لطفا منتظر باشید

جلسه چهارم جمعه (22-5-1400)

(تهران آستان مقدس امامزادگان عینعلی و زینعلی)
محرم1443 ه.ق - مرداد1400 ه.ش
19.54 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

اصحاب سیدالشهدا در کلام معصومین(علیهم‌السلام)

اصحاب حضرت سیدالشهدا(ع) همۀ مقامات الهی و انسانی و ملکوتی را دارا بودند. اگر کسی آنها را در زمان حیات خودشان می‌شناخت، فکر می‌کرد اینها عرشیان زمین‌نشین هستند. امیرالمؤمنین(ع) در «نهج‌البلاغه» می‌فرمایند: این انسان‌ها با بدن‌هایشان در زمین هستند؛ ولی با جان، حقیقت‌ و روحشان در ملکوت اعلا سیر می‌کنند. وجود مبارک رسول خدا(ص) نیز آنها را آقای تمام شهیدان عالَم می‌دانند که اهل‌سنت هم این معنا را نوشته‌اند.

 

امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: «لَا يَسْبِقُهُمْ مَنْ كَانَ قَبْلَهُم»[1] ‏آنان پیشتاز ارزش‌ها نسبت به همۀ گذشتگان هستند، «وَ لَا يَلْحَقُهُمْ مَنْ كَانَ بَعْدَهُم»‏ آیندگان هم از نظر مقامات انسانی به آنها نمی‌رسند. 

 

تجلی اهداف خلقت در یاران سیدالشهدا(ع)

اینها چه‌کار کرده بودند که به چنین مقامات بلند، رفیع، الهی و ملکوتی رسیدند؟ یک کارشان این بود که هدف پروردگار عالَم را از خلقت انسان تحقق بخشیدند. هدف خدا چه بوده است؟

 

-انسان، خلیفۀ خدا در زمین

خدا چهار حقیقت را در رابطهٔ با آفرینش انسان در قرآن بیان می‌کند. حقیقت اول این است که به همۀ فرشتگان عالَمِ غیب خطاب کرد: «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»[2] به ملائکه آگاهی داد که می‌خواهم در زمین برای خودم جانشین و نایب‌مَناب قرار بدهم. می‌خواهم موجودی را در زمین خلق کنم که آینۀ منعکس‌کنندۀ صفات من باشد. آینۀ منعکس‌کنندۀ ذات نه، بلکه صفات؛ یعنی موجودی که در زندگی، وجودش مطلع‌الفجرِ صفات من باشد. صفات خدا چیست که می‌گوید می‌خواهم این انسان را با یک استعداد و ظرفیتی خلق کنم و فرقی هم نمی‌کند مرد یا زن باشد.

 

-برابری زن و مرد در هدف خلقت

وقتی قرآن می‌گوید انسان، معنی‌اش هم مرد است و هم زن؛ چون قرآن مجید در معنویت و ظرفیت و آینه‌بودن، بین مرد و زن تفاوتی نمی‌گذارد. تفاوت مرد و زن فقط در بدنشان است و تفاوت دیگری ندارند. خلقت زن اقتضا می‌کند که چنین بدنی داشته باشد؛ مثلاً اینکه برای رزق طفلش، دو ظرف روی سینه‌اش باشد یا رحمی داشته باشد که پروردگار اسمش را در قرآن «قَرَارٍ مَكِينٍ»[3] گذاشته است تا بتواند خلیفة‌الله را در طول نُه ماه یا حداقل شش ماه در آنجا پرورش بدهد.

 

-اشاره به مدت بارداری در قرآن

طبق قرآن، حداقلِ حمل شش ماه است؛ یعنی اگر بچه شش‌ماهه به‌دنیا آمد، خانواده نباید بترسند. پروردگار می‌فرماید: «وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا»[4] بچه که به‌دنیا می‌آید، با دو سالِ کامل شیر‌خوردن، باید مجموعاً سی ماه بشود؛ یعنی قرآن حداقلِ حمل را در شش‌ماهگی طبیعی می‌داند. وجود مبارک حضرت سیدالشهدا(ع) نیز شش‌ماهه به‌دنیا آمدند. گاهی مردم همدیگر را مسخره می‌کنند؛ مثلاً یک نفر که برای انجام کاری عجله می‌کند، به او می‌گویند که مگر شش‎ماهه به دنیا آمده‌ای؟! شش‌ماهه به‌دنیا‌آمدن، عیب و نقص نیست. شش‌ماهه به‌دنیا‌آمدن، حقیقتی است که قرآن مجید بیان می‌کند. حداکثرِ حمل نُه ماه و حداقلِ آن شش ماه است که روی‌هم‌رفته از ولادت تا شیر‌دادن، باید سی ماه باشد. اگر بچه نُه‌ماهه به‌دنیا آمد، از آن دو سال کم می‌شود که روی‌هم‌رفته سی ماه بشود.

 

تساوی زن و مرد از نگاه قرآن کریم

یک آیه از سورۀ مبارکۀ نحل برایتان بخوانم که آیۀ بسیار فوق‌العاده‌ای است. آیه نشان می‌دهد که بین مرد و زن، تفاوت ارزشی و معنوی و ملکوتی وجود ندارد. «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ»[5] کسی که کار شایسته انجام بدهد، سعادت او حتمی است.

 

عمل صالح از منظر دین

کار مثبت در دین ما دو کار است که همۀ کارهای مثبت دیگر در ظرف این دو کار قرار می‌گیرد: عبادت‌الله و خدمت به خلق‌الله. اگر مجموع عمر در این دو کار بگذرد، سعادت دنیا و آخرت انسان حتمی است. یادتان بماند که عمل صالح، عبادت‌الله و خدمت به خلق‌الله است.

 

سه عمل مثبت در کلام جبرائیل

روایتی در کتاب‌های مهم ما وجود دارد که من دوتا از این کتاب‌ها را دیده‌ام. یکی «خصال» شیخ صدوق که کتاب فوق‌العاده‌ای است و جمعی از روایات مهم اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در این کتاب وجود دارد. من ترجمه‌اش کرده‌ام، ولی هنوز از چاپ درنیامده است. کتاب دیگر هم «الإثنی عشریة فی الْمَوَاعِظَ العددیة» است که یکی از دانشمندان بزرگ قدیمِ‌ ما نوشته است. این روایت در این دو کتاب آمده و حتماً در کتاب‌های دیگر هم آمده است. جبرئیل می‌فرماید: «لَوْ كَانَتْ عِبَادَتُنَا عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ لَعَمِلْنَا ثَلَاثَ خِصَال»[6] اگر بنا بود که بندگی‌ ما در پیشگاه پروردگار بر روی زمین باشد، هر مقداری که خدا در زمین به ما عمر می‌داد، سه کار را انجام می‌دادیم: «سَقيَ الماءِ لِلمُسلِمينَ، و إغاثَةَ أصحابِ العِيالِ، و سَترَ الذُّنوبِ». اکنون هر مورد را توضیح می‌دهم.

 

ارزش آب‌رسانی به مردم

کار اول ما این بود که «سَقْيَ الْمَاءِ لِلْمُسْلِمِين»‏ به مسلمان‌ها آب می‌دادیم. البته معنی آب‌دادن این نیست که مثلاً تابستان است و حالا من یک کلمن درِ مغازه‌ام بگذارم یا شیر آبی را از امامزاده در کوچه بکشم که مردم آب بخورند. این عبارت معنای گسترده‌ای دارد؛ یعنی جایی که کشاورزها چاه لازم دارند و پول ندارند، برایشان چاه حفر می‌کنیم. دَه خانه در دِه یا در شهر و محلۀ ماست که واقعاً پول لوله‌کشی ندارند. ما آب به مردم می‌رسانیم. اگر عبادت ما در سطح زمین بود، یک کار ما رساندن آب به مردم بود.

 

کمک به افراد تهی‌دست و ازکارافتاده

دومین کار ما نیز این بود که «وَ إِغَاثَةَ أَصْحَابِ الْعِيَال»‏ به آدم‌های تهی‌دست، ندار، فقیر و ازکار‌افتاده کمک می‌کردیم که زندگی‌شان اداره بشود. شخصی کاسب بوده، سکته کرده و زمین‌گیر شده است. همۀ سرمایه‌اش را هم خرج سلامتی‌اش کرده، ولی خوب نشده و حالا هیچ درآمدی ندارد. جبرئیل می‌گوید ما به او کمک می‌کردیم تا زندگی‌اش اداره بشود. اسلام دربارۀ کمک‌کردن، یک دستورالعمل الهی می‌دهد و آن این است که آبروی مردم و شخصیتشان را در کمک‌کردن حفظ کنید و منّت سر مردم نگذارید. اسلام می‌گوید که بهترین راهِ کمک‌کردن، کمک‌کردن در پنهان است.

 

حکایتی شنیدنی از خدمت‌رسانی به مردم

من این را برای تشویق پول‌دارهای حاضر در مجلس می‌گویم. آقایی در این خیابان شاپور تهران بود که شغلش حمامی بود. آن‌وقتی که با او رفیق بودم، خیلی درک نمی‌کردم؛ ولی الآن می‌فهمم که او از اولیای خدا بود. آن‌وقت‌ها در خانه‌ها حمام نبود و درآمد حمامش هم خوب بود. با من رفیق بود. آدم بسیار بزرگواری بود و در آن منطقه، کار خیری نبود که در آن شرکت نکند؛ رسیدگی به یتیم، عروسی خانواده‌های تهی‌دست، جهیزیه و دفن مرده‌هایشان. خلاصه کار خیری نبود که انجام ندهد. ایشان پنج روز در ایام شهادت صدیقۀ کبری(س)، مرا به منزل تاجری در همان محل دعوت کرد. من جوان بودم و هنوز در قم درس می‌خواندم. ایام فاطمیه در تابستان بود و چون درس قم تعطیل بود، من می‌توانستم به تهران بیایم و به منبر بروم. این خانه از خانه‌های قدیمی بود که سه اتاق پشت‌سرهم داشت. اتاق‌ها بزرگ و وسیع بودند و حدود دویست نفری در آن جا می‌شدند.

 

روز اولی که رفتم و وارد شدم، یک‌گوشه نشستم و پرسیدم صاحب‌خانه کیست؟ به او اشاره کردند که دمِ درِ ورودی اتاق نشسته بود. من به نظرم آمد که یک آدم چهل‌ساله است. به‌قول شما، قیافه‌اش غرق در نور بود و واقعاً روشنایی در چهرۀ او پیدا بود. بعد از منبر که بغل‌دست او نشستم و با او صحبت کردم، داستانی را برای من گفت و من از آن داستان فهمیدم که ایشان بالای هشتاد سال دارد؛ ولی از اخلاق، عبادت، یاری‌دادن مردم و فروش جنس که مغازه‌اش هم از صبح تا غروب به‌اندازۀ نانوایی شلوغ می‌شد و از فروش جنس که کمترین سود را می‌گرفت، این چهره نورانی شده بود. 

 

-تأثیر ایمان بر نورانیت چهره

خوبی نمی‌تواند پنهان بماند. قرآن مجید می‌فرماید: «يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيمَاهُمْ»[7] اصلاً نشانه‌های ارزش، کرامت، ادب، تربیت، بزرگواری و عبادت از چهره پیداست. بعضی از شما برای حج و عمره به عربستان رفته‌اید و آخوندهای عربستان را دیده‌اید که در بی‌ریختی، بدشکلی و بدهیبتی، مانند عکس‌ دیوها در کتاب‌های قدیمی هستند؛ اما شما عکس‌های افرادی، مثل آیت‌الله‌العظمی بروجردی، شیخ انصاری، میرزای شیرازی یا میرزا حسن آشتیانی را نگاه کنید، اینها عکسشان هم نور دارد!

 

مرحوم حاج میرزا حسن نوری از علمای قم می‌فرمود که وقتی آقای بروجردی در هامبورگ آلمان زمین خرید تا مسجد بسازد، یک دفتر بیست‌متری در آن زمین برای مراجعۀ مردم درست کردند. هنوز مسجد هم ساخته نشده بود. کنار دریاچۀ آلستر، عکس و نقشۀ مهندسی ساختمان و کنارش هم عکس آیت‌الله‌العظمی بروجردی را زده بودند. ایشان می‌گفت تا آن‌وقت که من خبر دارم، 25 نفر از این مردان و زنان و جوانان آلمانیِ مسیحی، با دیدن عکس آقای بروجردی شیعه شدند؛ فقط با دیدن عکس ایشان، نه دیدن خودشان!

 

ارزش در چهره نمایان است و خودش را نشان می‌دهد. حالا اگر این ارزش‌ها خیلی سنگین و زیاد باشد، به نور تبدیل می‌شود. در روایات‌ ما آمده است که وقتی چیزی را در تاریکی گم می‌کردند، به ابی‌عبدالله(ع) می‌گفتند آقا، فقط یک قدم در این اتاق بیا و بعد بیرون برو. وقتی امام(ع) می‌آمدند، اتاق روشن می‌شد و گم‌شده را در سایۀ نور ابی‌عبدالله(ع) پیدا می‌کردند.

 

-کمک پنهانی، بهترین روش کمک‌رسانی

من دیدم قیافۀ ایشان به یک شخص چهل‌ساله می‌ماند، ولی بالای هشتاد سال دارد و چهره نشان می‌دهد که آسمانی، ملکوتی و الهی است. دو سال در آنجا به منبر رفتم و بعد که فاطمیه در زمان درس‌ها آمد، ظاهراً نتوانستم تهران بیایم و از ایشان هم دیگر خبر نداشتم. یک روز که از حرم امام هشتم بیرون آمدم، نوۀ ایشان را دیدم. گفتم: حاج آقا حالش خوب است؟ گفت: ایشان از دنیا رفت. گفتم: چه‌چیزی داری که از او برای من بگویی؟ من که خانۀ آنها منبر می‌رفتم، فهمیدم که ایشان از چهره‌های بسیار عالی بندگی پروردگار است. نوۀ ایشان گفت که یک چیزی را برایت بگویم. گفتم بگو! گفت: پدربزرگ من چهار پسر و دختر داشت. دخترها را شوهر داد که شوهرانشان بسیار متدین هستند و وضع آنها هم خوب است. پسرها را هم زن داد که یکی از آنها پدر من بود و به همه مغازه و خانه داد. به دخترها هم همین‌طور؛ یعنی چهار بچه را قبل از مردنش سیراب کرد و بعد از دنیا رفت. 

 

پدرم و عمو و عمه‌هایم، تقریباً بعد از ختم و بعد از روز سوم، کلید آوردند و درِ مغازه را باز کردند. بعد درِ صندوق را باز کردند که ببینند پدر وصیت‌نامه دارد یا نه؛ دیدند وصیت‌نامۀ خوش‌خطی در یک پاکت است و روی آن هم نوشته وصیت‌نامه. وقتی آن را باز کردند، در آن نوشته بود: پسرانم، دخترانم! تا جایی که در توانم بود، شما را دینی تربیت کردم و از هر چهار نفر شما کاملاً راضی هستم (بچه‌هایش هم واقعاً خیلی خوب بودند). دخترانم! به شما خانه و پول دادم و به افراد خوبی هم شوهرتان دادم. پسرانم! به شما هم زن و خانه و مغازه دادم. دیگر هیچ‌کدام‌ شما از من طلب ندارید، پس دنبال پول‌های من نگردید که در کدام بانک است یا دنبال دفترچهٔ حساب من نباشید.

 

من در پنجاه‌شصت سالی که در این مغازه بوده‌ام و فروش کرده‌ام، هرچه درآمد اضافه داشته‌ام، اول خمس آن را پرداخت کرده‌ام که قرآن پرداختش را واجب دانسته و بعد با این پول طیبِ حلالِ پاک، شخص امینی را بغل‌دست خودم آوردم که آن شخص هم نیاز به پول نداشت. به او گفتم که من کاری با شما دارم، بیا و برای خدا آن را انجام بده. آن شخص امین هم گفت چشم، هر کاری بگویید، انجام می‌دهم.

 

من نود خانۀ 120متری با پول‌هایم ساخته‌ام. در آنها آب و برق و گاز آوردم، فرش کردم و یخچال و وسایل زندگی گذاشتم. به این شخص امین هم وکالت دادم و گفتم که بگرد، ببین کدام دختر و پسری می‌خواهند ازدواج کنند و خوب هستند، ولی خانه ندارند. اگر این عروس و داماد هم مستأجر شوند، به آنها سخت می‌گذرد. تو این عروس و داماد را به محضر ببر و یکی از این خانه‌ها را به‌نامِ آنها کن و بعدش هم فقط خداحافظی کن. اگر پرسیدند این خانه برای کیست، بگو برای خداست. اگر گفتند چقدر باید بدهیم، بگو خدا پولش را داده است. نود خانه ساختم که همه را مجهز کردم و به‌وسیلۀ آن شخص امین که نامش را هم به شما نمی‌گویم، به پسران و دخترانی دادم که ازدواج کردند.

 

شرط پذیرش اعمال انسان

اسم این کار، خدمت به خلق است که در قرآن هم «عمل صالح» گفته شده. حالا بین زن و مرد در ارزش‌ها تفاوت نیست. «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا»[8] هر کسی دارای عمل شایسته باشد که عمل شایسته هم عبادت‌الله و خدمت به خلق‌الله است، «مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ» فرق نمی‌کند که این عمل شایسته را مرد یا زن انجام بدهد؛ فقط یک شرط دارد که من این عمل صالحشان را قبول کنم. آن شرط این است که «وَهُوَ مُؤْمِنٌ» این مرد و زن باید به خدا، قیامت، انبیا، فرشتگان و قرآن مجید ایمان داشته باشند.

 

-قرارداد خدا با بندگان در دنیا

ما در دنیا هستیم و خدا در این دنیا با ما قرارداد می‌بندد. ما می‌توانیم این قرارداد را امضا کنیم یا نکنیم. او با ما این‌طور قرارداد می‌بندد که عمل شما را قبول می‌کنم، به‌شرطی که مؤمن باشید؛ اما اگر کافر، مشرک، منافق، بی‌دین، توده‌ای یا کمونیست باشید، بهترین درمانگاه، بیمارستان و دار‌الایتام را هم بسازید یا ده‌هزار جوان را زن بدهید و خرج آنها را بپردازید، من قبول نمی‌کنم.

 

خدا آزاد است، قراردادی را ارائه کرده و مردم هم آزاد هستند این قرارداد را بپذیرند یا نه. پس دیگر نگویید آدم صددرصد بی‌دینی در شهر ما وجود دارد که آدم آرامی است و چه بیمارستانی خوبی در شهر ساخته است؛ یعنی خدا او را جهنم می‌برد؟! خدا به بیمارستان کاری ندارد، بلکه به قراردادش کار دارد. قرارداد با مؤمن است. خدا با غیرمؤمن قرارداد و امضایی ندارد. در دنیا و از زمان حضرت آدم(ع) هم اعلام کرده که قراردادش با قید ایمان است؛ یعنی آیه این سؤال فکری جوان‌ها را حل کرده که فلانی با این همه خدمتی که کرده است، باید به جهنم برود؟! این خدمتی که کرده، خدمتش زیرمجموعۀ قرارداد با پروردگار نبوده است. به خدا چه ربطی دارد که او را به بهشت ببرد.

 

کسی دیوار خانه‌اش در پونک خراب شده، یک بنّا ‌می‌آورد و به او می‌گوید که درست‌کردن این دیوار، چند روز زمان می‌خواهد؟ بنّا می‌گوید پنج روز طول می‌کشد. می‌گوید درستش کن. دیوار را درست می‌کند و روز پنجم می‌گوید که سه‌میلیون خرج دیوار و بنّایی و کارگر شده است؛ سه‌میلیون را بده. آن شخص می‌گوید که من آدرسی به تو می‌دهم، سه‌میلیون را از او بگیر. آدرس می‌دهد تهران‌پارس، منزل مشهدی مصطفی و این بنّا هم می‌رود و در می‌زند. مشهدی مصطفی که می‌آید، به او می‌گوید من دیوار مشهدی تقی را ساخته‌ام و سه‌چهار‌میلیون هم هزینه‌اش شده که باید بپردازی. مشهدی مصطفی می‌گوید به من چه! این دیوار را برای یک مالکی در پونک ساخته‌ای، به چه علت من باید پولش را بدهم؟! برو پی کارت!

 

قیامت نیز همین است. خدا می‌فرماید: هر کسی برای من عمل صالحی انجام داده و مؤمن به من و قیامت بوده است، به بهشت بیاید و مزدش را بگیرد؛ اما اگر کسی طرفِ قرارداد من نبوده، اصلاً چه ربطی به من دارد که بخواهم مزدش را بدهم. 

 

حیات طیبه، پاداش مؤمنین و صالحین

«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً» اگر مؤمن و اهل عمل صالح، یعنی اهل عبادت‌الله و خدمت به خلق‌الله باشد، من به او یک زندگی پاک می‌دهم.

 

-حیات طیبه در کلام امیرالمؤمنین(ع)

امیرالمؤمنین(ع) این آیه را این‌گونه معنی کرده‌اند: «فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً»، یعنی در دنیا یک روحیه‌ای به او می‌دهم که فقط قانع به حلال خدا باشد و اصلاً میلی به ربا، غصب، اختلاس، دزدی، زیرمیزی، رشوه و خوردن ارث خواهر و برادر نداشته باشد. قانع به حلال پروردگار باشد. این «حَيَاةً طَيِّبَةً» است.

 

-کیفیت پاداش مؤمن در قیامت

«وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» قیامت که می‌خواهم به او مزد بدهم، می‌گویم: چند سال نماز داری؟ می‌گوید: خدایا، خودت می‌دانی شصت سال. خطاب می‌رسد: قیمت نمازهایت خیلی تفاوت دارد. یک نمازت حداقلِ قیمتش دو‌هزار تومان است و بهترین نمازت هم حداکثرِ قیمتش دویست‌میلیون تومان است. یک نماز داری که دویست‌میلیون قیمت دارد و بقیۀ نمازهای پنجاه‌ساله‌ات، دوهزار و پنج‌هزار و شش‌هزار تومان ارزش دارد. بندۀ من، طبق این آیه در دنیا به تو وعده دادم که پاداش تو را بر اساس بهترین عملت محاسبه می‌کنم. من هر کدام از نمازهایت را بر اساس آن نمازت که دویست‌میلیون تومان می‌ارزد، دویست‌میلیون می‌خرم. روزه‌ و کارهای خیر دیگرت را هم همین‌طور. «بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»، یعنی به بهترین قیمتی که یک عملت دارد، بقیۀ اعمالت را هم می‌خرم. چه خدای خوبی است، چقدر خوب است!

 

آیا کسی در کرۀ زمین هست که با ما این‌جور معامله کند؟ اینکه من صبح بلند شدم، پنج دقیقه دو رکعت نماز خواندم و دویست‌میلیون قیمت نمازم شد؛ اما در شصت سالِ عمرم، همۀ نمازهایم کم‌ارزش است. حالا خدا می‌گوید من کل نمازهایت را به قیمت بهترین نمازت می‌خرم و بقیۀ اعمالت را هم همین‌طور.در این زمینه نیز بین مرد و زن فرقی نمی‌کند.

 

تحقق اهداف پروردگار، ویژگی‌ مهم اصحاب سیدالشهدا(ع)

یک ویژگی‌ اصحاب ابی‌عبدالله(ع) این بود که اهداف پروردگار را از آفرینش انسان تحقق بخشیدند. یکی از آن اهداف، خلیفه‌بودن انسان است: «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً».[9] حالا به یک روایت گوش بدهید که بهت‌آور است! پروردگار به ملائکه اعلام کرد که من می‌خواهم نایب‌مَناب در زمین بگذارم، یعنی آینه‌ای که صفات من را انعکاس بدهد. اگر می‌خواهید صفات خدا را بشناسید، همین امشب مفاتیح را باز کنید و دعای «جوشن کبیر» را بخوانید که هزار صفت از اوصاف خدا در این دعا آمده است. حالا هر مقداری که بتوانم، این صفات را در آینۀ وجودم منعکس کنم؛ صفاتی مثل مهربانی، رأفت، گذشت، چشم‌پوشی، نان‌رسانی و پنهان‌کردن آنچه که به آبروی مردم لطمه می‌زند. 

 

اهمیت حفظ آبروی افراد

کار سومی که جبرئیل می گوید‌ انجام می‌دهیم، «وَ سَتْرَ الذُّنُوب‏» است؛ یعنی اگر گناهی را از کسی خبردار شویم، به احدی خبر نمی‌دهیم و آبروی کسی را نمی‌بریم. ماشاءالله این موبایل‌ها چقدر آبروریزی می‌کنند! من یک‌وقت روایتی دیدم که فرموده بود: روز قیامت، زبان بدگویان از دهانشان این‌قدر بیرون می‌آید و دراز می‌شود که مردمِ محشر از روی زبان آنها رد می‌شوند! من معنی روایت را نمی‌فهمیدم، اما الآن می‌فهمم؛ مثلاً کسی در تهران است، آبروی یک نفر را با تلفن همراهش می‌برد و دو دقیقۀ بعد، در بندرعباس، ایلام، بندر انزلی، طبس و تایباد که نزدیک مرز افغانستان است، هشتاد‌میلیون نفر از ریخته‌شدنِ آبروی این شخص باخبر می‌شوند. این زبان دراز، همین موبایل است؛ ولی در واقع، زبانِ مالک موبایل است. 

 

امام، آینۀ تمام‌نمای صفات حق

اینها صفات الهی را در آینۀ وجودشان طلوع داده‌اند. در قرآن است که وقتی خدا به ملائکه گفت: «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»، یک‌دفعه گفتند: «أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ» می‌خواهی روی این کرۀ زمین که یک جای مادی است، مخلوقی را خلق کنی که تا دلش می‌خواهد فساد و خون‌ریزی کند؟! پروردگار فرمود: «إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ» چیزی را که من می‌دانم، شما نمی‌دانید. من باید این موجود را خلق کنم. امام صادق(ع) می‌فرمایند: عصر عاشورا وقتی ابی‌عبدالله(ع) با بدن خون‌آلود صورتشان را روی خاک گذاشتند و فرمودند «رِضًا بِقَضَائِهِ»،[10] خدا به فرشتگان فرمود: مطلبی که هزاران سال پیش دربارۀ خلقت انسان به شما گفتم «من می‌دانم و شما نمی‌دانید»، حالا گودال را نگاه کنید و ببینید که چه موجودی خلق کرده‌ام! 

 

امام آینۀ تمام‌نمای صفات حق بود. اصحاب این عظمت را داشتند که خودشان را آینه‌ ببینند، این آینه را در برابر زیبایی‌های خدا بگیرند و همۀ صفات الهی را تجلی بدهند. اینها آینه‌های نشان‌دهندۀ زیبایی‌های بی‌نهایت خدا بودند. 

 

کلام آخر؛ داستان حر و سیدالشهدا(ع)

حرف جلسۀ امروز تمام شد؛ البته این حرف که به این زودی‌ها تمام‌شدنی نیست. اگر خدا لطف کند و عمری باقی باشد، بحث دربارۀ عظمت اصحاب ادامه پیدا خواهد کرد. امام آینۀ عظمت و صفات خداست. روز دوم محرم، حربن‌یزید جلوی امام(ع) را گرفته و خودش و زن و بچه و یارانش را پیاده کرده است. امام(ع) به او فرمودند: اگر کوفی‌ها نمی‌خواهند که به کوفه بیایم، مشکلی ندارد. من به مکه برمی‌گردم. حر گفت: نمی‌شود! حضرت فرمودند: به مدینه می‌روم. حر گفت: نمی‌شود! حضرت فرمودند: به یمن می‌روم. اصحاب پدرم آنجا هستند. حر دوباره گفت: نمی‌شود و با ابی‌عبدالله(ع) درگیر شد.

 

بالاخره سه‌چهار روز امام را با هزار نفر در بیابان محاصره کرد تا گروه‌گروه لشکر آمد و حدود سی‌هزار گرگ امام را محاصره کردند. این گناه حر است. شما می‌توانید این گناه را ارزیابی کنید؟ حالا گناه ما پیش خدا بزرگ‌تر است یا گناه حر؟ اول طلوع آفتابِ روز عاشورا، پسرش علی را صدا زد و گفت: من نمی‌خواهم با اینها بمانم. من سپهبُدی و‌ خانۀ کوفه و زن و بچه‌ام را نمی‌خواهم؛ فقط می‌خواهم همین الآن پیش ابی‌عبدالله(ع) بروم و توبه کنم. علی گفت: بابا! واقعاً خجالت نمی‌کشی که حسین(ع) را گیر این همه گرگ انداختی؟! فکر می‌کنی قبولت کند؟ اصلاً ممکن است؟! حر گفت: تو حسین را نمی‌شناسی. بیا با هم برویم. 

 

پیاده راه افتادند. ابی‌عبدالله(ع) کنار خیمه بودند. خیمه‌ها هم به میدان نزدیک بود. در واقع، میدان جنگ در همین منطقۀ حرم بود و خیمه‌ها هم کمی بالاتر بودند. حر آمد و تا چشمش به ابی‌عبدالله(ع) افتاد، سؤال کرد: «هَلْ لِي مِنْ تَوْبَة»[11] آیا درِ توبه به روی من باز است؟ امام نگفتند نمی‌دانم توبه‌ات را قبول کردند یا نه، فقط به او فرمودند: «اِرْفَعْ رَأْسَك»‏ کنار ما هیچ‌کس نباید سرافکنده باشد. همۀ آنهایی که حسینی هستند، باید سربلند باشند. سرت را بالا بگیر. حر گفت: حسین جان! این 72 نفر، همه با هم از کوفه و بصره و مدینه با تو بوده‌اند و من از همه دیرتر آمده‌ام. آیا اجازه می‌دهی که از همه زودتر بروم و جانم را قربانت کنم؟ حضرت فرمودند: برو. 

 

حر این‌طرف‌تر آمد و به قمربنی‌هاشم(ع) گفت: آقا، می‌توانی مرا کنار خیمۀ زینب(س) ببری؟ قمربنی‌هاشم(ع) دست حر را گرفت و کنار خیمۀ زینب(س) آمدند. فرمود: خواهر، حر آمده و می‌خواهد با شما صحبت کند. زینب کبری(س) پشت پرده آمد. اهل‌بیت(علیهم‌السلام) محرم و نامحرمی را خوب رعایت می‌کردند. حر سلام کرد. زینب کبری(س) جواب داد. حر گفت: خانم! من می‌روم که جانم را قربان حسین کنم؛ شما مرا می‌بخشی؟!

«اللَّهُمَّ اغْفِرْ لَنَا وَ لوالدینا وَ لوالدی والدینا وَ لِمَنْ وَجَبَ لَهُ حَقُّ علینا اللَّهُمَّ بِحَقِّ الحسین اشْفِ مَرْضَانَا اَهلِک أَعْدَائِنَا اید وَ انْصُرْ وَ احْفَظْ أَمَامَ زَمَانِنَا».

 


 
[1]. بحارالانوار (ط-بیروت)، ج98، ص116.
[2]. سورۀ بقره، آیۀ 30.
[3]. سورۀ مرسلات، آیۀ 21.
[4]. سورۀ احقاف، آیۀ 15.
[5]. سورهٔ نحل، آیهٔ 97.
[6]. مجموعة ورام، ج1، ص39.
[7]. سورۀ اعراف، آیۀ 46.
[8]. سورۀ نحل، آیۀ 97.
[9]. سورۀ بقره، آیۀ 30.
[10]. مزارالکبیر، ج1، ص473.
[11]. بحارالانوار (ط-بیروت)، ج44، ص319.

برچسب ها :