لطفا منتظر باشید

شب دوازدهم /جمعه (1-5-1400)

(قم مسجد اعظم)
ذی الحجه1442 ه.ق - تیر1400 ه.ش
18.65 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

دو مسئله که برای مؤمن حیاتی است و به دنیا و آخرت او ارتباط دارد، هم در قرآن مجید، هم در روایات و هم در دعاها مطرح است. 

 

عامل اصلی تهی‌دستی در دنیا و آخرت

معرفت، سلسله حقایقی است که قرآن ارائه کرده و اگر ما به آنها معرفت نداشته باشیم، در دنیا و آخرت تهی‌دست خواهیم بود. شما اگر آیات قرآن را ملاحظه کنید، می‌بینید که به مسئلهٔ معرفت، شناخت و دانستن تأکید شده است. حتماً همهٔ شما عزیزان خبر دارید و می‌دانید که وقتی خداوند مهربان آدم(ع) را آفرید، اولین نعمت معنوی عظیمی که بعد از عقل به او عنایت کرد، معرفت بود؛ چنان‌که در اوایل سورهٔ بقره می‌خوانید: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها».[1] اگر او می‌خواست زندگی در کرهٔ زمین را بی‌معرفت شروع بکند، همه‌جانبه فقیر و تهی‌دست بود. در واقع، با سرمایهٔ معرفت، هم می‌توانست دنیایش را در حد نیاز آن زمان خودش آباد بکند و هم آخرتش را داشته باشد. 

 

آموختن زمینه‌های زندگی دنیایی و آخرتی به آدم(ع)

اگر به این معرفت نداشت که چگونه رزق خود را فراهم بکند، نیاز بدن به چه نوع خوراکی است و همچنین معرفت به تأمین لباس، منزل و مَرکب نداشت، دنیا نداشت. او باید دو حیوان را می‌کُشت، پوستش را می‌کَند و برای خودش و همسرش لباس می‌کرد. برای سیر کردن شکم خود و همسرش، باید علف شیرین بیابان را می‌خورد و برای مسکن هم باید در غار زندگی می‌کرد. درحالی‌که برخلاف گفتار خارجی‌ها که معلوم نیست گاهی این حرف‌ها را از کجا می‌آورند و می‌گویند انسان اولیه عریان بود، خانه‌اش غار و اسلحه‌اش هم سنگ بود و از آتش هم خبری نداشت. اینها دوره‌ها را به دوران غار، دوران سنگ، دوران آتش و دوران مفرغ تقسیم کرده‌اند؛ اما قرآن مجید این حرف را قبول ندارد. شما در همین سورهٔ مبارکهٔ مائده می‌خوانید که هابیل و قابیل، هر کدام یک قربانی کشتند و در کنار این قربانی، بحث آتش مطرح است. به آدم(ع) هم یاد داده بودند که خانه، آتش، مَرکب و لباس تهیه کند. این علم دنیا یا «عِلمُ الأبدانِ»[2] که در روایات مطرح است. 

 

آدم(ع) به هدایت جبرئیل(ع) در همین منطقه‌ای که بعداً مسجدالحرام شد، خانهٔ کعبه را برپا کرد. در قرآن می‌خوانیم: «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا».[3]کسی که ساختن بیت را به او یاد می‌دهند، برای خودش هم بلد است که بیت بسازد. غارنشینی یعنی چه؟! همهٔ زمینه‌های زندگی دنیایی را به او یاد دادند، همچنین زمینه‌های زندگی آخرتی را هم به او یاد دادند. در قرآن می‌فرماید: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»[4] هم علم بدن و هم علم دین به او یاد دادند که این علم را بعد هم به بچه‌هایش انتقال داد. 

 

مطلب جالب اینکه در علم دین، «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» می‌گویند پروردگار شخصاً اسمای حسنای خود را به آدم تعلیم داد. اسما هم الفاظ نبود، بلکه حیات بود. اگر الفاظ بود که ملائکه الفاظ را بلد بودند. لذا خدا به ملائکه گفت: اگر راست می‌گویید، از آنچه به آدم تعلیم دادم، خبر بدهید. ملائک ‌گفتند: «لَا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا»[5] معرفت ما محدود است. معرفتی که خدا به آدم(ع) داد، فوق معرفت فرشتگان بود. 

 

شروع تمدن بشری از حضرت آدم(ع)

شروع این علم و معرفت از آدم(ع) و معلم آن نیز خود پروردگار بوده است. ما با قرآن مجید می‌گوییم که تقسیم به سه دورهٔ غارنشینی، سنگ و آتش و مفرغ از خیالات شماست. شروع تمدن از یک پیغمبر بوده که آن هم آدم(ع) است و انبیای بعد را هم به این تمدن اضافه کرده‌اند. خدا دربارهٔ حضرت ادریس می‌فرماید: «عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ»[6] نخ‌ریسی، سوزن و خیاطی و دوخت‌ودوز را به ادریس یاد دادم. دربارهٔ ذوالقرنین هم در سورهٔ کهف می‌گوید که سدسازی کرد و یک سد عظیم بین دو کوه ساخت؛ آن‌هم نه با خاک و گل و خشت و آجر، بلکه گفت برای من فلز مس بیاورید. سپس فلزها را با یک هندسه و نقشهٔ مهمی در کوره آب کرد، روی همدیگر ریخت و سد درست شد. خدا معماری باعظمت را به سلیمان(ع) یاد داد که یادگارهایش هنوز در فلسطین است. خدا پزشکی خیلی بالا را به مسیح(ع) یاد داد که در قرآن هم مطرح است. 

 

تمدن عظیم امروزی، حاصل رواج اسلام

بعد از نبوت پیغمبر(ص) و با رواج اسلام، این تمدن عظیم امروز متولد شد. انگلستان در چهارصدپانصد سال پیش بلد نبود که دستشویی چیست! آنها برای قضای حاجت به بیرون خانه می‌آمدند و دم درِ خانه‌هایشان دستشویی می‌کردند. آنها حتی حمام هم نداشتند. اینها در کتاب‌های خودشان است. این اسلام بود که چنین تمدن عظیمی را ایجاد کرد. البته اگر سقیفه مانع حرکت اسلام نمی‌شد، تمدن الآن صدبرابر بود. متأسفانه اهل سقیفه حرکت اسلام را سد کردند و این تمدنی که می‌بینید، پرتویی از اسلامِ پیغمبر(ص) است، نه کل آن. 

 

چند کتاب در خصوص خدمات پیغمبر(ص) و اسلام به جهان

اگر برادران روحانی من بخواهند خدمات پیغمبر(ص) و اسلام را در جهان ببینند، به این چند کتاب مراجعه کنند: 

کتاب «خورشید اسلام در اروپا» در سه جلد؛ آن‌وقت هنوز آمریکا کشف نشده بود. خود آنها این کتاب را نوشته‌اند و جالب اینکه در بخش‌بخش آن، آنچه دانشمندان اسلامی ارائه داده‌اند، ما به نام دانشمندان خودمان ثبت کرده و دزدی کرده‌ایم. من این مطلب را به رئیس دانشگاه «گریگوری» ایتالیا، کنار دیوار واتیکان گفتم؛ گفتم شما چرا این‌قدر سینه‌تان را سپر می‌کنید؟ من ریشه‌های دانش را از امام باقر و امام صادق(علیهما‌السلام) برایش گفتم و چند مثال هم زدم. به او گفتم شما گردش زمین را به‌نام خودتان زده‌اید و می‌گویید گالیله گردش زمین را پیدا کرد. این قرآن و این روایت امام باقر(ع) که گفته‌اند زمین در گردش است؛ شما در کتاب‌هایتان نوشته‌اید و به خودتان هم چسبانده‌اید که زمین از خورشید جدا شده و زمین شده است و جدیداً هم می‌گویید اشتباه کرده‌ایم، زمین مستقل آفریده شده است. این روایت امام باقر(ع) در 1500 سال پیش است که می‌گویند زمین مستقل آفریده شده و تکه‌ای از خورشید نیست؛ شما قانون نور را به نام «فِرما» جا زده‌اید. این حرف‌های امام صادق(ع) دربارهٔ قانون نور و چشم است و همچنین قوانین دیگر امام صادق(ع) که جابربن‌حیان طرطوسی در دوهزار صفحه نوشته است. من کتاب خطی‌اش را در کتابخانهٔ «بریتیش» لندن دیدم. در آخر به او گفتم: شما اروپایی‌ها چرا این‌قدر بی‌انصاف و دروغ‌گو هستید؟!

 

در همین کشور لبنان یک مسیحی کتابی در شش جلد قطور نوشته که «تاریخ تمدن اسلام» نام دارد. یک نفر نیز در فرانسه کتابی به‌نام «تاریخ تمدن اسلام و عرب» نوشته است. 

 

کارشکنی‌های استعمارگران در سرکوب جوامع اسلامی

متأسفانه بعد از اینکه قدرت نیروی دریایی هلند و انگلستان، همچنین قدرت اسلحه‌سازی بلژیک و فرانسه اوج گرفت، دولت‌های این منطقهٔ اسلامی را ترساندند و همه را نوکر خودشان کردند، رشته‌های دانش را منحصر به اروپا کرده و این منطقه را بی‌سواد نگه داشتند. انگلیس نزدیک دو قرن هند را خورده بود و اجازهٔ هیچ حرکتی به هند نمی‌داد. وقتی گاندی پوزهٔ انگلیس را به خاک مالید و بیرونشان کرد، دانش را در هند رواج داد و هند را به اینجا رساند که هواپیما و لوکوموتیو می‌سازد و انرژی هسته‌ای و پزشکی بالا دارد. تا وقتی انگلیس در آنجا بود، مردم هند فقیر بودند. در زمان قاجاریه، نایب‌السلطنهٔ انگلیس نامه‌ای به سفیر انگلیس نوشته است که من این نامه را دیده‌ام. در نامه نوشته بود: سالی یک لک روپیه، یعنی صدهزار روپیهٔ هندی به تهران حواله می‌دهم که که پول خیلی سنگینی بود. هر سال به من گزارش بده و این پول فقط و فقط باید خرج بی‌سواد نگه‌داشتن ملت ایران بشود. دولت‌های این دو سه قرن هم که دولت‌های پوک و پوچ، ترسو، ضعیف، بدبخت و نوکر بودند. شما تمام اسناد و کتاب‌های زمان قاجاریه، رضاخان و پسرش را بخوانید و ببینید چه بلاهایی در دویست‌سالهٔ پیش از انقلاب بر سر این ملت آورده‌اند. وقتی آدم صفحه به صفحهٔ هشت جلد کتاب «روابط ایران و انگلیس» را در قرن نوزدهم می‌خواند، می‌خواهد به حال این مملکت خون گریه کند که استعمارگران بر ضد ما چه کرده‌اند! 

 

درحالی‌که قرآن ما بعد از نعمت عقل، اولین نعمتی که می‌گوید خدا به آدم(ع) داد، علم و معرفت بود: «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها». سال‌ها سالی صدهزار روپیه خرج این مملکت کردند که مدرسه و معلم در علوم امروزی درست نشود. امیرکبیر دارالفنون را درست کرد که پشت انگلیس را بشکند و دانش را در این مملکت اوج بدهد؛ اما هنوز افتتاح نشده بود که شبی به ناصرالدین‌شاه مشروب دادند و او را مست کردند، حکم قتل امیرکبیر را در حال مستی از او گرفتند و امیر را در حمام فین کاشان کشتند. من این سند را هم دیده‌ام و دارم که انگلستان نوشته است: اگر امیرکبیر را آن روز به دستور ما نکشته بودند، ایران امروز از صدسال الآنِ ژاپن جلوتر بود. 

 

این علم است، البته به قول پیغمبر(ص)، علم بدن؛ اما علم دین که خدا قرآن فرستاد. قرآن اقیانوس معرفت است، پیغمبر(ص) 23 سال معرفت پخش کردند. دوازده امام از تبعید، زندان و محصور بودن، اقیانوس دانش پخش کردند. حال اگر زندان و تبعید نبودند، چه‌چیزی پخش می‌شد!

 

محبت، میوۀ معرفت و شناخت

مسئلۀ دوم، خواندنی نیست و نیازی نیست که آدم کلاس ببیند. امام صادق(ع) می‌فرمایند: میوهٔ مسئلهٔ اول است. اگر آدم مسئلهٔ اول را بداند، پدیدآمدن مسئلهٔ دوم قهری است. مسئلهٔ دوم، محبت است. انسان هیچ‌وقت به مجهول محبت پیدا نمی‌کند. وقتی چیزی برای من نامعلوم است، نمی‌دانم، ندیده‌ام و نفهمیده‌ام، مدام به من بگویند که عاشقش شو! من باید به گل معرفت پیدا بکنم تا عاشق گل بشوم. من باید به یک گوهر معرفت پیدا بکنم تا عاشقش بشوم. من باید به یک عنصر زیبا معرفت پیدا بکنم تا به آن محبت پیدا بکنم. در حقیقت، بدون سفر در عرصهٔ معرفت، اصلاً محبت به‌وجود نمی‌آید؛ لذا وجود امام صادق(ع) می‌فرمایند: «وَالحُبُّ فَرعُ المَعرِفَةِ».[7] شما اگر عرفان و معرفت پیدا کنی، دانا و آگاه بشوی، در نهایت عاشق می‌شوی.

 

ویژگی‌های شیعۀ بامعرفت

این معرفت چه بود که شترچران بیابان یمن به‌خاطر معرفتش به پیغمبر(ص)، عاشق پیغمبر(ص) بوده است! این مرد یمنی تک‌پسر بود. به مادرش می‌گوید به من اجازه بده تا به مدینه بروم، محبوبم را ببینم و برگردم. از یمن تا مدینه هم خیلی راه بوده و مادر به‌خاطر تک‌پسر بودن، طاقت فراقش را نداشت. به او گفت برو، اما فقط نصفه روز حق داری در مدینه بمانی. 

 

او نیز چون معرفت داشت که اطاعت از مادر واجب است، وقتی به مدینه رسید و دید پیغمبر(ص) مسافرت است، نصف روز ماند و گفت: اگر پیغمبر(ص) آمد، سلام مرا به او برسانید و بگویید یک شترچران برای دیدن تو آمد، اما نبودی و رفت. پیغمبر(ص) سه روز بعد آمدند. رو به یمن کردند، آهی کشیدند و فرمودند: «إنّی أَشَمُّ رَائِحَةَ الرَّحْمَنِ مِنْ جَانِبِ الْیَمَنِ» بوی خدا از ناحیهٔ یمن به مشامم می‌رسد. این شیعه است!

 

آدم بامعرفت چقدر نور و بو دارد! انسان بامعرفت طبق مدارک ما، هم علم و نور دارد، چون علم نور است؛[8] هم اینکه بو دارد. من پنجاه سال قبل وقتی 23-24 ساله بودم، به خانه یک آدم خیلی معمولی برای ناهار دعوت داشتم. یک کاسب معمولی نزدیک حرم حضرت عبدالعظیم بود. شخصی سر آن سفره بود که قیافه، چشم، حرکات و حرف‌هایش شگفت‌آور بود! من آن‌وقت در قم طلبه بودم. به آن رفیقم که خانه‌اش در خیابان هفده شهریور، ایستگاه خرابات بود (وسط‌های خیابان هفدهم شهریور، از میدان خراسان به میدان شهدا، آن هم در یک فرعی)، گفتم: پنج‌شنبه که از قم برای دیدن پدر و مادرم به تهران می‌آیم، برای ناهار دعوتش بکنیم که به خانهٔ شما بیاید، من هم بیایم و بعد به خانهٔ پدر و مادرم می‌روم. این خیلی باارزش است! گفتم من این‌جوری می‌بینم و شاید هم درست نبینم. چشم‌ها همیشه درست نمی‌بیند و یک‌وقت هم اشتباه می‌بیند. به او گفتم: اگر شما را پنج‌شنبهٔ دیگر برای ناهار دعوت بکنیم، تشریف می‌آورید؟ گفت: بله، می‌آیم. من این را در خانهٔ خدا و در محضر حضرت معصومه(س) می‌گویم. این حرف‌ها را هم نمی‌زنم که توجه کسی را به خودم جلب بکنم. توجه خدا به آدم جلب باشد، بس است. هشت‌میلیارد جمعیت کرهٔ زمین هم به آدم نگاه نکنند، آدم را رد کنند و قبول نکنند، اشکالی ندارد. یک نفر آدم را قبول کند و رد نکند، برای دنیا و آخرت آدم بس است؛ آن‌هم وجود مبارک حضرت حق است. این شخص گفت می‌آیم. دوست من به او گفت: پس آدرس خانهٔ ما را بنویس. گفت نه، نیازی نیست. دوستم گفت: چرا؟ گفت: من پنج‌شنبه در این شهر چند میلیونی تهران می‌آیم و خانه‌ات را با بو کشیدن پیدا می‌کنم؛ چون شیعهٔ علی(ع) بو دارد. شیعه اگر بوی علی(ع) و ابی‌عبدالله(ع) را ندهد که شیعه نیست. 

 

ائمۀ اطهار(علیهم‌السلام)، عاشق بو و روح شیعیان

شیعه هم نور دارد و هم بو. این روایت مهمی است که مجموعهٔ «ورام» نقل می‌کند؛ امام صادق(ع) می‌گویند: در جوانی روزی با پدرم به مسجد آمدیم. مسجد پر از جمعیت بود، ولی عدهٔ محدودی در گوشه‌ای نشسته بودند. پدرم امام باقر(ع) بالای سرشان آمدند، «وَ سَلَّمَ عَلَيْهِمْ» به آنها سلام کردند و فرمودند: «وَ الله إنِّی اُحِبُّکُم وَ اُحِبُّ ریحَکُم وَ اُحِبُّ أرواحَکُم»[9] به والله قسم! شیعیان من، من دوست‌تان دارم، بو و روحتان را هم دوست دارم. 

 

همچنین در روایت است که هر وقت پیغمبر اکرم(ص) به خانهٔ حضرت صدیقهٔ مرضیه(س) می‌آمدند، او را بغل می‌گرفتند و بو می‌کردند. عایشه گفت: کارهایی که تو می‌کنی، پدرهای دیگر دربارهٔ دخترهایشان نمی‌کنند. چه‌کار می‌کنی؟ پیغمبر(ص) فرمودند: من بوی بهشت را از فاطمه استشمام می‌کنم. 

 

حالا من بوی خدا می‌دهم یا نمی‌دهم، خودم می‌فهمم؛ من بوی علی(ع) و ابی‌عبدالله(ع) می‌دهم؟ خانم‌ها بوی فاطمه(س) و زینب(س) می‌دهند؟ خودم قاضی هستم. محبت فرع و میوهٔ معرفت است. حالا من می‌خواهم شیعه باشم، باید بدانم امیرالمؤمنین(ع) پنج حقیقت در حد سعهٔ وجودی خودشان معرفت داشتند و به این پنج حقیقت هم عاشق بودند؛ اگر بخواهم اقتدا بکنم، این است: معرفت و عشق به خدا، معرفت و عشق به قیامت، معرفت و عشق به قرآن، معرفت و عشق به پیغمبر، معرفت و عشق به عبادت. توضیح این موارد را هم اگر خدا لطف کند، زنده بمانم و کمک کند، فردا شب می‌گویم. هر کدام از اینها را باید دانه‌دانه برایتان در حد لازم توضیح بدهم.

 

کلام آخر؛ کرامت ابی‌عبدالله(ع) در دوران کودکی

با خانواده‌اش به شام آمدند و شوهرش به تجارت وارد شد. وضع مالی خوبی پیداکردند. یک روز به کارمندان زنش دستور داد که بهترین غذا را بپزید. خبر دادند غذا پخته شده است، گفت: غذا را بار کنید و با من به خرابه شام بیایید. من شنیده‌ام اسیرانی را به این خرابه آورده‌اند. وقتی وارد شد، دیگ‌های غذا بیرون بود، گفت: می‌خواهم با بزرگ‌ شما صحبت کنم. زینب کبری(س) را به او نشان دادند. به زینب(س) گفت که غذا آورده‌ام، حضرت فرمودند: من نمی‌توانم هیچ‌چیزی از این غذا را قبول ‌کنم. آقاتر از خاندان پیغمبر در عالم نبود. آن زن گفت: این غذا نه زکات است و نه صدقه. من اهل مدینه هستم، چهارپنج ساله بودم که مریض شدم و دیگر قدرت حرکت نداشتم. مادرم خسته شد، به پدرم گفت: این بچه را ببر؛ یا خوب کن و بیاور؛ یا بیرون بگذار. 

 

پدرم مرا بغل گرفت و به درِ خانهٔ امیرالمؤمنین(ع) آورد. در زد، علی(ع) دم در آمد. پدرم زارزار گریه کرد و گفت: علی جان! با این بچه و مادرش چه‌کار کنم؟ حضرت سرشان را به داخل خانه برگرداندند و صدا زدند حسین من بیا! آن زمان حسین(ع) چهارپنج سال داشت، دم در آمد. امام فرمودند نگاهی به این مریض بینداز و حسین(ع) مرا نگاه کرد. حسین جان! محرم نزدیک است؛ یک نگاه به ما بینداز. مردم این مملکت خیلی گرفتارند. مریض هستند و قرض دارند. دچار گرانی و بی‌آبی هستند. حسین(ع) نگاهی به من انداخت و من از جا بلند شدم. پدرم مرا سالم به خانه آورد و نذر کرد که هر سال برای سلامتی ابی‌عبدالله(ع) غذا بدهد. خانم، این غذا برای سلامتی حسینِ فاطمه(س) است، قبول کن. زینب(س) فرمود: دیگر نمی‌خواهد برای سلامتی‌اش غذا بدهید. او را در کربلا قطعه‌قطعه کردند، سرش رابه نیزه‌ زدند و بچه‌هایش را یتیم کردند. اینهایی که در خرابه می‌بینی، زن و بچهٔ حسین(ع) و زن و بچهٔ اصحابش هستند که اسیر شده‌اند.


[1]. سورهٔ بقره، آیهٔ 31.
[2]. رسول خدا(ص) می‌فرمایند: «العِلمُ عِلمانِ: عِلمُ الأديانِ و عِلمُ الأبدانِ»: بحارالأنوار، ج1، ص220؛ همان، ج30، ص415؛ کنزالفوائد، ج2، ص107.
[3]. سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 96.
[4]. سورهٔ بقره، آیهٔ 38.
[5]. سورهٔ بقره، آیهٔ 32.
[6]. سورهٔ انبیاء، آیهٔ 80.
[7]. بحارالأنوار ، ج67 ، ص22؛ مصباح‌الشریعه، ص12.
[8]. «أَلْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء»: مصباح‌الشریعه، ص16؛ منيةالمريد، ص148و 167؛ بحارالأنوار، ج1، ص224.
[9]. این روایت در «امالی شیخ طوسی، ص722، ح1522، مجلس 6» نیز آمده است.

برچسب ها :