لطفا منتظر باشید

شب شانزدهم / سه شنبه (5-5-1400)

(قم مسجد اعظم)
ذی الحجه1442 ه.ق - تیر1400 ه.ش
16.02 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

مقدمۀ بحث

پنج ویژگی بسیار برجسته در وجود مبارک امیرمؤمنان(ع) بود که فهرستش را چند شب قبل عرض کردم و توضیحش باقی ماند. معرفت به خداوند و براساس این معرفت، عشق به خداوند؛ معرفت به معاد، عشق و شوق به معاد؛ معرفت به قرآن، عشق به قرآن؛ معرفت به نبوت پیغمبر و خود پیغمبر، عشق به پیغمبر؛ معرفت به عبادت‌الله و خدمت به خلق‌الله، عشق به عبادت و عشق به خدمت به خلق خدا. این رشته‌های معرفت و محبت در وجود مبارک امیرالمؤمنین(ع) به‌طور کامل و جامع موج می‌زد. 

 

دو راه شناخت معرفت امیرالمؤمنین(ع) به پروردگار

الف) راه شناختِ این معرفت در حضرت حق، چند خطبهٔ «نهج‌البلاغه» است؛ بخش اول خطبهٔ اول و چند خطبهٔ دیگر که تحت عنوان بیان توحید در نهج‌البلاغه آمده است. 

ب) بخش دیگر معرفت امام به پروردگار، دعای باعظمت کمیل است. امیرمؤمنان(ع) در جای‌جای این دعا از خدا سخن می‌گویند؛ مخصوصاً شروع دعا که می‌فرمایند: «اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ». امیرالمؤمنین(ع) این را یافته بودند؛ اما نه مانند یافتن یک عالم و دانشمند، بلکه حضرت «كُلَّ شَيْءٍ» را می‌شناختند. به این دقت بفرمایید که ایشان یک خبر صادقانه، راست و درست می‌دهند. این خیلی حرف مهمی است! 

 

سخن امام صادق(ع) به مرد منکر خدا

یک آدم منکر خدا خدمت امام صادق(ع) آمد و عرض کرد: من خدا را قبول ندارم. امام صادق(ع) فرمودند: تو به کل عوالم بالا، کل آسمان‌ها و کل ستارگان رفته‌ای؟ گفت: من به هیچ‌کدام از اینها نرفته‌ام. نهایتاً آدم می‌خواست در آن زمان خیلی بالا برود، تا روی پشت بام بود و بیشتر نبود. الآن هم که با وسایل عظیم علمی می‌روند، تا ماه و مریخ رفته‌اند و بیشتر نرفته‌اند. ماه عضو زمین است و مریخ هم یکی از سیارات منظومهٔ شمسی است. حضرت فرمودند: کل طبقات زمین را گشته‌ای؟ گفت: نه، نرفته‌ام. فرمودند: شرق و غرب، شمال و جنوب هستی را رفته‌ای؟ گفت: نه، نرفته‌ام. حضرت فرمودند: پس از کجا خبر می‌دهی که این عالم خدایی ندارد؟! تو که هیچ جای عالم را ندیده‌ای! وقتی می‌گویی عالم خدا ندارد، معنی‌اش این است که وجب‌به‌وجب جهان هستی را گشته‌ای، دیده‌ای و دقت کرده‌ای، اطمینان یافته‌ای که خدا نبوده است؛ حالا آمده‌ای و می‌گویی عالم خدا ندارد. تو کلاً چقدر مسافرت رفته‌ای؟ گفت: از شام تا مدینه رفته‌ام. حضرت فرمودند: پس چرا از همهٔ جهان خبر می‌دهی و می‌گویی جهان خدا ندارد؟ این چه دروغ شاخداری است؟! 

 

دعای کمیل، اشرف دعاها

متأسفانه در دعای کمیل دقت خیلی کمی شده است و بسیاری از خوانندگان دعای کمیل نمی‌دانند که دعای کمیل چیست! عرفای بزرگ شیعه دربارهٔ دعای کمیل می‌گویند: «اِنْسانُ الْأدْعِیه». همان‌طور که انسان اشرف مخلوقات است، دعای کمیل امیرالمؤمنین(ع) هم اشرف دعاهای اسلامی است. همین بخش اول این دعا، آدم را مات‌زده می‌کند و خیلی عجیب است. من زمانی با کمک خدا به فکرم رسید که این دعا را تفسیر کنم؛ چون از ده‌دوازده سالگی حفظ بودم و تا حالا می‌خواندم. من دعای کمیل را شب‌های جمعه در جلسات ماه رمضان و شهرستان‌ها می‌خوانم. وقتی وارد این دعا وارد شدم، خدا شاهد است که دریافتم از کنار دعا باید رد بشوم و نمی‌توانم وارد دعا بشوم. در عین اینکه از کنار دعا رد شدم، تفسیر من هزار صفحه شد. 

 

دیدگاه امیرالمؤمنین(ع) نسبت به شناخت پروردگار

اگر آدم بخواهد اصل دعا را بفهمد، مشکل می‌شود. برای مثال، این جمله اولش را ببینید: «اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ». امیرالمؤمنین(ع) «كُلَّ شَيْءٍ» را با رحمت خدا لمس کرده‌اند و می‌فرمایند: «كُلَّ شَيْءٍ». یا آن جملهٔ دیگر دعا که حضرت می‌فرمایند: «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‌ء» اسمای تو در ستون‌های وجود «كُلِّ شَيْ‌ء» پر است. این یعنی چه؟ آیا به‌راحتی می‌‌توان فهمید که منظور از این اسما چیست؟ یقیناً منظورش الفاظ نیست، بلکه حقایق اسماست. معنای این «اسمای تو ستون‌های "كُلِّ شَيْ‌ء" را پر کرده است» چیست؟ امام ارکان «كُلِّ شَيْ‌ء» و «كُلِّ شَيْ‌ء» را می‌شناختند. همچنین اسما را در چهرهٔ حقایقش که زنده است، می‌شناختند. به این دقت بفرمایید که اسمای ما لفظ است و وقتی می‌گوییم اسمِ آقا کریم است، این لفظ است. من برای اینهایی که می‌گویم، دلیل دارم و دلیلم در قوی‌ترین کتاب‌های علمی است؛ همین‌جوری و از پیش خودم نمی‌گویم. در ذهنم نمی‌سازم که بگویم، بلکه تمامش مدرک دارد. اسما حقایق زنده است که حدوداً هزارتای آن در دعای جوشن‌کبیر ظهور داده شده، هزارتای آن را خدا فقط در وجود انبیا طلوع داده و هزارتا هم به‌صورت سرّ پیش خودش است. حضرت می‌گویند این اسمای تو، نه الفاظ! رحیم یک حقیقت زنده است، نه لفظ مُرده، اسمای تو ستون‌های «كُلِّ شَيْ‌ء» را پر کرده است. این دید امیرالمؤمنین(ع) و مسئلهٔ شناخت حضرت از پروردگار است.

 

عشق امیرالمؤمنین(ع) به زیبایی بی‌نهایت پروردگار

در این شناخت، وجود مقدس او وجود حضرت حق را زیباییِ بی‌نهایت دیده و این زیبایی بی‌نهایت، عشق قلب علی(ع) را نسبت به خدا برافروخته است. آنگاه علی(ع) بعد از این معرفت، عاشق خدا شده است. حضرت در این 63 سال عمر، هرگز معشوق خود را با معشوق دیگری عوض نکردند؛ نه پول معشوق علی(ع) شد، نه دنیا و نه این صندلی که امروز چقدر عارضه و خطر در جهان ایجاد کرده است! روزی امیرالمؤمنین(ع) به ابن‌عباس فرمودند: مردم با من بیعت کردند تا من روی صندلی خلافت بنشینم. اگر این حکومتِ در دست علی، حق مظلومی را از ظالم نگیرد، قیمت این حکومت پیش علی از آب دماغ گندیدهٔ بدبوی خوک جذام‌گرفته کمتر است. حالا شما به هر صندلی‌داری، حتی در مملکت شیعهٔ خودمان بگو که این صندلی مدیریت، ریاست، فرمانداری، استانداری، مجلس، وکالت و ریاست‌جمهوری چقدر پیش تو می‌ارزد؟ اگر توانست مثل علی(ع) حرف بزند! 

 

رفیقی در تهران داشتم که تکه‌های خیلی جالبی داشت! به من می‌گفت: اگر کسی بخواهد این‌جوری مثل علی(ع) دربارهٔ خودش حرف بزند، دهانش می‌چایَد؛ بعد هم یخ می‌زند و قفل می‌کند. مگر کسی می‌تواند مثل امیرالمؤمنین(ع) اظهارنظر بکند که مسند حکومتِ بر شما برای من از آب دماغ گندیدهٔ خوک گرفتار بیماری جذام کم‌ارزش‌تر است؟! امیرالمؤمنین(ع) چه روح والا و چه عظمتی داشتند.

 

او معشوقش را می‌دید که زیبای بی‌نهایت است. از زمان آدم(ع) تا حالا، بشر هر آنچه از غیر خدا معشوق گرفته است، یا پیر می‌شود یا بی‌ریخت، یا با آدم قهر می‌کند یا از آدم طلاق می‌گیرد یا با آدم وارد جنگ می‌شود یا عمر معشوق کوتاه است یا معشوقش فلز، گاو، گوسفند، زمین کشاورزی یا خانه است. امیرالمؤمنین(ع) چطور معشوقی مثل پروردگار را با این معشوق‌های پوکِ پوچِ ازدست‌رفتنی عوض بکند؟ 

 

افرادی که معشوقی غیر از خدا دارند، اصلاً نه خودشان و نه معشوق را شناخته‌اند. گاهی شنیده‌اید که پسری به مادرش می‌گوید من فقط همین دختر را می‌خواهم! اگر او را برایم نگیرید، اصلاً نمی‌خواهم دنیا باشد. هر کاری می‌کنند که دست بردارد، چون مصلحت نیست، قبول نمی‌کند و آخر هم می‌گوید خودکشی می‌کنم؛ یک‌مشت قرص هم می‌آورد، به مادر نشان می‌دهد و می‌گوید: یا بگو این دختر را می‌گیرم یا الآن همه را می‌خورم. من در جریان بعضی از خانواده‌ها بوده‌ام. برخی از آنها به‌عنوان درد و دل نزد من آمده‌اند که سه‌چهار نفرشان الآن کنار ذهنم هستند. این پدر و مادرها می‌گفتند که بچه‌مان می‌خواهد خودکشی کند؛ دختر را با گران‌ترین مهریه گرفتند و دو سال بعد هم جدا شدند. معشوق بعد از مدتی منفور شد. حالا به پسر می‌گویم برای چه می‌خواهی دختر را طلاق بدهی؟ تو که می‌خواستی به‌خاطر او خودکشی کنی! می‌گوید: اشتباه کردم. الآن قیافه‌اش به‌نظرم مثل مادر فولادزره می‌ماند.

 

اما شناخت امیرالمؤمنین(ع) که فدای قنبرش بشوم، از معشوق حقیقی چه شناخت زیبا و کاملی بوده است! این شناخت کامل، آتش عشقی را در دل حضرت افروخت که امام صادق(ع) در کتاب «مصباح‌الشریعه» می‌گویند: این آتش امکان خاموش‌شدن ندارد. این معرفت امیرالمؤمنین(ع) به خالقش، مالکش، پروردگارش، معشوقش و روزی‌دهنده‌اش است.

 

اثر معرفت کامل امیرالمؤمنین(ع) به پروردگار

بر اثر این معرفت و عشق شدید هم حاضر نشد حرف‌های معشوقش را با حرف کس دیگری جابه‌جا بکند. وقتی ابو لؤلؤ به عمر حمله کرد و عمر یکی دو روز در بستر بود، چون زخم خیلی کاری بود، دوام نیاورد و مُرد؛ عمر طرحی برای بعد از خودش داده بود که چه کسی حاکم مملکت بشود. این طرح خیلی اعجاب‌انگیزی است! حیله و نقشه‌ای در این طرح به‌کار رفته است که در تاریخ بشر سابقه ندارد. عمر از شش نفر اسم ‌برد و گفت همهٔ اینها را در یک اتاق ببرید. سه روز مهلت دارند که از بین خودشان حاکمی تعیین کنند و اگر به توافق نرسیدند، هر شش نفر را بکشید و خودتان یک نفر را حاکم قرار بدهید. یکی از آن شش نفری که اسم برد، امیرالمؤمنین(ع) بود. شما ببینید امیرالمؤمنین(ع)، ولی‌الله‌الاعظم، خلیفهٔ بلافصل، چشمهٔ علم خدا، یدالله و اُذُن‌الله را کنار چه کسانی نشاند! طلحه، زبیر عبدالرحمن‌بن‌عوف؛ خیلی عجیب است! عمر گفت این شش نفر بنشینند و کسی را از بین خودشان تعیین کنند تا کشور حاکم داشته باشد. جلسه تشکیل شد. به خدا! هیچ سیاستمداری در عالم این کار را نکرده است. من تاریخ آلمان، آمریکا، اروپا و انگلیس ملعونِ بد ذات را در چهار قرن اخیر خوانده‌ام. همچنین تاریخ مادها، هخامنشیان، اشکانیان، ساسانیان، طاهریان، سامانیان، خوارزمشاهیان، مغول‌ها، تیمورها، صفویه، افشاریه، زندیه، قاجاریه و پهلوی را خوانده‌ام. در حقیقت، از زمان تشکیل حکومت در ایران تا امشب، تاریخ کل حکومت‌ها را خوانده‌ام و دیدید که همهٔ سلسله‌ها را هم حفظ بودم. یک نفر در عالم کار امیرالمؤمنین(ع) را نکرده است! 

 

جلسه تشکیل شد و عبدالرحمن‌بن‌عوف به این پنج نفر گفت: من حال‌و‌حوصله شاهنشاهی را ندارم. شما به من وکالت بدهید که با یکی از شما بیعت کنم و او حاکم بشود، جلسه را تمام کنیم و برویم. همه گفتند تو وکیل هستی. عبدالرحمن‌بن‌عوف دستش را در دست امیرالمؤمنین(ع) گذاشت و گفت: «أُبَايِعُكَ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَسُنَّةِ رَسُولِهِ وَسِيرَةِ أَبِي بَكْرٍ وَعُمَرَ»[1] من از طرف این جمعیت وکیل هستم که تو را حاکم کنم؛ ولی شرط حکومت این است که در حکومتت به قرآن عمل کنی، به روش پیغمبر(ص) عمل کنی و پا جای پای ابوبکر و عمر بگذاری. 

 

به سیاستمداران بگویید علی(ع) چه‌کار کند؟! من سیاستمداران زیادی دیده‌ام و با چند پادشاه و رئیس‌جمهور ملاقات هم داشته‌ام. با مهاتیر محمد نیز در مالزی دیدار داشته‌ام که واقعاً مالزی را در آبادی به عرش رساند. اگر از این سیاستمدارها بپرسید که الآن علی(ع) چه‌کار بکند، همهٔ آنها بالاتفاق، حتی سیاستمدارهای ایران می‌گویند: علی قبول بکند که حکومت از دستش نرود؛ چون اگر قبول نکند، کشور برای سیزده سال به‌ دست عثمان و بنی‌امیه می‌افتد. آقاجان قبول بکن، بعد که قدرت پیدا کردی و سوار کار شدی، زیر قولت و بگو فقط روش قرآن و پیغمبر، من روش آن دو نفر را قبول ندارم و شما هم نمی‌توانید غلطی بکنید. 

 

اما علی(ع) برای صندلی‌ای که می‌داند سیزده سال از دستش می‌رود، حاضر نیست یک دروغ بگوید؛ چون قرآن به او گفته است «کونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ»،[2] قول حق و قول صدق. معشوقش می‌گوید راست بگو، ولو به ضررت باشد! امیرالمؤمنین(ع) قبول نکردند. سپس عبدالرحمن‌بن‌عوف دستش را در دست عثمان گذاشت و گفت: آیا این شرایط را قبول می‌کنی؟ عثمان گفت: روی سرم می‌گذارم. باز دستش را به امیرالمؤمنین(ع) داد و گفت: همای حکومت بالای سرت پر می‌زند، بگو بله! حضرت فرمودند: حکومت من به روش قرآن و سنت پیغمبر(ص) است. سه بار بین امیرالمؤمنین(ع) و عثمان دست به دست شد، عبدالرحمن‌بن‌عوف در آخر گفت: عثمان حاکم شد. جلسه را ختم کنید. علی(ع) هم به خانه آمدند، دوباره طناب و بیل و زنبیل را برداشتند و برای کارگری در باغ‌ها رفتند. 

 

تو به تاریکی علی را دیده‌ای ××××××× زین سبب غیری بر او بگزیده‌ای

علی(ع) خدا را کامل شناخت و از عرصهٔ شناخت، به‌طور کامل عاشق خدا بود. البته من ظاهرِ بودنِ امیرالمؤمنین(ع) را در دنیا می‌گویم، وگرنه ده روایت برایتان می‌خواندم که لحظهٔ آفریده‌شدن روح امیرالمؤمنین(ع)، پیش از آفرینش آسمان‌ها و زمین، همان لحظه که خدا او را خلق کرد، شربت معرفت را در کام آن روح ریخت و از همان وقت نیز عارف و عاشق به پروردگار بود. من در اینجا از زندگی دنیایش می‌گویم! این‌قدر عاشق این معشوق بود که حاضر نبود حتی حرف معشوقش را با حکومت بر دنیا جابه‌جا بکند. 

 

شناخت کامل امیرالمؤمنین(ع) در محدودۀ خدا و پیغمبر(ص)

به‌راستی این علی کیست؟! برادران و خواهرانم! واقعاً علی(ع) شناخته شده است؟ چه کسی می‌گوید علی(ع) شناخته‌شده است؟ حتی سنی‌ها هم نقل کرده‌اند که پیغمبر(ص) فرموده‌اند: یا علی! کسی جز خدا و من، تو را نشناخت؛ آیا منِ طلبهٔ قم علی(ع) را می‌شناسم؟ پیغمبر(ص) شناخت او را محدود کرده‌اند و می‌گویند کسی غیر از خدا و من، تو را نشناخت. به خودمان افتخار کنیم که خدا چه امامی نصیب ما کرده است. 

 

رزق حقیقی، عشق به اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

برادران و خواهران! این کلام پیغمبر(ص) است که عشق به اهل‌بیت من، رزق است. همان‌طور که نان و آب، هوا و نور رزق ماست، پیغمبر(ص) هم می‌گویند عشق به اهل‌بیت من که امیرالمؤمنین(ع) در رأسشان است، رزق است. این عشق رزق خداست و هر دلی لیاقت این روزی را ندارد. 

خدایا! ما پاک نیستیم و در دورهٔ گذشته‌مان گناهان زیادی داریم. ما نمی‌دانیم قلبمان را به چه علت برای ظرف عشق اهل‌بیت(علیهم‌السلام) بودن انتخاب کرده‌ای! کسی دعایمان کرده یا کار پدر و مادرمان است! بالاخره چیزی در برنامهٔ وجود و خلقت ما بوده که قلب ما ظرف عشق اهل‌بیت(علیهم‌السلام) و امیرالمؤمنین(ع) شده است. سه خط شعر جالب برایتان بخوانم که شاعر آن یک انسان بسیار باسواد و حکیم است. چقدر این شعر عالی و لطیف است! این شاعر یک روایت پیغمبر(ص) را که کل شیعه و سنی نقل کرده‌اند، در این شعر به‌کار گرفته است. وی می‌گوید: 

محمد عربی آبروی هر دو سراست ××××××××× کسی که خاک درش نیست خاک بر سر او

 

بارک‌الله به این شاعر! 

شنیده‌ام که تکلم نمود همچو مسیح ×××××××× بدین حدیث لب لعل و روح‌پرور او

که من مدینهٔ علمم، علی در است مرا ×××××××× عجب خجسته حدیثی ا‌ست! من سگ درِ او

اصحاب کهف، نه پیغمبر بودند و نه امام؛ اما یک سگ چوپان دنبالشان رفت که چندبار هم این سگ را رد کردند، گوش نداد و دم غار آمد. قرآن مجید از این سگ صحبت کرده است: «وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ».[3] کنار غار بود، بعد هم عمرش تمام شد و مُرد. وقتی خدا اصحاب کهف را بعد از 309 سال از خواب بیدار کرد، آن سگ دم غار پوسیده بود. 

سگ اصحاب کهف روزی چند ×××××××× پی نیکان گرفت و مردم شد

یک سگ به‌دنبال شش‌هفت نفر اداریِ بیدارشده آمد، خدا اسمش را در قرآن کشید. ما اگر به‌دنبال علی(ع) باشیم که خدا اسم ما را در کل آفرینش می‌کِشد!

 



[1]. مسند احمد، ج1، ص75؛ فتح‌الباري لإبن حجر، ج13، ص170؛ مجمع‌الزوائد الهيثمی، ج5، ص185؛ تاريخ دمشق، ج39، ص202.
[2]. سورهٔ توبه، آیهٔ 119.
[3]. سورهٔ کهف، آیهٔ 18.

برچسب ها :