لطفا منتظر باشید

جلسه پنجم شنبه (23-5-1400)

(تهران آستان مقدس امامزادگان عینعلی و زینعلی)
محرم1443 ه.ق - مرداد1400 ه.ش
17.48 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

سخن دربارۀ شخصیت والای اصحاب وجود مبارک حضرت سیدالشهدا(ع) بود که در این زمینه کمتر بحث شده است؛ لذا اکثر مردم، آن‌گونه که باید، اصحاب را نمی‌شناسند.

 

کرامت و رفعت وجودی اصحاب سیدالشهدا(ع)

اصحاب امام(ع) به فرمودۀ خود ابی‌عبدالله(ع)، «كِرامَ النّاس» بودند. حضرت دربارۀ اصحاب، این جمله را در گودال و قبل از شهادتشان فرمودند: «فَقُومُوا مِنْ نَوْمَتِكُمْ، أَيُّهَا الْكِرامُ».[1] برای لغت «کَرَم»، «کریم» و «کریمه» در کتاب‌های لغت معتبر، معانی متعددی آورده شده که از جملۀ این معانی، «بزرگواری»، «ارزش»، «بخشندگی» و «رفعت وجودی» است.

 

-کرم، جامع ارزش‌ها

روایتی از امیرالمؤمنین(ع) است که در آن روایت می‌فرمایند: کَرَم جامع ارزش‌هاست. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند که اگر دربارۀ کسی گفته شود «رَجُلٌ کریم»، یعنی انسانی که آراسته به همۀ ارزش‌هاست. این ارزش‌ها می‌تواند و امکان دارد که در وجود هرکسی جمع شود؛ یعنی کسی نمی‌تواند بگوید که من لیاقت یا استعداد این ارزش‌ها را ندارم. خیلی از حرف‌هایی که مردم در حق خودشان می‌زنند، دروغ است و هیچ تناسبی با طبیعت آفرینش‌ آنها ندارد. پروردگار عالَم به همۀ انسان‌ها ظرفیت و استعداد داده و ارزش‌ها را هم بیان کرده است؛ چون اگر بیان نمی‌کرد، خدای بخیل می‌شد و در پروردگار عالم، صفات منفی وجود ندارد. 

 

فضل و بخشش گستردۀ الهی

شما خیلی از شب‌های جمعه، این جمله را خوانده‌اید: «يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّة»[2] ای وجود مقدسی که احسان و اضافۀ پرداخت تو به همۀ موجودات زندۀ عالَم، دائمی است. فضل، هم به‌معنایِ احسان و هم به‌معنایِ اضافه پرداخت است. «الْبَرِيَّة» یعنی کل جانداران. 

 

-یکی از فضایل بزرگ امیرالمؤمنین(ع) در قرآن

این مطلب را دربارۀ امیرالمؤمنین(ع) در قرآن مجید، سورۀ مبارکۀ «بَیِّنه» می‌خوانید. البته این را هم فقط شیعیان نمی‌گویند که برخی بگویند شیعه، عاشق علی‌بن‌ابیطالب(ع) است و به همین خاطر اضافه‌گویی می‌کند؛ نه، این کاری به عشق ندارد. ما عاشق هستیم، ولی اجازۀ اضافه‌گویی نداریم. اگر غیر از حق بگوییم، کذب و معصیت است؛ حتی اگر دربارۀ انبیا یا ائمۀ طاهرین(علیهم‌السلام) باشد. کاری که عشق ایجاد می‌کند، این است که آدم به دنبال معشوق بدود، به معشوق اقتدا بکند و هم‌رنگ معشوق بشود؛ اما عشق نباید باعث شود که آدم اضافه بگوید. ما شیعیان واقعی عاشق هستیم، اما اضافه‌گو نیستیم.

 

دربارۀ این آیه، بزرگان مفسرین و بزرگان راویان اهل‌سنت و بعد هم شیعه نوشته‌اند: «نَزَلَتْ فی علی ‌ابْنِ ‌ابی طالب» یعنی از زمان پیغمبر(ص)، همه می‌دانستند که این آیه دربارۀ امیرالمؤمنین(ع) است. این مطلب هم زبان‌به‌زبان گشت و هم از زمان پیغمبر(ص) که نوشتن روایات شروع شد، آن را نوشتند. این‌قدر در این زمینه روایت زیاد است که اصلاً اهل‌سنت جا برای انکار ندیدند که بگویند این آیه در حق علی(ع) نیست. یقیناً در حق امیرالمؤمنین(ع) است.

 

-ارزش و ظرفیت وجودی امیرالمؤمنین(ع)

کلمۀ «الْبَرِيَّة» در این آیه آمده است و من به همین خاطر، این آیه را مطرح کردم: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»[3] کسانی که خدا و قیامت را باور کردند و دارای عمل صالح هستند، حرکاتشان بر اساس دستورات پروردگار مهربان عالَم است و کاری از پیش خود نمی‌کنند. اینها می‌گویند که ما عملۀ خدا هستیم و کارفرمای ما هم اوست. اگر خدا بگوید واجب است و انجام بده، انجام می‌دهیم؛ اگر بگوید انجام نده و حرام است، انجام نمی‌دهیم. عمل آنها هماهنگ با خواستۀ خداست. این عمل صالح می‌شود. «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَٰئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» چنین انسانی از تمام جُنبندگان عالم بهتر است؛ یعنی بعد از پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع) از نظر ارزش، مافوقِ جنبندگان عالم است.

 

-کَرمِ بی‌نهایت پروردگار

ما گاهی در شب‌های جمعه می‌خوانیم: «يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّة»[4] ای خدایی که احسان و اضافه پرداخت‌کردن تو بر همۀ جنبندگان، همیشگی است. «يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّة» دستِ رحمت تو برای عطا‌کردن، همیشه گشوده است. آیا در چنین وجودی می‌شود بخل وجود داشته باشد؟ نه. اگر کسی از ذهنش بگذرد یا به‌خاطر جریاناتی که در زندگی خودش پیش آمده، عِلماً بگوید که خدا بخیل است، او کافر شده است. جود و کَرم و فضل در وجود مقدس او بی‌نهایت است. مرحوم نراقی در کتاب «طاقدیس»، یک شعر حدوداً چهل خطی دارد که من همۀ آن را حفظ هستم. شعر خیلی خوشایندی و جزء شعرهای خوشایندِ شعرای ایران است. یک خطِ شعر این است:

فیض من عام است، فضل من عَمیم***لطف من بی‌انتها، جودم قدیم

 

وجود انسان، مَطلع‌الفجر ارزش‌ها

چنین خدایی من و شما را با ظرفیت و بااستعداد آفریده و تمام ارزش‌ها را هم به زبانِ کتاب‌ها و پیغمبرانش بیان کرده است. ما این استعداد و توانمندی را داریم که ارزش‌ها را از افق وجود خودمان طلوع بدهیم. عرفای بزرگ می‌گویند: «مَا مَطْلَعِ‌الْفَجْرِ» یعنی محل طلوع سپیده یا طلوع خورشید. ما به تعداد موجودات عالَم، مَطلع‌الفَجر داریم. تمام ستارگان مطلع‌الفجری دارند که نور در آنها طلوع می‌کند. مطلع‌الفجر کرۀ زمین هم مشرق است که هر روز آفتاب طلوع می‌کند. قرآن هم می‌گوید: «سَلَامٌ هِيَ حَتَّىٰ مَطْلَعِ الْفَجْرِ».[5]

 

-قرآن، روشنی‌بخش وجود انسان

عارفان صاحب‌دل می‌گویند: هیچ مطلع‌الفجری در این عالم هستی برای طلوع سپیدۀ ارزش‌ها، مهم‌تر از وجود انسان نیست. تمام ستارگانی که مطلع‌الفجر دارند، مطلع‌الفجر آنها باارزش‌تر از وجود ما نیست. اگر ما خود را روبه‌روی خورشیدِ قرآن بگیریم و همیشه در ظلمت مادی‌گری نباشیم، قرآن می‌تواند از وجود ما طلوع کند. کسی که دائماً در ظلمت دلار، شکم، شهوت، آرزوهای دست‌نیافتنی و خواسته‌های نامشروع است، در حقیقت، پشت به خورشید قرآن است و قرآن در او طلوع نمی‌کند؛ اما به‌قول خود قرآن، «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ لِمَنْ شَاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ»[6] اگر بخواهید، قرآن در شما طلوع می‌کند و اگر نخواهید، در شما طلوع نمی‌کند.

 

-سعادت انسان در گرو عمل به اسلام و قرآن

من مریض، حسود، بخیل، حریص، ریاکار و متکبر هستم و قرآن هم نسخۀ من است، ولی دوست ندارم به این نسخه عمل کنم. آیا بیماری‌ من خوب می‌شود؟ معلوم است که نمی‌شود! مثل اینکه دکتر بروم و بگویم دلم درد می‌کند. دکتر هم می‌گوید یک شربت و قرص برایت می‌نویسم که اگر مصرف کنی، خوب می‌شوی؛ اما من نسخه را روی طاقچه یا لای کتاب می‌گذارم و آن را تهیه نمی‌کنم. چه توقعی دارم که دل‌درد من خوب شود؟! 

 

بعضی‌ها می‌گویند که اسلام اگر قدرت داشت، باید مملکت را گلستان می‌کرد. اسلام که قدرت دارد؛ اما وقتی مردم یک مملکت، آب حیات اسلام را در زندگی‌ خود راه نمی‌اندازند که همیشه خُرم و سرسبز باشد، این به اسلام چه ربطی دارد؟ «هر عیب که هست، از مسلمانی ماست»؛ عیب از اسلام و قرآن و نبوت و امامت نیست. ما مطلع‌الفجر، با ظرفیت و استعداد آفریده شده‌ایم. پروردگار هم مجانی، 114 کتاب، 124هزار پیغمبر و دوازده امام در کنار ما قرار داده است و کل ارزش‌ها را در اختیار آنها گذاشته که برای ما بیان کرده‌اند و کم هم نگذاشته‌اند. حالا چه‌کسی مقصر است که من خوب نشدم و بیمار، حسود، حریص، متکبر، بخیل، بی‌عبادت و بی‌خدمت به خلق مانده‌ام؟ چه‌کسی مقصر است؟ خدا؟ انبیا؟ کتب آسمانی یا ائمۀ طاهرین(علیهم‌السلام)؟ آیا من موجودی هستم که ظرفیت و استعداد ندارم؟ معلم ندارم و مطالب برای من بیان نشده است؟ حالا چه‌کسی مقصر است؟ خودم مقصر هستم!

 

سبب خوفِ از مرگ

کسی از امیرالمؤمنین(ع) سؤال خیلی جالبی پرسید. امام(ع) باید این سؤالات را جواب بدهد. دانشمندان خارجی و داخلی، دهان جواب‌دادن به این حرف‌ها را نداشته، ندارند و بعداً هم نخواهند داشت. این شخص گفت که علی جان، «مَا بَالُنَا نَكْرَهُ اَلْمَوْتَ»[7] چرا ما از مرگ رنج داریم، می‌ترسیم، ناراحت هستیم و خوشمان نمی‌آید؟ چرا تا کسی کلمۀ مرگ را به زبان می‌آورد، برای ما ناخوشایند و چِندش‌آور است و دوست نداریم؟ امیرالمؤمنین(ع) فرموند: «إِنَّكُمْ أَخْرَبْتُمْ آخِرَتَكُمْ وَ عَمَّرْتُمْ دُنْيَاكُمْ» بهترین خانه و کارخانه را برای خودتان ساخته‌اید، بهترین اثاث را در خانه گذاشته‌اید و بهترین مغازه، باغ و ویلا را فراهم کرده‌اید. دنیایتان را کاملاً آباد و آخرتتان را هم کاملاً خراب کرده‌اید. چرا می‌ترسید؟ «فَأَنْتُمْ تَكْرَهُونَ اَلنُّقْلَةَ مِنَ اَلْعُمْرَانِ إِلَى اَلْخَرَابِ» زیرا می‌خواهید از یک جای آباد به یک جای خراب بروید، لذا می‌ترسید. فکر می‌کنید آخرت همین قبر است. مدام در ذهن شما این است که قبر، مار و عقرب و سوسک و رتیل و مارمولک دارد! اینکه بدن ما باد می‌کند و تکه‌تکه و متلاشی می‌شود. ما را در خانه‌ای می‌برند که نه چراغ و فرش و متکا دارد و نه یار و انیس و مونسی در آن است. این‌گونه مرگ را تصور کرده‌اید و حالا می‌خواهید از یک جای آباد به یک جای خراب بروید؛ به همین دلیل، کراهت و نفرت دارید و ناراحت هستید.

 

-شیرینی مرگ برای اهل ایمان و عمل

اما کسی که آخرت خودش را آباد کرده است، یقین دارد که طبق قرآن و روایات، روز مرگ در محلی وارد می‌شود که «رَوضَةٌ مِن رِیاضِ الجَنَّةِ»[8] است و تا آخرت نشده، این محلی که می‌رود، باغی از باغ‌های بهشت است. این چه ترس و رنج و نفرتی دارد؟! می‌خواهند مرا از یک آپارتمان دویست‌متری به باغی (باغ برزخ) ببرند که سروتَه ندارد. این چه نفرتی دارد؟! آن‌کسی که به او می‌گویند می‌خواهیم تو را از این جای محدود به جای نامحدودی ببریم و حتی قبل از قیامت، تمام نعمت‌هایی که دلت بخواهد، در آنجا موجود است؛ چه‌بسا اگر نفرت یا کراهتی داشته باشد، این شخص اصلاً عاقل نیست!

 

-مرگ در نگاه اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

شما می‌ترسید، چون بَعدتان را خراب کرده‌اید. اگر بعد خود را خراب نکرده بودید، ترسی هم نداشتید. مگر امیرالمؤمنین(ع) از دنیا نمی‌رفت و مگر ایشان نفرموده‌اند که «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّه»[9]‏ والله! اُنس علی به مرگ، از انس شیرخواره به سینۀ مادرش بیشتر است. این یعنی حضرت علی(ع)، اصلاً از مرگ نفرت نداشتند؛ چون می‌دانستند بعد از مرگ، آبادترین آخرت را ساخته‌اند. وقتی امام حسین(ع) از مکه به کربلا می‌آمدند، به ایشان گفتند که نرو؛ این سفر بوی خون و خطر می‌دهد. آنهایی که تو را دعوت کرده‌اند، وفادار نیستند. حضرت جواب دادند: اشتیاق من به مرگ، از اشتیاق یعقوب(ع) به دیدن یوسف(ع) بیشتر است!

 

صدیقۀ کبری(س) کنار بستر پیغمبر(ص) شدیداً گریه می‌کردند. پیغمبر(ص) ایشان را صدا کردند و در گوش فاطمه(س) چیزی را گفتند که هیچ‌کس نشنید. وقتی پیغمبر(ص) مطلب خود را فرمودند، دختر ایشان تبسمی کردند و آرام و راحت شدند. بعد از دفن پیغمبر(ص)، به ایشان گفتند پدرتان چه‌چیزی به شما گفت که با آن گریۀ شدید، یک‌مرتبه لبخند زدید و احساس راحتی کردید؟! فرمودند: پدرم گفت که دخترم، گریه نکن؛ اولین کسی که بعد از من از دنیا می‌رود و پیش من می‌آید، تو هستی. من از خبر مرگم خوشحال شدم.

 

-ترس از مرگ به سبب گناهان

امشب، اگر یک دکتر به من بگوید که بیست روز دیگر بیشتر زنده نیستی، اصلاً من خبر را که بشنوم، به بیست روز هم نمی‌کشد و همان جا در مطب سکته می‌کنم و می‌میرم! چرا؟ چون از بعدِ خودم می‌ترسم. قرآن می‌گوید: «بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ»[10] من می‌دانم چه‌کار کرده‌ام. می‌دانم الآن که می‌خواهم بروم، دومیلیون دروغ، غیبت، تهمت و چشم‌چرانی در پرونده دارم و در اموالم مال حرام است. می‌دانم که این ارث خواهر و مادرم را با تقلب به‌نامِ خودم کرده‌ام. معلوم است که از مرگ می‌ترسم. «آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است».

 

الآن ما با خیال راحت اینجا نشسته‌ایم. کلانتری با ما کاری ندارد. کاری در برنامۀ ما نیست که گیر کلانتری بیفتیم. از درِ کلانتری‌ هم خیلی راحت رد می‌شویم. یک نیروی انتظامیِ محترمی هم دمِ کلانتری ایستاده که سلامی هم به ما می‌کند و ما خیلی هم خوشحال می‌شویم، جواب می‌دهیم و هیچ نگرانی هم پیدا نمی‌کنیم. در دلمان خطور نمی‌کند که ممکن است الآن ما را در کلانتری بخواهند؛ چون می‌دانم کاری نکرده‌ام که کلانتری، دادگاه، دادگستری یا زندان مرا بخواهد. 

 

اما آن‌کسی که کارهای بدی کرده، از ریسمان سیاه و سفید هم می‌ترسد. بدکار از مرگ می‌ترسد، اما نیکوکار نسبت به مرگ اشتیاق دارد و می‌گوید مرا از یک جای محدود به جای نامحدودی می‌برند که نعمت‌هایش با اینجا قابل مقایسه نیست.

 

-تعبیر جالب سیدالشهدا(ع) از مرگ

من تا حالا در کتاب‌ها این تعبیر را از زبان انبیا و دیگر ائمه ندیده‌ام. فکر کنم اولین بار، ابی‌عبدالله(ع) این تعبیر را به کار برده‌اند. روز عاشورا به اصحاب فرمودند که جنگ الآن شروع می‌شود و همۀ ما 72 نفر هم کشته می‌شویم. «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةِ»[11] مرگ برای ما یک پل است که یک سرِ پل به دنیاست و سر دیگر آن به آخرت. حضرت فرمودند مرگ پل است. پل چیست؟ جایی است که آدم پا روی آن می‌گذارد؛ یعنی چیز خاصی نیست، زیر پایمان است. مرگ بالای سرِ ما نیست، بلکه زیر پای ماست و چیز خاصی برای ما نیست. مرگ انتقال از خانه‌ای به خانه‌ای با ردشدن از روی این پل است؛ یعنی پایت را روی کَلّۀ مرگ می‌گذاری و رد می‌شوی. شما این‌قدر آقا هستید که پا روی کَلّۀ مرگ می‌گذارید و رد می‌شوید و مرگ زیر پای شماست. این حال آدم‌هایی است که به خدا و خودشان و عملشان اطمینان دارند.

 

توانایی انسان در رسیدن به کمالات معنوی و الهی

به اول سخن برگردیم. ما را با ظرفیت آفریده‌ و به ما استعداد داده‌اند. کنار ما 124هزار پیغمبر، 114 کتاب و دوازده امام برای بیان ارزش‌ها گذاشته‌اند و به ما هم توانمندی داده‌اند که به‌جای بخیل‌بودن، کریم بالا بیاییم؛ به‌جای حسودبودن نسبت به زندگی مردم، شاد بالا بیاییم؛ به‌جای تکبرکردن، فروتنی و تواضع کنیم؛ به‌جای ریا، مُخلِص بشویم؛ به‌جای تنگ‌نظری، بلندنظر باشیم؛ به‌جای دست‌بسته‌بودن، دست‌ودل‌باز باشیم؛ به‌جای بی‌رحمی، در کمال محبت باشیم. ما می‌توانیم این‌گونه باشیم.

 

شما چهل سال است که این جملۀ «ما می‌توانیم» را از دست‌اندرکاران مملکت می‌شنوید. ما بلد نبودیم سیستم برق مملکت را کامل کنیم و همیشه باید دستمان را پیش آلمان و آمریکا دراز می‌کردیم؛ ما می‌توانیم، یعنی توانستیم و این کار را درست کردیم. ما می‌توانیم ماشینی تولید کنیم که با خارجی‌ها رقابت کند و تولید کردیم. ما می‌توانیم واکسن کرونا بسازیم و ساختیم. اینها همۀ «ما می‌توانیم» را روی بدن و شکم برده‌اند؛ یعنی برای بدن بتوانند ماشین، برق، گاز، نفت و بنزین تولید کنند.

 

اما هیچ‌کدام از «ما می‌توانیم» را روی این نبردند که ما می‌توانیم حبیب‌بن‌مظاهر، مسلم‌بن‌عوسجه، سلمان و ابوذر بشویم. خانم‌های ما هم می‌توانند مریم(س)، آسیه(س) همسر فرعون، مادر موسی(ع) و زینب(س) بشوند؛ خانم‌های ما می‌توانند مادر زین‌العابدین(ع) بشوند که یک دختر زرتشتی ایرانی بود. او اسیر شد و به مدینه آمد. در برخورد با امیرالمؤمنین(ع) و ابی‌عبدالله(ع)، عاشق خدا و عالَمِ بعد شد و استعدادش ظهور کرد. در نهایت، لیاقت پیدا کرد که زن امام حسین(ع) بشود و خدا در عالم، زین‌العابدین(ع) را به این مادر بدهد. خانم‌ها! شما مگر کمتر از این دختر زرتشتی هستید؟! 

 

یک دختر مسیحیِ پاک‌دامن، اهل روم شرقی (منطقۀ قسطنطنیه که حالا به آن استانبول می‌گویند) در جنگ اسیر می‌شود و او را به بغداد می‌آورند. امام هادی(ع) کسی را می‌فرستند و او را به‌عنوان کنیز می‌خرند و دختر مسیحی را به سامره (سامرا) می‌آورند. امام هادی(ع) به خواهرشان حکیمه‌خاتون می‌گویند این دختر را تربیت اسلامی کن. این دختر چنان قبولِ تربیت می‌کند، ظرفیتش را از ارزش‌ها پر می‌کند و استعدادش را به کار می‌اندازد که لیاقت پیدا می‌کند زن امام حسن عسکری(ع) شود، خدا عدلِ جهانی را در رحم او پرورش بدهد و بعد از مرگ، قبرش کنار حضرت هادی(ع) و امام عسکری(ع) و تربیت‌کننده‌اش حکیمه‌خاتون باشد. همچنین لیاقت پیدا می‌کند که 1500 سال، شیعه از همه جای دنیا سر قبر او برود، برای این خانم (نرجس‌خاتون) زیارت بخواند و گریه کند و به او بگوید که قیامت از ما شفاعت کن. ما می‌توانیم؟ بله می‌توانیم. آیا خانم‌ها می‌توانند نرجس‌خاتون بشوند؟ بله، مگر او تافتۀ جدابافته از زنان عالَم بوده است. او هم دختری بود که در خانواده‌ای مسیحی و با پدر و مادر مسیحی به دنیا آمد و توانست این‌گونه بشود. ما مردها هم همین‌طور؛ ما هم می‌توانیم و توان و قدرت داریم. 

 

اُسوه‌بودن یاران سیدالشهدا(ع)

امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند که کرم و کریم، لغتی است که همۀ ارزش‌ها در آن موج می‌زند. روز عاشورا، سیدالشهدا(ع) در گودال به این بدن‌های قطعه‌قطعه فرمودند: «فَقُومُوا مِنْ نَوْمَتِكُمْ، أَيُّهَا الْكِرامُ» ای انسان‌هایی که ظرف همۀ ارزش‌ها هستید! از جا بلند شوید. اصحاب سیدالشهدا(ع) اینها هستند. یقیناً اصحاب برای ما درس و اسوه و الگو هستند؛ نشان‌دهندۀ این هستند که ما می‌توانستیم، توان خود را هم به کار گرفتیم و همۀ ارزش‌ها را در خود ایجاد کردیم. روز قیامت هم، اگر شما مردان و زنان در حد ظرفیت و استعدادتان مثل ما نشوید، در برابر خدا مسئول هستید.

 

کلام آخر؛ شهادت مسلم‌بن‌عوسجه

یک نفر از افراد مسن و سال‌خوردۀ اینها در مدینه، کوفه، مکه و بصره نگفتند که ما دیگر پیر شده‌ایم، کمردرد و پهلودرد داریم و بدنمان سست است؛ دیگر چه‌کاری می‌توانیم برای ابی‌عبدالله(ع) بکنیم؟! حتی یکی‌ از آنها، این حرف‌ها را نگفتند. از پیرمرد هشتاد‌وچندساله تا بچۀ شش‌ماهه به کربلا آمدند.

 

یکی از این پیرمردهای محاسن سفید، وجود مبارک مسلم‌بن‌عوسجه است که در جنگ تن‌به‌تن شهید شد. چون دو جنگ اتفاق افتاد؛ یکی اول صبح بود که پنجاه نفر درجا شهید شدند و فقط هفده‌هجده نفر از آنها ماندند. اینها هم از ساعت نُه صبح تا سه بعدازظهر، یکی‌یکی به میدان رفتند. یکی از آنهایی که تک ماند و در جنگ صبح کشته نشد، مسلم بود. با یک دنیا ادب، مقابل ابی‌عبدالله(ع) آمد و گفت: حسین جان! به میدان بروم؟ حضرت فرمودند برو. ابی‌عبدالله(ع) می‌دانند که مسلم کجا می‌خواهد برود. او کجا می‌خواهد برود که ابی‌عبدالله(ع) این‌قدر راحت حاضر می‌شوند بگویند برو. قرآن می‌گوید: «فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا»[12] کسی که لقای رب را می‌خواهد، باید عمل صالح انجام بدهد و چه عمل صالحی بالاتر از یاری‌کردن به ابی‌عبدالله(ع) است؟ یاری حسین(ع)، یعنی یاری همۀ انبیا و ائمه(علیهم‌السلام). در روایات آمده است حتی شما که گریه می‌کنید، با این گریه حضرت زهرا(س) را یاری می‌کنید.

 

حضرت فرمودند برو و می‌دانند که او به‌سوی لقاءُالله می‌رود. مسلم از اسب افتاد. امام حسین(ع) به حبیب فرمودند: دوستمان افتاد؛ بالای سرش برویم. امام(ع) آمدند و از اسب پیاده شدند. حسین جان، چقدر کریم و آقا هستی! برای یک مغازه‌دارِ اهل کوفه که حاوی ارزش‌هاست، پیاده می‌شوی. حضرت بالای سر مسلم آمدند و سر او را که خون‌آلود و گردوخاکی بود، روی دامنشان گذاشتند.

 

دو اتفاق افتاد که حتی آسمان تحمل آن را ندارد که بار این مسئله را به‌دوش بکشد! یک اتفاق این بود که حبیب جلو آمد و گفت: مسلم! ما دو نفر با هم رفیق بودیم. تو اکنون می‌روی و من هم تا یک ساعت دیگر می‌آیم؛ اما در همین یک ساعتی که وقت دارم، اگر وصیتی داری، بگو تا عمل کنم. مسلم گفت: وصیت مهمی دارم. حبیب گفت که بگو. مسلم با زحمت، این دست تیرخورده و شمشیرخورده‌اش را بلند کرد، به ابی‌عبدالله(ع) اشاره کرد و گفت: حبیب! «فَإِنِّي أُوصِيكَ بِهَذَا وَ أَشَارَ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ»[13] همۀ وصیت من این است که دست از ابی‌عبدالله(ع) برنداری.

 

اما جریان دوم؛ یک‌مرتبه مسلم در دامن ابی‌عبدالله(ع) شروع به گریه‌ کرد. ابی‌عبدالله(ع) فرمودند: مسلم! تو در آغوش پیغمبر(ص) می‌روی، گریه‌ات برای چیست؟ گفت: آقا، برای شما گریه می‌کنم. این شما بودید که آمدید و سر ما را به‌ دامن گرفتید؛ اما یک ساعت دیگر، کسی روی این خاک نیست که سر شما را به‌دامن بگیرد. من برای شما گریه می‌کنم. 

مسلم! نبودی آن وقتی که یکی آمد، سر حضرت را به‌ دامن گرفت و با دست، موهای سر ابی‌عبدالله(ع) و محاسن ایشان را گرفت.

 

دعای پایانی

«اللَّهُمَّ اغْفِرْ لَنَا وَ لِوالِدَینا وَ لِوالِدَی والِدَینا». 

خدایا! به حقیقتت قسم، این ویروس را از زندگی شیعه و غیرشیعه ریشه‌کن بفرما. 

خدایا! دل این ملت را به شفاگرفتن بیمارانشان خوش کن.

خدایا! همۀ گذشتگان ما را بیامرز.

خدایا! در این لحظه که لحظۀ غروب آفتاب و استجابت دعاست، امام زمان(عج) را دعاگوی ما و زن و بچه‌ها و نسل ما قرار بده.

 


 
[1]. معالی‌السبطین، ج2، ص17.
[2]. المصباح للكفعمی، ج1، ص647.
[3]. سورۀ بینه، آیۀ 7.
[4]. المصباح للکفعمی، ج1، ص647.
[5]. سورۀ قدر، آیۀ 5.
[6]. سورۀ تکویر، آیات 27-28.
[7]. البته این روایت در «بحارالانوار، ج44، ص110» از امام حسن(ع) نقل شده است.
[8]. بحارالانوار، ج6، ص214.
[9]. نهج‌البلاغه (صبحی صالح)، ص52.
[10]. سورۀ قیامه، آیۀ 14.
[11]. نوادرالاخبار، ج1، ص314.
[12]. سورۀ کهف، آیۀ 110.
[13]. اللهوف علی قتلی الطفوف، ج1، ص95.

برچسب ها :