تومان را به درِ خانهٔ خودم بیاور و به خودم بده. 

 

این معنی زکات است که خدا به تو آدمیزاد می‌گوید: آفتاب مجانی، آب رودخانه (چون منطقه رودخانه‌ای بود) مجانی، خورشید مجانی، هوا مجانی؛ فقط تو دانه را بکار، تبدیل یک دانهٔ گندم به صد گندم، تبدیل یک عدد جو به صدتا جو، تبدیل ده گوسفند در سال به بیست گوسفند هم کار من. من چیزی هم از تو نمی‌خواهم، فقط سالی یک بار، اگر گندمت به این تناژ رسید، این مقدارش را به مستحق بده که هم‌نوع و هم‌شهری توست، فقیر یا ورشکست شده، مالش را خورده‌اند، بیماری به او خورده و کم آورده است. من باید این کار را بکنم یا نکنم؟ یا ده هکتار را بالا بکشم، یک آب هم روی آن بخورم و بگویم بی‌خود کردی که می‌گویی سالی پانصدهزار تومان از بیست‌میلیون تومان فروش باغ را به من بده؟! گفتم: نه، باید پانصدهزار تومان را بدهیم. در آخر گفت: حالی‌ات شد که زکات یعنی چه؟ گفتم: بله کاملاً! گفت: حالا که حالی‌ات شد، برو. 

 

در جست‌وجوی مصادیق حقیقی آیات

چه عیبی دارد که گاهی یک بی‌سواد حقیقتی را به آدم انتقال بدهد! حالا ما شش نفر مجتهد هستیم، نباید تکبر بکنیم و پیش یک عالم بالاتر، عالم ربانی و واجد شرایط برویم، بگوییم تفسیر قرآن برای من بگو. آیت‌الله‌العظمی حکیم در کتابشان نوشته‌اند که مرحوم صدر می‌گفت: آخوند به ما گفت من فقط بعد از نماز مغرب و عشا وقت دارم و در وقت‌های دیگر درگیر درس و مطالعه و نوشتن هستم. حاضر هستید بیایید؟ ما هم گفتیم بله، حاضریم. حالا اینجا را عنایت کنید که تدبر و دقت در قرآن و فهم حقایق و مصادیق یعنی چه! 

 

مصادیق یعنی اینکه بفهمم آیه چه کسی یا چه کسانی را می‌گوید تا اشتباهی آیه را به جای ابی‌عبدالله(ع) و امیرالمؤمنین(ع)، به یزید یا بی‌سوادهای بعد از مرگ پیغمبر(ص) و هوچی‌های سقیفه معنا نکنم؛ وگرنه گمراه می‌شوم! من بفهمم خدا در این آیه از علی(ع) می‌گوید، نه غیرعلی! اگر نفهمم، آن وقت این‌گونه می‌شوم: 

 

تو به تاریکی علی را دیده‌ای ×××××××× زین سبب غیری بر او بگزیده‌ای

به جای اینکه به‌دنبال اقیانوس بی‌نهایت علم، ارزش‌ها و کمالات بروی، به‌دنبال یک مکه‌ای بی‌سواد می‌روی و او را به جای علی(ع) انتخاب می‌کنی. با انتخاب تو و رفیقت و دیگران، 25 سال علی(ع) را خانه‌نشین می‌کند؛ چون حالی‌ات نشده است و نفهمیده‌ای. امان از جهل! جلال‌الدین نقل می‌کند که روزی عیسی‌بن‌مریم(ع) به‌سرعت فرار می‌کرد و نمی‌ایستاد. نزدیک یک کیلومتر در آفتاب سوزان بیابان مدام دوید تا به نفس‌نفس افتاد. روی تخته‌سنگی نشست و نفسی کشید. کسی به او گفت: آیا گرگ، شیر یا خرس دنبالت کرده بود؟ گفت: نه هیچ‌کدام! آن شخص گفت: پس چرا این‌جوری درمی‌رفتی؟ مسیح(ع) گفت: یک نفهم به‌طرف من می‌آمد که زبان سرش نمی‌شود. از آدمی فرار می‌کردم که علی(ع) را خانه‌نشین می‌کند و یک نفر دیگر را که خدا او را خاک پای علی(ع) هم حسابش نمی‌کند، به جای علی(ع) قرار می‌دهد. 

 

آخوند ملافتحعلی فرمود که شب اول از این آیه شروع می‌کنم: «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ».[3] یک خط است با پنج مطلب بسیار مهم! ایشان یک ساعت راجع‌به این آیه صحبت کرد و گفت جلسهٔ بعد برای فردا شب باشد. ما شش نفر بیرون آمدیم و گفتیم: آخوند همهٔ حرف‌ها را در این یک آیه تمام کرد و دیگر چیزی نماند؛ اما وقتی فردا شب آمدیم، دوباره شروع کرد و گفت: «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ». تا چهل شب، هر شب پرمایه‌تر از دیشب دربارهٔ این آیه با ما حرف زد. 

 

سود تدبر و فهم قرآن

حالا اگر شما بگویید که فردا شب دربارهٔ این آیه منبر برو، من می‌توانم فقط ده دقیقه منبر بروم؛ چون قرآن را نمی‌فهمم و تدبر و درک ندارم. سود تدبر و فهم قرآن این است که انسان موسی(ع) را با فرعون، ابراهیم(ع) را با نمرود، پیغمبر(ص) را با ابولهب، امیرالمؤمنین(ع) را با معاویه و آن سه نفر دوران بعد از مرگ پیغمبر(ص)، امام مجتبی(ع) را با بنی‌امیه، ابی‌عبدالله(ع) را با یزید، موسی‌بن‌جعفر(ع) را با هارون و امام هشتم(ع) را با مأمون جابه‌جا نمی‌کند. 

 

متأسفانه یک‌میلیاردوخرده‌ای بشر که قرآن را خیلی هم سرحال‌تر از ما قرائت می‌کنند، تمام اولیای خدا را با سران کفر و شرک در زندگی جابه‌جا کرده‌اند. طالبان به جای اینکه حیات و سلامت مردم را در افغانستان حفظ کند، زن و بچه، کوچک و بزرگ و زن حامله را از دَم می‌کُشد. طالبان به جای اینکه به قرآن عمل بکند که «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ × وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ»،[4]خانه‌های شیعه و غیرشیعه را به توپ می‌بندد و آتش می‌زند، اجناس را غارت می‌کند و می‌برد و روی پرچمش هم نوشته است: «لَا إلٰهَ إلّا اللّٰه». می‌خواستی روی این پرچم بنویسی «زنده باد ابلیس»، برای چه «لَا إلٰهَ إلّا اللّٰه» نوشته‌ای؟ قرآن برای چه زیر بغلتان است؟ چرا قتل نفوس می‌کنید؟ حالا از طالبان بپرس که همین‌جور آدم‌ها را در این استان‌ها (فاریاب، قندهار، هرات، مزارشریف و...) درو می‌کنید، زن‌ها و بچه‌ها را می‌کُشید و مدام جاده باز می‌کنید، به‌دنبال چه می‌گردید؟ اینها نهایتاً به‌دنبال صندلی هستند که شاه بشوند و اینهایی را که الآن شاه هستند، کنار بیندازند. هیچ هدف دیگری ندارند! 

 

قرآن بفهمیم، وگرنه سقیفه‌ای، اموی و عباسی، طالبان و داعش، النصره و منافقین می‌شویم. وقتی قرآن را بفهمم، عادل می‌شوم؛ اگر نفهمم، خائن می‌شوم. وقتی قرآن را بفهمم، با محبت می‌شوم؛ اما اگر نفهمم، ظالم می‌شوم. 

صدق و سعادت ثمر دین بود ××××××× هر که خوش‌اخلاق خوش‌ آیین بود

دین نگذارد که خیانت کنی ×××××××××× ترک درستی و امانت کنی

زشتی اخلاق ز بی‌دینی است ×××××××× فتنهٔ آفاق ز بی‌دینی است

 

کلام آخر؛ بی‌تابی اهل‌بیت ابی‌عبدالله(ع) در عصر عاشورا

هشتادوچهار زن و بچه در خیمه به انتظار نشسته‌اند که ابی‌عبدالله(ع) یک بار دیگر برگردند. صدای شیههٔ اسب بلند شد. اولین کسی که از خیمه‌ها بیرون آمد، سکینه(س) بود. وقتی بیرون آمد، دید زین اسب واژگون است و یال اسب هم غرق خون. صدای ذوالجناح عوض شده است؛ هم سر به زمین می‌کوبد و هم پا به زمین می‌کوبد. از اینجا به بعد را از قول امام زمان(عج) بشنوید: 84 زن و بچه با پای برهنه بیرون دویدند، درحالی‌که «نَاشِرَاتِ الشُّعُور، عَلَى الخدود لاطِمَات» زیر چادر عصمت موهایشان را پریشان کردند و با دست به صورت لطمه می‌زدند. ذوالجناح از جلو حرکت کرد و این 84 زن و بچه هم پشت‌سر او بودند. وقتی به میدان رسیدند، دیدند: «والشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَی صَدْرِه» در گودال، تشنه و گرسنه و بدن پر از زخم، شمر با آن بدن سنگین روی سینه نشسته است؛ امام زمان(عج) می‌فرمایند: شمشیر تیزش را دست گرفته بود و با یک دستش هم محاسن ابی‌عبدالله(ع) را گرفته بود.

 

-دعای پایانی

خدایا! به آه این زن و بچه، شیعه و سنی افغانستان را از این شرور و فتنه‌ها نجات بده.

خدایا! به حقیقت ابی‌عبدالله(ع)، ما و بچه‌ها و نسل ما را شیعه قرار بده.

خدایا! ما را از اشتباه در دین حفظ فرما.

الهی! امام زمان(عج) را امشب در این خانهٔ خدا دعاگوی ما و زن و بچه‌ها و نسل ما قرار بده،

خدایا! بیماران را شفا مرحمت فرما. 

خدایا! این میکروب را از مسلمان‌ها و غیر مسلمان‌ها ریشه‌کن کن. 

خدایا! فرج ولیّ‌الله‌الاعظم(ارواحنا فداه) را نزدیک فرما.


[1]. سورهٔ محمد، آیهٔ 24.
[2]. مصباح‌الشریعة، ص16؛ بحارالأنوار، ج1 ، ص225.
[3]. سورهٔ حجرات، آیهٔ 7.
[4]. سورهٔ زلزال، آیات 7-8.

برچسب ها :