جلسه اول سه شنبه ( 19-5-1400)
(تهران آستان مقدس امامزادگان عینعلی و زینعلی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- وفاداری بینظیر یاران امام حسین(ع)
- گسترۀ علم امام
- -جهل به مقام ائمه(علیهمالسلام)، عامل پوچی و بیارزشی انسان
- -انسان بیمعرفت، هیزم دوزخ!
- -علم امام معصوم نسبت به محبین و دوستداران
- ویژگیهای اصحاب سیدالشهدا(ع)
- -کتاب خواندنیِ «عنصر شجاعت»
- -ایمان بالا، عزم راسخ و شجاعت بینظیر
- شیعهٔ واقعی در کلام امام باقر(ع)
- پیام یاران سیدالشهدا(ع)
- -ثابتقدمبودن در مسیر حق
- ارزشهای اصحاب سیدالشهدا(ع) از منظر قرآن
- الف) درجات بالای ایمانی یاران سیدالشهدا(ع)
- ب) هجرت و جهاد در راه خدا
- کلام آخر؛ روضۀ خیمهگاه
- دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
وفاداری بینظیر یاران امام حسین(ع)
شب عاشورا، وجود مبارک حضرت سیدالشهدا(ع) دربارۀ یارانشان که حدود پنجاه نفر بودند، اینگونه فرمودند: «فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي».[1] علاوه بر یارانشان، هفدههجده نفر هم از اهلبیتشان بودند. بخشی از این پنجاه نفر، از مکه با ابیعبدالله(ع) به کربلا آمدند. با اینکه جادهها را بسته بودند، بخشی از بصره و بخش قابلتوجهی هم از کوفه آمدند که تقریباً چهرههای برجستۀ اصحاب، همین کوفیها هستند. اشخاصی مثل حبیببنمظاهر، مسلمبنعوسجه، حبیببنعبدالله حنفی و مانند این بزرگواران که از نظر ایمانی، عقلی، فکری و دینی، مردم بسیار برجسته و کمنمونهای بودند.
وقتی امام(ع) بالای سر حبیببنمظاهر آمدند، خطاب به لشکر یزید فرمودند: شما کسی را کشتید که شبانهروز و بدون تعطیل، یک ختم قرآن میکرد. این نشاندهندۀ عشق و حوصلۀ دینی و ایمانی حبیب نسبت به قرآن و عبادات دیگرش است؛ با اینکه کاسب و مغازهدار بود. ابیعبدالله(ع) دربارۀ این پنجاه نفر یک نظر دارند و برای اهلبیتشان، یعنی برادرها و فرزندانشان و دو فرزند مسلمبنعقیل و فرزند زینب کبری(س) و آنهایی که از اهلبیت بودند، نظر دیگری دارند. حضرت دربارۀ اصحاب فرمودند: «فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي» من در تمام گذشته و آیندۀ عالَم، وفادارتر و بهتر از اصحابم خبر ندارم و نمیشناسم.
گسترۀ علم امام
طبق روایات ما و اعتقادات شیعه، امام(ع) عالِم به «مَا كَانَ وَ مَا هُوَ كَائِن»[2] است؛ یعنی دفتری (نه به معنای این دفترهای اصطلاحی) در قلب امام است که این دفتر معنوی است و امام(ع)، علوم گذشته و حوادث زمان خودش و همۀ اتفاقات آینده را در این دفتر میبیند. حضرت رضا(ع) از این دفتر به یک رشته نور تعبیر میکنند و میفرمایند که این رشتهٔ نور بین ما و پروردگار است که ما بخواهیم از هرچه آگاه شویم، چه نسبت به گذشتۀ عالَم، چه الآن که در دنیا هستیم و چه آیندۀ عالَم، همه را در این نور میبینیم.
روایات عجیبی در «اصول کافی» راجع به این علم و نور وجود دارد که با آن روایات، انسان عظمت ائمۀ طاهرین(علیهمالسلام) را درک میکند و با درک عظمت آنها، دیگر سراغ اینوآن و افراد پوک، پوچ، پست و مدعیان دروغین نمیرود.
-جهل به مقام ائمه(علیهمالسلام)، عامل پوچی و بیارزشی انسان
اگر بخشی از نسل جوانان ما، چه دختر و چه پسر، به عظمت ائمه(علیهمالسلام) آگاهی داشتند، غربزده یا شرقزده نمیشدند و غیر از اینها را برای خودشان، سرمشق و الگو انتخاب نمیکردند. جهل بسیار خطرناک است. این که در این عالَم حقایقی باشد و انسان نداند، خطرناک است و این ندانستن پوچی میآورد؛ یعنی از وجود انسان، هیچچیزی غیر از وزن استخوان، پوست و گوشت، شکم و شهوت باقی نمیگذارد. وقتی انسان ظرف معرفت، آگاهی، علم و خبر نباشد، پوچ و پوک میشود. انسان در این عالَم یک ظرف است که خدا این ظرف را ، برای پرکردن معرفت، اخلاص، اخلاق حسنه و خوبیها به انسان داده است. اگر آدم این ظرف را پر نکند و خالی وارد عالم آخرت بشود، دستش از همهچیز کوتاه خواهد بود.
-انسان بیمعرفت، هیزم دوزخ!
من آیهای برایتان بخوانم که به نظر من، از آیات وحشتناک قرآن است! هر وقت ائمۀ ما به این آیه میرسیدند، صدای گریهشان از داخل کوچه شنیده میشد. پروردگار دربارۀ عدهای در قیامت میفرماید: «فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا»[3] اینها در قیامت، هیزم دوزخ هستند. اینها هیچ زمینهای ندارند که خدا آنها را به بهشت ببرد؛ نه چشمِ تماشای مناظر، نه شکمِ خوردن نعمتهای بهشتی و نه توان احساس لذت معنوی را دارند. هیزم برای بهشت به چه درد میخورد؟ اصلاً بهشت به چه درد هیزم میخورد؟ آدم باید اینجا معرفت پیدا کند که در بهشت هم بامعرفت زندگی کند؛ یعنی معرفت را برای شناخت حقایق عالَم آخرت بهکار بگیرد.
-علم امام معصوم نسبت به محبین و دوستداران
مرحوم کلینی در کتاب باعظمت «کافی» نقل میکند که وجود مبارک امیرالمؤمنین(ع) یک جا نشسته بودند. مردی خدمت حضرت آمد و به حضرت گفت: «اَنَا وَ اللَّهِ أُحِبُّك»[4] یا علی! من شما را دوست دارم. میدانید که دوستی یک امر باطنی و قلبی است. من اگر کسی را دوست داشته باشم و این را نگویم، کسی دوستی مرا نمیفهمد. من باید دوستی را اظهار کنم، چون یک امر غیبی است.
وقتی به امیرالمؤمنین(ع) گفت «اَنَا وَ اللَّهِ أُحِبُّك» من شما را دوست دارم، امام(ع) چند لحظه ساکت ماندند و سر مبارکشان را مقداری پایین آوردند. بعد از مثلاً چهلپنجاه ثانیه، سر مبارکشان را بلند کردند و به این شخص فرمودند: «كَذَبْتَ» دروغ گفتی. آن مرد گفت: محبت یک امر باطنی و غیبی است و دیدنی نیست؛ شما از کجا فهمیدی که من دروغ گفتم و دوستت ندارم؟! حضرت فرمودند: وقتی به من گفتی «دوستت دارم»، من تمام ارواحِ دوستانم را از زمان آدم(ع) تا قیامت نگاه کردم، تو در میان آنها نبودی. این دانش و علم امام است.
ویژگیهای اصحاب سیدالشهدا(ع)
حضرت سیدالشهدا(ع) میفرمایند: «فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي» من وفادارتر و بهتر و نیکوکارتر از یارانم در این عالَم خبر ندارم. مگر اینها که بودند؟ یعنی چه خصوصیت و ویژگی و خصلتهایی داشتند که ابیعبدالله(ع) میفرمایند من وفادارتر و بهتر از اینها را در عالم سراغ ندارم.
-کتاب خواندنیِ «عنصر شجاعت»
من اگر بخواهم همۀ خصوصیتهای این پنجاه نفر را بگویم، چند سال طول میکشد! در همین زمینه، من خودم سه بار و هر بار، هزار دورۀ هشت جلدی کتاب چاپ کردهام که نامش «عنصر شجاعت» است. این هشت جلد، نوشتۀ یک فقیه، عارف، فیلسوف و دانشمند کمنظیر است که کتاب را هشتاد سال پیش نوشته و یک بار هم چاپ شده است. من از ترس اینکه این کتاب فراموش نشود، کارهای علمیای روی آن کردم و در هشت جلد به چاپ رساندم که به نظرم از زمان کربلای اول ابیعبدالله(ع) تا الآن، کتابی به این خوبی نوشته نشده است. بخش عمدهای از خصوصیات این پنجاه نفر در این هشت جلد آمده که خیلی خواندنی است! آدم حوصلۀ عقلی میخواهد که بنشیند و این هشت جلد را بخواند و به دست بیاورد که اصحاب ابیعبدالله(ع) در چه مقامی از ایمان، انسانیت، کرامت و ارزشها بودند. واقعاً باید از عقل و قلب مایه گذاشت.
-ایمان بالا، عزم راسخ و شجاعت بینظیر
یک خصوصیتشان این است که البته به نظر من در کنار این مسئله، میلیونها رستم از پا درآمده، زمینگیر و خاکنشین و خودباخته شدهاند و سرمایههای انسانیشان به باد رفت. اما این پنجاه نفر در برابر انواع خطرات زمان، خطرات بنیاُمیه، خطرات مال و شهوات و مقامات مادی قرار گرفتند. نه تشویقها و نه وحشتِ تهدیدها، نه جاذبههای مال و نه جاذبههای شهوات، امیال و مقامات، کمترین اثری در آنها نکرد و در دین و ایمانشان و پایبندیشان به توحید، نبوت، امامت و تمام ارزشهای انسانی، ماندگار شدند.
شیعهٔ واقعی در کلام امام باقر(ع)
شما باید تاریخ بنیامیه را بخوانید که چه هزینههای سنگینی برای دزدیدن مردم کردند تا مردم را از خدا بدزدند و موفق هم شدند. با پول، شهوات، تشویقها و تهدیدها، شیرینکردن کامها و بساط لذت، میلیونمیلیون انسان را طی صد سال دزدیدند. بنیعباس هم طی ششصد سال مردم را دزدیدند. شما الآن دومیلیارد مسلمان در دنیا میبینید، اما مسلمان اموی و عباسی، نه مسلمان پیغمبر(ص)، نه مسلمان قرآن و نه مسلمان امیرالمؤمنین(ع)، امام صادق(ع) و امام باقر(ع)؛ یعنی اینها دزدیده شدهاند. بنیامیه و قبل از آنها دینی ساختند و به مردم تحمیل کردند، مردم هم با تهدید، تطمیع و لذتگرایی قبول کردند. این دومیلیارد نفر را نمیتوان گفت که مسلمانِ اسلامِ خدا هستند.
امام باقر(ع) میفرمایند: مسلمانِ اسلامِ خدا، شیعیان واقعی ما هستند که به برنامههای قرآن و ما عمل میکنند. «إِنَّمَا شِيعَةُ جَعْفَرٍ مَنْ عَفَّ بَطْنُه»[5] شیعۀ اهلبیت(علیهمالسلام) کسی است که شکمش را از حرام حفظ میکند. شیعه واقعی، با هیچ حرامی آشتی نیست؛ نه با ربا، نه با غصب، نه با مال دزدی و تجاوز و نه با خوردن ارث خواهر و برادر که قرآن میگوید: «وَتَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلًا لَمًّا».[6] شیعۀ واقعی شکمش پاک است.
«وَ فَرْجُهُ» شیعۀ واقعی شهوتش پاک است، با زنا سروکار ندارد و با گناهان دیگرِ غریزۀ جنسی هم کاری ندارد. قرآن میگوید: «إِلَّا عَلَىٰ أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ»[7] زن و شوهر، غریزۀ جنسیشان را به حلال هزینه میکنند، اما با حرام نه؛ شیعۀ ما با حرام سروکار ندارد.
حضرت در ادامه میفرمایند: «وَ عَمِلَ لِخَالِقِه» شیعۀ ما عملۀ خداست. کارفرمای شیعۀ ما، پروردگار است. اوست که به شیعه کار میگوید؛ نماز، روزه، حج، امربهمعروف، نهیازمنکر، درست رفتارکردن و کسب حلال.
«وَ خَافَ عِقَابَه» شیعۀ ما واقعاً از جهنم میترسد. «وَ رَجَا ثَوَابَه» شیعۀ ما به پاداش خدا امید واقعی دارد.
این شیعۀ ائمۀ طاهرین(علیهمالسلام) است؛ یعنی یک انسان پاک و درستکار که مانند اصحاب ابیعبدالله(ع)، هیچ خطری را قبول نمیکند؛ گرچه خطر از عسل شیرینتر باشد و از تلخی فرار نمیکند، حتی اگر مقابل دشمن قطعهقطعه شود.
پیام یاران سیدالشهدا(ع)
پیام اصحاب ابیعبدالله(ع) این است: ای همکیشانِ ما که در زمانهای دیگر آمدهاید و الآن در این زمان هستید، برنامۀ ما این بود: «قَدْ غَیَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ کُلَّ جارِحَة» چقدر عجیب است! انواع اسلحهها بدن ما را قطعهقطعه کرد، «إِلاَّ الْمَکارِمَ فِی أَمْن مِنَ الْغِیَرِ» اما این همه اسلحه، ارزشهای ما را تغییر نداد. ما در دین، ایمان، عبادت و خدمت به خلق ثابت ماندیم. ارزشهای ما در دژ امنیت بودیم و هیچ دشمنی نتوانست هیچ تغییری در ارزشهای ما ایجاد کند.
-ثابتقدمبودن در مسیر حق
بهخاطرِ اینکه همۀ ارزشها را داشتند، این ارزشها را ثابت نگه داشتند، در مقابل همۀ خطرات ایستادند و خطر را رد کردند، ابیعبدالله(ع) میفرمایند که من وفادارتر و بهتر از اینها را در عالَم خبر و سراغ ندارم. اینها چقدر عجیب بودند! اینها یک بار به دنیا آمدند. مرگ برای من است که بیاید و مرا ببرد، بعد از چهلم و سال هم فراموش بشوم و چهار سال دیگر هم احدی در عالَم نداند قبر من کجاست و من چه کسی بودم. این مرگ است؛ ولی اینها که هیچ جای سالمی برای بدنشان باقی نگذاشتند، نمردهاند.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق****ثبت است بر جریدۀ عالَم دوام ما
اینها اصحاب وجود مبارک ابیعبداللهالحسین(ع) هستند که در لحظهلحظه، ساعتبهساعت، روز و شب، هفته و ماه و سال و عمرشان، عالیترین درسها را برای آیندگان گذاشتند. کربلا یک کلاس بینظیر است که عالِم، فیلسوف، حکیم، عارف، شاعر، عابد، زاهد، نظامی، انتظامی، مُحصّل، جوان، پیر، مرد و زن، میتواند هر نوع درسی را که متناسب با وجودش است، از اصحاب ابیعبدالله(ع) و از اهلبیت ایشان بگیرد.
ارزشهای اصحاب سیدالشهدا(ع) از منظر قرآن
من سعی میکنم اگر خدا لطف کند و توفیق بدهد که توفیق هم میدهد، ارزشهای اصحاب را از متن قرآن یا روایات برایتان بیان کنم. امروز یک آیۀ قرآن برایتان میخوانم و چه آیۀ عجیبی است!
الف) درجات بالای ایمانی یاران سیدالشهدا(ع)
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ».[8] جملۀ «آمَنُوا» فعل ماضی است؛ یعنی کسانی که کلاس ایمان را گذراندند، به نهایت ایمان و درجات بالای آن رسیدند و وجودشان مشرقِ طلوع توحید شد. کسی به پیغمبر اکرم(ص) گفت: «مَنْ نُجَالِس» ما در دورۀ عمرمان با چهکسی معاشرت کنیم؟ بهقول امروزیها، حضرت سه کد دادند یا سه نشانه و علامت بیان کردند. پیغمبر(ص) فرمودند: «قَالَتِ اَلْحَوَارِيُّونَ لِعِيسَى يَا رُوحَ اَللَّهِ مَنْ نُجَالِسُ قَالَ مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اَللَّهَ رُؤْيَتُهُ»[9] با کسی که وقتی او را میبینید، درجا یاد خدا بیفتید.
-حکایتی عجیب از پاکی و درستکاری مؤمن
من اینجور افراد را در طول عمرم دیدهام. محبت خاصی که خدا به من کرد، این بود که از هجدهنوزدهسالگی، یک جمعیت رفیق و دوست برای من قرار داد. وقتی من هجدهنوزده سالم بود، آنها پنجاه سال به بالا بودند؛ ولی نمیدانم چرا به من توجه و محبت داشتند. چهرۀ ظاهر اینها واقعاً آدم را یاد خدا میانداخت. چه انسانهای پاک، درستکار و بزرگواری که حالا از دنیا رفتهاند.
یکی از آنها در بازار تهران مغازه داشت که حدود سیچهل سال پیش، این مغازه اجارهای بود؛ یعنی خودش این مغازه را پنجاه سال پیش از مالک آن اجاره کرده بود. آن زمان هنوز سرقفلی رسم نبود. جای مغازهاش چشم و چراغ بازار تهران بود. الآن اگر آن مغازه بود، 20-25میلیارد قیمتش بود. زمانی که مغازهها در حال گرانشدن بود، مغازۀ او ششمیلیون تومان شده بود. حالا ششمیلیون تومان را با پول امروز تناسب بگیرید و ببینید چقدر میشود.
یک روز ورثۀ صاحب مغازه پیش او آمدند و گفتند که ما مغازۀ پدرمان را میخواهیم. شما آماده باشید که مغازه را تخلیه کنید و دو یا سه ماه دیگر به ما تحویل بدهید. میتوانست بگوید من از این مغازه بیرون نمیروم و دهمیلیون میگیرم. میتوانست به دادگستری برود و بگوید من پنجاه سال است اینجا هستم و حق دارم. دادگستری هم ورثه را ملزم کند که ایشان در مغازه بماند. ورثه گفتند ما مغازه را میخواهیم، حالا هروقت تخلیه کردید. ایشان هم گفت مانعی ندارد.
این ورثه دو یا سه برادر بودند. بعد از اینکه رفتند، اولین مشتری که آمد، ایشان گفت جنس نمیفروشم؛ چون الآن در مغازهای هستم که صاحبانش این مغازه را میخواهند. شاید در قلبشان راضی نباشند که من در این مغازه کاسبی کنم. تمام جنسها را کارتن کرد. من خیلی به او ارادت داشتم. دوستان ما پشتسرش نماز میخواندند؛ به سلامت نماز یقین داشتند و به او اقتدا میکردند. تمام جنسها را کارتن کرد و به خانهشان برد.
صبح که آمدند و گفتند مغازه را میخواهیم، ساعت دوسه بعدازظهر، کلید مغازه را درِ خانۀ مالکان مغازه برد و گفت این کلیدتان؛ مغازه را هم جارو و تمیز کردم. مغازهتان را تحویل بگیرید.
آنها واقعاً بهتزده شدند! این کارها در زمان ما، یکخُرده رنگ افسانه دارد. من هم اگر ندیده بودم و یکی برایم تعریف میکرد، باورم نمیشد. گفتند: ما مغازه را برای امروز نخواستیم. گفت: نه، دیگر ته دل شما نبود که مغازه دست من باشد. گفتند: الآن که سرقفلی رسم است، ما دوسهمیلیون به شما بدهیم. گفت: نه، من برای این مغازه سرقفلی ندادهام و اجاره بوده است.
-اوضاع دگرگون حلال و حرام در جامعهٔ فعلی
این ارزش است! این جزء مَکْرَمَتهای اخلاقی و شعاع ایمان است. خدا به بندۀ مؤمنش میگوید که سعی کن کسی بهناحق از تو ناراضی نشود. پروردگار هم گفته کسی ناراضی نباشد، چشم! این هم کلید مغازه و تمام.
الآن که اوضاع خیلی دگرگون است و فاتحهٔ حلال و حرام خدا بین بیشتر مردم خوانده شده و اصلاً برای حلال و حرام ختم گرفتهاند و تمام شده است. اگر آدم پولی را قبول نکند، تعجب میکنند و میگویند مثل اینکه برای دویست سال پیش هستی! پول را بردار و برو؛ همه میبَرند، تو هم بِبَر. نه، من که عبدالله هستم، مثل همه نیستم که بردارم و ببرم. من اگر بردارم و ببرم، دوزخ را برای خودم برداشتهام. چهچیز را بردارم و ببرم!
ب) هجرت و جهاد در راه خدا
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا» آنهایی که ایمان را در قلب دارند و این ایمان ثابت است و عظمت هم دارد و نورش را هم حس میکنند؛ «وَالَّذِينَ هَاجَرُوا» و آنهایی که از مکه و مدینه و بصره و کوفه به کربلا هجرت کردند که یک مصداق آیه، همین 72 نفر هستند؛ «وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ» و در راه خدا و برای خدا بسیار کوشش کردند؛ «أُولَٰئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ» اینها باید امید به خدا و امید به رحمت، لطف، عنایت و محبت پروردگار داشته باشند.
این یاران در اوج ایمان و هجرت بودند؛ یک هجرت سنگین. به خدا قسم! آسان نیست که آدم در کوفه تاجر باشد و دارای بهترین مغازه، همچنین زن و بچه و داماد و عروس و نوه داشته باشد و بعد بگوید ابیعبدالله(ع) به کربلا آمده و دیگر وظیفۀ من نیست در کوفه بمانم. این چقدر ارزش است! مگر دستبرداشتن از ثروت، تجارتخانه، زن و بچه، داماد و منزل بزرگ به این راحتی است که در بیابان پر خاک و غبار بیاید، سه شبانهروز هم تشنه بماند و بعد هم قطعهقطعه بشود. شب عاشورا هم حضرت به او بگویند حبیب، راه باز است، برو؛ ایشان بگوید که قیامت نمیتوانم جواب یک پلکبههمزدنِ بیتو را به پیغمبر(ص) بدهم. اینها بودند که حضرت فرمودند ابداً باوفاتر و بهتر از اینها را سراغ ندارند.
کلام آخر؛ روضۀ خیمهگاه
خانم جوانی از خیمهها بیرون آمد. ستون خیمه را که قابل حمل و نقل بود، برداشت و بهطرف دشمن دوید. ابیعبدالله(ع) فرمودند: جهاد بر زن واجب نیست. گفت: حسین جان! من طاقت شنیدن صدای غربت تو را ندارم. سمتِ دشمن دوید و او تنها زنی بود که در کربلا شهید شد. گفت من نمیتوانم تحمل کنم و تو را غریب ببینم.
«فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي»[10] ما در کربلا 72 شهید داریم. دوسه نفر هم قبل از وقوع کربلا شهید شدند که جزء اصحاب هستند. این هشت جلد کتاب، یک جلدش به «مسلمبنعقیل» اختصاص دارد که هفتصد صفحه است. مسئولین مسجد کوفه وقتی فهمیدند من این کتاب را چاپ کردهام، آن بخش مسلم را از من خواستند. دوسه روز پیش که کربلا و نجف بودم، دو بار به حرم مسلمبنعقیل رفتم و کتاب را دادم. گفتند میخواهیم کتاب را به عربی ترجمه و چاپ کنیم تا در کتابخانهمان باشد.
علاوه بر ایشان، قِیسبنمُسهر صیداوی هم به دست ابنزیاد شهید شد و خبر شهادت هر دوی آنها را که در بیابان به ابیعبدالله(ع) دادند، امام به پهنای صورتشان اشک ریختند و این آیه را خواندند: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ»[11] عدهای جلوتر از ما شهید شدند؛ «وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ» ما نیز به انتظار شهادت هستیم.
چقدر ابیعبدالله(ع) وفادار بودند که روز عاشورا وقتی شنیدند منادی لشکر گفت به خیمهها حمله کنید، در گودال هر کاری کردند که از جا بلند شوند، دیدند نمیتوانند. سر زانو بلند شدند و اول رو کوفه گفتند: «فَنادی: یا مُسلِمِ بنِ عَقیل وَ یا هانِی بنِ عُروِه»[12] جوابی نیامد. به آن بدنهای قطعهقطعه رو کردند، ولی جوابی ندادند. به نهر علقمه و وسط میدان رو کردند، ولی علیاکبر(ع) و عباس(ع) هم جوابی ندادند.
در خیمهها 84 زن و بچه و دختر و خواهر زندگی میکردند. این 84 زن و بچه با شما چهکار داشتند که گفتید حمله کنید! حالا که حمله کردید، اسیر میکردید؛ چرا خیمههایشان را آتش زدید؟!
آتش بر آشیانۀ مرغی نمیزنند****گیرم که خیمه خیمۀ آلعبا نبود
همینطور که روی زانو نشسته بودند، فرمودند: «مالی أُنادیکُمْ فَلا تُجیبُونی» چرا هرچه صدایتان میزنم، دیگر جواب من را نمیدهید؟! من شما را برای خودم صدا نمیزنم. «فَقُومُوا مِنْ نَوْمَتِکُمْ أَیُّهَا الْکِرامُ» بلند شوید «وَ ادْفَعُوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ الطُّغاةَ اللِّئامَ» اشرار پست به خیمههای من حمله میکنند.
دعای پایانی
«أللّهُمَّ اَحْيِنا حَياتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أمِتْنا مَماتَ مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ وَ لَا تُفَرِّقْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنَا فی الدنیا زیارت مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ اللَّهُمَّ بِحَقِّ الحسین اشْفِ کل مریض وَ اشْفِ کل مریض».
خدایا، این بیماری کرونا را از شیعه و مسلمانها و اهل دنیا ریشهکَن کن.
خدایا! دل مردم را به خوبشدن بیمارهایشان خوش کن.
خدایا! امام زمان(عج) را دعاگوی همۀ ما و زن و بچههای ما قرار بده.
[1]. بحارالأنوار، ج44، ص392.
[2]. بصائرالدرجات في فضائل آل محمد، ج1، ص127.
[3]. سورۀ جن، آیۀ 15.
[4]. اصول کافی، ج1، ص438.
[5].خصال، ج1، ص296.
[6]. سورۀ فجر، آیۀ 19.
[7]. سورۀ مؤمنون، آیۀ 6.
[8]. سورۀ بقره، آیۀ 218.
[9]. اصول کافی (ط - الإسلامیة)، ج1، ص39.
[10]. الارشاد، ج2، ص91.
[11]. سورۀ احزاب، آیۀ 23.
[12]. معالیالسبطین، ج2، ص17.