جلسه پنجم شنبه (23-5-1400)
(تهران ورزشگاه آیت الله سعیدی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- حقیقت معنایی «عَهْدِ اللّه» در آیات قرآن
- بهشتِ لقا، پاداش پایبندی به عهد پروردگار
- یاران ابیعبدالله(ع)، مدرّسین حفظ «عَهدِ اللّه»
- نتیجۀ وفاداری به عهد پروردگار
- سرانجام پیمانشکنان عهد پروردگار
- رحمت پروردگار در دادگاه قیامت
- سخن پروردگار با بندگان دلداده و وابسته
- الف) حفظ تقوا در هر شرایطی
- ب) اطاعت از پیامبر من
- عشق اهلبیت به رفع مشکل مشکلداران
- سه سرمایۀ الهی در انتظار متقین و مؤمنین
- الف) دو بهره و نصیب از رحمت پروردگار
- ب) بهرهمندی از نور خداوند
- ج) بخشش گناهان گذشته
- درگیری ولیدبنعقبه با ابیعبدالله(ع)
- ما از تو نداریم به غیر تو تمنا
- حکایتی شنیدنی از آیتالله میلانی
- کلام آخر؛ عبداللهبنحسن شهید راه امامت
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
حقیقت معنایی «عَهْدِ اللّه» در آیات قرآن
در مقدمهٔ بحث، دو آیه از سورهٔ مبارکهٔ آلعمران قرائت میشود که محور این دو آیه، «عَهْدِ اللّه» است. «عَهْدِ اللّه» در این دو آیه بهدلیلِ دیگر آیات قرآن، بهویژه آیات مربوط به ابراهیم(ع)، توحید، نبوت، کتابالله و امامت است. قرآن مجید «یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً» است و برای همین، قرائت همهٔ آیاتی که «عَهْدِ اللّه» را تفسیر میکند، طول میکشد.
خداوند دربارهٔ ابراهیم(ع) میفرماید: «وَإذِ ابْتَلَىٰ إبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»[1] وقتی ابراهیم(ع) به عالیترین درجات کمال، رشد و ارزشها رسید و از هر آزمایشی که برای او پیش آمد، سربلند بیرون آمد. آزمایشاتی که ابراهیم(ع) برای عملش فقط تسلیم بود. یک جا دارد که ابراهیم(ع) شکر میکند بهخاطر اینکه خدا در ایام کهنسالی به او فرزند داد. فرزندی مانند اسماعیل(ع) به او عطا شد که قلب ابراهیم(ع) از این نعمت و عطای خدا پر از شادی بود. وقتی اسماعیل چهاردهساله شد، چنانکه در قرآن آمده، خدا به ابراهیم(ع) دستور داد که او را ذبح کن.
بهراستی اگر ما بودیم، چهکار میکردیم؟! شاید از یک میلیارد آدمِ مؤمن، فقط یک نفر قبول میشد. شاید هم هر مؤمنی به پروردگار میگفت: این دیگر چه دستوری است که بچهام را با دست خودم سر ببرم؟! ابراهیم(ع) تسلیم این حکم شد و بچهاش را برای ذبح برد. در حقیقت، خدا باطن ابراهیم(ع) را میدید که نمیخواهد این کار را با بیمیلی انجام بدهد. او مشتاقانه، عاشقانه و برای انجام طاعت خدا میخواهد اسماعیل را ذبح کند. از همین رو، پروردگار عالم ذبح دیگری را به جای اسماعیل قرار داد و فرمود: «وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ».[2] در آیهٔ دیگری هم اعلام کرد: «إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ»[3] یعنی ذبحشدن اسماعیل را قبول کردم و تو انجام دادی. در روایات داریم: «إنّما الأعمالُ بالنِّيّاتِ»،[4] «نِيَّةُ المُؤمنِ خَيرٌ مِن عَمَلِهِ»،[5] «إنّ اللّهَ يَحشُرُ النّاسَ على نِيّاتِهِم يَومَ القِيامَةِ».[6] اسماعیل(ع) ذبح نشد و قرآن مجید میگوید که او را ذبحشده پذیرفتم.
بعد از گذراندن این آزمایشات سخت و سنگین الهی، پروردگار به او فرمود: «إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» مقام امامت بر کل انسانها را تا قیامت به تو دادهام. بعد ابراهیم(ع) به پروردگار گفت: «وَمِنْ ذُرِّيَّتِي» این مقام را به بچههایم هم میدهی؟ پروردگار نیز فرمود: «لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» ستمکاران روزگار از این مقام و ارزشهای این مقام محروم هستند.
بهشتِ لقا، پاداش پایبندی به عهد پروردگار
پس قرآن مجید عهد را امامت، نبوت و توحید تام میداند. حالا دو آیه را بشنوید که در سورهٔ آلعمران است. خدا در آیهٔ نخست میفرماید: «بَلیٰ مَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ وَاتَّقَىٰ»[7] آری! کسی که به عهد پروردگار، یعنی به توحید، نبوت، امامت، ولایت اهلبیت و قرآن پایبند باشد و این پایبندی را تا لحظهٔ آخر عمر حفظ کند. برای اهلش که شما الحمدلله اهلش هستید، بهشتِ لقا، وصال و حضور وجود دارد. این «وَاتَّقَىٰ» به «بَلیٰ مَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ» میخورد؛ یعنی این عهد خدا را در هر شرایطی، هر سختی، هر رنج و مرارتی حفظ بکند.
یاران ابیعبدالله(ع)، مدرّسین حفظ «عَهدِ اللّه»
این 72 نفر مدرّس حفظ «عَهدِ اللّه» هستند. بعضی از این 72 نفر زمان پیغمبر(ص) را درک کرده بودند؛ بعضیها نیز بعد از پیغمبر(ص) بهدنیا آمدند و زمان امیرالمؤمنین(ع) را درک کرده بودند؛ بعضیها هم زمان امیرالمؤمنین(ع)، امام مجتبی(ع) و ابیعبدالله(ع) را درک کردند. شما تاریخ بنیامیه را بخوانید؛ کاری در این عالم نبود که بنیامیه برای ریشهکنکردن مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) انجام ندهد! کافی بود فقط یک گزارش به بنیامیه بدهند که فلان خانواده اسم بچهشان را علی گذاشتهاند، همه را میکُشتند. بنیامیه برای نابودکردن دینداران، تشویق، زمینهٔ شهوات و تهدیدهای سخت را به بازار آوردند؛ ولی این 72 نفر، آنهایی که زمان پیغمبر(ص) را دیده بودند، بعد را دیده بودند، زمان اوایل امیرالمؤمنین(ع) به دنیا آمدند تا خودشان را به کربلا رساندند، انواع بلاها در زندگیشان موج زد و با این حال، وفادار به عهدالله بودند.
اینقدر نباید سست بود که اگر یک موج سختی، بلا، تحریم، بیماری یا نداری حمله کرد، مرا بشکند! اصحاب میگویند: انواع اسلحهها بدنمان را تغییر داد؛ چشم، دست، پهلو، دهان و سینهمان را زد. اسلحهها تمام بدن ما را قطعهقطعه کرد، ولی ارزشهای ما تغییر نکرد و پایبند، وفادار و عملکننده ماندیم. امام زمان(عج) برخورد اصحاب را با ابیعبدالله(ع) در شب عاشورا تعریف میکنند؛ امام برخلاف همهٔ انبیا و ائمه، روی اجازهای که از خدا داشتند، حدودهای مغرب (هنوز اذان نگفته بودند و هوا درحال تاریکشدن بود) به اصحاب فرمودند: یاران من! فردا این دشمن با شخص من کار دارد و با شما کاری ندارد. راه باز است، آنهایی که زن و بچههایشان در کوفه، بصره و مدینه منتظرشان هستند، بیعتم را از شما برداشتم. این «بیعتم را برداشتم» کوه را از جا میکَنَد! یعنی اگر مرا در دست این گرگها تنها گذاشتید و رفتید، هیچ گرفتاریای در روز قیامت برایتان نخواهد بود و پیغمبر هم به شما نمیگوید چرا حسین مرا تنها رها کردید و رفتید. این معنی «بیعتم را از شما برداشتم» بود.
تمام قید و بندها رفت و آزادی کامل برای اصحاب آمد که ابیعبدالله(ع) را رها کنند و بروند. زن و بچه، داماد و نوهٔ شیرین داشتند! یکی از آنها بلند شد و گفت: یابنرسولالله! اگر مچ دست مرا بگیرند و در تمام درهها، خارستانها، پَستیها تا نوک کوهها، مرا با پای برهنه پیاده بدوانند تا تمام جغرافیای دویدن تمام بشود؛ من باز هم با تمام وجود میگویم حسین را میخواهم. کجا بروم! بیعتت را هم برداشتهای، اما من جایی نمیروم. سپس حبیب بلند شد و گفت: حسین جان! بعد از تو؛ یک پلک چشم بههمزدن هم بر ما حرام است و آن یک پلکزدن را هم نمیتوانیم در قیامت به پیغمبر(ص) جواب بدهیم. ما جایی نمیرویم!
این وفا، پایبندی و حفظ عهد است. «بَلیٰ مَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ وَاتَّقَىٰ» دو مطلب در آیه است: هم پایبندی و هم نگهداشتن این پایبندی. آنهایی که مثل شما اینگونه هستند؛ بهنظرتان تملق میگویم؟ پیغمبر اکرم(ص) فرمودهاند به صورت متملقین خاک بپاشید. من تملق نمیگویم، بلکه حقیقت را میگویم. شما چند سال است به ابیعبدالله(ع) وفادار هستید؟ آن سالی که وفادار نبودید، چه زمانی بوده است؟ شما برای شرکت در مجالس، وقتی هوا گرم بوده، به کولر، آب خنک، چای و غذا عادت داشتید؛ اما در این دو سال، گرما و تابش آفتاب مستقیم را تحمل کردهاید. بهراستی اگر وفاداری این نیست، پس وفاداری چیست؟ شما به خودش، فرهنگش، مطالبش و به گریهٔ بر او وفادار هستید. شما چشمتان، قدمتان و بدنتان را وقف کردهاید. مگر شما افرادی نیستید که 1500 سال بعد از حادثه، دوسه روز به اول محرم مانده، به مادر یا خانمتان میگویید لباس مشکیهایم حاضر است؟! این وفاداری و حفظ وفاداری است.
نتیجۀ وفاداری به عهد پروردگار
نتیجهٔ این پایبندی و نگهداری پایبندی چیست؟ نتیجهاش در قرآن، این سند الهی است: «فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ» من عاشق اینگونه مردم هستم. این اعلام خداست که میفرماید من عاشق وفاداران و آنهایی هستم که وفاداریشان را از همهٔ خطرات حفظ میکنند.
سرانجام پیمانشکنان عهد پروردگار
فضای آیهٔ بعدی، دوزخ، جهنم، وحشت و ترس است. خدا میفرماید: «إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلًا»[8] آنهایی که پیمانها و عهدهای من و حتی سوگندهای خودشان را که گاهی سوگند خوردند و گفتند ما وفادار هستیم، به اندکی از مال دنیا فروختند؛ وقتی به آنها گفتند صندلی و پول به شما میدهیم و زمینهٔ شهوات را برایتان ارزان یا مفت فراهم میکنیم، شما وفاداریتان و قسمهایی را که پای خدا خوردید، بشکنید و بیوفایی کنید. «أُولَئِكَ لَا خَلَاقَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ» در عالم بعد هیچ بهرهای ندارند. وضعشان در عالم بعد چه میشود؟ خدا در سورهٔ جن میفرماید: «فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً»[9] هیزم دوزخ هستند و به درد هیچچیز دیگری نمیخورند.
اما دنبالهٔ آیه چه وحشتناک است! قرآن میفرماید: «وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ» با اینها ابداً طرف سخن نمیشود. حالا در قیامت بایستند و یکمیلیارد بار با گریه بگویند یارب یارب! اوضاع ما بد است، اینجا جهنم است؛ اما خدا جوابی نمیدهد. اینقدر «یاالله» و «یارب» بگو تا نفست دربیاید! آنها ارزش و قیمتی ندارند که با آنها حرف بزنم. «وَلَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» یک نگاه رحمت هم به آنها نمیکنم. «وَلَا يُزَكِّيهِمْ» حتی برای پروندهشان هم تصفیهٔ حساب نمیدهم.
اما بندگانی هستند که امام صادق(ع) میفرمایند: وقتی پروندهشان را در قیامت میبینند، به پروردگار میگویند پرونده برای ماست؟ خطاب میرسد: بله برای شماست. اینها میگویند ما لغزشها و گناهانی در جوانی، میانسالی و پیریمان داشتهایم؛ اما هیچکدام از آنها در این پرونده نیست! خطاب میرسد: آن وقتی که گناه میکردی و لذت میبردی، آبرویت را نبردم. الآن که قیامت است و تو لیاقت بخشش داشتی. حالا به تعبیر من، عمری بهدنبال علی(ع)، زهرا(س)، امام مجتبی(ع) و امام حسین(ع) دویدی و گریه کردی، خرج کردی و زحمت کشیدی. الآن که گرفتار هستی و تنها، پروندهات را رو کنم؟! وقتی تو را از قبر زنده بیرون آوردم، کل گناهان گذشتهات را از پروندهات پاک کردم. خداوند به شما تصفیه حساب میدهد؛ اما به عهدشکنان و پیمانشکنان تصفیه حساب نمیدهد و پایان آیه هم میفرماید: «وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» عذاب دردناکی برای آنها خواهد بود.
رحمت پروردگار در دادگاه قیامت
برادران! خیلیها در قیامت گیر میکنند و چون لیاقت دارند، خدا اینقدر به آنها آسان میگیرد! امام ششم میفرمایند: بندهای را در دادگاه قیامت میآورند و به پروردگار عرض میکنند: چیزی ندارد که مایهٔ نجاتش باشد. چهکار کنیم؟ خود پروردگار خطاب میکند: بندهٔ من! نگاهی به پروندهات در این شصتهفتاد سال عمرت در دنیا بکن، ببین چیزی داری؟ فکر بکن و ببین چیزی در همهٔ عمرت داری؟ چیزی داشته، اما زور ندارد که نجاتش بدهد! فکر میکند و میگوید: خدایا! شرمنده هستم. عملی ندارم که به تو ارائه بدهم؛ ولی روزی بندهٔ مؤمن تو میخواست نماز بخواند، آب نداشت که وضو بگیرد و من آب داشتم. به من گفت: من میخواهم صورت در خانهٔ محبوبم روی خاک بگذارم؛ بهاندازهٔ یک وضو به من آب میدهی؟ گفتم: آری، این آب برای تو باشد. خطاب میرسد: ملائکه! آن بندهٔ مرا که این فرد به او آب داده، بیاورید.
اصلاً خدا عشق میکند که با خوبان حرف بزند! در روایات داریم که حضرت میفرمایند: وقتی بندهٔ مؤمن را دفن میکنند و لحد میچینند، قبر انگار بهصورت پنجرهٔ مشبّکی میشود و روح میّت خانمش، بچهاش، دامادش، عروسش، رفیقها و همسایههایش را میبیند که به قبر پشت کردهاند و تندتند میروند. اینجا خطاب میرسد: بندهٔ من! تنهایت گذاشتند و رفتند؟ هیچکس نماند؟! مبادا ناراحت بشوی، خودم تا قیامت مونس تو هستم. خدا عشق میکند که با بندههای خوبش حرف بزند. حالا یک حرفزدنش را در دنیا با شما میگویم؛ البته اگر برسم و این مقدمه تمام بشود.
وقتی این بنده را میآورند، خدا میفرماید: بندهٔ من! این راست میگوید که روزی او یک ظرف آب داشته، تو میخواستی نماز بخوانی و آب نداشتی، به او گفتهای که به من آب بده تا وضو بگیرم؟ این یک شهادت به حق و درست است. عرض میکند: محبوب من! میدانی من عاشق نماز بودم، اما آب نداشتم و دغدغه داشتم که نمازم را سریع بخوانم. این شخص آب داشت. به او گفتم، به من آب داد. به این آدمی که کم دارد، خطاب میرسد: «أُدْخُلْ جَنَّتی» به بهشت برو! این تصفیه حساب و «یُزَکّیهم» است.
سخن پروردگار با بندگان دلداده و وابسته
حالا به اصل مطلب برسیم و شما به این آیهٔ سورهٔ حدید عنایت کنید. کسانی که به پروردگار وابسته هستند؛ البته وابستگیها هم مختلف است: یک وابستگی وابستگی پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع)، ائمه(علیهمالسلام)، صدیقهٔ کبری(س) و انبیای خداست. یک وابستگی هم وابستگی ماست. یک نفر وابستگیاش با یک کابل هزار ولت، یک نفر هم وابستگیاش با یک کابل 220 ولت و یک نفر هم وابستگیاش با یک کابل صد ولت است. ما هم بالاخره وابسته هستیم که کابل وابستگی هر کدام از ما به منبع نور، یک کابل بهاندازهٔ استعدادمان است. این وابستگیها خیلی عجیب است! امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: همهٔ درها را به روی خودتان نبندید و یک در برای روز مبادا باز بگذارید. ما دری از دل بهسوی خدا داریم. شاعر میگوید:
نادیده و نشناخته ای قافلهسالار ×××××××× ما نیز دلی همره این قافله کردیم.
این وابستگی باعث شده است که خدا شما را لایق بداند و با شما حرف بزند. این خطاب چقدر عاشقانه است! پروردگار میفرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»[10] ای کسانی که به من وابسته هستید. ایمان یعنی پیوند و به فرمودهٔ امام هشتم، یعنی گره. ای کسانی که دلتان به من گره دارد، مرا میخواهید و به من بستگی دارید؛ اگر دو کار انجام بدهید، سه عکسالعمل به شما نشان میدهم. کار خدا همیشه اضافهتر از ماست. شصت سال بنده باش، تو را به بهشت میبرم که «خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا»[11] این اضافهتر است، همچنین «وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ»[12] این اضافهتر. بندگان من، بندگان وابسته و دلدادگان من، گرهداران قلبتان به عشق من! دو کار انجام بدهید، من سه عکسالعمل نشان میدهم.
الف) حفظ تقوا در هر شرایطی
«اتَّقُوا اللَّهَ»[13] این وابستگی را تا آخر عمر نگه دارید. این «اتَّقُوا اللَّهَ» به «آمَنُوا» در اول آیه میخورد. این دلدادگی و گرهداشتن قلبتان به من را در هر شرایطی حفظ کنید.
ب) اطاعت از پیامبر من
«وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ» که در دل ایمان به خداست. محققین از مفسرین دربارهٔ «وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ» در اینجا میگویند: یعنی مطیع پیغمبر من باشید، او را سرمشق زندگیتان قرار بدهید و تا آخر عمرتان با او باشید. پروردگار همین دو کار را میخواهد: «اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ» ایمان به من را حفظ کنید و از پیغمبر من اطاعت کنید و او را سرمشق قرار بدهید.
عشق اهلبیت به رفع مشکل مشکلداران
پیغمبر(ص) چقدر به مشکلداران مالی عشق میورزیدند! حضرت میفرمودند: خدا در شب معراج به من گفت: حبیب من! عاشق این تهیدستان، بیچارگان و اینهایی باش که در به رویشان بسته است، زن و بچه دارند و درآمدشان کم شده است یا نمیتوانند کار بکنند و آبرو دارند. با آنها بنشین و رفتوآمد کن. همچنین به خانههایشان برو و آنها را نوازش کن. چقدر دوستشان داشت! الآن این افراد هم در مستأجرها خیلی زیاد هستند. آنهایی که واقعاً به پول نیازی ندارند، به عشق پیغمبر(ص) و ابیعبدالله(ع)، به مستأجرهایشان بگویند اجارهات دوسه ماه عقب افتاده است؛ اگر نمیتوانی اجارهٔ ما را بدهی، یک سال اجاره نده. من تو را میشناسم و میدانم مال مردمخور نیستی. من میخواهم دل پیغمبر(ص) را شاد و خدا را از خودم راضی کنم.
پیرمرد عربِ بیابانگردی که هیچ خبری از اوضاع نداشت، وقتی میخواست از کربلا رد بشود، دید چه آدمهای نورانیای اینجا هستند. پیش ابیعبدالله(ع) آمد و گفت: من فقیر و مستحق، اما آبرومند هستم. هنوز جنگ شروع نشده بود. امام یک چادرشب لباس، جنس و پول پُر کردند و به او دادند. یکخرده سنگین بود، پیرمرد نمیتوانست بلند کند و روی کولش بگذارد. ابیعبدالله(ع) زیر بار رفتند، آن را بلند کردند و گفتند: پیرمرد! اگر کار دست ما بود، خیلی به تو عطا میکردیم. پیرمرد اصلاً نپرسید که تو چه کسی هستی و چرا در این بیابانی؟ اینجا چه خبر است!
همچنین حضرت ردایی داشتند که نوشتهاند چهارهزار درهم قیمتش بود. لحظهٔ رفتن به میدان به خواهرشان فرمودند: آن ردای یمنی مرا بیاور که بپوشم و به میدان بروم. با اینکه هوا گرم بود و زره بر تن داشتند، زره را درآوردند و آن ردا را پوشیدند. بعد به خواهر فرمودند: اینهایی که به کربلا آمدهاند، به امیدی آمدهاند و من دلم نمیخواهد بعد از کشتهشدنم، چیزی را که از بدن من غارت میکنند، قیمتی نداشته باشد؛ باید قیمتی باشد که بفروشند و گوشهای از زندگیشان را تأمین کنند.
ما نیز میتوانیم به مستأجرها بگوییم که یک سال دیگر اجارهٔ مرا شروع کن و این یک سال را نمیخواهم.
سه سرمایۀ الهی در انتظار متقین و مؤمنین
خداوند در قرآن میفرمایند: اگر این دو کار، یعنی تقوا و حفظ ایمان و سرمشق قراردادن پیغمبر(ص) را انجام بدهیم، سه سرمایه به شما میدهم:
الف) دو بهره و نصیب از رحمت پروردگار
«يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ»[14] دو بهره و نصیب از رحمتم به شما میدهم. بعضیها میگویند که این دو بهره احتمالاً «أجْرُهُم مَرَّتِین» باشد و دو بار پاداش میدهد. بعضیها نیز میگویند: «كِفْلَيْنِ» یعنی پاداش ایمان و عمل صالح. ائمهٔ ما چقدر ما را دلشاد میکنند! خدا میفرماید که اگر آن ایمان را داشته باشید و حفظ بکنید و پیغمبر را الگو قرار بدهید، دو بهره به شما میدهم. ا امام باقر(ع) میفرمایند که «كِفْلَيْنِ» این است: خداوند در قیامت دست شما را در دست امام مجتبی و ابیعبدالله(علیهماالسلام) میگذارد. این خوب است که ما روز قیامت از قبر دربیاییم، امام حسن(ع) بگویند تو لایق هستی دستت را به دست من بدهی؛ ابیعبدالله(ع) نیز بگویند یک دستت را هم به دست من بده.
ب) بهرهمندی از نور خداوند
«وَيَجْعَلْ لَكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ» یک نورانیت، روشنایی و مشعل در وجودتان قرار میدهم که با آن نور بین مردم زندگی بکنید، بین مردم باشید و آلوده نشوید. آن نور به شما کمک میکند که بین جامعه باشید و حرامخور، ظالم و بیدین نشوید.
ج) بخشش گناهان گذشته
«وَيَغْفِرْ لَكُمْ» تمام گذشتهتان را هم میبخشم. بعد خودش را معرفی میکند: «وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ» بنده من! ببین با چه کسی روبهرو هستی. من بسیار آمرزنده و مهربان هستم. من یک دستت را در دست امام حسن و یک دستت را در دست ابیعبدالله میگذارم.
درگیری ولیدبنعقبه با ابیعبدالله(ع)
ولیدبنعقبه خیلی خبیث بود. پدرش هم خبیثتر بود. این شخص از طرف بنیامیه فرماندار مدینه شد. ابیعبدالله(ع) ملک بسیار خوبی در مدینه داشت. باغ و نخلستان آبادی بود که درآمد خوبی داشت. تمام کارهای مالی ابیعبدالله(ع) هم دست قمربنیهاشم(ع) بود. این حاکم زورگوی امویمسلکِ بیدینِ بیتقوا، در کوچه به ابیعبدالله(ع) گفت: ملکی که میگویی برای من است، در حقیقت مال من است. امام فرمودند: این ملک که برای من است! ولید گفت: این مِلک آباد برای تو نیست، بلکه برای من است. امام عمامهٔ ولید را از سرش برداشتند و بهصورت شال به گردن ولید انداختند، دو طرف شال را گرفتند و یکخرده کشیدند. بعد فرمودند: این باغ برای من است. ولید گفت: به تو میگویم که برای من است! مروان حکم که داستان را تماشا میکرد، گفت: حسینبنعلی! کسی را ندیدم که به مقام حکومتی بیاحترامی کند. خود ولیدبنعقبه گفت: ساکت باش حسود! ما با ابیعبدالله درگیری داریم، به تو چه! تو از بردباری من استفاده میکنی و تملق میگویی!
در این هنگام، ابیعبدالله(ع) دو طرف عمامهٔ ولید را رها کردند و فرمودند: حالا ملک برای توست. ولید گفت: صددرصد؟! حضرت فرمودند: بله ملک برای توست. یکمرتبه ولید به ابیعبدالله(ع) گفت: میدانی که من زور میگویم و این ملک برای توست؟! از این زورگوها همیشه بوده و الآن هم هست. حضرت فرمودند: آیا اقرار داری که برای من است؟ عرض کرد: بله اقرار میکنم. حضرت فرمودند: بایست تا من سندش را به نام تو بنویسم. ملک برای تو باشد. شعر سعدی اینجا جا دارد:
دوستان را کجا کنی محروم ××××××××× تو که با دشمنان نظر داری
ما از تو نداریم به غیر تو تمنا
حسین جان! ملک برای تو بود و دشمن هم اقرار کرد؛ اما وقتی میخواستی بروی، سند ملک را به نام ولیدبنعقبه نوشتی. ما از تو هیچ سندی نمیخواهیم! ما از تو چه میخواهیم؟
ما از تو نداریم به غیر تو تمنا ××××××× حلوا به کسی ده که محبت نچشیده است
حسین جان! من راست میگویم و خودت میدانی که راست میگویم. کام ما به تو شیرین و مرگمان بهوسیلهٔ تو راحت است. ما از برزخ و قیامتمان نگرانی نداریم. خودتان از اینها به ما خبر دادهاید. شما به ما خبر دادهاید که پنج نفرتان در وقت مُردنمان میآیید. پیغمبر(ص) به ملکالموت سفارش میکنند که وقتی میخواهی جانش را بگیری، مثل پدر مهربان با او باش. بسیاری از مطالب آیه ماند؛ اگر زنده بمانم و خدا لطف کند، برای جلسه بعد میگویم.
حکایتی شنیدنی از آیتالله میلانی
یک عالمی بود که خیلی اهل گریه و اهل حال بود. در حادثهای با من آشنا شد. هفتهشت سالی با او آشنا بودم و رفتوآمد داشتم تا از دنیا رفت. ایشان از شاگردان مرحوم آیتاللهالعظمی میلانی بود. اللهاکبر از ابیعبدالله(ع)! ایشان میگفت: روزی آیتالله میلانی به من گفت وقتی به منبر میروی، بین جوانها دقت بکن و ببین چه کسانی گریه میکنند؛ چهل نفر از آنها را انتخاب کن و به خانهٔ من بیاور. من نمیدانستم ایشان برای چه کاری میخواهد! چهل جوان را انتخاب کردم و به ایشان خبر دادم که چهل جوان گریهکن آماده هستند. گفت با خودت بیاور.
جوانها را آوردم و هر چهل نفر در اتاق بیرونی نشستند. ایشان گفت: بگو اینها تکتک داخل بیایند. خودش هم تنها بود. من هم با این جوانها نشسته بودم. جوان اول رفت، وقتی بیرون آمد، مثل ابر بهار اشک میریخت. خدایا! در این اتاق چه اتفاقی میافتد؟ دومی رفت. سومی رفت. بیست تا از این جوانها داخل رفتند و وقتی بیرون آمدند، مثل مادر داغدیده گریه میکردند. من واقعاً دلم دیگر طاقت نیاورد! هنوز جوان بیستمی داخل اتاق نشسته بود و جوان بیستویکمی میخواست داخل برود، در را باز کردم و داخل اتاق رفتم. آقای میلانی به این جوان که روبهرویش نشسته بود، گفت: تو برای ابیعبدالله(ع) گریه میکنی؟ جوان گفت: بله آقا. گفت: تو حسین(ع) را دوست داری؟ جوان گفت: بله آقا. گفت: تو عاشق ابیعبدالله هستی و گریه داری؛ بارکالله! این جوان شروع به گریه میکرد و تا اشکش میریخت، آقای میلانی بهسرعت کفنش را برمیداشت و به اشکها میمالید، دم دستش میگذاشت و میگفت نفری بعدی داخل بیاید.
به آقای میلانی عرض کردم: شما مرجع تقلید هستید و به خیلیها اجازهٔ اجتهاد دادهاید که حقشان هم بود. برای چه این کار را میکنید؟ مگر پیش خدا کم دارید؟ ایشان گفت: کم ندارم، بلکه چیزی ندارم! برای همین، فکر کردم بهترین سرمایهای که میتوانم برای خدا ببرم، این است که چهل گریهکن جلوی من گریه کنند و کفنم را به اشک چشم آنها بمالم تا روز قیامت به خدا بگویم من کفنم آمیخته با گریهٔ دیگران بر ابیعبدالله(ع) است.
وقتی ایشان از دنیا رفت، من در اردکان یزد بودم. منبرم که تمام شد، سریع به مشهد رفتم؛ اما به چیزی نرسیدم. ایشان خیلی به من محبت داشت؛ از همین رو به خانهشان رفتم که به آقازادهشان تسلیت بگویم. آقازادهشان خیلی گریه میکرد! به او گفتم: آیا در لحظات آخر عمر آقا بالای سرش بودی؟ گفت: بله بودم. گفتم: ممکن است برای من بگویی که چطوری مرد؟ ایشان گفت: هوا خیلی گرم بود، ایشان حال نداشت و حرف نمیزد و چشمش را باز نمیکرد. برای همین، باغی در طرقبه اجاره کردیم و ایشان را به آنجا بردیم. روزها رختخوابش را زیر درختها میانداختیم. یک روز ساعت ده صبح بود، دیدیم چشم باز کرد و به من گفت پسرم! بیا و روبهروی صورت من بنشین. ما اینقدر ما خوشحال شدیم و گفتیم الحمدلله، حال این مرد الهی خوب و درست شد. من رفتم و روبهرویش نشستم. به من گفت: که روضهٔ وداع ابیعبدالله(ع) را بخوان. آنوقتی که حضرت میرفتند و همه دورش را گرفته بودند. قدیمیها این شعرها را بلد بودند. من روضه را میخواندم:
کس ندیده در عالم این چنین گرفتاری ××××××××× شه رود به میدان و زن کند جلوداری
پدرم همینطور که به پهنای صورتش اشک میریخت، جان داد.
خدایا! ما هم دوست داریم که در حال گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) بمیریم. این نعمت را نصیب ما هم بکن. انشاءالله زن و بچهمان میبینند که ما در حال مُردن گریه میکنیم تا همانجا بگویند خوشبهحالت، عجب حالی داری!
کلام آخر؛ عبداللهبنحسن شهید راه امامت
حضرت خیلی به خواهر سفارش کردند که این یتیم را نگه دار و نگذار دنبال من بیاید. یک سالش نشده بود که امام مجتبی(ع) شهید شد. همواره در خانهٔ ابیعبدالله(ع) بود و همینجوری که بزرگ میشد، به ابیعبدالله(ع) عمو نمیگفت، بابا میگفت. دائم در آغوش ابیعبدالله(ع) بود. عجیب عاشق ابیعبدالله(ع) بود. یتیم را خیلی باید مراعات کرد! زینب کبری(س) هم به ابیعبدالله(ع) قول داد که این بچه را نگه میدارد. شما با خیال راحت به میدان برو.
امام رفتند و جنگیدند تا از ذوالجناح در گودال افتاد. شما خیمهها را دیدهاید؛ خیمهگاه مُشرِف به میدان است. محل جنگ همینجا بود که الآن صحن و حرم شده است. لشکر اینجا بود. عبدالله از خیمه بیرون آمد و از بالای بلندی نگاه کرد، دید عمو در گودال افتاده است. در یک لحظه از دست زینب(س) فرار کرد و دوید. میدوید و مرتب میگفت عمو!
دختر امیرالمؤمنین(ع) دوید، اما به او نرسید. عبدالله خودش را به گودال رساند. ابیعبدالله(ع) دیگر حال و طاقت نداشتند! وقتی نفس میکشیدند، خون بیرون میزد؛ اما در همان حال، بغلشان را باز کردند و فرمودند: عموجان! بیا بغلم. برای عمو چه شیرینزبانی میکرد! میگفت: عمو! بلند شو تا تو را به خیمه ببرم و به عمههایم بگویم زخمهایت را دوا بگذارند. در اوج شیرینزبانی، عمر عضدی وارد گودال شد. مأمور بود که سر ابیعبدالله(ع) را از بدن جدا بکند. همین که شمشیر کشید، این بچه دستش را بلند کرد و گفت: تو میخواهی عمو را بزنی؟ این بیرحم شمشیر را پایین آورد، دست کودک قطع شد و به پوست گیر کرد. خدا میداند که ابیعبدالله(ع) چه حالی شدند! حضرت این بچه را بغل گرفتند. عمر عضدی رها نکرد و موهای بچه را گرفت. ابیعبدالله(ع) تنها کاری که کردند، روی خودشان را برگرداندند. وقتی برای یک لحظه برگشتند، دیدند سر بریدهٔ بچه بغل دستشان افتاده است.
[1]. سورهٔ بقره، آیهٔ 124.
[2]. سورهٔ صافات، آیهٔ 107.
[3]. همان، آیهٔ 105.
[4]. امالی شیخ طوسی، ص618، ح1274.
[5]. اصول کافی، ج2، ص84.
.[6] المحاسن، ج1، ص409.
[7]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 76.
[8]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 77.
[9]. سورهٔ جن، آیهٔ 15.
[10]. سورهٔ حدید، آیهٔ 28.
[11]. سورهٔ جن، آیهٔ 23؛ سورهٔ احزاب، آیهٔ 65.
[12]. سورهٔ شوری، آیهٔ 26؛ سورهٔ فاطر، آیهٔ 30.
[13]. سورهٔ حدید، آیهٔ 28.
[14]. همان.