جلسه ششم یکشنبه (24-5-1400)
(تهران آستان مقدس امامزادگان عینعلی و زینعلی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- یاران سیدالشهدا(ع) در اوج قلۀ علم و معرفت
- -جهانبینی و جهانشناسی اصحاب سیدالشهدا(ع)
- -قناعت و مناعت طبع اصحاب
- برتری انسان بر سایر آفریدگان
- -ملاک برتری انسان
- -رسم بندگی، درس امیرالمؤمنین(ع)
- انسان، راز و بنیان ویژۀ خدا
- حُریت و آزادمنشی یاران ابیعبدالله(ع)
- -بزرگمنشی و عزت اسرای کربلا
- تعالی عشق و عقیده در سیدالشهدا و یارانش
- کربلا، معراجگاه افلاکیان و ملکوتیان
- آزادگی در سایۀ کسب معرفت
- معنای کلمۀ «الله»
- ولایتمداری و اطاعت محض در اصحاب عاشورا
- -مرگ در نگاه قاسمبنالحسن(ع)
- -ریشۀ ولایتپذیری اصحاب
- اهمیت معرفت و آگاهی
- کلام آخر، روضۀ قاسمبنالحسن(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
یاران سیدالشهدا(ع) در اوج قلۀ علم و معرفت
کلام دربارۀ شخصیت الهی اصحاب سیدالشهدا(ع) بود. در این زمینه، لطایف و دقایق و نکاتی را شنیدهاید. اصحاب به فرمودۀ خود حضرت ابیعبدالله(ع)، معدن علم و معرفت بودند و به این خاطر، همۀ آنها عالِم شهید هستند. اینکه پیغمبر(ص) میفرمایند: «فَيُرَجَّعُ مِدادُ العُلَمَاءِ عَلَى دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ»[1] مُرکّب دانشمندان که معارف الهی را مینویسند، از خون شهیدان برتر است، این روایت شامل اصحاب ابیعبدالله(ع) نیست؛ چراکه یاران آن بزرگوار، طبق اعلامی که خود ابیعبدالله(ع) کردهاند، همگی در شب عاشورا عالِم بودند و از معرفت جامعی هم برخوردار بودند. حداقل سخنی که میشود گفت، این است که هم عالِم بالله و هم عالم به هستی بودند؛ یعنی دنیا و جای زندگی خود را میشناختند. این خانۀ باعظمتِ خلقت را میشناختند و نسبت به خودشان هم شناخت داشتند. خداشناس، جهانشناس و خودشناس بودند.
-جهانبینی و جهانشناسی اصحاب سیدالشهدا(ع)
منظور از جهانشناسی آنها، این نبود که وزن خورشید، ماه و ستارگان را میدانستند یا نسبت به فیزیک عالَم و حرکات وضعی و انتقالی عوالِم بالا، اطلاعات و آگاهی جامعی داشتند. اینها رشتههایی است که زحمتش را دیگران در گذشته و در حد خودشان، حالا درست یا نادرست کشیده بودند. آیندگان هم این زحمت را خواهند کشید و الآن هم افرادی هستند که در این رشتۀ علوم زحمت میکشند.
معرفت آنها به جهان، این بود که جهان بیتالله است؛ مسجد نیز، «أَحِبَّاءِ اللَّه»[2] و «مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّه»[3] است. آنها چون خانه، صاحبخانه و خود را میشناختند، اهداف خدا را از خلقت خودشان و نعمتهای هستی تحقق بخشیدند. من یک مقدار با عبارت سادهتری خدمت شما عرض کنم که همۀ اینها قرآنشناسان دقیقی بودند. این آیۀ قرآن ملکۀ اندیشۀ آنها بود که «خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا»[4] هرچه در زمین است، برای شما آفریدهام. دربارۀ عوالم بالا نیز از طریق قرآن میدانستند که «وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ».[5] «مُسَخَّرَات» در آیه به این معناست که من شب و روز، ماه و خورشید و تمام ستارگان را برای شما به کار گرفتهام.
با این آگاهی که به عالم داشتند، هیچوقت خودشان را هزینۀ مادون خودشان نکردند. خودشان را فدای روز و شب، گاو و گوسفند، طلا و نقره، زمین و مغازه، خوراک و میوه و اشیا نکردند؛ چون میدانستند که موجود برتر هستند و موجود برتر نباید فدای موجود پستتر شود. این را میدانستند که نباید شصت سال از عمرشان، فدای جمعکردن طلا و نقره، زمین، پاساژ، باغ و راغ شود.
-قناعت و مناعت طبع اصحاب
حقِ کسی را نمیبردند که بخواهند بیشترین زمین، بیشترین ثروت و بیشترین مکنت و دارایی را به خودشان اختصاص بدهند. اینها میگفتند که محلی برای کسب، یک خانه، یک مَرکب و مختصری خوراک و پوشاک برای ما کافی است. بقیۀ عباد خدا هم در این سفره سهم دارند. معنی ندارد که من تریلیاردر بشوم، در حالی که ده نفر در کوچۀ ما به نان شب محتاج باشند. معنی ندارد من هکتارها زمین داشته باشم و خانهام چهلهزار متر باشد، آن وقت مردم با زن و بچهشان مستأجر باشند و اینها را با شکایت صاحبخانه بیرون کنند. امیرالمؤمنین(ع) این معنا را اینگونه بیان میکنند: «وَ مَنِ انْقَطَعَ رَجَاؤُهُ مِمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ اسْتَرَاحَ بَدَنُهُ وَ مَنْ قَنِعَ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ قَرَّتْ عَيْنَاهُ».[6] بندگان مؤمن خدا، نسبت به چیزهایی که در دستان آنهاست و خداوند به آنها روزی داده، قانع هستند و قناعت کاملی دارند که اینطور انسانهای قانع، کم هستند.
برتری انسان بر سایر آفریدگان
اینها معبود، جهان و همچنین خود را بهعنوان اینکه مملوک و عبد هستند، کاملاً شناخته بودند. لذا زندگی را بر این اساس قرار داده بودند که مادون باید فدای مافوق شود، تمام نعمتها هم باید فدای ما شود و ما نیز باید هزینۀ پروردگار شویم. دریافت آنها این بود که میگفتند ما مافوق همۀ موجودات و مادون پروردگار هستیم. ما این وسط و بالاتر از همۀ موجودات قرار گرفتهایم. این مطلب را هم از قرآن گرفته بودند: «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا».[7] «کثیر» در این آیه به معنای بسیار نیست، بلکه به معنای «کُل» است که با کمک یک آیۀ دیگر در قرآن، «کُل» معنا میشود. شما در قرآن میخوانید که «وَأَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ»[8] مگر شیطان راستگو و درستکردار هم داریم! پس کلمۀ «کثیر» در آیۀ شریفه به معنای «کُل» است.
-ملاک برتری انسان
ما استعداداً انسان را بر کل موجودات برتری دادیم. البته نه به این معنا که هر عرقخور، زناکار، رباخور، دزد، چاقوکِش، آدمکُش، ترامپ، اوباما، بایدن و صَدّامی، فوق تمام موجودات باشند. انسان استعداداً فوق است که اگر این استعداد را بُروز بدهند، فوقبودن را حفظ میکنند و اگر این استعداد را کور کنند، «كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»[9] میشوند.
اما اینها طبق قرآن، میگفتند ما موجود برتر آفریده شدهایم، نه اینکه برتر هستیم که حالا سینه سپر کنند و «أَنَا رَجُل» بگویند؛ بلکه میگفتند برتری ما بر موجودات، رحمت خدا بر ماست. همۀ آنها «أَنَا عبدالله» میگفتند. حرفی که همۀ انبیا میزدند. حرف خدا دربارۀ انبیا این بود: «كَانُوا لَنَا عَابِدِينَ».[10] حرفی که مسیح(ع)، اولین ساعت ولادتش در گهواره زد، «إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ»[11] بود. آنها «أَنَا رَجُل» نمیگفتند.
-رسم بندگی، درس امیرالمؤمنین(ع)
امیرالمؤمنین(ع) حاکم کل مملکت بودند. کشور ایشان هم آنطور که نوشتهاند، از نظر جغرافیایی، چندین برابر ایران بوده است. اگر شما حکومت ایشان بر مصر، ایران، شامات، یمن و عربستان را کنار هم بگذارید و نقشههایشان را ببینید، متوجه میشوید که چقدر است! حاکم چنین کشور پهناوری، وقتی میخواست به استانداران و فرماندارانش نامه بنویسد، اینگونه مینوشت: «مِنْ عَبْدِاللَّه»،[12] نه اینکه بفرمایند «مِنْ أَنَا رَجُل». «مِنْ عَبْدِاللَّه»، یعنی از بندۀ خدا علیبنابیطالب به عثمانبنحُنَیف انصاری، مالک اشتر، ابوذر یا سلمان.
انسان، راز و بنیان ویژۀ خدا
آری! اصحاب ابیعبدالله(ع) خدا را یافته و جهان را هم درک کرده بودند. همچنین خود را هم شناخته بودند که عبدالله هستند و میدانستند که فوق همۀ موجودات و مادون پروردگارند. اینها آگاه بودند که باید نعمتها را هزینۀ خود کنند تا قدرت پرواز پیدا کنند و به لقاءالله و وصال محبوب برسند. این معرفت اصحاب است.
پیغمبر(ص) روایتی دارند که روایت خیلی عجیبی است! این نشاندهندۀ شخصیت انسان است. پیغمبر(ص) از قول خدا میفرمایند: «اَلإنسانُ سِرّی»[13] انسان راز ویژۀ من در این عالَم است، «وَأنا سِرُّه» و من نیز راز ویژۀ انسان هستم. این شخصیت انسان و قول پروردگار و خالق سازندۀ ماست که «اَلإنسانُ سِرّی وَأنا سِرُّه» انسان راز ویژۀ من در این هستی است و من هم راز ویژۀ انسان هستم. اصحاب این را فهمیده و درک کرده بودند. در جای دیگری پیغمبر(ص) فرمودند: «الإنْسانُ بُنْيانُ اللّهِ»[14] انسان ساختمان ویژۀ خداست، «مَلْعُونٌ مَنْ هَدَمَ بُنْيانَهُ» کسی که این ساختمان را با کلنگِ گناهان خراب کند، از رحمت خدا دور است.
اصحاب این را فهمیده بودند و به همین خاطر، با همۀ وجودشان، عاشق انبیا، اهلبیت، قرآن و خدا بودند و این عشق در وجود آنها به موتور حرکت تبدیل شده بود. همینطور پیشتاز و بهحالت «سَارِعُوا»،[15] «سَابِقُوا»[16] و «السَّابِقُونَ»[17] حرکت میکردند تا خود را به عالیترین درجات مقام قرب الهی برسانند. در فضای این معرفت، هیچ صندلی، شهوت، تشویق منفی و تهدید وحشتناکی، نتوانست اینها را از چهارچوب این حقایق بیرون ببرد.
حُریت و آزادمنشی یاران ابیعبدالله(ع)
«إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ»[18] اگر این آیه در حق اصحاب نباشد، پس در حق کیست! اگر اصحاب مصداق اتم این آیه نباشند، چهکسی مصداق اتم این آیه است! «قُل» در اینجا به معنای لفظ نیست، بلکه به معنای «اعتقاد» است. اگر شما به کتب لغت مراجعه کنید، خواهید دید که یکی از معانی بسیار مهم قول، اعتقاد است؛ یعنی گره قلبی به حقایق عالم.
«الَّذِينَ» آنانکه «قَالُوا» اعتقادشان این است: «رَبُّنَا» مالک، کلیددار، همهکاره، مربی و فرماندۀ ما یک نفر است و آن «الله» است؛ لذا تا روز عاشورا، زیر سلطۀ پول، مقام، ریاست، شهوت، مادیات و دنیا نرفتند و عجیب اینکه، زن و بچههای آنها هم از این حرفها آزاد بودند. در واقع، نهتنها برای آمدن به کربلا جلوی یکی از آنها را نگرفتند، بلکه تشویق هم کردند. به مردهایشان میگفتند اگر نروید، قیامت هر دو نفر ما جلوی زهرا(س) روسیاه هستیم. زنها و بچههای آنها نیز تحت تأثیر حقایقِ عالم، چهرههای بسیار فوقالعاده و باشخصیتی بودند.
-بزرگمنشی و عزت اسرای کربلا
یزید از مأمورین خود پرسید این 84 زن و بچه را که از کربلا تا شام آوردید، چه وضعی داشتند؟ زن و بچهای که آنها را گرسنه و تشنه در بیابان و بدون چادرزدن پیاده میکردند و در آفتاب سوزان نگه میداشتند. برای خودشان چادر میزدند، ولی برای آنها نه! آنها را از داخل شهرها عبور میدادند و در برابر تماشاگران نگه میداشتند. یزید پرسید که آنان چگونه بودند؟ مطلب دشمن را فارسیِ تهرانی برای شما معنا کنم؛ بله باید معنا کرد! گفتند: یزید، از کربلا تا شام، حتی بچههای دوسهسالۀ آنها هم محل سگ به ما نگذاشتند! اینقدر که اینها آقا و باشخصیت بودند! یک ملت باید از اینها و از بچههای سهچهارسالۀ آنها درس بگیرند که محل سگ به دشمن نگذارند. الآن هم به اسرائیل، آمریکا و دشمنان دیگر، نباید محل سگ بگذارند.
تعالی عشق و عقیده در سیدالشهدا و یارانش
کسانی که اصحاب را ببینند و بشناسند، باید همان روحیه را پیدا کنند و عزت انسانی و دینی خود را حفظ نمایند. این 72 نفر از طلوع آفتاب تا ساعت چهار بعدازظهر کشته شدند؛ ولی حتی یک درخواست هم از دشمن نکردند. خود ابیعبدالله(ع) هم درخواستی نکردند! میگویند که حضرت در گودال، رو به لشکر کردند و گفتند: «اِسْقُونِي شَرْبَةً مِنَ الْمَاءِ»،[19] این مسئله اصلاً ثابتشده نیست. ترجمۀ فارسیِ مطلبی که ابیعبدالله(ع) در گودال گفتند و عربی آن دوسه خط است، این است که حضرت فرمودند:
گفت الاها ملکا داورا *** پادِشَها ذوالکرما یاورا
در رهت ای شاهد زیبای من***شمعصفت سوخت سراپای من
ای دل و دلدار و دِلارای من***ای به رُخت چشم تماشای من
بالله اگر تشنهام آبم تویی***بحر من و موج و حبابم تویی
تشنه به معراج شهود آمدم***بر لب دریای وجود آمدم
تنها هم نیامدهام!
راه تو پویند یتیمان من***کوی تو جوید سر و سامان من
حالا که قطعهقطعه میشود، به خدا میگوید:
آینه بشکست و رخ یار ماند***ای عجب این دل شد و دلدار ماند
بدن مرا که در گودال قطعهقطعه کردند، تنها تو از من ماندی. این وضعِ اهل معرفت است. این وضع اهل بینش و دانش، روشنبینان عالَم، چشمداران، جوانمردان و به فرمودۀ امیرالمؤمنین(ع)، این وضع عاشقان است. ما کلمۀ عاشقان را در اصحاب انبیا و امامان نداریم، فقط دربارۀ اصحاب ابیعبدالله(ع) است. امیرالمؤمنین(ع) در جنگ صفین که از کربلا رد میشدند، آنجا پیاده شدند و با دست به زمین اشاره کردند و فرمودند: «هَذَا مَصَارِعُ عُشَّاقٍ شُهَدَاءَ»[20] این قطعۀ زمین، محل افتادن عاشقان است.
کربلا، معراجگاه افلاکیان و ملکوتیان
برادران و خواهرانم، عجیب است! ما کتابی به نام «کاملالزیارات» داریم که تقریباً 1100 سال پیش نوشته شده است. تمام علمای شیعه تا امروز، این کتاب را درست، استوار و صحیح میدانند. در این کتاب از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمودند: حسینِ ما این منطقۀ شهادت را به معراج ملکوتیان تبدیل کرد؛ یعنی وقتی فرشتگان و عرشیان میخواهند به معراج بروند، به زمین کربلا و زیارت او میآیند. این عظمت اهل معرفت است.
آزادگی در سایۀ کسب معرفت
اگر ما معرفتالله، معرفت به این دنیا و معرفت به خودمان نداشته باشیم، ارزش پیدا میکنیم؟ مگر جهل و اسارت در مادیات، شکم و شهوت ارزش است؟ آزادی بهمعنای واقعی، برای این 72 نفر بود که از همهچیز آزاد و بستۀ به پروردگار بودند.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود***ز هرچه رنگ تعلق پذیرد، آزادست
زیر بار هیچچیز نرفتند و تنها چیزی که میگفتند، خدا و اطاعت از او، پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و خدمت به خلق خدا بود. آنها میگفتند:
دورویه زیر نیش مار خفتن***سهپشته روی شاخ مور رفتن
به کوه بیستون بیرهنمایی***شبانه با دو چشم کور رفتن
میان لرز و تب با جسم پرزخم***زمستان زیر آب شور رفتن
به پیش من هزاران بار خوشتر***که یک جو زیر بار زور رفتن!
فریاد میزدند که حکومت بنیامیه، ما را به بیعت میخواند. مگر ما بامعرفتها میتوانیم این فشار بنیامیه را قبول کنیم؟! ما جان میدهیم و به لقاءالله میرسیم، ولی فشار دشمن را قبول نمیکنیم. این را قبول نمیکنیم که دشمن به ما دیکته کند اگر اینگونه باشید، کاری با شما نداریم. نهایتش قطعهقطعهشدن است؛ پس «یا سُیُوفُ خُذِینی»[21] ای اسلحهها! بیایید و ما را در بر بگیرید.
معنای کلمۀ «الله»
«الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ» کسانی که اعتقاد قلبی آنها این است که مالک، رب، مربی، کلیددار و اختیاردار ما تنها یک نفر است و او «الله» است. همۀ اینها معنای «رب» است. حالا معنای «الله» یعنی چه؟ ما در زبان فارسی، ترجمۀ معادل «الله» نداریم. زیر کلمۀ «الله» در ترجمههای قرآن، «خدا» نوشتهاند که غلط است. از تنگیِ قافیۀ ادبیات فارسی، کلمۀ «الله» را خدا ترجمه کردهاند. ترجمۀ واقعی «الله» که البته نمیشد در زیرنویسها بیاورند، این است: ذات جامع تمام صفات کمال و جلال و زیباییهای بینهایت.
ولایتمداری و اطاعت محض در اصحاب عاشورا
وقتی من چنین منبعی را شناختم، دیگر گدای کسی نمیشوم و زیر بار کسی نمیروم. هیچ دشمنی را قبول نمیکنم و فرهنگش را نمیپذیرم. وقتی من در سایۀ ذات مُستجمع جمیع صفات کمالیه به سر میبرم، اصلاً به غیر او احساس نیاز نمیکنم؛ لذا نمیترسم و غصه هم نمیخورم. اگر چیزی از مالم کم شد، میگویم خدا مهماندار من است. حالا یک شب گفته گوشۀ سفره بنشین که چلوکباب است، شب دیگر گفته، آن گوشۀ سفره بنشین که نان و ماست است و یک شب دیگر هم گفته است اینجا بنشین که نان خالی است. من اصلاً کاری به این حرفها ندارم. من با خودش کار دارم. مهماندار من میگوید اینجا بنشین، به من چه ربطی دارد! مگر من مالک هستم؟! آنها چونوچرا هم نداشتند.
به خدا قسم که برای خود من شگفتآور است! اگر شما از افراد نظامی بپرسید که آیا جنگ نابرابر هفتاد نفر با سیهزار نفر معقول است، نظامیها میگویند نه. حالا اگر هفتاد نفر مقابل سیهزار نفر گیر کردیم، چه باید بکنیم؟ میگویند آشتی کنید، شرایط را بپذیرید و سربازها را به کشتن ندهید.
امام معصوم، عالِم و حکیم است که در برابر یک جنگ صددرصد نابرابر قرار گرفته است؛ والله! یکی از این 72 نفر به امام نگفت که آقا، این جنگ نابرابر است، یکجوری با اینها کنار بیاییم و برویم. وقتی حضرت شب عاشورا اشاره میکردند که شما کشته و مقتول میشوید، یکی از آنها نگفت که جنگ نابرابر است، یکجوری مسئله را خاتمه بدهیم که جنگ نشود؛ حتی یک نفرشان هم این را نگفتند. آدم را دیوانه میکنند!
-مرگ در نگاه قاسمبنالحسن(ع)
بچۀ سیزدهساله دید که انگشت اشارۀ حضرت بهطرف او نیامد. بلند شد و با گریه گفت: عمو! شما به همه اشاره کردی که کشته میشوند، پس من چه؟ اصلاً آدم بهتزده میشود! نمیگویند جنگ نابرابر است، بلکه میگویند چرا نمیگویی ما هم قطعهقطعه میشویم. آیا اینجا بچۀ سیزدهساله داریم که جلو بیاید، شما نگاهش کنید و ببینید هیکل و قد و صورتش چقدر است؟ حضرت فرمودند: عموجان! مرگ در مذاق تو چه مزهای میدهد؟ اگر فردا تو را سنگباران و تیرباران و قطعهقطعه کنند، برای تو چه مزهای دارد؟ اینها همه راستگو و صدیق بودند. خودنَما نبودند، بلکه لله بودند. گفت: عمو، «أَحْلَى مِنَ الْعَسَل»[22] اگر فردا صبح مرا تکهتکه کنند و لله کشته شوم، برای من شیرینتر از عسل است!
-ریشۀ ولایتپذیری اصحاب
خیلی عجیب است که حتی یکی از آنها یک ایراد نگرفت! چرا ایراد نگرفتند؟ چون ابیعبدالله(ع) را آگاه به همۀ حقایق، حکیم، عالِم و بصیر میدانستند. آگاه بودند که امام در این عالَم، ذرهای اشتباه ندارد و اگر این 72 نفر را مقابل سیهزار گرگ نگه داشته، درستِ درست است. امام زمان(عج) وقتی شب عاشورا را تعریف میکنند. میفرمایند: سیدالشهدا(ع) به حبیببنمظاهر فرمودند که راه باز است، بلند شو و برو. زن و بچهات کوفه هستند. با کمال عشق از جا بلند شد و گفت: یابنرسولالله! بعد از تو، یک پلکبههمزدن بر ما حرام است. قیامت هم نمیتوانیم جوابش را بدهیم. من نمیروم. این معرفت است.
گر معرفت دهندت، بفروش کیمیا را***گر کیمیا دهندت، بیمعرفت گدایی
یک دوبیتی وقت مردن گفت افلاطون و مُرد***حیفِ دانا مردن و صد حیف نادان زیستن
اهمیت معرفت و آگاهی
برادران و خواهرانم! تا لحظۀ آخر عمرتان بهدنبال آگاهی، دانش و معرفت باشید و از کتابهای خوب، جدا زندگی نکنید. این عمر یک بار به ما داده میشود. ساعتبهساعت قیامت را از ما پر از آگاهی میخواهند. ظرف عمر را با جهل قبول نمیکنند. باید میوۀ رسیده بمیریم. خدا در قیامت، میوۀ کال را نمیپذیرد.
کلام آخر، روضۀ قاسمبنالحسن(ع)
صحبت دربارۀ شخصیت اصحاب ادامه دارد. من دلم میخواهد که با لطف و عنایت خدا و تا روز عاشورا که خدمتتان هستم، ویژگیهای خاص آنان را برایتان بیان کنم که ببینید اینها در آگاهی و معرفت و انتقال ارزشها به خود، چه معجزهای کردند!
کنار خیمه به عمو گفت: عمو بروم؟ حضرت فرمودند: نه عموجان! گفت: عمو، به من اجازه نمیدهی که بروم؟ فرمودند: نه عزیزم. دل مؤمن برای یتیم آتش میگیرد. سه ساله بود که پدرش شهید شد و ده سال در دامن ابیعبدالله(ع) بود. عاشق عمو بود. میگفت: عمو! من طاقت شنیدن صدای غربت تو را ندارم. سیدالشهدا(ع) فرمودند: نه عموجان، نمیخواهم بروی. بهطرف ابیعبدالله(ع) دوید. یتیم است. تا دوید، امام آغوش خود را باز کردند. همۀ بزرگان ما نوشتهاند که این عمو و برادرزاده، در بغل همدیگر رفتند و اینقدر گریه کردند که هر دو روی زمین افتادند. بلند که شدند، این نوجوان گفت :عمو بروم؟ حضرت فرمودند: نه عزیز دلم. طاقت نمیآورد داغ این بچه را ببیند. این نوجوان در خیمه دوید و به مادرش گفت: مادر، عمو اجازه نمیدهد تا من به میدان بروم. زنان آنان چه زنانی و مادران آنان چه مادرانی بودند! مادر گفت: مشکلی نیست عزیز دلم! این دستمال گرهخورده را ببر و به عمو بده، فقط آن را باز نکن. ابیعبدالله(ع) بیرون خیمه گره را باز کردند و کاغذی را درآوردند. چشم مبارک حضرت به خط امام مجتبی(ع) افتاد که نوشته بودند: حسین جان! جلوی بچۀ من را نگیر.
«اللَّهُمَّ اغْفِرْ لَنَا وَ لِوالِدَینا وَ لِوالِدَی والِدَینا وَ لِمَنْ وَجَبَ لَهُ حَقُّ علینا اللَّهُمَّ اَهلِک أَعْدَائِنَا اید وَ انْصُرْ قَاعِدَنا وَ احْفَظْ أَمَامَ زَمَانِنَا وَ اجْعَلْ عَاقِبَةَ أَمَرَنَا خیرا».
[1]. منلایحضرهالفقیه، ج4، ص399.
[2]. بحارالانوار (ط-بیروت)، ج70، ص129.
[3]. همان.
[4]. سورۀ بقره، آیۀ 29.
[5]. سورۀ نحل، آیۀ 12.
[6]. نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص45.
[7]. سورۀ اسراء، آیۀ 70.
[8]. سورۀ شعراء، آیۀ 223.
[9]. سورۀ اعراف، آیۀ 179.
[10]. سورۀ انبیاء، آیۀ 73.
[11]. سورۀ مریم، آیۀ 30.
[12]. بهطور مثال، در نامۀ اول «نهجالبلاغه» چنین آمده است: «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی أَهْلِ الْکوفَة».
[13]. تفسیر روحالبیان، ج3، ص8.
[14]. تفسير روحالبيان، ج2، ص261.
[15]. سورۀ آلعمران، آیۀ 133.
[16]. سورۀ حدید، آیۀ 21.
[17]. سورۀ واقعه، آیۀ 10.
[18]. سورۀ فصلت، آیۀ 30.
[19]. منتخب طریحی، ج۲، ص۱۳۴؛ ذریعةالنجاة، ص۱۳۵.
[20]. بحارالانوار (ط - بيروت)، ج41، ص295.
[21]. مقدمه کتاب «الموسوعة کلمات الامام الحسین(ع)».
[22]. الهدایةالکبری، ص204.