شب چهاردهم / یکشنبه (3-5-1400)
(قم مسجد اعظم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- امامشناسی، از واجبات دین
- کلام امام، ازبینبرندهٔ تاریکی
- دوزخ، عاقبت ماندن در گمراهی
- زندگیِ روشن و پر از نور در پرتو سخنان امام
- تابش نور کلام موسی(ع) بر قلب آسیه(س)
- نور کلام امام از نور پروردگار
- حقیقت معنایی کلام نور
- -سفارش رسول اکرم(ص) بر مراقبت از زبان
- -دروغ، ریشهٔ مشکلات جامعه
- -اثر کلام مسیح(ع) بر زن بدکاره
- قرآن، نور مبین و روشنگری برای همهٔ مردم
- حکایتی شنیدنی از اثر کلام یک اهل دل
- دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
امامشناسی، از واجبات دین
شب ولادت امام دهم، حضرت هادی(ع) است. امام هشتم بنا به نقل کتاب شریف «اصوف کافی»، باب «الاضطرار الیالحجه»، روایت بینظیری دربارهٔ شناساندن امامت و امام دارند؛ اینکه امامت چه جایگاهی است و چه کسی لیاقت قرارگرفتن در این جایگاه را دارد، آن هم از طرف پروردگار. دنبال آن روایت بینظیر، امام هادی(ع) ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) را ضمن یک زیارت بهنام «زیارت جامعهٔ کبیره»، بهطور کامل و جامع، بیکموکاست، بینقصوعیب، معرفی کرده است.
در واقع، هیچ نیازی نیست که انسان برای شناختن ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام)، یعنی اوصاف، شخصیت و هویتشان، کتابهای فراوانی بخواند. اگر در همین زیارت جامعهٔ کبیره دقت کند؛ چنانچه خودش بتواند مفاهیم آسمانی این زیارت را بهدست بیاورد، خودش این کار را بکند؛ اما چنانچه نمیتواند، در این زیارت که شناسنامهٔ ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) است، شرح زیادی به فارسی و عربی نوشته شده است. اگر عربی بلد نیست، یک شرح فارسی روان بخرد و بخواند تا امامشناس واقعی بشود. حیف است که آدم شصتهفتاد سال در این دنیا زندگی کند و امامشناس نشود. امامشناسی هم جزء واجبات دین است؛ چون اگر انسان امام را نشناسد، دین را نمیشناسد.
کلام امام، ازبینبرندهٔ تاریکی
دین بهوسیلهٔ امام بعد از پیغمبر(ص) توضیح داده شده است و امامان ما هم در دنیا بینظیر هستند؛ در علم، عمل، اخلاق، روش و برخورد با مردم. حضرت هادی(ع) تمام آن را بهصورت جامع بیان کردهاند که من چند جمله از این زیارت بسیار باعظمت را برایتان توضیح میدهم. در بخشی از آن، حضرت هادی(ع) خطاب به ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) میفرمایند: «کَلَامُکُمْ نُورٌ». نور یعنی چه؟ نور یعنی ازبینبَرندهٔ تاریکی. این کارِ نور است. ما خودمان شب را در تاریکی بهسر نمیبریم و اول غروب چراغ روشن میکنیم که اتاق نور داشته باشد. در سایهٔ نور است که انسان آنچه که باید در اتاق تشخیص بدهد، تشخیص میدهد؛ سفره، غذا، گلهای قالی و افراد. اگر اتاق تاریک محض باشد، نمیتوان هیچچیزی را تشخیص داد.
ما بدون کلام امام که تاریکی عقل، روح، فکر و فرهنگهای ابلیسی را برای ما روشن میکند، نمیتوانیم آدم تشخیصدهندهای در این تاریکیها باشیم. لذا هر کسی، چه عالم و عامی، چه پیر و جوان، با امام زندگی نکرده و نمیکند، گمراه شده است. پیغمبر اکرم(ص) درباره ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) و قرآن میفرمایند: اگر با اینها باشید، «لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَبَداً» هرگز گمراه نمیشوید؛ یعنی گمراهی بدون قرآن و امام، حتمی است.
دوزخ، عاقبت ماندن در گمراهی
عاقبت این گمراهی چیست؟ چیزی جز دوزخ نیست. آیات قرآن مجید را بخوانید، میگوید سه طایفه حتماً در دوزخ هستند: کافران، مشرکان و منافقان. مؤمنین گنهکار اهل دوزخ نیستند؛ آنها هم در دنیا بهخاطر ایمانشان توبه میکنند و هم در قیامت مورد آمرزش و رحمت هستند. شیخ صدوق یک روایت بسیار خواندنی در اول کتاب «توحید» خود نقل میکند که مفصّل و بیشتر از یک صفحه است. پروردگار عالم سوگند یاد میکند که به عزتم سوگند، موحد را در قیامت به جهنم نمیبرم. این در حالی است که همهٔ موحدان معصوم نیستند و بالاخره لغزش و گناه دارند که در دنیا جبران میکنند؛ اما اگر جبران نکردند، خدا در وقت مرگ برایشان جبران میکند و چنانچه هنگام مرگ جبران نکرد، در برزخ جبران میکند.
زندگیِ روشن و پر از نور در پرتو سخنان امام
مگر میتوان بدون امام، یک زندگی پاک و درست داشت؟ در تاریکی نمیتوان زندگی سالمی داشت. آدم در تاریکی تشخیص نمیدهد که چه کسی دشمن و چه کسی دوست است، چه کسی ضربه میزند و چه کسی سود میرساند، چه کسی درِ بهشت را باز میکند و چه کسی درِ جهنم را میبندد. لذا امام هادی(ع) میفرمایند: سخن شما ائمه نور است و اگر کسی در پرتو فرمایشات شما زندگی کند، در روشنایی زندگی میکند. در واقع، چنین شخصی ابلیس را از حق، فرعون را ازموسی(ع)، نمرود را از ابراهیم(ع) و ابولهب را از پیغمبر(ص) تشخیص میدهد؛ اما اگر در کنار این نور نباشد، بهدنبال فرعون است و هیچ وقت بهدنبال موسی نمیآید.
تابش نور کلام موسی(ع) بر قلب آسیه(س)
حضرت آسیه، همسر فرعون و ملکهٔ مملکت، موسایی، موحد و خدایی شد، اهل سعادت دنیا و آخرت شد؛ چون به حرفهای موسیبنعمران(ع) گوش داد، فکر کرد و پذیرفت، آنگاه مؤمن شد. حتی او را تهدیدش کردند، چنانکه در قرآن میفرماید: «وَفِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتَادِ»[1] به او گفتند اگر از موسی و خدای موسی دستبرنداری، دو دست و دو پایت را با میخ طویله به زمین میدوزیم و یک سنگ چندصد کیلویی هم روی بدنت میاندازیم تا با خاک یکی بشود. آسیه قبول کرد که او را به چهارمیخ بکشند، آن سنگ چندصد کیلویی را روی او بیندازند و با خاک یکی کنند؛ ولی از حق شناختهشده دست برندارد.
این نور است که بر همسر فرعون تابید و از ملکهٔ مملکت به شهید راه الهی شد. قرآن مطلبی دربارهٔ او دارد که نشانگر شخصیتش است: «وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ»[2] ما برای تمام اهل ایمان، چه مرد و چه زن، زن فرعون را تا قیامت سرمشق و الگو و اسوه معرفی میکنیم. آیا این مقام کمی است؟ چندهزار سال قبل، یک زن مشرک و بتپرست در پرتو نور سخنان موسیبنعمران(ع)، حق را از باطل ببیند و بفهمد، در حد عالی ایمان قرار بگیرد و پروردگار بگوید که من تو را الگوی «لِلَّذِينَ آمَنُوا» تا قیامت قرار میدهم. هر مرد و زنی که میخواهد مؤمن بشود، زندگی تو را ببیند و مؤمن بشود.
ما وقتی سه شب احیا (اگر چهارصدمیلیون نفر احیا بگیرند یا کمتر) در تاریکی با چشم گریان به پروردگار میگوییم: «اَللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذَا اَلْقُرْآنِ وَ بِحَقِّ مَنْ أَرْسَلْتَهُ بِهِ وَ بِحَقِّ كُلِّ مُؤْمِنٍ مَدَحْتَهُ فِيهِ»؛ یکی از مؤمنهایی که خدا او را در قرآن ستایش کرده و ما چندصد میلیون خدا را در شب احیا به او قسم میدهیم، آسیه است. این مقام کمی نیست! این برای استفادهکردن از نور دهان و کلام موسی(ع) است.
نور کلام امام از نور پروردگار
حدود شانزدههزار روایت از ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) با سند در کتاب «اصول کافی»، «فروع کافی» و «روضهٔ کافی» نقل شده؛ یعنی شانزدههزار چراغ راهنما نقل شده است. شانزدههزار روایت کم نیست! هر «قال النبی»، هر «قال الفاطمه»، هر «قال امیرالمؤمنین» و هر «قال الهادی» یک نور است. برادران و خواهران! ما چقدر برای این نور ارزش قائل هستیم؟ تا حالا چقدر به این نور دل دادهایم؟ این نور نور آدمیزاد نیست، بلکه نورالله است که از دهان این چهارده نفر طلوع کرده است. اگر من خودم را در معرض این نور قرار بدهم، خدا میداند که چه میشوم! چهبسا اگر گوش بدهم و بپذیرم، البته فکر هم بکنم و بعد عمل بکنم، خیلی آدم والایی میشوم.
حقیقت معنایی کلام نور
من یادم نیست در کدامیک از کتابهایم نوشتهام؛ عیسیبنمریم(ع) همسر نداشت، خوشقیافه و خوشهیکل هم بود و خدا در 33 سالگی از دست یهود نجاتش داد که او را نکشند. یک روز مسیح(ع) با آن قیافهٔ خوشگل و اندام زیبا از منزل زن بدکارهای بیرون آمد که اتفاقی یک نفر او را دید. مسیح(ع) او را صدا کرد.
آدم از زبانها میترسد، حتی انبیا نیز از زبان مردم میترسیدند. پیغمبر(ص) در کوچه به عمهشان صفیه برخوردند. عمه هم برادرزادهاش را خیلی دوست دارد و سلام میکند، فدایت بشوم و قربانت قیافهات بروم؛ این حرف عمههاست. این عمه هم با پیغمبر(ص) خوشوبش کرد. در کوچه هم هیچکس نبود. یک نفر آمد و رد شد، پیغمبر(ص) صدایش کردند و فرمودند: خانمی که با من حرف میزند، عمهٔ من است. این سخن یعنی در کوچه و بازار مدینه نگویی که با یک زن غریبه خوشوبش میکرد!
-سفارش رسول اکرم(ص) بر مراقبت از زبان
پیغمبر اکرم(ص) میفرمایند: بیشتر مردم در قیامت بهخاطر زبان و شهوت جنسی به جهنم میروند. حضرت نمیگویند از گناهان دیگر به جهنم میروند، بلکه میفرمایند از زبان و شهوت جنسی به جهنم میرود. روزی یک عرب بیابانی که سواد هم نداشت، به پیغمبر(ص) گفت: من کار دیگری غیر از نماز و روزهٔ واجبم نمیکنم؛ چون پول مکه و بدن رفتن به جهاد را ندارم، گندم و جو و شتر هم برای زکات ندارم. من از دین تو، خدا و نماز و روزه قبول دارم؛ جای من در قیامت کجاست؟ پیغمبر(ص) دو انگشتشان را به هم چسباندند و فرمودند: جای تو در قیامت بغل دست من است؛ ولی به شرطی که زبان، شکم و شهوت جنسیات را از حرام نگه داری.
-دروغ، ریشهٔ مشکلات جامعه
متأسفانه این زبان هم در دنیا اقیانوسوار جنایت میکند. دروغ، غیبت و گفتن حرفهای بیهوده خیلی رواج دارد! من وقتی بچه بودم، یک مجله مذهبی چاپ میشد که هر هفته یک مسابقه میگذاشت و بیست تومان هم جایزه میداد. آنوقت با بیست تومان میشد دوسه روز زندگی کرد. در مسابقاتش هم مینوشت که آزاد هستید اگر به مسائل اسلامی ایراد دارید، بنویسید؛ ما جواب میدهیم. آدم ظریفی مقالهای نوشت و گفت: من به حکم خدا در این آیهٔ قرآن، «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما»[3] دست زن و مرد دزد را قطع کنید، ایراد و اشکال دارم. هفتهٔ بعد برای او نوشتند که ایرادت را هم به این حکم بنویس، او نیز نوشته بود: اگر این آیه عمل بشود، کل مردم مملکت برای رواج حرامخوری یک دست میشوند! همچنین در همان مجله مسابقهای برگزار شد که گفته بود ریشهٔ مشکلات مملکت چیست؟ یک طلبه از قم در این مسابقه برنده شد؛ وی چهارده صیغهٔ فعل «کذب، کذبا، کذبوا، کذبت، کذبتا، کذبن» را صرف کرده و برای مجله فرستاده بود. «دروغ گفت»، «آن دو دروغ گفتند»، «آن جمعیت دروغ گفتند»، «تو دروغ گفتی» «شما دوتا دروغ گفتید»، «شما جمعیت دروغ گفتید»، «آن زن دروغ گفت»، «آن دو زن دروغ گفتند»، «آن جمع زنان دروغ گفتند»، «تو یک زن دروغ گفتی»، «شما دو زن دروغ گفتید»، «شما جمع زنان دروغ گفتید»، «من دروغ گفتم»، «ما دروغ گفتیم»، «شما دروغ گفتید». وعدهٔ دروغ، حرف دروغ، کلاهبرداری با دروغ و زبانبازی، همه ریشهٔ مشکلات جامعهاند.
-اثر کلام مسیح(ع) بر زن بدکاره
عیسی(ع) آن شخص را صدا کرد و گفت: تو دیدی که من از کجا بیرون آمدم؟ گفت: والله تو را دیدم، خیلی هم تعجب کردم و با خودم گفتم پیغمبر اولوالعزم الهی در این خانه که خانهٔ زن بدکارهای است، چهکار میکرد؟ مسیح(ع) به او گفت: ما دو جور بیمار داریم: یک بیمار با پای خودش به دکتر میرود و دردش را میگوید، دکتر هم نسخه مینویسد، بیمار نیز عمل میکند و خوب میشود. یک بیمار هم فکرش، روانش و بدنش کرخت شده است و نمیتواند به دکتر برود، باید دکتر برای او بیاورند. این خانم هم از آنهایی بود که باید دکتر بالای سرش میرفت. من رفتم و از پشت درِ اتاقش، اصلاً نگاهش هم نکردم، با او راجعبه زنا، زناکار، دنیا و آخرت زناکار، برزخ زناکار و عذاب زناکار صحبت کردم. او نیز توبه کرد. حالا برو و درِ خانهاش را بزن، اگر دیگر راه داد. به این کلام، کلام نور میگویند؛ یعنی سخنی که روشنایی هدایت، حق، دین و انسانیت را به دیگری منتقل میکند. آن شخص دیگر هم خودش را در آن روشنایی میشناسد و میفهمد و حواسش را جمع میکند.
قرآن، نور مبین و روشنگری برای همهٔ مردم
این یک جملهٔ امام هادی(ع) است که میفرمایند: «کَلٰامُکُم نور». شما حتماً راجعبه قرآن در قرآن دیدهاید که میفرماید: «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُبِينًا»[4] نمیگوید فقط به پیغمبر، بلکه میگوید من قرآن را به کل شما فرستادهام. «مبین» یعنی توضیحدهنده و روشنگر؛ من یک نور روشنگرِ فهمانندهٔ بیانکنندهٔ نشاندهنده برایتان فرستادهام. کلام ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) هم، همان نور، یعنی نور خداست که اگر آدم یکخرده به خودش زحمت بدهد وخودش را در پرتو آن نور قرار بدهد، نور را ببیند و بفهمد، لمس کند، بپذیرد و عمل بکند، آدم خیلی والایی میشود.
حکایتی شنیدنی از اثر کلام یک اهل دل
یک لاتی در تهران بود که با من هم رفیق بود و پیش من میآمد. این شخص خیلی لات بود! خیلی که میگویم، یعنی در تهران تک بود. من اگر اسم لاتهای آن روزگار را بشمارم، میتوانم ده نفرشان را بشمارم. آنها لاتهای بسیار قویای بودند، اما همه از این لات حساب میبردند. من همهٔ آنها را هم دیده بودم. یک کار این لات، باج گرفتن از قمارخانهها بود. پنجشنبهها به درِ قمارخانههای تهران و عرقفروشیها میرفت و میگفت حق مرا بدهید! کسی جرئت حرفزدن نداشت. صاحب قمارخانه، عرقفروشی و کاباره بیستسی تومان به او پول میدادند؛ اگر پول نمیدادند، تمام شیشههایشان را میشکست و همهچیز را هم بههم میریخت. کلانتری آن زمان هم زورش به او نمیرسید و از او میترسیدند. در واقع، وقتی نزد رئیس کلانتری میرفتند و شکایت میکردند، علنی میگفت من میترسم، خودتان یکجوری حل کنید.
شخصی هم بود که من او را هم میشناختم؛ اهل حال و اهل گریهٔ بر ابیعبدالله(ع). اینقدر برای ابیعبدالله(ع) گریه کرد که پلکهای چشمش آسیب دید. او را به بیمارستان بردند و پلکش را عمل کردند. دکتر بعد از دوسه روز گفت: تو را مرخصت میکنم، اما قول بده که دیگر گریه نکنی. این شخص گفت: تو عملت را انجام دادهای، پولت را هم که گرفتهای. به گریهٔ من چهکار داری؟ اصلاً تا آخر عمرش نشد که برای ابیعبدالله(ع) گریه نکند و گریهکردن او در تهران نمونه نداشت. همین رسول ترک که در قبرستان حاج شیخ دفن است، از مشتریهای او بود. خود من هم وقتی دهیازده سال داشتم، کنار رسول ترک مینشستم و از گریهٔ رسول و آن روحانی، برای ابیعبدالله(ع) گریه میکردم. این دو گریه را به من انتقال دادهاند.
روزی این شخص به این لات گردنکلفت کمنظیر برخورد کرد، در حرفزدن خیلی هنرمند بود، به او گفت: فدایت شوم! تا چه موقع میخواهی لات و تاریک بمانی؟ آخر مُردنی، برزخی، قیامتی، دادگاهی و حسابی هم هست! کلامی که نور دارد، چه میکند! این لات تکان خورد و گفت: حالا چهکار کنم؟ این شخص گفت: پیش آیتاللهالعظمی بروجردی در قم برو و وضعت را بگو. او هم دار و ندارش را به پول نقد تبدیل کرد و در چمدان ریخت، برای دیدن آیتاللهالعظمی بروجردی با اتوبوس به قم آمد. آنوقت سواری نبود. ظاهراً اطرافیان آیتاللهالعظمی بروجردی او را نمیشناختند و باید وقت میگرفت؛ میگوید من میخواهم آقا را ببینم، میگویند: الآن وقت دیدن آقا نیست. این لات هم میگوید: یا درِ اتاق را باز کن که داخل بروم یا تو را از بالای این ایوان با کله پایین میاندازم. بندهٔ خدا هم وحشت میکند و خدمت آقای بروجردی میگوید که چنین کسی آمده است. آیتاللهالعظمی بروجردی هم میگوید: اصلاً من بهخاطر اینها اینجا نشستهام. او را بیاور.
این لات هم با چمدانش میآید. اصطلاحات آخوندی هم بلد نبود که بگوید حضرت آیتاللهالعظمی، پسر پیغمبر و مرجع تقلید؛ با تکیهکلام خودش به آیتاللهالعظمی بروجردی میگوید: عموجان! این چمدان پر از پول حرام است، میخواهی چهکار کنی؟ آقای بروجردی میگوید: چمدان را بگذار؛ آیا میخواهی توبه کنی؟ او هم میگوید: بله، میخواهم توبه کنم. حاج عمو! اگر من توبه کردم، تو در قیامت پیش خدا شهادت میدهی که من را به جهنم نبرند؟ اشک آقای بروجردی میریزد و میگوید: آری، من شهادت میدهم. چمدان را بگذار و برو.
وقتی این لات بلند میشود و به دمِ در میآید، آقای بروجردی صدایش میزند و میگوید: کتوشلوارت هم حرام است. آنها را هم دربیاور و با پیراهن و زیرشلواری به تهران برگرد. مرد لات هم میگوید چشم. آنها را درمیآورد و آقای بروجردی میبیند که او واقعاً حربنیزید شده است، به او میگوید: کتوشلوارت را بپوش. آن زمان (فکر کنم هفتاد سال پیش میشود) آیتاللهالعظمی بروجردی پنجهزار تومان از مال شخصی خودش به او میدهد و میگوید: این را ته کیسهات بگذار و با آن کاسبی کن؛ خدا به تو عنایت میکند.
او با همان پنجهزار تومان هم آن زمان میلیونر شد. هر سال هم خمس و سهمش را میداد و شبی هم که میخواست از دنیا برود، رفیقش به من زنگ زد که فلانی میگوید شب مرگم است، بالای سر من بیا. من نمیدانم منبر داشتم یا چهکار داشتم، به آن رفیقم گفتم نمیرسم بیایم، چهکار کنم؟! نصفه شب از دنیا رفت. آنوقت از خانمش پرسیدم که دیشب چطوری مُرد؟ خانمش گفت: ساعت دوازده شب که شد، چشمش به در اتاق بود و از پهنای صورتش اشکش میریخت؛ چون خودش هیئت درست کرده بود و مدیر هیئت بود، با همان اخلاق لاتی گفت: حسین جان! تا وقتی نیایی، من به ملکالموت جان نمیدهم. خانمش گفت که دوسه دقیقهای گذشت، یکمرتبه در همان حال گریه به در نگاهی انداخت و گفت: حسین جان، آمدی؟ من الآن راحت شدم و جان داد.
این معنی «کَلٰامُکُم نُور» است. قدر این کلام را بدانید؛ اروپاییها و آمریکاییها اینها را ندارند. اگر این کلام را داشتند که آدم میشدند. اهلسنت هم این کلام را ندارند و این سرمایهٔ عظیم نور، فقط برای شما شیعیان است.
دعای پایانی
خدایا! به حق حضرت هادی(ع)، اثر سخنان ائمه را در ما و زن و بچههایمان بهطور کامل قرار بده.
خدایا! فردای قیامت، ما خجالتزدهٔ اینجور لاتها نشویم که به ما بگویند تمام لاتهای تهران از او میترسیدند، یک جلسه پیش بنده و نمایندهٔ ما آیتاللهالعظمی بروجردی آمد، چه آدمی شد. خدا اینها را رو نیاورد و ما شرمنده بشویم.
خدایا! ما را در قیامت شرمندهٔ عالمان دین و مردم محشر قرار نده.
خدایا! اهلبیت(علیهمالسلام) را از ما نگیر؛ گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) را از ما نگیر.
خدایا! تمام گذشتگان، مراجع، واعظها، مداحها، مدرّسها و طلبههایی که از دنیا رفتهاند، بالاخص آیتاللهالعظمی بروجردی را سر سفرهٔ رحمت و محبت خاصهات قرار بده.
خدایا! امام زمان(عج) را دعاگوی ما قرار بده.
خدایا! مشکلات این مملکت را حل کن.
خدایا! استانهای بیآب ما را به حق تشنگان کربلا، پرآب کن.
خدایا! فرج ولیّاللهالاعظم را برسان.
[1]. سورهٔ فجر، آیهٔ 10.
[2]. سورهٔ تحریم، آیهٔ 11.
[3]. سورهٔ مائده، آیهٔ 38.
[4]. سورهٔ نساء، آیهٔ 174.