شب سیزدهم / شنبه (2-5-1400)
(قم مسجد اعظم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
تواضع و فروتنی در سایۀ اطاعت از امیرالمؤمنین(ع)
ایام باعظمت غدیر و دههٔ ولایت امیرمؤمنان(ع) است و تا شب عید، پیش از ورود به بحثی که داشتم، هر شب یکی دو روایت ناب و مهم دربارهٔ امیرمؤمنان(ع) برایتان قرائت میکنم. ابوبصیر راوی شناختهشدهای است. وی از وجود مبارک امام صادق(ع) نقل میکند و امام صادق(ع) از پیغمبر اسلام(ص) که حضرت فرمودند: «طَاعَةُ عَلِيٍّ ذُلٌّ وَ مَعْصِيَتُهُ كُفْرٌ»[1] اطاعت از امیرالمؤمنین(ع) زمینهٔ فروتنی، تواضع و خاکساری را در شما بهوجود میآورد؛ چون خود امیرالمؤمنین(ع) همینگونه بودند. حضرت در 63 سال عمرشان، در کمال فروتنی، تواضع، نرمی و خاکساری بودند. در جنگهای زمان حکومتشان هم خیلی زحمت کشیدند که جنگی اتفاق نیفتد؛ ولی دشمن نپذیرفت.
انسانی نبودند که بگویند من تا حالا به دشمن پشت نکردهام، در شجاعت و شمشیرزنی هم بینظیر هستم، بزنم و بروم. ایشان نماینده پیش سه دشمن فرستادند که آتش جنگ افروخته نشود و کسی هم کشته نشود؛ اما دشمن لجبازِ متکبرِ بیدین و شیطانپرست قبول نکرد و گفت من جنگ میکنم. در این حال، امیرالمؤمنین(ع) باید چهکار میکردند؟ آیا باید با یارانشان مینشستند که آنها بیایند و بکشند؟! به حکم خدا واجب بود که دفاع کنند. جنگشان هم جنگ شخصی و خودنمایی نبود، بلکه فی سبیلالله و برای خدا بود. پیش از اینکه وارد صفین بشوند، معاویه آب را بست و مصمم بود که لشکر امیرالمؤمنین(ع) تشنه بماند و نابود بشود. امیرالمؤمنین(ع) بهوسیلهٔ حضرت حسین(ع) آب را باز کردند، بعد نمایندهای در لشکر معاویه فرستادند و گفتند هرچه آب میخواهید، ببرید.
علی است! ایمان، حق و حقیقت است. کینهٔ شخصی ندارد و مقابلهبهمثل هم ندارد. دشمن آب را به روی من بست، من نمیبندم. در جنگ، بعضی از مردم به به طرف مقابل فحش دادند، امام فرمودند: سکوت کنید، ما اهل فحش نیستیم. همهٔ ادب در ایشان تجلی داشت.
کسی که واقعاً مطیع امیرالمؤمنین(ع) بشود، یا اخلاق او را پیدا میکند یا به خودش انتقال میدهد. وقتی میبیند مقتدایش در کمال تواضع، فروتنی، مهر و محبت بوده، میگوید حال که من از این وجود مقدس اطاعت میکنم، من نیز باید رنگ او را بگیرم؛ وگرنه اطاعتم اطاعت نیست. در حقیقت، اطاعتکردن برای رنگگرفتن است. بازی که نیست! اطاعت کند و در حد ظرفیت، توان و طاقت خودش علیوار بشود، نه علی!
مالکاشتر، نمونهای از مطیعان واقعی امیرالمؤمنین(ع)
آنهایی که مطیع واقعی حضرت بودند، اینگونه بودند. شما حتماً داستانهای یارانش را در تواضع و فروتنی شنیدهاید که بهنظر ما عجیب میآید، اما عجیب نیست. یک نمونهاش مالکاشتر است که واقعاً هماوردی در تمام لشکر امیرالمؤمنین(ع) و دشمن نداشت و تک بود. اگر منافقین اوضاع را بههم نریخته بودند، مالک یقیناً ریشهٔ معاویه و عمروعاص و شامیان را کَنده بود. متأسفانه منافقین لشکر امیرالمؤمنین(ع) و همدستان با معاویه، پولکیها و دلاریها، یکمرتبه عربده کشیدند و به امیرالمؤمنین(ع) گفتند: مالک را برگردان! جنگ به نفع دین، قرآن، پیغمبر و ولایت تمام میشد؛ اما آنها گفتند: اگر او را برنگردانی، همین الآن خودت را میکشیم.
جنگ به پیروزی دشمن و شکست یاران امیرالمؤمنین(ع) تمام شد. روزی این مرد شجاع متهورِ مؤمنِ ورزیدهٔ معروف و مشهور در بازار کوفه میرفت، کسی که او را نمیشناخت، مقداری گِل سبزی را در گردن مالک انداخت؛ تنها برای اینکه مالک برای رد این گِلها بالا و پایین بپرد و او بخندد. بهراستی اگر یک نفر را نشناسی، باید این حرکت بیجا را بکنی؟!
مالک هیچ حرکتی نکرد، نگاه هم نکرد؛ حتی سؤال هم نکرد که چه کسی این کار را کرد! مالک رفت. یکی از بازاریان که مالک را میشناخت، به او گفت: تو فهمیدی که او چه کسی بود؟ گفت: نه، چه کسی بود؟ من میخواستم یک نفر را دست بیندازم و بخندم. بازاری گفت: او مالکاشتر بود. به قول لاتهای قدیم تهران، برق از چشمهایش پرید و گفت: اگر مالک برگردد و با من درگیر بشود که تکهبزرگم گوشم است. بهدنبال مالک دوید و از همه سؤال کرد که مالک را ندیدهاید؟! همینطور پرسید تا به مسجد کوفه رسید. به او گفتند که مالک به مسجد رفت. وقتی وارد مسجد شد، دید در حال تشهد نماز است. سلام نمازش را که داد، جلو آمد و گفت: من همان فرد بیادب بیتربیت بودم. مالک گفت: مشکلی ندارد! اصلاً برای چه بهدنبال من آمدی؟ من به نیت تو به مسجد آمدم و این دو رکعت نماز را خواندم که خدا تو را ببخشد.
آیا ما نیز اینگونه هستیم؟ کسی که مطیع واقعی حضرت بشود، «طَاعَةُ عَلِيٍّ ذُلٌّ» زمینهساز فروتنی و تواضع است. آنوقت انسانی میشود که نسبت به پروردگار، قرآن، پیغمبر(ص)، امیرمؤمنان(ع) و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) فروتن میشود. این اثر اطاعت از امیرالمؤمنین(ع) است. خیلی مسئله است اگر آدم دقت کند که پیغمبر(ص) چه فرمودهاند!
کفر، حاصل سرکشی و نافرمانی نسبت به امیرالمؤمنین(ع)
«وَمَعْصِيَتُهُ كُفْرٌ» سرکشی نسبت به امیرالمؤمنین(ع) و نافرمانی از ایشان هم کفر است؛ یعنی پردهپوشی نسبت به حق. کسی که نافرمان از امیرالمؤمنین(ع) است، اخلاقاً پردهپوش، بیانصاف، بیعدالت، ناحقگو و چشمچران میشود. وقتی جدای از امیرالمؤمنین(ع) زندگی کند، خیلی از رذایل در او بهوجود میآید. کسی هم که مقتدایش امیرالمؤمنین(ع) نباشد، فکر میکنید مقتدایش کیست؟ معلوم است؛ یا یک منافق است یا یک بیدین یا یک عرقخور است یا یک رباخور یا یک شیطانصفت. وقتی جای امیرالمؤمنین(ع) در زندگی من خالی باشد، یک بیگانهٔ از خدا آن جا را پر میکند. مرحوم ملااحمد نراقی چقدر زیبا میفرماید! این عالم و فقیه و عارف کمنظیر، دو دیوان دارد: یک دیوان غزلیات دارد که چاپ هم شده است؛ یک دیوان شعر هم بهنام «طاقدیس» دارد. چقدر نکته در این دیوان طاقدیسش دارد! شعری در این دیوان دربارهٔ خودش دارد که با پروردگار مناجات میکند و میگوید:
من غلط کردم در اول بیشمار ×××××××× اهرمن را راه دادم در حصار
من ابتدای زندگی و جوانیام، در گیرودار برنامههایم اشتباهم زیاد بوده است. یک اشتباهم این بوده که درِ باطنم، دلم و جانم را به روی شیطان باز گذاشتم و راهش دادم. چقدر هم از او پذیراییاش کردم! هر روز ده بار به من گفت دروغ بگو، دروغ گفتم؛ غیبت کن، غیبت کردم؛ قدم ناحق بردار، قدم ناحق برداشتم؛ امضای باطل زیر نامه بزن، امضای باطل زدم؛ از این آقا در اداره خوشت نیامد، پروندهاش را قاتی کن که بیرونش کنند یا تعلیقش کنند. از این کارهای به ناحق خیلی زیاد صورت میگیرد! اینها پذیرایی از شیطان است!
من غلط کردم در اول بیشمار ×××××× اهرمن را راه دادم در حصار
حالا که ضرر کردهام و فهمیدهام چقدر بد شد، میگوید: مولای من!
یک نظر در کار این ویرانه کن ××××××× دشمن خود را برون ز این خانه کن
پروردگار، خریدار اهل ایمان در روز قیامت
خدا لازم نیست دهتا نظر به آدم بیندازد و دنیا و آخرتِ آدم را با یک نظر آباد میکند. وقتی شیطان در باطن آدم بیاید، باطن او خراب و آلوده میشود؛ مثل آب گندیده و خاکشیرگرفته، آب بوگرفته و تغییر رنگ پیداکرده میشود. این باطن ارزشی ندارد که انسان در قیامت به پروردگار ارائه کند و بگوید بخر! مگر خدا بُنجلخر است؟! خدا در قرآن اعلام کرده و فرموده است: «يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ × إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»[2] باطن درست بیاور! بنجل نیاور! بازار قیامت نه جای خریدن میوهٔ کال است که نودسالگی وارد قیامت بشوی؛ اما هنوز بچهٔ سهساله باشی که فقط شکم و بدن بزرگ کردهای. ما در آنجا میوهٔ کال نمیخریم! انسان وارد قیامت شو، نه بچهٔ هشتاد یا نودساله که هنوز روح، عقل و باطنت، سهچهار ساله و مثل قبل از تکلیف است.
میوهٔ کال در بازار قیامت نمیخرند، چون نور و ارزش ندارد. باطن آلوده هم نمیخرند. خدا در قرآن میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ»[3] چقدر آیهٔ زیبایی است! یقیناً منِ خدا خریدار هستم و میخرم. قیامتِ من بازار است و من هم مشتری، انسان هم فروشنده؛ خوب هم میخرم. در حقیقت، هیچکسی جنس انسان را به قیمت خدا نمیخرد. حال از چه کسانی میخرد؟ «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» از شما اهل خدا و قرآن، اهل پیغمبر و امامت، اهل دین، اهل گریه و عبادت میخرم.
حال چه چیزی میخرد؟ «أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ» هم خودتان و هم پولتان را میخرم. پولی که برای ساخت درمانگاه، مسجد، مدرسه و حوزه ساختی، کتاب دینی چاپ کردی، یتیم بزرگ کردی، به همسایهات رسیدی و بدهی آنکه توان پرداخت بدهیاش را نداشت، پرداخت کردی. همهٔ این پولها را میخرم. تو حالا یکمیلیون، پنجمیلیون یا دهمیلیون یا یکمیلیارد برای ساختن یک درمانگاه دادهای؛ اما من پولت و خودت را چقدر میخرم؟ ظاهرت چقد رمیارزد؟ اگر تو را بکُشند، هزار مثقال طلا دیهات میشود. ظاهرت بیشتر از این نمیارزد! تازه اگر بدنت را تجزیه و تحلیل بکنند؛ هفتتا صابون از چربیهای بدنت درمیآید، هفتتا میخِ ته کفش از آهن بدنت درمیآید، یک سطل آب از گوگرد بدنت درمیآید که بتوانند لانهٔ یک مرغ را بشورند. چیزی بیشتر از این درنمیآید!
این مجموعهای هم که از تجزیهٔ بدنت بهدست میآید، اگر الآن به بازار ببرند، صد تومان هم نمیشود؛ ولی اگر بنا باشد که من خودت و مالت را بخرم، «بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» جان خودت، خودیت خودت، هویتت و مالت را میخرم، ثمنش هم بهشت است. «جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا».[4]
بهشت، سود اطاعت از امیرالمؤمنین(ع)
برادران و خواهران! اطاعت از امیرالمؤمنین(ع) بهشتساز است. طبق روایات، هشت درِ بهشت را باز و هفت درِ جهنم را در همین دنیا قفل میکند. اگر مطیع احکام، اوامر، عبادات و اخلاق امیرالمؤمنین(ع) باشی، همین جا هشت درِ بهشت تا روز مرگت به روی تو باز میشود. در قیامت هم به تو میگویند: «اُدْخُلْ مِنْ أَيِّ أَبْوَابِ اَلْجَنَّةِ شِئْتَ»[5] از هر دری که دلت میخواهد، وارد شو؛ ما برای تو تعیین نمیکنیم که از کدام درِ بهشت وارد بشوی. این سود اطاعت از امیرمؤمنان(ع) است.
نافرمانی از امیرالمؤمنین(ع) هم میدانید که چهکار میکند! امیرالمؤمنین(ع) آهن دستشان بود و عمروبنعبدود را با یک ضربه زدند، پیغمبر(ص) فرمودند: «لَضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَیْن»؛[6] چون علی(ع) مطیع خدا، پیغمبر(ص) و قرآن بودند. درحالیکه همان آهنی که دست علی(ع) در جنگ خندق بود، دو جور آهن نبود و هر دو برای یک معدن بود؛ آن آهن وقتی به دست یک بدبخت بیچارهٔ پَست بود و او هم فقط یک ضربت زد. به کجا زد؟ به فرق امیرالمؤمنین(ع) ضربت زد و او را شهید کرد. او هم آهن داشت، علی(ع) هم آهن داشت؛ اما علی(ع) مطیع بود، او عاصی بود.
روزی امیرالمؤمنین(ع) بعد از نماز مغرب و عشا میخواستند از سرِ بازار کوفه بروند (فدایشان بشوم! من لیاقت این را ندارم که فدای علی بشوم؛ باید بگویم فدای قنبر علی بشوم. البته فکر میکنم که این هم اضافه میگویم)، قصاب صدایشان کرد. سلطان مملکت، حاکم، ولیّ، مقتدا و رهبر بود و کشورش هم ده برابر کشور فعلی ایران بود! وقتی قصاب گفت یا علی، امام اینقدر متواضع و فروتن بودند که ایستادند. قصاب گفت: مقداری گوشت مانده که گوشت خوبی هم است، با خودت ببر. پادشاه و سلطان مملکت، ولیّاللهالاعظم فرمودند: من پول این گوشت تو را ندارم. بهراستی چرا نداشتند؟ چون حضرت پاکترین دست را داشتند. دست علی در بیتالمال و وزارت دارایی نبود. نافرمانِ از علی(ع) دزد و اختلاسچی است و مال یک مملکت را در روز روشن میخواند. نافرمانِ از علی(ع) مدیریت درستی ندارد که مشکلات ایجاد میشود و نمیگوید من بلد نیستم، مرا سرکار نگذارید.
پس علی(ع) چطور در کوفه زندگی میکردند؟ تعدادی درخت خرما در مدینه کاشته بود و به کارگرها سپرده بود که وقتی خرماها در تابستان رسید، آن را بفروشید و پولش را به کوفه بفرستید. هر سال میدید چقدر است و سالش را با آن پول تنظیم میکرد؛ بتوانم برای خودم و خانوادهام لباس، دوغ، نان و سرکه، نان جو و... بخرم. زندگیشان را با آن پول نظام میدادند.
وقتی حضرت گفتند پول ندارم، قصاب گفت: علی جان، فدایت بشوم! من نگفتم که پول گوشت را بده؛ نسیه ببر. حضرت فرمودند: من به تو قول نسیه بدهم و بگویم مثلاً بیست روز دیگر پولت را میدهم؛ هر روز که از در مغازهات رد میشوم، تقویم را نگاه میکنی که ببینی بیست روز دیگر چه موقع است. اگر هم دیر بشود، معرکه راه میاندازی. به تو قول نسیه نمیدهم، اما شکمم با من خیلی رفیق است و به او قول نسیه میدهم. همین الآن به شکمم میگویم: شکم! هر وقت گوشت گیرم آمد، به تو میدهم؛ اگر هم گیرم نیامد، عمری با همدیگر ساختهایم. شکم من نه تقویم نگاه میکند، نه داد میکشد و نه به این و آن میگوید. نه نمیخواهم!
من یک روایت دیگر هم از «تفسیر علیبنابراهیم» برای امشب آماده کرده بودم که روایت معرکهای است. دلم هم میخواست آن پنج مسئلهٔ عشق و محبت امیرالمؤمنین(ع) را توضیح بدهم، اما نرسیدم.
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر ×××××××× کهاز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
الآن در این هشتمیلیارد جمعیت، مثل علی(ع) در اخلاق، رفتار و کردار، تنها چند نفر پیدا میشود.
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست ××××××× منزل آن مهِ عاشقکش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش ××××××× آتش طور کجا، وعدهٔ دیدار کجاست
شما میبینید که الآن روز جهان هم خیلی تاریک است!
هر که آمد به جهان، نقش خرابی دارد ×××××××× در خرابات بگویید که هوشیار کجاست
عقل دیوانه شد، آن سلسلهٔ مشکین کو ×××××××× دل ز ما گوشه گرفت، ابروی دلدار کجاست
حافظ! از باد خزان در چمن دهر مرنج ×××××××× فکر معقول بفرما، گل بیخار کجاست
کلام آخر؛ غم مخور ای آخرین سرباز من
در این دو سه شب باقیمانده از این مجلس نورانی، از دو علی ذکر مصیبت کنم: یکی روی دست ابیعبدالله(ع) و یکی بغل ابیعبدالله(ع). ابیعبدالله(ع) انگار با آن بچه که روی دستشان است، در باطن حرف میزنند:
ای یگانه کودک یکتاپرست ××××××× ای به طفلی مست صهبای الست
گرچه شیر مادرت خشکیده است ××××××× شیر رحمت از لبت جوشیده است
غم مخور ای بهترین همراز من ××××××× غم مخور ای آخرین سرباز من
غم مخور ای کودک خاموش من ×××××××× قتلگاهت میشود آغوش من
غم مخور ای کودک دُردیکشم ××××××× من خودم تیر از گلویت میکشم
مخفی از چشم زنان دلپریش ××××××××× میکَنم قبر تو را با دست خویش
وقتی حضرت بچه را دفن میکردند، صدای مادر بلند شد که میگفت: حسین من!
مچین خشت لحد تا من بیایم ××××××××× تماشای رخ اصغر نمایم
-دعای پایانی
خدایا! آنچه به خوبان عالم عنایت کردهای، به ما و زن و بچهها، نسل ما و مردم این مملکت عنایت فرما.
خدایا! این کشور را بیش از این، مخصوصاً استانهای مشکلدار را از ریزش باران رحمتت محروم نکن.
خدایا! با دست لطف و احسان و کرمت به هر شکلی که در اختیار خودت است، مشکلات این مردم را حل کن.
خدایا! صبر مردم را حفظ فرما.
خدایا! گذشتگان همهٔ ما را غریق رحمت فرما.
خدایا! شهدای از زمان آدم(ع) تا الآن را با حسینت محشور کن.
خدایا! تمام کسانی که برای دینت تا الآن زحمت کشیدهاند، بهویژه مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی را غرق رحمت خاصهات بگردان.
ای خدا! به زینب کبری(س)، فرج ولیّاللهالاعظم امام زمان(عج) را برسان و همه ما را مشمول دعاهای آن بزرگوار قرار بده.
[1]. مجموعهٔ ورام، ج2، ص149؛ الوافی، ج3، ص735؛ اصول کافی، ج8، ص166.
[2]. سورهٔ شعراء، آیات 88-89.
[3]. سورهٔ توبه، آیهٔ 111.
[4]. سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 23.
[5]. بحارالأنوار، ج7، ص297؛ مصباح کفعمی، ج1، 450.
[6]. الإقبال بالأعمالالحسنة، ج1، ص467؛ بحارالأنوار، ج20، ص216؛ مستدرک حاكم نیشابوری، ج3، ص32.