لطفا منتظر باشید

جلسه سوم پنجشنبه (21-5-1400)

(تهران آستان مقدس امامزادگان عینعلی و زینعلی)
محرم1443 ه.ق - مرداد1400 ه.ش
17.97 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

شناخت و معرفت الهی اصحاب عاشورا

یک امتیاز فوق‌العادۀ اصحاب سیدالشهدا(ع) به فرمودۀ حضرت، این بود که اهل معرفت و شناخت بودند و خدا را آن‌گونه که باید می‌شناختند. آنها از دو راه خدا را شناختند:

 

الف) فهم آیات توحیدی قرآن

یک راه، فهم آیات توحیدی قرآن است که در حدود دوهزار آیه است؛ نمونه‌اش آیت‌الکرسی، آیۀ 165سورۀ مبارکۀ بقره یا سورۀ توحید است. آنان عمق این آیات را درک کرده و یافته بودند. 

 

ب) اندیشه و تفکر در آفرینش

راه دوم آنها برای شناخت، این بود که عمیقاً در آفرینش تا روز عاشورا در حال اندیشه بودند: «وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا»؛[1] چون «يَتَفَكَّرُون» از نظر ادبیات عرب، فعل مضارع است و فعل مضارع هم دلالت بر دوام و تداوم دارد، یعنی یک فکر دائم. جالب است که آیۀ شریفه می‌فرماید: «يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ» در حال ایستاده، نشسته و خوابیده، قلباً به پروردگار توجه داشتند و در آفرینش او عمیقاً اندیشه می‌کردند. اینها تا روز عاشورا، مسافر راه با‌عظمتِ توحید بودند تا به وصال محبوب رسیدند. اینها خدا را کاملاً می‌شناختند و در حوزۀ معرفت‌الله و معرفت به هستی، خود را هم کاملاً می‌شناختند و می‌دانستند که عبد و مملوک هستند.

 

-ارادۀ مطلقۀ خدا

اینان می‌دیدند و حس می‌کردند که هیچ‌چیزی در این عالَم، به‌فرمانِ انسان در حرکت نیست؛ نه خورشید، نه ماه، نه ستارگان، نه رشد گیاهان، نه پرندگان، نه موجودات دریا، نه حرکت وضعی و انتقالی زمین و نه جریاناتی که در عالَم خلقت وجود دارد. همچنین می‌دیدند که هیچ چرخی به ارادۀ آنها نمی‌چرخد، حتی چرخ عمرشان نیز به ارادۀ آنها نمی‌چرخد. اگر چرخ عمر به ارادۀ انسان می‌چرخید، وقتی انسان به 25سالگی می‌رسید، چرخ را از حرکت می‌انداخت که 26، 30، 60 یا 70 ساله نشود. اینها می‌دیدند تمام چرخ‌هایی که در عالَم می‌گردد، گردش آنها ذاتی نیست؛ یعنی این خورشید نیست که خودش را می‌چرخاند؛ این ستارگان نیستند که خودشان طلوع و غروب می‌کنند؛ این نباتات نیستند که خودشان در دل خاک، دانۀ خودشان را می‌شکافند و از یک طرف به عمق زمین ریشه می‌دهند، از یک طرف هم ساقۀ آنها در فضای عالَم بالا می‌آید. همۀ این حرکت‌ها محرک دارد؛ یعنی حرکتی نیست که ذاتیِ موجودات باشد. حرکت عقلاً و طبیعتاً محرک دارد؛ چون اگر محرک نداشته باشد، اصلاً به وجود نمی‌آید. یک دست باید بچرخاند که حرکت ایجاد بشود. نظامی می‌فرماید:

 

خبر داری که سیاحان افلاک***چرا گِردند گِرد مرکز خاک

چه می‌خواهند ازین مَحمل کشیدن***چه می‌جویند ازین منزل بریدن

چرا این ثابت است، آن مُنقلب نام***که گفت این را بجُنب، آن را بیارام

همه هستند سرگردان چو پرگار***پدیدآرندۀ خود را طلبکار

چه‌کسی اینها را می‌گرداند؟ اینها که خودشان را نمی‌گردانند، چون حرکتِ بی‌محرک، اصلاً معنی ندارد. هیچ دانشمندی در عالَم، از ایام بسیار قدیم و حدود چندهزار سال قبل از میلاد مسیح که علم فلسفه بناگذاری شده است، نگفته حرکت بدون ‌محرک است. این عقلی و قابل باور نیست. حرکت و متحرک، محرک دارد و اصحاب امام این حقیقت را در ذات موجودات و حقیقت خودشان درک کرده بودند.

 

-آزادی مطلق یا محدود

اینان درک کرده بودند که ما هم محرک داریم و به‌دنیاآمدن و ساخته‌شدن ما دست خودمان نبوده است. الآن هم که به دنیا آمده‌ایم، گذشتِ عمر دست خودمان نیست. تحولات جسمیِ ما که طفل، نوجوان، جوان و پیر می‌شویم، دست خودمان نیست. حیات و مرگ هم دست خودمان نیست. پس ما باید همۀ وجود خودمان را هزینۀ محرک خودمان بکنیم. به‌عبارت فارسی، پروردگار معبود ماست و ما عبد او هستیم. ما باید این عبودیت را ادامه بدهیم و این عبدبودن ما هم به پایان نمی‌رسد؛ یعنی ما هیچ‌وقت در این عالم، آزادی به معنای واقعی که از همه‌چیز رها باشیم، به‌دست نمی‌آوریم.

 

ما نمی‌توانیم یک روز بگوییم که ای خورشید، ما دیگر در قید تو نیستیم؛ آزاد هستیم و به تو نیازی نداریم. ما تا نفسِ آخر به نور، هوا و غذا نیاز داریم. وجود و ذات ما گدا و نیازمند است. ما استقلال و استغنایی نداریم و از امور هستی، مرگ و گذشتن عمر هم آزادی نداریم. اگر فکر می‌کنیم آزاد هستیم، این یک خیال شیطانی است و عقلی نیست. ما آزاد نیستیم!

 

خودشناسی و خداشناسی یاران ابی‌عبدالله(ع)

حسی که اینها نسبت به خودشان و پروردگار داشتند، آنها را به یک بندۀ واقعیِ حقیقی تبدیل کرده بود که هیچ حرکتی را در زندگی، جز زیرنظر پروردگار انجام نمی‌دادند. به‌خاطر این معرفتشان، آلودۀ به گناه نمی‌شدند. تشویق‌های بنی‌امیه، آنها را از دین و از ابی‌عبدالله(ع) جدا نکرد. آنها را خیلی تشویق کردند که نروید و با حسین‌بن‌علی(ع) نباشید. ما به شما پول، زمین و خانه می‌دهیم. تمام این تشویق‌ها برایشان وَهم، یک مسئلۀ پوچ و بازی بود که البته اینها مطلقاً گول بازیگران بنی‌امیه را نمی‌خوردند؛ چون خودشناس، خداشناس و جهان‌شناس بودند.

 

درکِ معرفت و شناخت از جهان هستی

مسئلۀ جهان‌شناسی‌ آنها هم عجیب بود. اینها کل آفرینش را مهمان‌خانۀ خدا می‌دانستند و می‌گفتند ما در این مهمان‌خانه، مدت اندکی مهمان هستیم و مهمان دائمیِ خانۀ هستی نیستیم. وجود مقدس او در این مهمان‌خانه با واسطۀ کار، به ما روزی، لباس، مرکب و منزل می‌دهد؛ ولی لحظۀ آخر عمر، همه را در یک چشم‌به‌هم‌زدن از ما می‌گیرد. به این خاطر هم به دنیا دلبستگی نداشتند؛ البته نه اینکه دنیا را دوست نداشتند. طبق آیات قرآن، محبت به مال، زن و بچه، خانه، پول و محل کار، برای انسان امری طبیعی است؛ ولی آنها اسیر نبودند و امور دنیایی پایبند آنها نبود. لذا وقتی که مسئلۀ حرکت ابی‌عبدالله(ع) به‌طرف کربلا پیش آمد، هیچ قیدی نداشتند که آنها را نگه دارد و باعث شود که نروند. آنها زن داشتند و رفتند، بچه داشتند و رفتند، عروس و داماد داشتند و رفتند، کشاورزی و تجارت‌خانه داشتند و رفتند؛ چون خیلی خوب خدا و عالَم و خود را شناخته بودند و زبان حالشان هم این بود:

گر شبی در خانۀ جانانه مهمانت کنند*** گول نعمت را مخور، مشغول صاحب‌خانه باش

 

-شناخت جهان هستی از دیدگاه امام علی(ع)

اینها می‌گفتند جهان بیت‌الله است. این مطلب را هم امیرالمؤمنین(ع)به آنها یاد داده بود که در «نهج‌البلاغه»، باب حکمت‌هاست: «إِنَّ الدُّنْيَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا وَ دَارُ عَافِيَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا وَ دَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ ِ وَ مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّه»[2] تمام هستی مسجدِ عاشقان خداست، لذا این مسجد را آلوده نکردند؛ نه به زنا، نه به ربا، نه به غصب، نه به دزدی، نه به رشوه، نه به اختلاس، نه به دروغ، نه به تهمت و نه به بی‌حجابیِ خلاف آیات سورۀ نور و احزاب. جهان را مسجد خدا می‌دیدند و خودشان را در این مسجد، چند روزی مهمان و روزی‌خورِ کسی دیگر می‌دانستند. لذا زبان حالشان این بود: «گر شبی در خانۀ جانانه مهمانت کنند» که این یک شب، ممکن است پنجاه، شصت یا هفتاد سال باشد، «گول نعمت را مخور، مشغول صاحب‌خانه باش».

 

اصحاب عاشورا، معدن وفاداری و ارزش‌ها

این روح، نگاه و حقیقت اصحاب سیدالشهدا(ع) است. در جلسۀ اول عرض کردم، تمام بزرگان دین ما و حتی بزرگان اهل‌سنت که وارد قضیۀ کربلا شده‌اند، خطبۀ شب عاشورای ابی‌عبدالله(ع) را نقل کرده‌اند. یک بخش از این خطبه دربارۀ اصحاب است: «فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي»[3] من در تمام گذشته و آینده، یارانی وفادارتر و بهتر از یاران خودم ندیدم. یارانی که معدن ارزش‌ها بودند. یکی از ارزش‌های آنها، همین معرفتشان به خدا، عالمی که در آن زندگی می‌کنند و نیز خودشان بود؛ این که مملوک، عبد و بنده هستند و معبود، خالق و رازقشان، «رب» است. اتصال عجیبی در تمام لحظات زندگی به پروردگار داشتند. اینها به فرمودۀ خود ابی‌عبدالله(ع)، دانایان بودند و این دانایی هم عجیب به آنها کمک کرد که همه‌چیز را برای خدا هزینه کنند.

 

حکایتی شنیدنی از اتصال به پروردگار

من سال‌ها طلبۀ قم بودم. این بزرگواری که می‌خواهم درباره‌اش برایتان بگویم، تا‌به‌حال ندیده‌ام؛ ولی عالِم بزرگی که برای جلسه به منزل ایشان می‌رفت، تعریف کرد و گفت: امکان ازدواج برای این شخص تا حدود 44-45سالگی فراهم نشد. پول و درآمد کم و زندگی خیلی مشکل بود. بالاخره خانم‌های آشنا، خانمی را برای او پیدا کردند و بنا شد یک جلسه طبق دستور دین، آن خانم را ببیند. امام صادق(ع) می‌فرمایند: اگر کسی قصد واقعی ازدواج دارد، می‌تواند دختر را ببیند و آن دختر هم می‌تواند پسر را ببیند و محرمیت هم لازم نیست. این آقا هم رفت و آن خانم را دید، اما قبول نکرد. به او گفتند که آیا این خانم عیبی دارد؟ این آقا گفت: نه، عیبی نداشت. خانمی آراسته بود، ولی به دو علت قبول نمی‌کنم. یکی اینکه من 45 سال دارم، اما خانم بیست‌ساله است. من با این سن، امکان پاسخ‌دادن به غرایز او را ندارم و این ظلم در حق اوست. من نمی‌توانم ظالم باشم. دختر جوان توقعات به‌جایی دارد، من نمی‌توانم توقعات به‌جایِ جنسی او را پاسخ بدهم و این ظلم است. خدا در قرآن فرموده است: «وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ»[4] خدا ستمکاران را دوست ندارد. این خانمِ بیست‌ساله، بنده و مخلوق خداست و من اجازۀ ظلم‌کردن به مخلوق خدا را ندارم؛ حتی اگر یک حیوان باشد.

 

-جایگاه حقوق حیوانات در اسلام

ما یک باب در روایاتمان داریم که بخشی از آن در کتاب بیست جلدی «وسائل‌الشیعه» آمده است. وسائل‌الشیعه عالی‌ترین کتاب شیعه است که در ارتباط با بحث‌های اجتهادیِ فقهای شیعه می‌باشد. یک باب مستقل داریم که فارسیِ‌ آن، باب رعایت حیوانات است. اگر کسی گاو، گوسفند، سگ گله، سگ پاسبان باغ، مرغ و خروس، غاز، اردک و مَرکب برای سواری و بارکشی دارد، این حیوانات چه حقوقی برعهدۀ انسان دارند. 

 

کمال اسلام در این است که هیچ‌چیزی را فروگذار نکرده است. وقتی امیرالمؤمنین(ع) سحر روز نوزدهم می‌خواستند از خانه بیرون بروند، حیواناتی مانند اردک و غاز که در خانۀ ‌ام‌کلثوم(س) بودند، با دهانشان عبای حضرت را گرفتند و در حقیقت، با زبان خودشان به امیرالمؤمنین(ع) می‌گفتند که خطر دارد، نرو! اما امام(ع) وظیفه داشتند که بروند. ایشان ام‌کلثوم(س) را صدا کردند. ام‌کلثوم(س) به حیاط آمد. حضرت فرمودند: دخترم، این حیوانات حق دارند؛ حق آب، حق دانه، حق اینکه به آنها محبت کنی و رعایت حالشان را بنمایی. اگر می‌توانی حقوق این حیوانات را رعایت کنی، آنها را نگه دار؛ اما اگر نمی‌توانی، آنها را آزاد کن تا بروند که در خانۀ تو، حتی یک بار تشنه و گرسنه نمانند و گرما و سرما نخورند. 

 

رعایت حقوق، حتی حقوق حیوانات که بسیار دقیق است، صد سال یا کمتر است که در اروپا وجود دارد و ادارۀ رعایت حقوق حیوانات درست کرده‌اند؛ ولی مسئلۀ رعایت حقوق حیوانات در اسلام برای 1500 سال پیش است و اصلاً باب رعایت حقوق حیوانات که در روایات شیعه است، قابل مقایسه با اروپای وحشی نیست.

 

-معاملۀ با خداوند متعال

آن آقا گفت:علت اول اینکه من 45-46 سالم است و این خانم بیست سالش است. بدن من توان جواب‌دادن به غرایز و عواطف او را ندارد. با اینکه خودش حاضر است با من ازدواج کند، من حاضر نیستم. علت دوم هم اینکه، من این خانم را یک بار به‌‌قصد ازدواج دیدم، ولی این چند روز، هرچه به قلبم فشار آوردم که این ازدواج را برای رضای خدا انجام بدهم، دیدم نمی‌توانم و مسئلۀ میلم به این ازدواج، حاکم بر ازدواج برای رضای پروردگار است؛ بنابراین این ازدواج را نمی‌خواهم. 

 

بعد از مدتی، دوستان خبردار شدند که با یک خانم بیوه، آبله‌رو، بی‌ریخت و نازیبا که سه بچۀ یتیم دارد، ازدواج کرده است. گفتند چرا با ایشان ازدواج کردی؟! گفت: اولاً این شوهرش مُرده و قیافه‌اش طوری است که هیچ‌کس با او ازدواج نمی‌کند. سه بچۀ یتیم هم دارد. من دیدم اینجا راحت می‌توانم برای خدا ازدواج کنم. من با این زن معامله نکردم، بلکه با خدا معامله کردم. اصحاب ابی‌عبدالله(ع) در معرفت‌الله و معرفت به هستی و خود، تمام خون و گوشت و پوستشان لِله (برای خدا) شده بود.

 

حُریّت و آزادگی یاران ابی‌عبدالله(ع)

یک رباعی علاءالدوله سمنانی دارد که برایتان بخوانم. خودش هم سمنان دفن است. ایشان می‌گوید:

این ذوق و سماع ما مجازی نبُوَد***وین وجد که حال ماست، بازی نبُوَد

با بی‌خبران بگو که ای بی‌خبران!*** بیهوده سخن بدین درازی نبُوَد

اینکه امام(ع) می‌فرمایند من در اولین و آخرین، نمونۀ وفا و خوبی مانند اینها را خبر و سراغ ندارم، «بیهوده سخن بدین درازی نبُوَد»؛ یعنی باید تک‌تکِ اینها را شناخت که معرفتشان به خدا، هستی و خودشان، چه معرفت کاملی بوده و چقدر از تعلقات مادی در آزادی کامل به سر می‌بردند. از تعلقات آزاد بودند، نه از عالَم.

 

-فقر ذاتی انسان

ما نمی‌توانیم از این عالم آزاد بشویم و گدای جهان هستیم. خدا در قرآن می‌فرماید: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ»[5] اصلاً خدا ذات‌ ما را گدا خلق کرده و گِل‌ ما را به گدایی ریخته است. ما مثل خودش نیستیم که محتاج به ‌چیزی نباشیم. ما به همه‌چیز محتاج هستیم. ما به مژه، ابرو، دهان و دندان محتاجیم. ما به روییدنی‌ها محتاجیم. ما به ماه، خورشید، ستارگان و اقیانوس‌ها محتاج هستیم. اینکه آفتاب بتابد، بخار بلند شود، بالا برود و به باران تبدیل شود، باران ببارد و زمین را سیراب کند و کشت و باغ آباد شود. ما به ازدواج، خوردن و نگاه‌کردن محتاج هستیم. کل وجود ما، فقر و نیاز و گدایی است. 

 

-اشارۀ ابی‌عبدالله(ع) به فقر ذاتی انسان

کسی در کوچه به ابی‌عبدالله(ع) رسید. من واقعاً معنی این جمله را نمی‌فهمم؛ یعنی این جمله را که با ابی‌عبدالله(ع) مقایسه می‌کنم، اصلاً حالی‌ام نمی‌شود و درک نمی‌کنم. روی منبر پیغمبر(ص) راست می‌گویم. وقتی به ابی‌عبدالله(ع) برخورد، به حضرت عرض کرد:«كَيْفَ‏ أَصْبَحْت‏»[6] حالتان چطور است؟ «كَيْفَ‏ أَصْبَحْت‏» یک اصطلاح عربی است. امام(ع) در جواب احوالپرسی این شخص حدود هفت مسئله را بیان کردند که حالا آنها بماند. آخرِ این هفت مسئله فرمودند: «فَأَيُّ فَقِيرٍ أَفْقَرُ مِنِّي‏» من گداترین گدایان و نیازمندترین نیازمندانِ عالَم هستم. 

 

می‌دانید که سرمایه‌دار معنوی ‌مانند ابی‌عبدالله(ع) در عالم نبوده و بعد از پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) کم بوده است. شخصیت او این‌قدر پُر و با‌عظمت است که اتفاق پیش‌آمده برای او، برای هیچ‌کس نیفتاده است. اتفاق هم این است که قبل از به‌دنیا‌آمدنش، از آدم(ع) تا پیغمبر(ص) برای او گریه کرده‌اند. از زمان پیغمبر(ص) تا حالا، میلیون‌ها نفر برای او گریه می‌کنند. چنین چیزی برای هیچ‌کس اتفاق نیفتاده است. ارزش‌ها و سرمایه‌های معنوی‌ او اصلاً قابل ارزیابی نیست! حضرت با چه حالی در جواب آن مرد می‌فرمایند که «فَأَيُّ فَقِيرٍ أَفْقَرُ مِنِّي‏» امام راست می‌گویند. امام معصوم، صادق، صدق و مُصدِق است. می‌فرمایند: «فَأَيُّ فَقِيرٍ أَفْقَرُ مِنِّي‏» من از تمام نیازمندان عالم، نیازمندتر و از تمام گداهای عالم، گداتر هستم. درک را ببینید که چگونه است!

 

احوال افراد بی‌دین در دنیا و آخرت

اما عده‌ای در گذشته زندگی کرده و و زمان ما هم می‌کنند که با خیال باطل خود، اصلاً با خدا کاری نداشته و ندارند. خیال باطلی که می‌گوید وقتی خانه، زن، زندگی، پول، ماشین، ریاست و صندلی دارم، خدا را می‌خواهم چه‌کار؟! اصلاً این بدن و روح و جان را چه‌کسی به تو داده است که خانه، ماشین و غذا برایش تهیه کرده‌ای؟! همه‌چیزت که به پروردگار وابسته است؛ پس «من با خدا کاری ندارم» یعنی چه؟! می‌گوید من با دین کاری ندارم. سعادت دنیا و آخرتت به دین گره خورده است؛ «به دین کاری ندارم» یعنی چه؟! عمق معنای «به دین کاری ندارم» این است: من واقعاً عاشق این هستم که در هفت طبقۀ جهنم بروم و تا ابد بمانم!

 

شما دربارۀ بی‌دینان در قرآن بخوانید. خدا می‌گوید: اگر شخص بی‌دین در روز قیامت بخواهد غرامت بی‌دینی‌اش را به منِ خدا بدهد و بگوید من به‌خاطر بی‌دینی‌ام غرامت می‌دهم، مرا ببخش؛ من نمی‌پذیرم. خدا می‌فرماید اگر اشخاص بی‌دین کل کرۀ زمین را از طلا پر کند (البته این حرف خدا بر اساس ارزیابی‌های انسانی است؛ چراکه آدمیزاد از زمان آدم تا حالا، عاشق طلا بوده و طلا هم فلز گرانی است) و «مِثْلَهُ مَعَهُ»[7] و یک برابرش کنند، یعنی دوتا کرۀ زمین پر از طلا به غرامت بی‌دینی خود و به من بپردازند که آنها را ببخشم، «مَا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ» پذیرفته نمی‌شود.

 

اولاً کسی در قیامت، حتی یک‌صدمِ گرم طلا ندارد که بدهد؛ چه برسد به اینکه کرۀ زمین را پر از طلا کند و یک برابر دیگرش را هم از طلا پر کند و غرامت، یعنی سببِ ضرر بپردازد و بگوید من در بی‌دینی ضرر کرده‌ام و حالا برای جبران این ضرر، دوتا کرۀ زمین طلا می‌دهم. خدا می‌فرماید پذیرفته نیست! می‌گوید دین، خدا، ائمه و انبیا را برای چه می‌خواهم؟! من خودم علم و سرمایه و زندگی دارم. این خودم‌خودم ‌گفتن اخلاق ابلیس است. ما نیازمند هستیم.

 

توحید و بندگی در اصحاب سیدالشهدا(ع)

اصحاب سیدالشهدا(ع) از آگاهی عجیبی برخوردار بودند. آگاه به خدا بودند، توحیدشان کامل بود و به فرمودۀ اهل دل، دارای توحید تام بودند. معرفت آنها به آفرینش کامل بود. اینها می‌گفتند امیرالمؤمنین(ع) یادمان داده که عالَم، بیت‌الله و مسجدالله است. این بیت هم، برای عبادت و خدمت به خلق است و برای هیچ‌کار دیگری نیست. آنها به خودشان هم معرفت داشتند که ما عمله، عبد، بنده، تابع و مطیع پروردگار هستیم. شما دربارۀ خود ابی‌عبدالله(ع) هم در زیارت وارث خوانده‌اید: «أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ، وَآتَيْتَ الزَّكَاةَ، وَأَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَأَطَعْتَ اللّٰهَ وَرَسُولَهُ حَتَّىٰ أَتَاكَ الْيَقِينُ».[8]

 

حسین جان! بندۀ خدا بودی تا لحظه‌ای که مرگت فرا رسید. ایشان در گودال هم بندگی کردند. در گودال و در حالی که بدنشان قطعه‌قطعه و 72 بدن نیز جلوی چشمان حضرت بود، صدای نالۀ زن و بچۀ خودشان را می‌شنیدند؛ اما با کمال عشق، صورت خون‌آلود خویش را روی خاک گذاشتند و گفتند: «إلهِى رِضًى بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ یا غِیاثَ المُستَغیثینَ».[9] گودال را هم مسجد، یعنی محل سجده و عبادت کردند. حرفم تمام؛ دنبالۀ مطلب دربارۀ ارزش‌های اصحاب را به خواست خدا فردا خواهم گفت.

 

کلام آخر؛ روضۀ سوزناک خرابۀ شام

آنهایی که دختر ندارند یا هنوز ازدواج نکرده‌اند، نمی‌دانند امروز من چه می‌گویم؛ ولی آنهایی که ازدواج کرده‌اند و خدا به آنها دختر داده است، این مطلب را می‌فهمند. دختر کانون عاطفه، محبت و رأفت است. در روان‌شناسی هم ثابت شده است ارتباط قلبی‌ای که دختر با پدر دارد، با مادر ندارد. شما دختر سه‌چهارساله خودتان را دیده‌اید؛ تا زنگ درِ خانه می‌خورد، بالا و پایین می‌پرد و می‌گوید بابا آمد. تا در را باز می‌کنند و بابا می‌آید، با آن دست‌های کوچکش بابا را بغل می‌گیرد و اگر مشکلی هم در خانه مشکلی آمده باشد، می‌گوید وقتی بابا بیاید، من به او می‌گویم. 

 

اگر دست پدر بودی به دستم***چرا من در خرابه می‌نشستم

اگر دردم یکی بودی، چه بودی***وگر غم اندکی بودی، چه بودی

به بالینم طبیبی یا حبیبی***از این هر دو یکی بودی، چه بودی

جریان خرابه، بسیار مفصّل، تأثرانگیز و آتش‌زننده به قلب است. وقتی سر بریده را برداشت و بغل کرد، حدود ده سؤال از پدر پرسید که ما سه سؤال را تا حالا برای مردم گفته‌ایم. هنوز نشده هر ده سؤال را بگویم. سه سؤال معروف این است: «يا أبتاه! منْ ذا الَّذي أيْتمني علي صغر سِنّي»[10] من کودکی هستم که بابا لازم داشتم؛ چه‌کسی مرا در این سنِّ کم یتیم کرد؟ «مَنْ ذَا الَّذي خَضَبكَ بِدِمائكَ» بابا! چه‌کسی این صورت نورانی‌ات را به خون سرت خضاب کرد؟ «مَنْ ذَا الَّذي قَطع وَ رِيدَيْكَ» بابا! چه‌کسی گلوی تو را برید؟!

 

«اللَّهُمَّ اغْفِرْ لَنَا وَ لوالدینا وَ لوالدی والدینا وَ لِمَنْ وَجَبَ لَهُ حَقُّ علینا اللَّهُمَّ بِحَقِّ الزهرا اشْفِ مَرْضَانَا اللَّهُمَّ بِحَقِّ الحسین اشْفِ مَرْضَانَا وَ اغْفِرْ لموتانا اید وَ انْصُرْ أَمَامَ زَمَانِنَا وَ اجْعَلْ عَاقِبَةَ أَمَرَنَا خیرا». 

 



[1]. سورۀ آل‌عمران، آیۀ 191.
[2]. نهج‌البلاغه (صبحی صالح)، ص493.
[3]. بحارالانوار، ج44، ص392.
[4]. سورۀ آل‌عمران، آیۀ 57.
[5]. سورۀ فاطر، آیۀ 15.
[6]. من لایحضره‌ الفقیه، ج4، ص404.
[7]  سورۀ مائده، آیۀ 36.
[8]  مفاتیح الجنان، زیارت وارث.
[9]  مقتل الحسين، مقرم، ص357.
[10]  نفس المهموم، ص456.

برچسب ها :